Mehrdad-254
عضو جدید
يک برنامه نويس و يک مهندس در يک مسافرت طولانى هوائى کنار يکديگر در هواپيما نشسته بودند. برنامه نويس رو به مهندس کرد و گفت: مايلى با همديگر بازی کنيم؟مهندس که مي خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رويش رابه طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشيد. برنامه نويس دوباره گفت: بازى سرگرم کننده اى است. من از شما يک سوال مي پرسم واگر شما جوابش را نمي دانستيد ۵ دلار به من بدهيد. بعد شما از من يک سوال مي کنيد و اگر من جوابش رانمي دانستم من ۵دلار به شمامی دهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهايش را روى همگذاشت تا خوابش ببرد. اين بار،برنامه نويس پيشنهاد ديگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جوابنداديد ۵ دلار بدهيد ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠دلار به شما مي دهم. اين پيشنهادچرت مهندس را پاره کرد و رضايت دادکه با برنامه نويس بازى کند. برنامه نويس نخستين سوال را مطرح کرد: «فاصله زمين تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اينکه کلمه اى بر زبان آورد دست در جيبش کرد و ۵ دلار به برنامه نويس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چيست که وقتى از تپه بالا مي رود۳ پادارد و وقتى پائين مي آيد ۴ پا؟» برنامه نويس نگاه تعجب آميزى کردو سپس به سراغ کامپيوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن رامورد جستجو قرار داد. آنگاه ازطريق مودم بيسيم کامپيوترش به اينترنت وصل شد و اطلاعات موجود درکتابخانه کنگره آمريکا را هم جستجو کرد. باز هم چيز بدرد بخورى پيدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونيک فرستاد و سوال را باآنها در ميان گذاشت و با يکى دو نفرهم گپ(chat )زد ولى آنها هم نتوانستند کمک ىکنند. بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بيدار کرد و ٥٠ دلار به او داد.مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت ورويش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه نويس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب،جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اينکه کلمه اى بر زبان آورد دست در جيبش کرد و ۵ دلار به برنامه نويس داد و رويش رابرگرداند و خوابيد.
...

...
