آخه من اگه نبودم شما باید جای پول غذاتون زمینو تمیز میکردین...
یه نصفه شیرینی دادیا... نمیری...
مسیر یابی من بد بود؟
اگر دیر رسیدی کلاست، تقصیر مریمه که نصفه زندگیشو تو ماشین جا گذاشت...
آخه من اگه نبودم شما باید جای پول غذاتون زمینو تمیز میکردین...
یه نصفه شیرینی دادیا... نمیری...
مسیر یابی من بد بود؟
اگر دیر رسیدی کلاست، تقصیر مریمه که نصفه زندگیشو تو ماشین جا گذاشت...
نصف زندگی من کفشام نیست آقا!بعدم داشت مارو به کشتن میداد.معلوم نیست اون تلفن مشکوک از طرف کی بود که...شیرینی ها رو هم که تو تموم کردی شکمو!
نصف شیرنی؟!!!!!!!!!
روتم میشه این حرف رو بزنی؟
کی بود از طرف بقیه یواشکی کش میرفت
تازه دیر رسیدندن من به خاطر همون مسیر یابی قشنگ تو در در رسیدن از ونک به میرداماده نه کفش های مریم
این خوب اومدی
هرچند تلفن توام جای صحبت داره
هیچ جا منو فرا نخونده بود... یکی sms داد که نفهمیدم کی بود...
چی میگین بابا ... طیبه همه جوجه کبابا و خیارشورای منو خورد... هیچی بهش نگفتم...
گفتم که از ونک رفتم کردستان بعد تو زنگ زدی بیا میرداماد کفشای مریم جا مونده...
راستی چرا کفشات جا موند؟ ... تو پیاده شدی نفهمیدی کفش پات نیست...
البته طیبه نگران کلاس زبانش نبود مجتبی
مريم خودت بيا يه گزارش كامل ارايه بده
اين مجتبي كه من نفهميدم چي گفت
خوب منم مي خوام بدونم ديگه
والله اعلم. حالا برو امتحانت رو بده. بعدش هم به سیل درخواست های دریافتی، رسیدگی کن. بعداً صحبت می کنیم
مريم خودت بيا يه گزارش كامل ارايه بده
اين مجتبي كه من نفهميدم چي گفت
خوب منم مي خوام بدونم ديگه
زیر میزی دادیم.(بچه پررو!
).بعدم علی اومده میگه تقصیر طیبست که آدرس اشتباه داده.بعد رفتیم دم پاساژ تا مجتبی بیاد.(مجتبی و ماتیزش).بعد هم سوار ماشین اون شدیم.خدا قسمت نکنه!با اون رانندگیش.عزراییل همش جلوی چشامون بود.رفتیم و رفتیم.دور خودمون چرخیدیم البته وقتی قرار باشه آقایون جایی ببرن بهتر از این نمیشه.بعد رسیدیم یه جایی به اسم باغ گیلاس.رفتیم دیدیم اما نپسندیدیم.چون طیبه گفت یه جای بهتر سراغ داره.خلاصه................
سلام گلم.جات خالی بود.خودم برات میگم.مجتبی معلوم نیست تو تلفن بهش چی گفتن داشت مارو به کشتن میداد و اما ماجرای اون روز ما 4 نفر!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
و این ماجرا ادامه دارد..........
امتحانم سه شنبه دیگست
سیل یه ذره شه
منم بگم؟!!
مجتبی تمام شیرنی های مارو خورد.
مجبور شدیم به اقاهه بگیم دوباره بیاره.
ولی مجتبی رو دیدی، بازم از بشقابای یواشکی کش میرفت
برگشتنی هم نفهمیدم کی بهش اس ام اس داد، تهدید کرد اساسی!!!!!!!! مجتبی هم برای اینکه به دست شخص مجهول الهویه کشته نشه تصمیم گرفت ما رو به کشتن بده
پ.ن: علی هم تلفن مشکوک داشت، چون میدونست تهدیده اصلا جواب نداد.
و اما ادامه ماجرا....
یکی بود یکی دیگه هم بود.جونم واست بگه که اون روز طیبه زودتر رسید.بعد من اومدم.علی هم که اشتباهی به جای خیابون برزیل رفته بود ولیعصر.به خاطر ایشون 10 تومن به آقا پلیسه
ا!خسته شدم.بقیشم واسه بعد.
خیلی دیدنیه....
چیزی هست که نگفته باشین؟
آها یه بار من رفتم دسشویی بعدشم علی رفت... اینو نگفتین...
راستی من یه چند تا عکس از مریم و طیبه گرفتم به زودی میذارم تو تاپیک...
جو واسه خودتون میسازینا...
حسین اومدی تو دهن اینا گذاشتی مدیریت کردن خوششون اومد...
سرشونو انداخته بودن پایین هرچی میگفتی، میگفتن چشم...
راه رو تو نشون دادی؟... نقشه 2 متر در1 متر آورده بود آبرومونو بردی...
هیچکدوم راه رو بلد نبودن... خودم بردمشون آوردمشون... خرجشون کردم... شکمشونو سیر شده... روشون زیاد شده...
بچه های حرف گوش کنین ... زود یاد میگیرن...
من که چشمم آب نمیخوره!!!!!!!!
زیادی نازک نارنجی اند!!!!!!!
