می گن یه روز حمالی داشت از گذری عبور می کرد دید یه نفر داره لباس زنانه می فروشه... با قیمت ارزون هم می فروشه.......... می ره جلو .... چن تاشو ورانداز می کنه با خودش میگه حالا که ارزونه یه دونه از اینا برا زنم بخرم طفلکی لباساش پاره پوره شده........ خلاصه مردحمال به سلیقه خودش یه دس لباس خوشگل می خره و می بره به خونه اش و می ده به زنش
زن حمال هم کلی ذوق می کنه و از شوهرش کلی تشکر می کنه...ازش می پرسه تو پول این لباس اعیونی رو از کجا آوردی؟
مرده می گه اینا رو یکی داشت سر گذر می فروخت دستفروش بود این لباسام مال زن یه افسر بود که فقط یه بار پوشیده بود
زن می گه خب اشکال نداره عوضش خیلی شیکن... بعد زنه می ره جلو آینه و لباس رو امتحان می کنه
اون روز می گذره و چن رو زبعد هم می گذره تا اینکه یه روز مرد حمال در حالی که خسته و کوفته از کار روزانه برگشت خونه ..... یهویی شنید زنش داره با خودش حرف می زنه
خوب که گوش کرد دید زنه داره با خودش اینطوری می گه:
من زن به این خوشگلی به این ماهی به این نازی حیفه افتادم دست یه حمال.... به به چه هیکلی چه صورتی چه چشایی من لیاقتم همون زن افسر بود نه زن حمال....... من اگه زن افسر میشدم هرورز از این لباسا می پوشیدم ........هیییییییییییییییی روزگار
خلاصه مرد حمال که این سخنان رو میشنوه کلی عصبانی میشه اینجوری
راست میره جلو زنش و بهش می گه یالا اون لباسو از تنت در بیار
زنه می گه آخه چرا؟
مرده می گه تو با یه دونه لباس دست دوم اینطور زود از راه بدر می شی .... تو اگه تو جامعه باشی با چن تا آدم بالاتر از خودت نشست و برخاست کنی زود از راه بدرت می کنن .. یالا اون لباسو زود از تنت دربیار و اون لباس کهنه هاتو بپوش... لیاقتو همون لباس کهنه هاست........
این بود قصه ظهر جمعه.............
خانوم نشیبا صداش گرفت.........
زن حمال هم کلی ذوق می کنه و از شوهرش کلی تشکر می کنه...ازش می پرسه تو پول این لباس اعیونی رو از کجا آوردی؟
مرده می گه اینا رو یکی داشت سر گذر می فروخت دستفروش بود این لباسام مال زن یه افسر بود که فقط یه بار پوشیده بود

زن می گه خب اشکال نداره عوضش خیلی شیکن... بعد زنه می ره جلو آینه و لباس رو امتحان می کنه
اون روز می گذره و چن رو زبعد هم می گذره تا اینکه یه روز مرد حمال در حالی که خسته و کوفته از کار روزانه برگشت خونه ..... یهویی شنید زنش داره با خودش حرف می زنه
خوب که گوش کرد دید زنه داره با خودش اینطوری می گه:
من زن به این خوشگلی به این ماهی به این نازی حیفه افتادم دست یه حمال.... به به چه هیکلی چه صورتی چه چشایی من لیاقتم همون زن افسر بود نه زن حمال....... من اگه زن افسر میشدم هرورز از این لباسا می پوشیدم ........هیییییییییییییییی روزگار

خلاصه مرد حمال که این سخنان رو میشنوه کلی عصبانی میشه اینجوری

راست میره جلو زنش و بهش می گه یالا اون لباسو از تنت در بیار

زنه می گه آخه چرا؟

مرده می گه تو با یه دونه لباس دست دوم اینطور زود از راه بدر می شی .... تو اگه تو جامعه باشی با چن تا آدم بالاتر از خودت نشست و برخاست کنی زود از راه بدرت می کنن .. یالا اون لباسو زود از تنت دربیار و اون لباس کهنه هاتو بپوش... لیاقتو همون لباس کهنه هاست........
این بود قصه ظهر جمعه.............
خانوم نشیبا صداش گرفت.........
