امدادهای غیبی

tahoora62

کاربر بیش فعال
گوينده :عباس لامعي


در عمليات والفجر 4 كه هدف تصرف شهر پنجوين عراق بود گردان آقاي آخوندي نيز حضور داشت من هم به عنوان فرمانده يكي از گروهانها ي اين گردان آنجا بودم زماني كه ما به طرف شهر پنجوين عراق در حركت بوديم نيروهاي اطلاعات آمدند و به ما گفتند درمسيري كه شما به طرف شهر پنجوين هيچ مانعي اعم از سنگر ، كمين ، ميدان مين ، سيم خاردار و ... وجود ندارد وشما به راحتي مي توانيد به خط دشمن بزنيد ما با توجه به گفته برادران اطلاعات با خيال راحت حركت مي كرديم كه ناگهان با ميدان مين برخورد كرديم ما بايد ساعت 2/20 دقيقه شب عمليات را شروع مي كرديم . و وقتي براي پاك سازي مينها نبود . من به شهيد پيشنهاد دادم كه جناب آقاي آخوندي چند نفر از نيروهاي داوطلب را بفرستيم تا روي مين بروند ومينها را خنثي كنيم . آقاي آخوندي گفتند : به من الهام شده است كه اين منطقه مين فعال ندارد وما مي توانيم رد شويم . چند نفر از تخريب چي ها را فرستاديم تا مينها را خنثي كنند چند تامين ضد تانك والمري ، سيسكي را درآوردند . در حال خنثي كردن يك مين واكسي بودند كه سيم تله به آن وصل بود وقتي مين را خنثي كردند وسيم تله را قطع كردند زير مين يك كاغذ دولا قرار داده شده بود با استفاده از نور چراغ قوه آنرا خوانديم در آن نوشته شده بود اي برادر ايراني ، اي پاسدار ، تو اي سرباز ايراني ، واي كسي كه اين مينها را خنثي مي كني من يك افسر عراقي هستم و مسئول منطقه مين گذاري ، مينهاي كار گذاري شده هيچ كدام چاشني ندارد و مي توانيد با خيال راحت از ميدان مين عبور كنيد . ما به اين نامه اعتماد نكرديم و گفتيم شايد اين يك تله باشد و نيروها از بين بروند . شهيد آخوندي فرمانده گردان بود و شما مي دانيد كه اگر فرمانده گردان در عمليات شهيد بشود نيروها خيلي روحيشان را ازدست مي دهند با اين وجود گفت من خودم قصد دارم كه از ميدان مين عبور كنم . مرا به داخل برد و روي كالك ، شيارها و مناطقي را كه بايد از آن مناطق به دشمن يورش ببريم را مشخص كرد و به من گفت كه اگر من شهيد شدم فرماندهي گردان را به تو مي سپارم . ايشان داخل ميدان مين رفت طوري روي ميدان مين دراز كشيد كه هر دست و پايش روي يك مين وسرش روي مين ديگري ديگري و سينه اش هم روي مين بود قصدش اين بود كه اگر مينها چاشني داشت خودش به تنهايي بتواند 6 مين را خنثي كند . فشارن به زمين آورد ولي خوب هيچ اتفاقي نيفتاد و ما متوجه شديم كه الهامي كه به آقاي آخوندي شده صحت دارد وبه راحتي از آن ميدان مين عبور كرديم
 

tahoora62

کاربر بیش فعال
گوينده :محمد حسن جوانشب عمليات يا زهرا بود تا لحظه عمليات فرا رسيد همه سر و وضع خود را مرتب مي كردند عده اي به حال مناجات و دعا بودند و عده اي هم تازه شوخي شان گل كرده بود در همين حين يكي از بچه ها مشغول بازرسي نارنجكها و بستن آنها به خود بود كه بر اثر بي احتياطي ضامن نارنجك از منفذ آن خارج شد و نارنجك به زمين افتاد در يك لحظه انگار زمان از حركت ايستاد انفجار نارنجك نه تنها باعث شهادت او و همرزمانش و جراحت عده اي مي شد بلكه به سادگي دشمن را نسبت به عمليات و تعيين موضع آنان هوشيار مي كرد و بعد كافي بود كه از آن طرف خاكريز (فاصله اي كمتر از چهارصد متر) سپاه اسلام را زير آتش شديد سلاحهاي سبك و سنگين خود بگيرند برادر رزمنده كه به شدت دستپاچه شده بود با سرو صدا فرياد زد بچه ها زود بخوابيد نارنجك الان منفجر مي شود بچه ها به هر صورتي كه بود از نقطه فاصله گرفتند و روي زمين خوابيدند اما خبري از انفجار نشد لحظات به سختي مي گذشت و بچه ها هر لحظه منتظر شنيدن صداي مهيب انفجار بودند برادر رزمنده اي كه ديد نارنجك منفجر نشد سريع رفت و نارنجك را برداشت و به نقطه اي دورتر از بچه ها پرتاب كرد اما باز هم منفجر نشد و حركت و عمليات با اين امداد غيبي از ديد دشمنان پنهان ماند و اين عدم انفجار فقط صداي يا ابوالفضل گفتن بچه ها بود كه جان عده بسيار زيادي را از مرگ حتمي نجات داد.
 

tahoora62

کاربر بیش فعال
گوينده :000000000000000000000000000000000000000000 7 ـ يك روز رجبعلي خاطره اي را از منطقه اين گونه برايم تعريف كرد: يك روز با چند نفر از بچه هاي تخريب مي خواستيم برويم تعدادي از مين هايي را كه دشمن كاشته بود خنثي كنيم در بين راه كه مي رفتيم ناگهان چشممان به ماري افتاد كه روي زمين مي خزيد. يكي از برادرها گفت: مار را بكشيم. گفتم: نه شايد اين مار راهنمايي براي ما باشد. آرام پشت سر مار رفتيم. فاصله كمي را كه پيموديم ناگهان چشممان به چند مين كه در سر راهمان بود افتاد. اگر مار را مي كشتيم مين هايي را كه سر راهمان بود نمي ديديم و شهيد مي شديم.
 

tahoora62

کاربر بیش فعال
گوينده :محمد تقي لوخييك روز سيد حميد بافتي آمد و به من و بابا رستمي گفت : در اهواز جايي را پيدا كرده ام كه انبارها پر از مهمات است . گفتم : شوخي مي كني ؟ گفت : نه وا.. گفتيم : مال كيست ؟ گفت : نمي دانم انبار ها خيلي بزرگ است و پر از سلاح مي باشد و گفت : اينجا را ارتش گذاشته و فرار كرده است . بابا رستمي گفت : لوخي برو و ببين جريان از چه قرار است ؟ ماشين خاوري را كه نمي دانم از كدام شهرستان نان خشك آورده بود برداشتيم و با برادر بافتي رفتيم . به انبارها كه رسيديم ديديم دو تا برادر ارتشي با فاصله زيادي از انبارها آن طرف خيابان ايستاده اند . وقتي ما را ديدند ، گفتند : شما چه مي خواهيد ؟ گفتيم : براي سلاح آمده ايم . گفتند : از كجا آمده ايد : گفتيم : از خراسان آمده ايم و نيروهايمان الان در اينجا مستقر هستند و سلاح نداريم . در حالي كه عقده راه گلويش را گرفته بود . گفت : برو دست از دلم بردار - هر دو استوار بودند و گريه مي كردند - نگو دو خمپاره روي انبارها اصابت كرده بود و اينها مي ترسيدند كه به انبارها نزديك شوند . گفتند : برويد ما نمي توانيم داخل انبار برويم . ما گفتيم : بابا ، عراق الان مي آيد و اينها را مي گيرد ، دشمن دارد اهواز را مي گيرد ، هيچ كس نيست ، ما بايد سلاح ببريم و دست خالي نرويم . گفتند : ما سلاح نمي دهيم . گفتيم :به حرف شما نيست اتفاقا همان اسلحه ژ3 تاشو بابا رستمي همراه ما بود ماشه را پايين دادم وگفتم برادر مي خواهي سلاح بدهي به خوبي بده اگر ندهي ما دست خالي برنمي گرديم گفتند شما زور مي گوييد گفتم نه ، شما سلاحي را كه مي خواهيد به دشمن بدهيد به ما بدهيد . گفتند : ما نمي دانيم شما چكاره هستيد تا اين حرف را كه زد من همان كارتي را كه از تهران به ما داده بودند و حكمي داشتيم به آنها نشان دادم بعد گفت : خيلي خوب ما به شما سلاح مي دهيم ولي بايد خودتان سلاح را باز كنيد و اگر اتفاقي افتاد خون شما با خودتان است . و از داخل خيابان به ما نشان دادند كه گلوله خمپاره به سقف خورده بود و چون كه شيرواني بود آن را خراب كرده بود . آمدند در انبار را باز كردند و دوباره به آن طرف خيابان برگشتند . من و برادر بافتي به داخل انبار رفتيم و ديديم به چه سلاحي روي هم گذاشته اند . چند جعبه را كه آتش خورده بود كنار گذاشتيم و 300 تير بار ام ژ 3 آكبند در خاور بار كرديم . ارتش از من تعهد گرفت كه بعد از اتمام جنگ اين سلاحها را برگردانم و ما از آن موقع داراي سلاح شديم .
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
mani24 معجزات و امدادهای غیبی در طول دفاع مقدس دفاع مقدس 8

Similar threads

بالا