میره پیش روجا.روجا میگه چی شده چرا اینقدر هولی ؟ مسعود میگه اون دختر ..............هيچي بابايي،آقا مسعود كليد خونشون رو جا گذاشت زنگ مارو زد منم در رو براش باز كردم،بابا بدو بيا بالا كارت دارم.دسته پدرش رو ميگيره و در حال رفتن به مسعود يه چشمك مي زنه
مسعود انگار دنيا رو بهش دادن يه ذوق مي كنه و تو خونه خودشون سريع مي خواد گوشي رو بزنه شارژ كه يادش مياد برق قطع و واسه همون آب هم ندارن،پس...