اساطیر ملل 2(آفرینش جهان از دید ایرانیان باستان)

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
آفرینش جهان ایران باستان

ایرانیان باستان عقیده داشتند آسمان نخستین بخش از جهان بوده که آفریده شد.آسمان در اصل به صورت یک پوسته تهی گرد توصیف شده است که از صخره ی سخت ساخته شد[معلم ادبیاتمون گفت آسمان یعنی چیزی که به سنگ آسیا شبیه است]،و از زیر و بالای زمین میگذرد. بعدا این اندیشه پیش آمد که از فلز ساخته شده است.پس از آن آب و سپس زمین آفریده شد[علم میگه اول کره زمین به صورت گرد و غبار و گاز های متراکم داغ بود و بعد با بارش باران زمین سرد شد]بعد از اینها نوبت به گیاهان و حیوانات رسید.انسان ها ششمین مخلوق ،و آتش احتمالا هفتمین و آخرین بود.
عقیده بر این بود که کوه ها از سطح زمین بیرون آمده اند،و زمین در اصل صفحه صافی بوده
است که شرق و غرب عالم را در بر میگرفته است.بعضی نام ها با آفرینش عالم پیوند خورده اند.به عنوان مثال ، البرز (کوه هرا یا هَربُرز)در اوستا(یشت 1،19)نخستین کوه جهان توصیف شده است که بیرون آمدن آن از زمین 800 سال طول کشیده است ،و ریشه هایش در اعماق زمین است و سر بر آسمان میساید.البرز، مهمترین کوه است . ایرانیان نیز مانند هندیان عقیده دارند که جهان به هفت کرشور(کشور در فارسی جدید)تقسیم شده است. این مناطق هنگامی آفریده شد که برای اولین بار باران بر زمین باریدن گرفت،و منطقه مرکزی ،خُونیَرَس که انسان در آن سکونت گزید ، به اندازه مجموع شش منطقه دیگر وسعت داشت.بندهش این مطلب را به شرح زیر توصیف میکند:

گوید در دین که زمین سی و سه نوع است. چوان که پیش ، در فصل زمین،نوشتم هنگامی که تیشتر[خدای باران] آن باران را ساخت که دریا ها از او پدید آمدند،زمین را همه جای نم بگرفت،به هفت پاره بگسست،دارای زیر و زبر و بلندی و نشیب بشد.پاره ای به اندازه نیمه ای (در)میان و شش پاره (دیگر) پیرامون(آن قرار گرفت).آن شش پاره به انددازه خُونیَرَس است.او(آنها را)کشور نام نهاد،زیرا(ایشان را )مرز ببود...از این هفت کشور همه(گونه)نیکی در خونیرس بیش آفریده شد...زیرا کیانیان و یلان در خونیرس آفریده شوند.بهدین مزدیسنان نیز به خونیرس آفریده شد و سپس به دیگر کشورها برده شد.(بندهش،صص71-70)

عقیده بر این بود که قله هرا(البرز)در خونیرس، از ریشه های سلسله جبال البرز برآمده است؛تصور می شد که ستارگان ، ماه و خورشید به گرد این قله میگردند.از این رو،البرز در بندهش به این شرح توصیف شده است:

در دین گوید که نخستین کوهی که فراز رست البرز ایزدی بخت بود. از آن پس ، همه کوه ها(ی دیگر)به هیجده سال فراز رستند.البرز تا به سر رسیدن هشتصد سال می رست:دویست سال(تا)به ستاره پایه،دویست سال تا به ماه پایه،دویست(سال)تا(به)خورشید پایه،دویست سال تا به بالای آسمان .چنین گوید که دیگر کوه ها از البرز فراز رستند،به شمار دو هزار و دویست و چهل و چهار کوه...(بندهش،ص 17)


در حالی که البرز یا کوه هرا سر چشمه ی روشنایی آب بود ،دریای وروکشه(فراخکرت)در اوستا به عنوان کانون گرد آمدن آب توصیف شده است.این دریای مهم که «یک سوم زمین را اشغال میکرد،از طرف جنوب بر دامنه های البرز قرار داشت»(وندایدد،16،21)،و رودخانه ی بزرگ هراهویتی به آن می ریخت.از این دریا دو رودخانه بزرگ به سمت شرق و غرب سرچشمه می گرفت،و مرز های جهان مسکون را تعیین می کرد.این رودخانه ها در مسیر خود به دور زمین پاکیزه می شدند،و هنگامی که دوباره به فراخکرت می رسیدند،آب پاکیزه آنها به قله هرا باز می گشت.

مادر همه درخت ها که سرچشمه همه گیاهان بود در فراخکرت می رست،و در اوستا(یشت 17،12)به نام درخت سَئین،درمان همه درد ها،یا درخت همه تخمه توصیف شده است .آشیانه پرنده افسانه ای سَئین (سِن مُرو در پهلوی،سیمرغ در فارسی)بر این نخستین درخت قرار داشت. گیاه مهم دیگری که در نزدیکی آن می رست «گوکَرَن نیرومند»بود که خواص درمانی داشت و به مردگانی که رستاخیز کرده بودند نامیرایی می بخشید.

نخستین حیوان جهان «گاو یکتا آفریده »بود که رنگش سفید و مثل ماه تابان بود.به موجب روایت زردشتی،این گاو به وسیله اهریمن،روح شرور،کشته میشود و نطفه اش به ماه می رود.[توی استوره اسکاندیناوی هم اول گاو بزرگی مطرحه که اودین و 2 نفر دیگه اونو میکشن و از خونش جهان نه طبقه به وجود میاد] هنگامی که این نطفه کاملا پاکیزه شد، گونه های فراوانی از حیوانات از آن پدید آمدند.همچنین از قسمتی از آن که بر زمین ریخت گیاهان متعدد رست.

ماوای گاو یکتا آفریده بر ساحل وه دئیتی(وه رود)بود که از دریای فراخکرت به شرق می رفت. در ساحل مقابل گیومَرِتن(گیو مرد در پهلوی،کیومرث در شاهنامه)می زیست. وی در یشت 87،13،نخستین انسان توصیف شده است که «روشن چون خورشید»و پهناش به اندازه بالای اوست .کیومرث به دست اهریمن کشته شد،اما خورشید تخمه او را تطهیر کرد،وچهل سال بعد،از آن یک گیاه ریواس رویید .این گیاه به تدریج رشد کرد و به مشی و مشیانهکه نخستین زن و مرد میرا بودند تبدیل شد.اهریمن انها را اغوا کرد،و آنها او را افریننده دانستند وبه این ترتیب اولین گناه را مرتکب شدند.دنیای آنها به جای صلح و هماهنگی ، آکنده از فساد و تباهی بود.آنها فقط پس از گذشت پنجاه سال توانستند فرزندانی بیاورند،اما نخستین فرزندان دو قلو را والدین خوردند [:دی].پس از مدتی طولانی که در بی فرزندی گذشت،سرانجام یک جفت دو قلوی دیگر متولد شدند،ونژاد بشر،به خصوص ایرانیان از آنها پا گرفتند.

چون کیومرث به هنگام درگذشت تخمه بداد،آن تخمه ها به روشنی خورشید پالوده شد... چهل سال(آن تخمه)در زمین بود.با بسر بردن چهل سال،ریباس تنی یک ستون[مقصود از ریباس یک تنه این است که مشی و مشیانه تنی از ریباس داشتند و جدا از هم نبودند بلکه به صورت یک ساقه روییده بودند(بندهش،ص 180)]،پانزده برگ،مهلی و مهلیانه(از)زمین رستند.درست (بدان)گونه که ایشان را دست بر گوش باز ایستد،یکی به دیگری پیوسته،هم بالا و هم دیسه[فرهنگ معین؛دیس:1.رنگ ولون 2.شبیه و نظیر:بی دیس (بی نظیر)3.پسوند شباهت و لیاقت:حور دیس؛تندیس،طاقدیس،فرخاردیس.] بودند...سپس ،هر دو از گیاه پیکری به مردم پیکری گشتند و آن فره به مینویی در ایشان شد که روان است...هرمزد به مشی و مشیانه گفت که «مردم اید،پدر(و مادر)جهانیان اید.شما را با برترین عقیل سلیم آفریدم،جریان کارها را به عقل سلیم به انجام رسانید.اندیشه نیک اندیشید،گفتار نیک گویید ،کردار نیک ورزید،دیوان را مستایید... پس،اهریمن به اندیشه ایشان برتاخت و اندیشه(ایشان)را پلید ساخت و ایشان گفتند که اهریمن «آفرید آب و زمین و گیاه و دیگر چیز را»(بندهش،ص 81)


دوستان این آخرین مطلب بود درباره ایران مطلب بعدی ان شاالله درباره اسطوره ملل دیگه است
فقط بعضی از جاها که با کروشه نوشته شده رو خودم اضافه کردم.خیلی دلم میخواد نظر هم بدین و شاید وارد بحث هم بشیم
ژخوف
 

پیوست ها

  • iran myth.doc
    47.5 کیلوبایت · بازدیدها: 0
آخرین ویرایش:

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا هیچ کسی نیست؟
36 تا بازدید داشته اما دریغ از یک نظر :گریه:
 

عیدی امین

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
..............

..............

ای جزء ایادی استکبار (شوخیه خودت جریانشومیدونی)
توکه میدونی من پایه ثابت این مطلبم همه روهم سیو میکنم انشاء الله چندوقت دیکه اساطیر یونان (نوشته ایلیا)روباهم میترکونیم تاثابت بشه چقد ازما تقلید کردن ولی متاسفانه اونقدر که بچه ها اساطیر یونانی رو میشناسن مال خودمون رو نمیشناسن . شاید اونا رو باکلاس ترمیدونن . ممنون از پستهات منتظر بعدیاش هستیم نذاریمون توخماری. موفق باشی.
 

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
سپاس
ببخشید دکمه سپاسم کار نمیکنه
برای همه کسانی که توی تاپیک پیشین بودن پیام دادم
ولی تنها شما اومدین
انگار اگه تهش میذاشتم آیین ازدواج در دوره های باستان بیشتر هوادار داشت :دی
 
آخرین ویرایش:

عیدی امین

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
.............

.............

آره دیگه یواش یواش داره میشه بنگاه شادمانی . ولی حتی اگه 2 نفرهم باشیم نمیذاریم انشاءالله.
 

.MosTaFa.

کارشناس تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
سلام
بعضی چیزاش خیلی شبیه به ادیان الهی می زنه و بعضی چیزاش کلا پرت میشه
به نظر میاد از چیزی که در اصل بوده خیلی فاصله گرفته،
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
سپاس
ببخشید دکمه سپاسم کار نمیکنه
برای همه کسانی که توی تاپیک قبلی بودن پیام دادم
ولی تنها شما اومدین
انگار اگه تهش میذاشتم آیین ازدواج در دوره های باستان بیشتر هوادار داشت :دی
مرسی از پارسی نوشتنت
 

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
یعنی شما که نظر دادین اصلا نخوندین مطلبو؟
به قول دوستان
تاپیک اپ
 

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
اسطوره در فلسفه ارد بزرگhttp://greatorod.wordpress.com

ارد بزرگ میگوید: سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند، به اسطوره های کشورهای دیگر دلخوش میکند. فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند
اسطوره (همریشه با story) که در زبان فارسی بدان “میث” یا “میتوخت” (همریشه با mythology) میگویند از گونه پیچیده ترین دانشهای انسانی است. برای شناخت درست اسطوره های یک کشور، نیاز به دانستن دانشهایی چون، زبان شناسی تطبیقی، جامعه شناسی، انسان شناسی، تاریخ، ادبیات، روانشناسی داریم، تا جایی که اسطوره شناسان را میتوان “خردمندان همه چیز دان” امروزه خواند.
البته از دیدگاه “پوپر” بر هر آنچه که “ابطال پذیری” علمی ندارد، نمیتوان نام دانش و علم نهاد، ازینرو برخی از ناباوران به شوند گستردگی و کران ناپذیری این دانش، آن را نیمه دانش میدانند. برخی نیز پا را فراتر نهاده اند و اسطوره را افسانه و نیرنگ و دروغ و حتا لالایی برای خواب بچه ها میدانند. در این میان فردوسی بزرگ، رای دیگری در سر میپروراند:
تو این را دروغ و فسانه مدان / به یکسان رَوِشنِ زمانه مدان
ازو هر چه اندر خورد با خرد / دگر بر ره رمز معنی برد (فردوسی بزرگ)
او برین باور است که کتاب سراسر اسطوره اش، هرگز دروغ و افسانه نیست. افته هایی درین کتاب هست که خردمندانه و باورپذیر مینماید، اما آنهایی هم که باورناپذیر و فرابودانگارانه به دیده می آید، رمز و رازی در خود میپرورد، که بازگشایی مازهای رازش بر گردن خوانندگان این کتاب سترگ است. برای نمونه فردوسی تا جایی که میتواند (تا کرانه ی امانت داری در بازگویی خط به خط خداینامه ها)، در تلاش است تا گفتار خویش را خردمندانه به دیده آورد. برای نمونه، فردوسی، دیو را، به پیکره ی انسان می آراید:
تو مر دیو را مردم بد شناس / کسی کاو ندارد ز یزدان سپاس
یا در داستان جنگ رستم با اکوان دیو، ناخرسندی خود از ناباورانه بودن داستان را باز میگوید:
خردمند کاین داستان بشنود / به دانش گراید، بدین نگرود
ولیکن چو معنیش یاد آوری / شود رام و کوته کند داوری
تو بشنو ز گفتار دهقان پیر / اگرچه نباشد سخن دلپذیر
به هر روی، شک در اینکه آیا میتوان “دانش اسطوره” را در چارچوب شناخته شده ی دانشیک امروزه گنجاند یا نه، یک چیز است و پذیرفتن تاثیرگذاری چنین دانشی چیز دیگری. اما دانش کاربردگرا(پراگمات)ی امروزه ی جهان از داشتن ابزار شناسایی تاثیر اسطوره بر زندگی انسان بی بهره است. در این میان، تنها شاخه ای از روانشناسی تحلیلی “گوستاو یونگ” به کاربرد اسطوره ه در زندگی آدمی میپردازد.
“اسطوره” ها، داستانهایی ملی یا فرا ملی هستند که در گستره ی سرزمینی یا جهانی، راز و رمزهای سرشت آدمی، نوزاییهای طبیعت و بسیاری دانستنیهای دیگر را در بر میگیرند. آنها کلید باغ تو در توی گیتی هستند. هر کس کلید را در دست داشته باشد، گیتی را هم در مشت دارد. رخدادهایی گوناگون گیتی کم نیستند. پیشامدها می آیند و میروند، و انبوهی از دانسته ها و نگاره ها را در اندیشه ی آدمی مینگارند.
در این میان تنها چیزی که بر جای میماند، سرگشتگی انسان است. او شگفت زده از پراکندگی رویدادهای پیرامونش، یگانگی درونی خویش را از دست میدهد و پیرو آنچه در بیرون از خود معنی آن را در نمی یابد، از خود بیگانه میشود. تا این که کهن انسانها یکی پس از دیگری میمیرند و تجربه های خویش را همراه با جایگاه خود، به نو انسانهای پسین تر میسپارند. اما از آنجا که نسلهای آدمیان را پیوستگی های بسیاری پیوند میزند، تجربه ی نسلهای پی در پی، از راه به اشتراک گذاشتن “کهن الگو”ها یگانگی درونی آدمی را موجب میشوند.
به گفته ی دیگر، کهن الگو که بن مایه های اسطوره است، همچون جنگ افزاری، یگانگی انسان را در برابر رخدادهای پراکنده و گوناگون (که انسان را به پریشانی و از خودبیگانگی وادار میسازند) نگاهبانی میکند، زیرا به او راز هستی را میگوید؛ و او را به آرامش فرامیخواند. اسطوره ها به انسان میگویند: همه ی دگرگونی های و پلشتی های آسمان و سرنوشت، چیزی بیش از دوباره آفرینی یک رویداد ساده نیستند. از این رو، اسطوره ها با بخشیدن دانایی به آدمی، از دوباره کاری ها و ندانم کاری ها جلوگیری میکنند. برای نمونه:
“شیخ محمود شبستری” میسراید:
مسلمان گر بدانستی که، بت چیست / یقین کردی که دین، در بت پرستیست
در کهن دوران، آدمیان با کمک درک شهودی خویش از گیتی، قدرتهای باشنده در جهان پیرامون، یا ویژه تر کشاکش نیروهای هاژمان خود را در پیکره ی خدایان “تمثیل” کردند از این رو، بتها، پیکرینگیِ اساطیرند؛ به گفته ی دیگر همه ی راز و رمزها و پیچیدگیهای جامعه ی تازیان، در بتهایشان نمادینه شده است. حال اگر مسلمانان بت شکن، به واکاوی رازهای میان بتها میپرداختند و به جای شکستن آنها، با شناختنشان، کاستیها و افزونیهای خویشتن را ویرایش میکردند، آشکارا میتوانستند هاژمانی پاکیزه و بی آلایش داشته باشند. یعنی همانی که “دین” در پی آن است.
به هر روی تفاوت اساطیر کشورها با هم، از دگرسان بودن طبیعت، رخدادها،تاریخ، روح و آداب و رسوم و شیوه اندیشیدن مردم آن کشور شالوده میگیرد؛ زیرا هر سرزمین جدا از یکسانی زندگی انسانها، رویدادهای متفاوت را آزموده، که شوند جداسری روح کشورها با یکدیگر شده است.
تا جایی هر کوه و دریا در اسطوره یک واژه اند. برای نمونه واژه ی “سیاماکا” را میتوان نام برد، که در آغاز نام کوهی بوده است، و در دوران سپستردر اسطوره به نام دیوی دگرگون میشود. ردپای او را در داستان جنگ سیامک و خروزان دیو (کوه ارازورا) نیز میتوانیم ببینیم.
شاید گزافه نباشد اگر ادعا کنیم کشورها، فراتر از روند پیشرفت مایگانی و دگردیسی اندامواره شان، همواره کهن الگوی خود را تکرار میکنند. برای نمونه، آیا کسی میتواند تفاوتی میان رهبران مارکسیست شوروی [نمونه استالین]، و تزارهای کهن روسیه [نمونه پطر] و همچنین خاقانهای چین با مائو ببیند؟ و آیا اروپا با یکپارچگی اش، سودای امپراطوری روم (سلم) را در سر نمیپروراند؟
به هر روی، اسطوره ها گونه ای الگوی ناخودآگاهانه، برای بهره گیری آگاهانه واکنشهای آدمیان در برابر رویدادهای گوناگون روزمره اند با این تفسیر که تاریخ تکرار میشود. کشوری که الگوهای اساطیری اش را فراموش کند محکوم است به بازآموزی و بازآفرینی نمودارهای کهن خود. در این میان، میل به اسطوره خواهی مردمان چنین کشوری را وادار میسازد تا از اساطیر دیگر کشورها بهره گیرند. اما کهن الگوی آن یکی، هرگز روان این یکی را سیراب نمیسازد. و این می انجامد به گونه ای از خودبیگانگی فرهنگی.
در کشوری چون ایران، که اساطیر آن بونده تر و رایومندتر از دیگر فرهنگها چهره پردازی شده اند، یا فراتر از آن، بنابر دبستان هگل گرا، روح ملی کشور خود را باز میتابانند (اندیشه استاد مرتضی ثاقب فر)، بیگانگی با اساطیر، آسیب پذیری و بی پناهی بیشتری به ارمغان می آورد.
در این میان، وابستگی ایران و ایرانی به اسطوره های خویش از سوی برخی از اندیشمندان به چالش گرفته شده است. مهاتما گاندی اسطوره دوستی و سنت پرستی ایرانی را میستاید اما بر نازایی برخی سنتهای ایرانی خرده میگیرد.
سخن گفتن از روح ملی یک کشور (جدا از دیدگاه خرده بینانه ی دانشگاهی که پرداختن به چنین گزاره ای را درست یا نادرست میداند)، کاری سخت و بسیار دشوار است. آنهم کشوری همچون ایران که فرهنگ آن، فراتر از مرزهای خویش سرزمینهای بسیاری را در پوشش خویش گرفته است.
روح ملی ایران، در یک گزاره ی کوتاه “جنگ همیشگی میان نیکی و بدی”، و خویشکاری آدمیان در یاوری اهورامزدا برای پیروزی در آن است.
روح ملی ایران را در شاهنامه، «کتابی که هیچ ملتی همسان با آن را ندارد؛(آرتور نولدکه)» به آشکارا در می یابیم؛
جنگ میان نیک و بد را از آغاز اسطوره های شاهنامه تا پایان آن به آشکارا میبینیم.
جنگ میان سیامک و خروزان دیو – جنگهای تهمورث و جمشید با دیوان – جنگ فریدون و ضحاک – جنگ منوچهر با سلم و تور – جنگ نوذر و افراسیاب تورانی – جنگهای میان ایران و توران و ……. همه و همگی بازتاب چنین روحی در پیکره ی ایران هستند.
از آنچه گفتیم پیداست، اسطوره ها، چراغی روشن بر فراز اندیشه اند، تا آدمیان هیچگاه نژادگی و خویشکاری خود را در کوره راه های تاریخ فراموش نکنند.
بیچاره فرزندانی که اسطوره های سرزمین خویش را فراموش کنند؛ آنان آسیب پذیر و بی سرپناهند (اُرُد بزرگ)
 

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان
sepitemann@yahoo.com
ارد بزرگ میگوید: پیوند ما تنها با زندگان نیست، همه ی ما پیوندی ابدی با نیاکان و اسطوره های سرزمین خویش داریم
برخی از آدمیان چنان در خودنگری یا خرده نگری فرو رفته اند که گویا هزاران سال کسی جز آنها در گیتی نزیسته است، یا اگر کسانی زیسته اند، به شمارشان نمی آورد. نکته ی باریکی که پیرامون این دسته از آدمیان میتوان به دیده آورد، ناچیزی بزرگیست که آنان، خود را در آن فرورفته میبینند.
«در باختر، انسان به گونه ای بی پایان ناچیز است؛ و بخشش خدا همه چیز، به شمار میرود (روانشناسی و شرق؛ یونگ)»
برخی دیگر از آدمیان همانند خاوریان، همگونه های خود را چون اندامواره های یک پیکره میبینند، ازینرو آدمیان را دارای سرنوشتی پیوسته و بهم بسته شده میبینند.
« در خاور، انسان، خداست و خود را نوزایی میکند (روانشناسی و شرق؛ یونگ)»
در این میان، “ارد بزرگ” همنوا با نیاکان اهوراکیش خود، پیوند آدمیان را تنها با دیگر باشندگان زنده ی گیتی نمیداند بلکه زندگان گیتی را در پیوستگی همیشگی با نیاکان مرده و اسطوره های سرزمین خویش میداند، و این نکته ایست شگفت که “ارد” در جایی دیگر نیز آن را به گونه ای دیگر بازگویی کرده است:
ارد بزرگ میگوید: روان زندگان و مردگان در یک ظرف در حال چرخشند
بدین معنی که آینده و اکنون و گذشته، در چرخشی گردونه ای از یکدیگر تاثیر میپذیرند. این گزاره را هنگامی بهتر در می یابیم که با نگاهی به اندیشه های نیاکانمان، پایستگی فرهنگی گذشته خود با کنونمان را دریابیم.
نیایشی به نام [همازورِ فروردینگان] یگانگی نیروی مردم با نیروی همه نیکان درگذشته ی جهان و نیکان آینده که خواهند آمد را آرزو میکند. زیرا اگر بر تن جهان در گذشته ستمی رسیده باشد، امروز نیز از آن در رنج است و فرداها نیز ……
در تایید گفته “ارد” میتوانیم ردپای سنتی دیرینه را بیابیم. ایرانیان هر ساله پیش از آغاز نوروز بر روی پشت بامهای خود آتشی می افروختند تا “فروهرها و روانهای درگذشتگان” هنگام فردآمدن از آسمان، بتوانند راه خانه را بیابند. در این روز، همگان با خانه تکانی، فرودآیی چنین میهمانان آسمانی را به فال نیک میگرفتند. هنوز هم ایرانیان این سنت را پاس میدارند، با رفتن سر خاک درگذشتگان خویش، همچنین با گرفتن آتش چهارشنبه سوری و خانه تکانی ….
« در بند 49 از کرده ی 13 از فروردین یشت آمده: (فروهرهای نیک توانای خوشبختی افزای پاکان را میستاییم که در همسپتمدم گاه، برای آگاهی یافتن از خاندانشان، همچنین به یاری می آیند. آنگاه برای ده شب در اینجا به سر میبرند)
شب فروآمدن فروهرها در دوران باستان در “قرآن” به شب قدر نامی شد. سوره ی قدر: اِنا اَنزَلناهُ فی لَیلَه القَدر …
(ما فروفرستادیم در شب قدر. تو چه میدانی این شب قدر چیست. شب قدر شبیست که از هزار شب بالاتر است. در این شب فرشتگان و فروهرها فرود میآیند. به فرمان خداوند، برای کارهایی مهم و تا هنگام سپیده درود میفرستند)
(طالع بینی آریایی؛ پروفسور فاروق صفی زاده )»
برای درک بهتر گفتارمان؛ صفحه ای را در نظر بگیرید، با عرضی کرانمند به پهنای گیتی [درازا، پهنا و بلندیِ گیتی سه بعدی را بر یک بعد سوار کرده ایم]، و طولی بیکرانه به درازای زمان. خطی مستقیم در عرض و به موازات طول از یکسوی گیتی به سوی پهنه ی دیگرش بکشید. این خطِ پویا با سرعتی یکنواخت [نه همیشه] سراسر پهنه ی گیتی را در طول بیکرانه ی زمان میپیماید. این خط گویای زمان حال است. نقاطی که مدتی پیش از روی آن گذشته، را زمان گذشته و نقاطی را که هنوز به آنها نرسیده است آینده بیانگارید. در این پویانمایی، تنها نقاطی توانایی دگرگون ساختن خویش را دارند، که روی خط هستند (آدمیانی که در زمان حال کاری انجام میدهند). صحنه پیوسته بجاست، اما آنها هرکاری نمیتوانند انجام دهند. کنشهای آنان در پیوستگی با گذشته است، زیرا صفحه هستی، از زمان گذشته، و به دست نیاکانمان چین و چروکهایی اخلاقی [از آنجا که گفتارمان درباره اندیشه ایرانیست، بر روی اخلاق ایرانی تمرکز کرده ایم] برداشته که بر کنش اکنونمان اثر میگذارد.
در این میان، با هر آینکی [عینک] که بنگریم الگوهایی بر کنشهای جهان روان هستند. این الگوها، مرده ریگ نیاکانمان برای ما هستند که با شناخت آنها به اسطوره ها پیوند میخوریم.
 

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان ارد بزرگ خیلی حرفای جالبی زدن
اگه کسی اطلاعات بیشتری از ایشون داره بذاره
سپاس
 

Similar threads

بالا