بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
میبینم که هر کی هر وخ میخواد میاد یه پستی در میکنه و میره ... به به .. به به ... من یه آوازی سر بدم برم :دی

تو ای نا محربان با من ..... نکن جارو جفا با من

:دی
امشبتون خوش ... مسواک ... نخ دندون ... دهان شویه ... یه لیوان آب ...
 

monrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
دینگ دینگ ...
مسافرین محترم توجه فرمایید، کاپیتان محمد صادق هستم از کادر پرواز هواپیمایی امتحانات پایان ترم دانشگاه ... :D:cool::D
وضعیت جوی بسیار بسیار خوبی رو براتون اعلام میکنم (آسمانی ابری و بارانی، همراه با طوفانهای رعدآسا و رعد و برق ... :D)
دوستان عزیز توجه فرمایید، لطفا در جای خود نشسته و کمربندهای خود را ببندید، تا چند روز دیگر هواپیمای ایرباس (امتحانات) از باند فرودگاه (دانشگاه) به پرواز درمی آید، پس لطفا بر روی صندلیهای خود نشسته و آرامش خود را کاملا حفظ نمایید، همچنین خواهشمندم کلی وسایل الکترونیکی از جمله موبایل، mp3 پلیر و ... را برای حفظ امنیت پرواز خاموش کرده و استفاده ننمایید ... :D
مسافرین عزیز در صورت افت فشار خون و یا حالت تهوع در هنگام پرواز (جلسه امتحان)، میتوانید از پاکتهای مخصوص تهوع (نوشتن نامه فدایت شوم برای استاد محترم در زیر برگه) استفاده نموده و فقط و فقط آرامش خود را حفظ نمایید... :D
همچنین مسافرین عزیز توجه فرمایید که در زیر صندلیهای شما عزیزان یک اهرم چتر نجات قرار دارد (نگاه کردن به برگه مخ کلاس)، در صورتی که به هر نحوی احساس خطر کردید میتوانید با کشیدن این اهرم اجیکت کرده و از هواپیما به صورت معجزه آسایی به بیرون پرتاب شوید تا چتر نجات (بروی برگه نفر کناری) برایتان باز شود... :D
همچنین باز هم درصورتی که درطول این سفر احساس استرس یا ترس نمودید میتوانید از خدمه و مهمانداران (مراقبین و اساتید محترم و محترمه) عزیزی که در طول سفر درکنار شما و مراقب شما و ایمنی شما هستند، کمک خواسته و رفع اشکال نمایید ... :D
همچنین در دو طرف هواپیما (سالن امتحان) درب و پنجره های اضطراری قرار دارد، در صورتی که احساس کردید به هیچ عنوان قادر به تحمل فضای پرواز در سوالات امتحانی را ندارید، میتوانید از این پنجره های اضطراری برای خودکشی و از درب خروجی اضطراری (برای حذف درس) استفاده نمایید ... :D
مسافرین محترم از صمیم قلب برای شما سفری خوب و خوش و پر نمره ای را آرزومندم و از خداوند متعال خواستارم که بدون هیچ نقص فنی یا خرابی در موتور هواپیما (نمره ندادن استاد) و یا سقوط و سانحه ی هوایی (مردود یا مشروطی) این سفر پر مخاطره را به پایان رسانده و از سفر خود لذت ببرید. :):D
دینگ دینگ ... :D:D:D

:w15::w15::w15:

خيلي با حال بود... ولي با خوندنش يه جوري استرس گرفتم.... :crying2:
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیدونم.
بفرما لبو
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
مرسی عجب لبویی هم هست ... :دی
کو پس ... دیگه باید الانا سرو کله شون پیدا شه ... ولی چشم آب نمیخوره
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
فک نکنم دیگه کاره اینا از ایشالا و ماشالا گذشته ... حالا حالاها باید سماغ بمیکیم :دی
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دختري ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولي هرگز نمي توانست با مادرشوهرش کنار بيايد و هر روز با هم جرو بحث مي کردند.
عاقبت يک روز دختر نزد داروسازي که دوست صميمي پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمي به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکي به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجوني به دختر داد و گفت که هر روز مقداري از آن را در غذاي مادر شوهر بريزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصيه کرد تا در اين مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسي به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداري از آن را در غـذاي مادر شوهـر مي ريخت و با مهرباني به او مي داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که يک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقاي دکتر عزيز، ديگر از مادر شوهرم متنفر نيستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و ديگر دلم نمي خواهد که بميرد، خواهش مي کنم داروي ديگري به من بدهيد تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندي زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجوني که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بين رفته است.
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
بریم دادو بیداد راه بنداریم تو پورتالشون :دی
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی خوشحال شدم ...:gol:

یه داستان میزارم و رفع زحمت
برا امتحانام دعا بفرمایید :redface:

شبتون نقره ای ..

.........................................................

تزریق خون

سالها پيش که من به عنوان داوطلب در بيمارستان کار مي کردم، دختري به بيماري عجيب و سختي دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمي از خون خانواده اش به او بود.
او فقط يک برادر 5 ساله داشت. دکتر بيمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد.
پسرک از دکتر پرسيد: آيا در اين صورت خواهرم زنده خواهد ماند؟
دکتر جواب داد: بله و پسرک قبول کرد.
او را کنار تخت خواهرش خوابانديم و لوله هاي تزريق را به بدنش وصل کرديم، پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندي زد و در حالي که خون از بدنش خارج مي شد، به دکتر گفت: آيا من به بهشت مي روم؟!
پسرک فکر مي کرد که قرار است تمام خونش را به خواهرش بدهند!

.................................................. .................................................. ........................
.................................................. .................................................. ........................
خانم نظافت چی

در امتحان پايان ترم دانشکده پرستاري، استاد ما سوال عجيبي مطرح کرده بود. من دانشجوي زرنگي بودم و داشتم به سوالات به راحتي جواب مي دادم تا به آخرين سوال رسيدم،
نام کوچک خانم نظافتچي دانشکده چيست؟
سوال به نظرم خنده دار مي آمد. در طول چهار سال گذشته، من چندين بار اين خانم را ديده بودم. ولي نام او چه بود؟!
من کاغذ را تحويل دادم، در حالي که آخرين سوال امتحان بي جواب مانده بود.
پيش از پايان آخرين جلسه، يکي از دانشجويان از استاد پرسيد: استاد، منظور شما از طرح آن سوال عجيب چه بود؟
استاد جواب داد: در اين حرفه شما افراد زيادي را خواهيد ديد. همه آنها شايسته توجه و مراقبت شما هستند، بـايد آنها را بشناسيد و به آنهـا محبت کنيد حتـي اگر اين محبت فقط يک لبخنـد يا يک سلام دادن ساده باشد.
من هرگز آن درس را فراموش نخواهم کرد!
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
اخی کجا بود ... الاخی فی تخت ... الخواب واجبین للمتقین :دی
صباح النور ...
اللیلتها مع المسواک انشاااله ... لاشک انت مع المسواکین فی الجنت :دی
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اخی کجا بود ... الاخی فی تخت ... الخواب واجبین للمتقین :دی
صباح النور ...
اللیلتها مع المسواک انشاااله ... لاشک انت مع المسواکین فی الجنت :دی

المسسواک و فی سبیل لا مسواک هاااااااا.......
اخی همین جا بود اخی لا فی تخت....
انت فرمود لا مسواک و اخی گفت چشم....
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
هل انت تل می دت یو وانت تو براش یور تیس ؟:دی
 

Similar threads

بالا