تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
در تو بستیم بیک موی دل از هر دو جهان
که بیک موی تو کار دو جهان گردد راست
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقیدر تو بستیم بیک موی دل از هر دو جهان
که بیک موی تو کار دو جهان گردد راست
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی
دل از نظر تو جاودانی گرددیا رب این آینه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبود
دیر آمدی ای نگار سرمستدلم خزانه اسرار بود و دست قضا
درش ببست و کلیدش به دلستانی داد
دلا رمز حیات از غنچه دریابدیگر من و شکایت آن بی وفا کز او
هیچم امیدواری مهر و وفا نماند
یار دلدار من ار قلب بدینسان شکندتو گل را باش تا شاداب داری
چو گل داری ز بلبل کم نیاری
دلم بی وصل تو شادی مبینادشوقم گرفت و از در عقلم برون کشید
یکروزه مهر بین که به عشق و جنون کشید
آن آرزو که دوش نبودش اثر هنوز
بسیار زود بود به این عشق چون کشید
لنگری از گنج مادون بسته ای بر پای جاندر گلستان ز مستی شوقت
جامه را چاک زد سراسر گل
بر تنش گشته پیرهن خونین
کز غمت خار کرده بستر گل
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالمشوقیست غالب بر دلم ازنو به دل جا کردهای
جانم گرفته در میان عشق هجوم آورده ای
ای صید کش صیاد من تاب کمندت بازده
تا چند دست و پا زند صید گلو افشردهای
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاکیاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید / قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
میفکن بر صف رندان نظری بهتر از این
بر در میکده می کن گذری بهتر از این
در حق من لبت این لطف که میفرماید
سخت خوب است ولیکن قدری بهتر از این
دل من ز مهر تو گشتن نخواهد
دلی دیدهای تو بدین مهربانی؟
در میکده و دیر که جانانه تویی تویاری ظاهر چه کار آید خوش آن یاری که او
هم به ظاهر یار بود و هم به باطن یار بود
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوکوصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟
جستن وصلت مرا مایهٔ نادانی است
ممنون شب خوشتا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم
شب خوش
ممنون شب خوش
مرا گفتی که فردا روز وصل است
امید زیستن چندان که دارد
دلم در بند زلف توست ور نه
سر سودای بیپایان که دارد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |