ادامه
ادامه
خودم دارم مي ميرم از خنده
خوب داشتم می گفتم : از اونجا که شنگول از همه باهوش تر بود و تو مدرسه ی تیزهوشان زرت و زرت شاگرد ممتاز می شد ، یه فکربکر به سرش زد . پرید رفت تو حموم و تو وان پر از آب دراز کشید . گرگه بدجنس دله همه جا رو گشت و گشت و گشت تا به حموم رسید ، در و باز کرد و دید شنگول تو وان خوابیده ، بهش گفت : ای ول بابا ، نظافت خوب چیزیه شنگول !..... شنگول گفت : منکه شنگول نیستم ..... آقا گرگه : پس کی هست ؟.....
شنگول : من سگ ماهیم ....... آقا گرگه : راست می گی ؟ ......
شنگول : کاستو بیار ماست بگیر ....
(وای خدا از خنده مردممممم :ياسمن)
آقا گرگه : دروغ نگو تو شنگولی و پرید شنگول رو با تمام هوش و ذکاوت پنهانش بلعید . بیچاره گرگه ، هم خسته شده بود هم خوابش میو مد و هم دل درد گرفته بود . ولی چون به منگول قول داده بود اول قرصشو خورد بعد یه خمیازه کشید و پرید تو تخت خانم بزی و به خواب خوش فرو رفت . 1 ساعتی گذشت . خانم بزی که خیلی لوند و خوشگل شده بود ، در حالی که تو دلش با خدا راز و نیاز می کرد و می گفت :
خدایا بارالها، از سرلطف و کرمت به من حقیر رحم کن و با این قیافه ی جدید یه شوهر دبش و فابریک نصیبم کن . من بز قانعی هستم اهل زندگیم شرایط خاصی هم ندارم ، فقط جوون باشه ، پولدار باشه ، مهندس باشه و از همه مهمتر بی پدر مادر باشه که اصلا" حوصله ی مادر شوهر خواهر شوهر رو ندارم ...... به خونه رسید ، دید وای در بازه بند دلش پاره شد با دلهره رفت تو و متوجه شد که بچه ها نیستند ، عصبانی شد و گفت :
ور بپرید الهی ، داغتون به دلم بمونه الهی ، درد بی درمون بگیرید الهی ، ایدز بگیرید الهی ... دق مرگم کردید ، آخه تا وقتی اون بابای خدا بیامرزتون زنده بود از دست اون و فک و فامیلاش می کشیدم حالا هم که اون به رحمت خدا رفته و شرش از سرم کم شده ، شما ها جوون به سرم کنید . ای خدا ، اینار و هم بکش تا من راحت شم . همینطور که غر غر می کرد صدای خروپف شنید . گوشاشو تیز کرد ، صدا از طبقه ی بالا بود . خانم بزی ترسید ، آسته آسته از پله ها بالا رفت به اتاق خواب رسید ، یکهو چشمش به آقا گرگه افتاد و دید شکمش مثل شکم کبری خانم که پارسال 6 قلو زائیده بود ورم کرده . شصتش (نمی دونم شایدم سبابش )خبر دار شد .
رفت گوش گرگه رو گرفت و گفت : یالا ای ظالم ، ای نامرد ، ای بدذات بچه هامو پس بده ..... گرگ: دهه زرنگی؟ نمی دم ، تازه خوردمشون ...... خانم بزی: کوفتت بشه الهی ، نده به جهنم به درک اسفل السافلین ، منم الان زنگ می زنم 110 تا پلیس بیاد....... گرگه : هه هه هه چرا 110 زنگ می زنی ؟ مگه 3 تا نیستند ؟ خوب زنگ بزن 330 تازه تا پلیس بیاد، بچه ها 2 سری بازیافت شدن!!!!
خانم بزی زنگ زد110 :
گارد کوهستان بفرمائید....... خانم بزی : الو آقا پلیس گرگه بچه هامو خورده .....پلیس : خوب این که چیزی نیست حتما " گرسنه بوده ......
خانم بزی : حالا من چیکار کنم ؟ ..... پلیس : بهش بگو بچه ها رو تف کنه تا ما بیاییم ....
خانم بزی : شما کی میاین؟ ..... پلیس : تا فردا شب حتما " میایم ....
خانم بزی: باشه خدافظ ...... پلیس : خدافظ ...
خانم بزی به گرگه گفت یالا بچه هامو تف کن گرگه گفت نمی کنم تو هم هر غلطی دلت می خواد بکن . خانم بزی گفت : باشه یادت باشه خودت خواستی ها و ناگهان پرید و طی یه عملیات غافلگیر کننده با شاخهای تیزش کوبید به سر آقا گرگه . آقا گرگه مادر مرده بیهوش شد .