معرفی شهدای شیمیایی

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسم رب الشهدا




دردست نشان عاشقي را مي برد
شهيد عبدالمجيد دست نشان


دست نشان دوم آذرماه 1335 در شهرستان بهبهان متولد شد . او دوران نوجواني و جواني اش را در بحبوحه انقلاب اسلامي گذراند . در همين گير و دار هم در سال 1356 به وسيله ساواك بهبهان دستگير و 45 روز زنداني شد كه به دنبال آن به اهواز مهاجرت كرد . حضور در جمع بچه هاي مسجد جوادالائمه (ع ) اهواز و ادامه فعاليت هاي انقلابي هم موجب شد اين جمع پس از پيروزي انقلاب اسلامي و با آغاز جنگ تحميلي هسته اوليه 13 نفره گردان نور (كربلا) را به وجود بياورد . گرداني كه با نشان دادن لياقت و كارايي اش خيلي زود به تيپ 1 زرهي اهواز تبديل شد. حضور فعال و موثر شهيد دست نشان در عمليات هاي مكرر اين گردان بارها براي او مجروحيت به دنبال داشت كه غير از چند بار مجروح شدن نه چندان جدي از ناحيه دست صورت و پا خيلي راحت از كنارشان گذشته بود اما ورود آن روز سلاح هاي شيميايي عراق به صحنه هاي جنگ زهري به بدن او و بسياري از رزمندگان وارد كرد كه سال ها بعد به يكباره آنها را به اسارت گرفت و برد.
شهيد دست نشان در عمليات والفجر8 به همراه ديگر همرزمانش در جزيره فاو مورد حمله شيميايي قرار مي گيرد اما به گفته خودش از مهلكه جان سالم به در مي برد.
تا اينكه در عمليات كربلاي 4 در جزيره مينو و سهيل مطمئن مي شود كه به دليل شدت بمباران شيميايي و كمبود وسايل لازم به طور قطعي آلوده به گاز شيميايي خردل شده است . مسموميتي كه حدود 18 سال تقريبا ناشناخته مانده بود و حتي پزشك ها عوارض خفيف ناشي از آن را با سرماخوردگي ساده اشتباه مي گرفتند.


اما سر انجام 6 ماه پايان عمر آن شهيد هيولاي شيميايي خردلي رنگ وقتي مطمئن شده بود كه حريفش ضعيف شده است خودش را به صورت علني نشان داد و دست نشان را راهي بيمارستان كرد. چند صباحي بعد و در روزهايي كه بهار در طبيعت كم كم خودي مي نمايد در چهارمين روز از بهار86 در اثر مسموميت شديد ناشي از گاز خردل به شهادت رسيد .


در سينه غم سوخته اش رازي داشت
با نور شهيدان دل دمسازي داشت
در دست نشان عاشقي را مي برد
در پهنه عشق بال پروازي داشت


منبع : وبلاگ مرآت الشهدا ـ شهرستان بهبهان


 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز




مروري بر زندگي سردار شهيد سيد محمد صنيع خاني

سيدمحمد صنيع خاني، فرزند،سيدموسي درروز پانزدهم دي ماه سال1332 در شهر مقدس قم ديده به جهان گشود. او در يك خانواده مذهبي رشد كرد و دردوران كودكي به همراه پدر در محافل قراني و مراسم مذهبي شركت مي كرد.
خانواده صنيع خاني در سال1338 به تهران عزيمت كرد و در محله "يخچال شوش" روبروي كوره مركزي ساكن و پس از يكسال به نازي آباد نقل مكان يافتند.
سيد محمد كلاس اول دبستان را در دبستان پور جوادي در خيابان خزانه نرسيده به ميدان غار گذراند و درسال 1354 از دبيرستان الهي در رشته طبيعي ديپلم گرفت.
وي كه در دوران نوجواني وارد مبارزات سياسي عليه رژيم طاغوت شده بود، در پاييز 1357 در حال توزيع اعلاميه هاي امام (ره) توسط ساواك دستگير و زنداني گرديد
سيد محمد با اوج گرفتن مبارزات مردمي و بازشدن درب زندانها همراه باساير انقلابيون در بند انقلاب اسلامي آزاد و در تظاهرات و حركتهاي مردمي تا طلوع فجر انقلاب اسلامي حضوري فعال يافت.
او در روز تاريخي 12بهمن ماه 1357 در كميته استقبال از امام خميني(ره) در بهشت زهرا در گروه انتظامات مراسم، عاشقانه تلاش كرد ودرحماسه19تا22بهمن درتسخيرمراكزمهم وپادگانهانقش ارزنده اي را ايفانمود.​
سيدمحمد از پايه گذاران كميته انقلاب در نازي آباد (منطقه 13) بود با توجه با اينكه يكي از مأموريتهاي منطقه مبارز با سوداگران مرگ و قاچاقچيان بود و قرارگرفتن مركز اصلي توزيع و خريد و فروش آن در تهران در باغ آذري كه يكي از مناطق تحت پوشش كميته منطقه 13 بود لذا كميته منطقه 13 در اين مورد ازساير كميته هافعال تر بودو سيدمحمد بلحاظ علاقمندي اش مسئوليت اين مهم را در منطقه عهده دار گرديدو پس از تشكيل سپاه و عضويت سيد محمددر آن نهاد (سال58)اينكار كلا"به اطلاعات سپاه منتقل ودرسپاه سيد محمد بعنوان مسئول مبارزه با مواد مخدر به اين مأموريت ادامه داد نتيجه اين كار انهدام چندين باند بزرگ مواد مخدر در سراسر كشور بود.
آغاز جنگ تحميلي مسئوليت اعزام نيرو در سپاه را عهده دار گرديدمركز اعزام نيروي سپاه در محل لانه جاسوسي امريكا قرار داشت
شهيد صنيع خاني بنيان گذار و فرمانده ترابري سپاه بود در عمليات والفجر8 عمليات جابجايي امكانات – تجهيزات و نيروي انساني را با رعايت اصل غافلگيري با موفقيت به انجام رسانيد كه يكي از عوامل موثر در پيروزي اين عمليات به حساب مي آيد
انتقال 2000 دستگاه خودرو زرهي و تجهيزات انساني و ماشين آلات راه سازي درعمليات كربلاي 5 تنها در يك شب با رعايت كليه جوانب حفاظتي از كارهاي بياد ماندني سيد محمد محسوب مي شود
در عمليات كربلاي 8 در بندرمهم فاو با ايجاد سرعتي چشمگير در جابجايي نيروها و تجهيزات رزمي خدمات شايسته اي ارائه نمود
ترابري سنگين سپاه با وجود سيد محمد در كنار انجام وظيفه اصلي پشتيباني كلي سپاه براي جابجايي هاي امكانات و تجهيزات ونفرات درسراسر كشور و بخصوص يگانهاي رزمي و پشيباني و خدمات رزم در كليه عرصه هاي گوناگوني كه ترابري سنگين مي توانست ايفاي نقش نمايد با عشق و علاقه وارد مي گشت
از آن جمله:
1-ايفاي نقش در جابجايي واگن هاي باري بين ايران و تركيه پس از بمباران و آسيب ديدگي شديد "پل قطور" كه تنها راه مبادلاتي خطوط ريلي ايران با اروپا بود و هست (گزارش حماسه بزرگ قطور توسط مركز تحقيقات لجستيك سپاه بصورت جزوه و سي دي تهيه شده است)
2-ايجاد سيل بندهاي خاكي در سيستان براي جلوگيري از تخريب روستاها توسط سيلاب هاي فصلي كه هرسال شاهد تخريب و بي خانماني و خسارات زيادي به روستائيان آن استان بوديم.
ذكر اين نكته در اين جا خالي از لطف نيست روزي در اواخر عمر سيد محمد جناب آقاي حجتي باتفاق جناب آقاي سعيدي كيا در بيمارستان ساسان به عيادت سيد محمد آمده بودند سيد محمد به آقاي حجتي گفت: اگر تنها آن شن هايي كه براي سيل بندها زابل ريختم مرا شفاعت نمايند؛ برايم كافيست...
3-انتقال امكانات ترابري و ماشين آلات راهسازي و جرثقيل و تداركات به منطقه در اولين ساعات پس از زلزله رودبار و منجيل بطوريكه ترابري سنگين سپاه اولين گروه امداد رسان به زلزله زدگان بود و شخص سيد محمد باتفاق جناب آقاي دكتر ميرزاده معاون اجرائي رئيس جمهور و آقاي مجتبي نصيري از جمله اولين نفراتي بودند كه در صحنه حاضر شدند.
4- نقل و انتقال پل هاي شناور و شناورهاي ساخت مجتمع شهيد رجائي: يكي از شناورهاي مهمي كه مي توانسست در هورالعظيم و رود نسبت به انتقال و جابجايي نيرو– خودروهاي سبك و سنگين زرهي و ماشين آلات راهسازي ايفاي نقش نمايد شناورهاي آبي خاكي طارق بود كه در موسسه شهيد رجائي تهران ساخته مي شد و نوع ديگراين شناورها با كاربري ايجاد معبر در هور العظيم بنام مفتاح براي قطع ني و بازكردن معبر براي قايقها نيز از توليدات اين موسسه بود كه توسط ترابري سنگين به منطقه حمل مي گرديد.
بيان اين خاطره در اينجا در ارتباط انتقال شناورهاي طارق از اهواز به نهرهاي حاشيه اروند براي بكارگيري در عمليات والفجر 8 مفيد فايده خواهد بود:
سردارمحمد خدابخشي نقل مي كند كه؛ در عمليات والفجر 8 تنها وسيله اي كه مي توانست دوطرف اروند را بهم متصل و امكان جابجايي امكانات و تجهيزات و ماشين آلات سنگين و تانك و نفرها را فراهم آورد شناورهاي طارق بود و به لحاظ اينكه بايد انتقال طارق ها داخل نخلستان ها و نهرهاي منتهي به اروند در ساحل خودي مخفي از ديد دشمن صورت مي گرفت مجبور بوديم در "شمريه" طارقها را از كمر شكن ها تخليه و در آنجا در رود كارون به آب اندازيم و از آنجا به انرژي اتمي منتقل و سپس با كمرشكن ها به نهرهاي حاشيه اروند منتقل نمائيم.
درآغاز كارمن مي خواستم با اولين طارق بروم سيدمحمد گفت؛ نه من مي روم درآن نقطه خطرآسيب ديدن افراد زياد است من مي روم كه بچه هاي من با وجود من دلگرم به كار باشند. قرار شد مأموريت كار در شمريه با من باشد و كار در انرژي اتمي و كنار اروند با سيدمحمد اين طارق ها به لحاظ حجم زيادشان هدف خوبي براي دشمن بود ولذا امكان آسيب ديدگي و شهادت قرارمي گيريد.
سيد محمد تعريف مي كرد كه در كمر شكن يكي از همكارانش در زمان جابجائي طارق ها مورد اصابت موشك قرارمي گيرد.او كه پياده بوده درحالي كه سرش قطع شده،چندمتري تن بدون سرش مي دويده و سيد محمد اين خاطره را با گريه بيان مي داشت.
البته براي انتقال طارقها كنارنهرها ناگزير بوده اند راهسازي هم داشته باشند و موارد زيادي در انتقال با مشكل روبرو بوده اند و در گل تپيدن يكي از آنها بود
5- ايفاي نقش در عمليات خاكي راه آهن مشهد- سرخس كه ايران را بوسيله خط ريلي به كشورهاي شمال شرقي مرتبط مي سازد.
6- عمليات بزرگ جابجائي سپاهيان حضرت محمد(ص) و برنامه ريزي انتقال از سراسر كشور به استاديوم آزادي و اعزام به مناطق عملياتي ايجاد هماهنگي لازم با دستگاههاي مختلف براي انتقال از قبيل امنيت سفر و سهولت حركت و سوخت گيري بين راهي (به لحاظ مشكلات و كمبود سوخت براي جلوگيري از ايجاد مشكل براي مردم و كاميونها و اتوبوسهاي خصوصي سيد محمد تانكرهاي گازوئيل را در نقاطي از مسيرمستقر كرده بود كه مشكلي براي مردم بوجود نيايد و اتوبوس ها هم معطل سوخت گيري نشوند)
7- ايفاي نقش كليدي و منحصر بفرد در مراسم تشيع، خاكسپاري، مراسم شب هفت امام و چهلم و سالگرد امام و بعد از آن در همه سالگردهاي امام(ره) وآماده سازي حرم مطهر براي شب هفت و جهلم و سالگرد و ساخت حرم كه عمدتا مسئوليت جابجايي و حمل و نصب سازهاي فلزي حرم را سيدمحمد و همكارانشان عهده دار بودند بطوري كه مرحوم حاج سيد احمد آقا در آخرين وداع سيدمحمد با ايشان در زمان خداحافظي به سيدمحمد مي گويد من براي تو دعا نمي كنم بلكه براي خودم دعا مي كنم كه تو بيائي و ساخت حرم را بپايان رساني.
در مراسم سالگرد امام مسئوليت خدمات رساني به زائرين در ابعاد مختلف و همچنين حمل و نقل و هماهنگي هاي مربوطه با راهنمائي و رانندگي و پليس راه از جمله مسئوليت سيد محمد بود و پس از شهادتش همه دست اندركاران ياد و خاطره سيدمحمد را كه يك تنه كار چندين نفر را عهده دار بود فراموش نمي كنند.
8- همكاري موثر در ساخت حسينيه امام خميني (س)محل ديدارهاي مقام معظم رهبري:
اين مكان در زماني حدود دوتا سه ماه ساخته شد و قبل ازين گروههاي مختلف مردم از شهرستانهاي براي بيعت با ايشان در حياط رياست جمهوري با ايشان ديدار مي داشتد.​
9- همكاري چشمگير با بنياد مستضعفان در ساخت مجموعه هاي مسكوني:در آن زمان مسئوليت اين ساخت و سازها با جناي آقاي مهندس سيد محمد عليزاده معاون عمران بنياد بود.
10- همكاري با شركت واحد اتوبوس راني در جابجائي مسافرين در زمان اوج مسافرت ها و استفاده ازاتوبوسهاي موجود در ترابري و سرويس ها شهرها ي سپاه.
11- همكاري جدي با بنياد شهيد در واگذاري اتوبوس براي انتقال تشيع كنندگان شهدا به بهشت زهرا(س) و برگردان آنها.
12- همكاري با پايانه هاي حمل مسافردر شب و روزهاي تعطيل براي حمل مسافر به نزديك تهران.
به گفته همرزمان شهيد؛ وي دردوران فرماندهي با بخش هاي مختلف سپاه و پليس راههاي كشور ارتباط و تعامل خوبي برقرارنموده بود . در ان زمان ترابري سپاه براي پشتيباني سريع به يگانهاي رزم در جابجايي تجهيزات تداركات و نفرات علاوه بر ترابري كل كه در تهران مستقر بود در هريك از قرارگاه هاي عملياتي مانند نجف – حمزه كربلا نيز ترابريهاي عملياتي ايجاد نموده بود.در دوكوهه نيز يك ترابري دائر شده بود.
پس از پايان جنگ تحميلي او همچنان مدير تواناي مهار و كنترل هر بحراني در سطح كشوربود، در اين رايطه حضور موثر او در زلزله رودبار منجيل و سيل زابل و حوادث اينچنيني باعث شده بود كه مسئولان ارشد كشور به حضور مرد بحرانهاي بزرگ دلگرم و از ياري بي دريغ او براي خدمت به كشور بهره مند شوند ;
چنانچه از وصيت نامه آن شهيد بر مي آيد: شهيد صنيع خاني عشق به رهبري معظم انقلاب را همانگونه كه نسبت به حضرت امام (ره) داشت تداوم داد و به آن نيز افتخار مي كرد.
شهيد صنيع خاني از نخستين كساني بود كه از معظم له به عنوان "امام خامنه اي" ياد كرد و البته اين سرباز ولايتمدار مورد عنايت و علاقه رهبر انقلاب نيز بود.
به گفته ياران و همرزمانش كه در طول سالهاي دفاع مقدس در ترابري سپاه با او همراه بودند؛

آخرين مسئوليت شهيد صنيع خاني؛ قائم مقامي بنياد تعاون سپاه بود..
اما حضور مستمر در صحنه هاي دفاع مقدس براي پشتيباني از يگانهاي رزمي باعث شده بود در معرض گازهاي شيميايي دشمن بعثي قرار گيرد.
سيد محمد در فاو و بخصوص در عمليات والفجر10 در حلبچه در معرض گازهاي شيميايي قرار گرفت و آسيب ديد.

يكي از ابعاد شخصيتي شهيد صنيع خاني كه از مطالعه سيره آن شهيد به وضوح به نظر مي آيد؛ مردمي بودن و درميان مردم زيستن و براي خدا و مردم كاركردن در زندگي و حيات آن شهيد است

توصيفي كه درباره سيره اين فرمانده شهيد مي توان گفت اينكه؛ سيدمحمدصنيع خاني ؛ مومن ، مردمي ، ساده زيست، صادق و با صفا و دريك كلام پاسدار بوده است و از طريق مطالعه كارنامه اين مرد بزرگ مرام اينچنيني را مي توان تعريف حقيقي واژه مقدس "پاسداري" گرفت.
سيد محمد صنيع خاني پس از پايان جنگ علي رغم درد و رنج مجروحيتش به كشور و مردمش خدمت محرومش كرد و آرام آرام همانند شمعي سوخت و به متن جامعه نورانيت بخشيد و كام بسياري از هموطنانش محرومش را با ياري بي ريغش شيرين كرد ودر نهايت در نهايت در روز چهاردهم شهريور ماه سال 1374 به آرزوي ديرينه اش رسيد.
روزي پيكرپاكش در تهران به طرز با شكوهي تشيع شد، چندين هزار نفر از مردم تهران در مراسمش حضور داشتند و او كه عاشق امام (ره) بود، در حرم مراد و رهبرش آرام گرفت.

لازم بذكـر است ؛ برادر كوچكش – سيد محمد حسن – در سال 1361 عمليات بيت المقدس در فاو به شهادت رسيد وي درزمان شهادت 17 سال داشت با توجه به اصابت تير در قلب شهيد تير باران ايشان بعد از مجروحيت توسط دشمن بعثي محتمل شد.
جنازه شهيد پس از گذشت 8 روز از شهادتش براي تشيع در تهران بدست خانواده ميرسد

منابع:

1- افلاكيان زمين (8) محمد حسين عباسي ولدي ، نشر شاهد 1384
2- يكي مثل او ، احمد عربلو، نشر شاهد1387
3- پرونده هاي فرهنگي شهيد در مركز اسناد ايثارگران
4- گفتگوها اختصاصي پايگاه اطلاع رساني قربانيان سلاح هاي شيميايي با ياران شهيد
5- اطلاعات اخذ شده از سردار سيد علي صنيع خاني برادر شهيد
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز




حاج داوود کریمی
«بزرگ و مظلوم»
تولد و كودكى

فرمانده شهید "حاج داوود كريمى"، در روز بیست و هفتم بهمن ماه سال 1326 در تهران دیده به جهان گشود.
داوود هشت سال بیشتر نداشت که پدرش درگذشت.
او در دوره نوجوانی؛ مردى بود در ظاهر كوچك، اما در واقع بزرگ و نان آور خانواده.
داوود در سن 13 سالگی مجبور به ترك تحصيل شد.
او از جامعه، دوستان، خانواده و اطرافیانش و از همه مهمتر از زمانه خود چيزهايى آموخت كه اگر سال ها هم به ظاهر تحصيل آكادميك مى كرد؛ شايد هيچ گاه به آن نمى رسيد.

جوانى و انقلابي گرى

داوود در اوان جوانى اش عشقى ديگر يافت. عشقى كه به گفته شاهدان تا آخرين روزهاى عمرش او را رها نكرد.
حاج مهدى عراقى- از مبارزان برجسته دوران انقلاب اسلامی- مردى به نام "حاج آقا روح الله" را به او معرفى كرد، تا داوود جوان امر تقليدش را در محضر اين مرجع ناشناخته اما جسور و بى باك و پراميد به انجام رساند.
اين مقلد جوان بعدها به جمع پيروان "آيت الله روح الله خمينى" پيوست.
آيت الله كه در سال هاى انقلاب، حاج داوود و جامعه ايران او را به نام امام خمينى شناختند.
در سال هاى نخستين دهه ۵۰ كه جامعه ايران پر از شور و التهاب انقلابي گرى بود، داوود كريمى هم با گروهى از رفقايش گروه «فجر اسلام» را به راه انداختند.
در تهران اين گروه يكى از قوى ترين گرو ه هايى بود كه حتى اعتماد افرادى چون شهید دكتر سيد محمد حسين بهشتى و شيخ محمدرضا مهدوى كنى را به خود جلب كرد.
او در اين حركت نيمه مخفى و سياسى _ چريكى با اين عالمان ارتباط داشت و از هدايت آنان بهره مى گرفت.
فجر اسلام، به قول خود او يك "تيپ كارگرى" بود ، حتى مسائل مالى مردم هم مورد توجه گروه بود. به عنوان برادرى دلسوز كمكشان مى كرد و به خلق الله يارى مى رساند.
«فجر اسلام» و سازمان مجاهدين خلق ظاهراً از ابتدا روابط بسيار گرمى دارند. اما براساس شواهد موجود از سال ۵۲ ارتباط اين دو گروه مخفى با هم قطع شد. چرا كه اعضاى گروه «فجر اسلام» اعتقاد داشتند كه سازمان به «بيراهه مى رود».
حاج داوود در شانزدهم شهريورماه ۱۳۴۹ ازدواج كرد كه ثمره اين ازدواج يك دختر به نام «مريم» و سه پسر با نام هاى «ميثم»، «محمدصادق» و «محمود» است.
شغل حاج داوود "تراشكاری بود. او فعالیت سياسى _ چريكى را تا سال 13۵۵در تهران ادامه داد.
اما شور چريكى و بسته شدن فضاى مبارزه در ايران (پس از كودتاى درونى سازمان مجاهدين و بازداشت و شهادت بسيارى از نيروها) موجب مى شود حاجى نيز همراه و مانند بسيارى از همرزمانش راهى مهد و قلب تپنده مبارزات ضداستعمارى آن روز شود.
"لبنان"، "فلسطين" و "الجزاير" سه جايگاه براى چريك هايى اين چنينى بود.
حاج داوود "لبنان" را انتخاب کرد. در آنجا با شهيد دكتر مصطفى چمران و شهيد محمد منتظرى همراه و همرزم می شود.
وی پس از مدتى نيز به سبب استعدادش از رتبه شاگردى به معلمى ارتقا پيدا مى كند و مربى نيروهاى چريكى در لبنان مى شود.

"اما حاج داوود ايرانى است و قلبش در ايران مى تپد. تقويم هم سال ۱۳۵۶ را نشان مى دهد. سالى كه انقلابى در خاورميانه در حال شكل گيرى است كه البته قرار است به قول محمد حسنين هيكل (روزنامه نگار مصرى) "الگوى جنبش هاى انسان گرايانه در جهان" باشد. پ
حاج داوود هم جذب اين آهن رباى قوى معنوی، ملی،مذهبی مى شود و به ايران عزيمت مى كند".

جوان لبنان رفته جنوب شهر كه امروز مردى باتجربه است در كنار دوستان و همراهانش كه از قضا مردان به نام آتيه سياسى- نظامى ايران اند، چهار هيات مذهبى در منطقه "نازى آباد" براى مبارزه با رژيم طاغوتی شاه تاسيس و سازماندهى مى كند و با تجربه اى كه در سال هاى گذشته عمر اندوخته هدايتشان را بر عهده مى گيرد.

انقلاب و پس از آن جنگ

حاج داوود در همان اولين روزها در كميته انقلاب منطقه نازى آباد فعال مى شود و خود هدايت و مسئوليت اين كميته را برعهده مى گيرد. يكى از اين برادران به ياد مى آورد روزهايى را كه در آن حاج داوود هر كسى را كه مى توانست كارى كند، در كميته به كار مى گرفت.
اين وضع تا زمان راه اندازى سپاه پاسداران ادامه داشت كه حاج داوود از اعضاى اصلى تشكيل دهنده آن و عضو هيات مركزى سپاه تهران بود.
اما حاج داوود مرد تاسيس بود. جنگ كه شروع شد، به منطقه جنوب و سپس غرب رفت. او در همين مدت كه تا سال 1361 ادامه يافت، برپايه آموخته هاى خويش در لبنان ؛"مسئوول آموزش نظامى سپاه" شد. سپس مدتى كوتاه تر از يك سال "فرمانده سپاه تهران" بود.
مدتى هم در نهاد انقلابی و نوپای «بنياد شهيد» كه رياست آن در آن دوره « حجت الاسلام مهدى كروبى» به عهده داشت، مشغول شد. تا سال پايانى جنگ كه روز هاى اوج آن بود، فرارسيد.
بايد گفت که؛ يكى از شاهكارهاى او در اين دوران "طرح شكست حصر آبادان" بود.
حاج داوود در اين دوره در دو عمليات بزرگ و سرنوشت ساز فاو و مرصاد (پس از پذيرش قطعنامه) حضور يافت. او در آنجا مسئووليت گردان هاى رزمى- مهندسى جهاد را داشت.
او در منطقه فاو "شيميايى" شد و از مرصاد، تركشى در قلبش به يادگار ماند.
در ميانه عمليات فاو، مزدوران صدام گلوله هايى را فرو آوردند كه با دودى زرد رنگ و بويى آزاردهنده و تهوع آور خبرى مهلك از يك فاجعه مى داد.
حاج داوود فرمانده اين بار مردانگى را در نجات همرزمانش تبلور بخشيد. او تلاش كرد با چهار پنج ماسكى كه در اختيار دارد برادران جوانش را نجات دهد. سه چهار ساعت بعد اما شيميايى، سينه او را از خون و درد انباشته بود.
زمانى كه او را براى معالجه به تهران آوردند، خون استفراغ مى كرد و نفسش به بوى گوگرد و گازهاى سمى و ميكروبى، آميخته بود. بر تخت بيمارستان داوود كريمى فرياد مى كشيد.
وی در فاصله سال هاى 1365 تا 1367 در شرق كشور به سر مى برد.
در اين دوره با سمت «فرماندهى قرارگاه مركزى محمد رسول الله» و قرارگاه هاى تاكتيكى تابعه شرق كشور در قالب طرح «والعاديات» مسئول مبارزه با قاچاقچيان مواد مخدر بود.

• روزهاى پس از جنگ، رنج ها و دردها
پس از جنگ حاج داوود در حالى كه مى توانست به عنوان سردارى نظامى چهره باشد، به "كارگاه تراشكارى اش" بازگشت كه به گفته دوستانش، اين بار «محقرتر» بود و در جاده باقرآباد قرار داشت.
از سال 1368 تا زمان شهادت، حاج داوود تنها يك كارگر ساده قالب ساز بود.
«نه درجه خواست، نه مزاياى خاص نظاميان را طلب كرد و در آن كارگاه كوچك به دستمزد و روزی خودش قناعت مى كرد.»
اما اين كارگر ساده در همين سال هاى انزوا، با مشكلاتى هم مواجه شد.
او آن ماجرا را چنين خلاصه مى كند: «حاج داوود مورد جفا واقع شد و ملامت هايى كشيد، اما دم نزد و هيچ توقعى نداشت.»

و روزهاى سير الى الله
روزهاى آخر به حاج داوود بسيار سخت گذشت. مهندس لطف الله ميثمى مى گويد: «شب هنگام بود. براى دعا به منظور شفاى او به منزلش رفتيم. در راه حاج داوود را همچون كوهى استوار و خود را چون كاهى در برابر آن كوه تصور مى كردم.
وارد اتاقش كه شدم دستى نحيف همراه با خنده اى مليح مرا به سوى تخت كشاند.
پيشانى حاج داوود را بوسيدم. جثه اى بسيار كوچك داشت. اما در يك لحظه او را ذره اى بى انتها يافتم.»
و دوست ديگرى در اين مورد مى گويد: «فراقش جانكاه است اما دردى كه او كشيد، جانكاه تر بود.»
از ۱۵ تير ماه ۱۳۸۲ بيمارى اش شدت مى گيرد. بسترى مى شود. اما پزشكان كارى از دستشان برنمى آمد تا آنكه او را سه چهار ماه به آلمان مى فرستند.
«پزشكان آلمانى تشخيص داده بودند كه بيمارى او ناشى از مسموميت شيميايى حاصل از گاز هايى است كه در جنگ به كار رفته بود آنها نوع گاز هاى شيميايى را هم مشخص كرده بودند.»
«بدنش پر از غده شده بود. يك بيمارى عجيب و غريب بود. شبيه سرطان اما سرطان نبود.»
و اين طور بود كه، حاجى به بستر افتاد و كم كم تحليل رفت.
گرچه او همچنان مثل هميشه خوش برخورد بود، ولى بيمارى با او چنين برخوردى نداشت.
درد همچنان زيادتر مى شد و پزشكان مجبور بودند از داروها و مسكن بيشترى استفاده كنند.
پزشكان تجويز كرده بودند براى كاهش درد از ماده مخدر «ترياك» استفاده كند.
او نپذيرفته و گفته بود: «من چطورى ترياك مصرف كنم در حالى كه خودم رئيس ستاد مبارزه با موادمخدر بودم.»
پرستاران هم نمى توانستند او را يارى كنند. «هر لحظه حالش بد و بدتر مى شد و از درد خواب نداشت.»
به همين خاطر، تنها راهى كه مانده بود، راهى زجرآور بود. "نخاعش را سوراخ كردند و در مهره اول «پمپ مرفين» كار گذاشتند". پرستار دكمه پمپ را مى زد و مرفين به همه جاى بدنش مى رفت.

سرانجام اين كوه استقامت و پايدارى، در نيمه گرم و سوزان شهريورماه ۱۳۸۳ تاب قفس تن نياورد و زندگى را بدرود حيات گفت و به شهادت رسيد.

پایان
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز


نام و نام خانوادگی: عسگر سلگي
نام پدر: علي رضا
تولد: بیست و پنحم دی ماه 1318
محل تولد : روستاي گنبد كبود (شهرستان نهاوند)
شهادت : شانزدهم شهریور ماه 1373


شهيد عسگر سلگي در سال 1318 در روستاي گنبد كبود در حومه شهرستان نهاوند در استان همدان به دنیا آمد.
او در سنین نوجوانی به مکتب خانه رفت و سواد آموزی نمود.
عسگر در سن 19 سالگی در زادگاهش ازدواج نمود که ثمره آن دو پسر و پنج دختر بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل نهادهای انقلابی به عضویت بسیج درآمد در سال 1359 به صورت داوطلبانه به کردستان اعزام شد و به مبارزه با گروهک های ضد انقلاب پرادخت.
وی در سال 1360 با سردار جاويدالاثر حاج احمد متوسليان آشنایی یافت و با توجه به شجاعت و درایت و شناختی که از مردم آن منطقه داشت، از طرف حاج احمد به عنوان مامور شناسایي فقرا و مستضعفین منصوب شد.
او در بهمن ماه سال 1365 در جزیره مجنون بر اثر بمباران شیمیایی دشمن دچار مصدومیت شدید ریوی شد.
و سرانجام در روز شانزدهم شهریور ماه 1373؛هشت سال پس از پایان جنگ تحمیلی بر اثر عوارض شيميايي رژيم بعثي عراق به شهادت رسید.
آن شهید در زمان شهادت 55 سال داشت و در گلزار شهدای روستای گنبد کبود در زادگاهش به خاک سپرده شد.

منبع: پرونده شهید در پايگاه مقاومت بسيج فتح المبين روستاي گنبد كبود.



 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز



شهید نادعلي يونسي
(1312- 1379)
جانباز شهید نادعلي يونسي، فرزند يدالله، در روز سیزدهم دی ماه 1312 در روستای «ترک غربی»
از توابع شهرستان «ملایر» در استان همدان در خانواده ای کشاورز و ساده زیست به دنیا آمد.
نادعلی بزرگترین فرزند خانواده بود.
او در دوره نوجوانی به مکتب خانه رفت به مدت 4 سال به آموزش زبان فارسی و عربی و خصوصاً و قرآن پرداخت.
ناد علی در سن 26 سالگی با خانم کبری جعفری ازدواج نمودكه ثمره آن پنج فرزند به نام هاي جواد، فاطمه، زهره، رضا و حسن مي باشد.
وي در سال 1340 به همراه خانواده به تهران عزیمت نمود و در شهرری ساکن شد.
او در شرکت «ایران ترانسفور» به عنوان کارگر خط توليد، استخدام و مشغول به کار شد.
شهید یونسی در جریان مبارزات منتهی به پیروزی انقلاب بسیار فعال ظاهر شد.
توزیع اعلامیه، شرکت در تجمعات و تظاهرات مردمی در شهرری از جمله اقدامات وی بود.
در طول جنگ تحمیلی به عنوان یک بسیجی و رزمنده بارها به جبهه اعزام شد.
در تاریخ 21/7/1365 به منطقه عملیاتی شلمچه اعزام شد .
حدود 5 ماه بعد در دو نوبت در تاریخ هیجدهم بهمن ماه همان سال در فکه و سپس شلمچه بر اثر اصابت بمباران شیمایی دچار مصدومیت شدید ریوی شد.
او همچنين در تركش توپ دچار موج گرفتگي شد.
او جانباز سرافراز 70 درصدی بود.
پس از مجروحيت شيميايي، به مداوا خود پرداخت و به مدت 14 سال به صورت دوره اي در بيمارستان بستري و تحت مراقبت قرار مي گرفت.
آن جانباز سرافراز در نهایت در سن 67 سالگي در روز نوزدهم شهریور ماه سال 1379 در بیمارستان ساسان به شهادت رسید.
 

محمدیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند روز پیش داشتم فکر می کردم شهدای شیمیایی و آزادگان همواره چقدر مظلومند ، با اینکه سختی زیادی رو پس از جنگ متحمل شدن ولی کسی از ایشان یادی نمی کنه! واقعا از ایجاد این تاپیک خوشحالم و از شما به خاطر این کار سپاسگزارم. :gol:
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید لطیف سعیدی دولابی

شهيد لطیف سعیدی دولابی در روز 16 تیر ماه سال1346 درروستای "دولابی"از توابع شهرستان مريوان استان كردستان چشم به جهان گشود.
پدر این شهید" محمد رحیم" و مادرش" پری نسا قبادی" نام داشتند.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ،شهيد لطیف سعیدی دولابی به همراه خانواده اش در روستاي "بالک" از توابع شهرستان مريوان استان كردستان ساكن بود و به کشاورزی مشغول بود .
وي سرانجام در دومین روز فروردین ماه 1367 دراثر بمباران منطقه مسكوني "بالک " توسط دشمن به همراه پدر، مادر و برادرش "محمود "درجه رفیع شهادت نایل آمد.
شهيد لطیف سعیدی دولابی در زمان شهادت 21 سال داشت و مجرد بود.
پیکر پاک این شهید درجوار پدر ، مادر و برادر شهیدش در گلزار شهدای روستای" بالک " ازتوابع شهرستان مريوان استان كردستان به خاک سپرده شد.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرواز تا دوست در صبحگاه بیستم دی ماه 1384

پرواز تا دوست در صبحگاه بیستم دی ماه 1384

شهید مالک عباسی جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس که پس از سالها تحمل عوارض و صدمات گازهای شیمیایی دعوت حق را لبیک گفت و به خیل یاران شهیدش پیوست.
شهید مالک عباسی سردار دلیر و جانباز سلحشورجبهه ها، پس از تحمل سال‌ها درد و رنج ناشی از مصدومیت شیمیایی دوران دفاع مقدس، سرانجام درسن 49 سالگی در صبحگاه بیستم دیماه 1384 به شهادت رسید و بر آستان مسلخ عشق بوسه زد و میهمان خوان الهی شد.
این شهید والا مقام با سابقه طولانی حضور در جبهه‌ها، از فرماندهان قدیمی دوران دفاع مقدس و از پایه‌گذاران واحد تخریب و مهندسی قرارگاه کربلا بود.

او که دلش از فراق یاران به تنگ آمده بود و جانش، تنگی قفس دنیا را تاب نداشت. او که عمری در آرزوی وصال ، دست بر آسمان بلند کرده بود ، سرانجام در آستانه عید قربان، عیدی خود گرفت و میهمان خوان الهی شد.
در حالی که صدام رئیس جمهور مخلوع و معدوم رژیم بعث عراق چندی پیش به دار مجازات آویخته شد اما همچنان جنایات او در طول سالهای حکومتش قربانی می گیرد.
تجاوز به خاک ایران، به کارگیری سلاحهای شیمیایی درطول 8 سال جنگ تحمیلی علیه ملت مظلوم ایران وعراق گوشه ای ازجنایات بیشمار این دیکتاتوراست که با حمایت کشورهای اروپایی و آمریکا دست به کشتار بسیاری از جوانان ایرانی و مردم مظلوم خود زد.
بر طبق آمار رسمی اعلام شده؛ در حال حاضر بیش از 48 هزار و 420 نفر جانباز شیمیایی در کشور وجود دارد که از این تعداد یکهزار و 120 نفر مشکلات شدید دارند و 9 هزار و 700 نفر در حد متوسط و 37 هزار و 600 نفر عوارض خفیف شیمیایی دارند.
بی شک "شهید مالک عباسی" آخرین شهید از جانبازان شیمیایی کشورمان نخواهد بود چراکه هم اکنون بسیاری از جانبازان شیمیایی در گوشه گوشه سرزمین ایران روزهای سختی را می گذرانند؛ رسیدگی به دیگر جنایات صدام که تا کنون مسکوت مانده از جمله به کارگیری سلاحهای شیمیایی و استفاده از تسلیحات نظامی غیرمتعارف در طول 8 سال جنگ تحمیلی و معرفی دولتها و کشورهایی که در تجهیز این رژیم به سلاحهای شیمیایی دست داشته اند، شاید بتواند رنج و آلام خانواده شهدا و جانبازان را در طول این سالها تسکین دهد که این مهم در سایه تلاش دستگاههای دیپلماسی و حقوقی کشورمان محقق خواهد شد.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهيد عزيزالله نيك ضمير


(1338- 1381)


عزيزالله
نيك ضمير در روز سوم تيرماه سال 1338 در خانواده‌اي متدین و شهید پرور
در شهرستان بروجرد از توابع استان لرستان به دنیا آمد.
پدر با شوق فراوان به تربيت اسلامي او همت گماشت و عزيز الله در سايه زحمات بي‌دريغ
او و مادرش رشد و نمو نمود.
عزیز در سال 1357 دوره خدمت سربازی خود را در تهران به پایان رساند.
در سال 1360 با دوشيزه‌اي پارسا ازدواج کرد و صاحب 4 فرزند شد.
او در جريان جنگ تحميلي به ميادين نبرد شتافت و مردانه از حريم ايران اسلامي دفاع
نمود و در اسفند ماه 1364 در منطقه فاو در نبرد با دشمن بعثي به علت استشاق گازهاي شيميايي به شدت مجروح گردید.

برادرش «عبدالله نیک ضمیر» در سال 1365 در منطقه طلائیه به فیض شهادت نائل آمد.
عزيزالله دو مرتبه به علت جراحات شيميايي تحت عمل جراحي قرار گرفت و سرانجام در روز هفدهم فروردين ماه سال 1381 در سن 43 سالگي جان به جان آفرین تسلیم نمود و به فیض شهادت رسید.
پیکر پاک این شهید در بهشت زهرای تهران در قطعه 26 رديف 540 شماره 21 به خاک سپرده شد.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز


شرح زندگی نامه شهید حسين املاکی

«فرمانده شهیدی که ماسک محافظت شیمیایی خود را به یک سرباز داد».
فرمانده شهید حسين املاکی، فرزند رحمت الله، در روستای «کولاک محله» ، از توابع شهرستان لنگرود در استان گیلان به دنيا آمد .
تولّد او با ايام عاشورای حسينی مصادف بود پس نامش را «حسين»نهادند.
حسین چهارمین فرزند خانواده بود.
در کودکی جهت فراگيری قرآن کريم به مکتب خانه رفت و خواندن قرآن را فراگرفت .
تحصيلات ابتدائی را در دبستان مصباح کومله به اتمام رسانيد .
در همان کودکی فردی پر تلاش و کوشا بود و تحصيلات دوره راهنمايی را در مدرسه دکتر معين آغاز کرد.
در کنار تحصيل در امور کشاورزی به خانواده کمک می کرد .
پدرش در مورد خصوصيات اخلاقی وی در نوجوانی چنين می گويد : «پسری آرام بود و آزارش به کسی نمی رسيد . درعين حال درس خوان و با انضباط بود و برای انجام فرائض يوميّه به مسجد رفت.» دوران متوسطه را در دبيرستان خدمات بهداشت لنگرود مشغول به تحصيل شد .
در سال های آخر دبيرستان با اهداف انقلابی امام آشنا شد و مبارزات مخفی با رژيم پهلوی را آغاز کرد و در اوايل نهضت فعّالانه در تظاهرات و راهپيماييها شرکت می جست . بعد از پيروزی انقلاب در مبارزه با ضد انقلاب و اشرار داخلی فعاليّت چشمگيری داشت . بعد از اخذ ديپلم در20/6/1359 به عضويت رسمی سپاه پاسداران انقلاب لنگرود درآمد و به عنوان مسئول اکيپ مشغول خدمت شد . مدتی مسئول تربيت بدنی سپاه لنگرود بود .
چند روز پس از آغاز جنگ تحميلی در شهريور1359 به همراه اولين نيروهای اعزامی استان گيلان به سوی جبهه شتافت و در سرحدات مرزی قصر شيرين و سر پل ذهاب مستقر گرديد .

از 28 خرداد1360 لغايت18 شهريور1360 نيز به عنوان مامور رسمی سپاه در تيپ کربلا مشغول خدمت شد . در سال 1361 در عمليات رمضان حضور يافت و بعد از عمليات به همراه هفت نفر از همرزمان لنگرودی خود وارد اطلاعات- عمليات تيپ کربلا شد و بعد از يک دوره آموزش فشرده مقدماتی جهت شناسايی به خط مقدم اعزام شدند.سيروس اکبری- يکی ازدوستان حسين- می گويند:«او بسيار متعبد بود و من بارها او را در نماز شب ديده بودم.» هورزم ديگرش عبّاس صيغلی پور در اين باره می نويسد:
در امور مذهبی وانجام فرائض بسيار مخلص بود وبه لحاظ حساسيت کار اطلاعات , بچّه ها زياد متوسّل به ائمه اطهار می شدند وهر شب بعد از نماز مغرب وعشا مراسم دعا برگزار می کردند و ايشان نيز مرتّب شرکت می کرد.
پدر حسين نيز می گويد:«همه شيفته اخلاق او بودند، جذابيّت خاصی داشت، نهايت عطوفت و مهربانی درايشان بود.» املاکی ، در مدّت حضور در جبهه در عمليّات های متعدد از جمله ثامن الائمه ، فتح المبين ، بيت المقدّس ، رمضان و محرم شرکت داشت.
در سال 1361تصميم به ازدواج گرفت گرفت و مراسم عقد وازدوا ج او باخانم زهرا محرمی ، بسيار ساده ومختصر در مسجد محلّه بر پا شد . امّا بيش از دوازده روز از ازدواج او نگذشته بودکه عازم جبهه های جنگ گرديد. در 19 آبان 1362 اوليّن فرزندش- مرضيه- متولّد شد و او حدود پنج ماه پس از تولّد دخترش موفّق به ديدن او گرديد. از 14 تير 1361 تا 20تير 1364 در لشکر کربلا حضور داشت ودر بدو امر مسئول محور يکم اطلاعات- عمليات و پس از عمليّات محرم مسئوليت واحد اطلاعات- عمليات لشکر25 کربلا را عهده دار شد . در اين مدت نيز در واحد اطلاعات در عملياتهای زنجيره ای قدس1 و2 نقش بسزائی داشت. شجاعت از خصوصيات بارز او بود تا جايی که حضورش در ميان همسنگرانش موجب آرامش و اطمينان می شد. هر کس با او برخورد می کرد تحوّلی در او ايجاد می شد. با وجود اينکه مسئول اطلاعات لشکر بود ولی شخصاً در ماموريتهای شناسايی خطوط دشمن شرکت می کرد و شناساييهايش بسيار دقيق و قابل استناد و طرح ريزی بود. در سال 1364 دومين فرزندش راضيه به دنيا آمد. برادرش درباره چگونگی رفتار او با خانواده می گويد : «رفتارش نسبت به خانواده و همسر و فرزند بسيار محترمانه بود و کمتر عصبانی می شد.» پدر حسين نيز می گويد:
«هرگز با فرزندان خود بد رفتاری نمی کرد، آنها را خيلی دوست می داشت و احترام می کرد و به آنها راه ورسم زندگی را می آموخت.»
در سال 1364 به تشخيص فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب نيروهای مازندران و گيلان از هم جدا شدند. تيپ ويژه قدس کردستان با ماموريت درون مرزی عليه ضد انقلاب در منطقه عمومی کردستان و آذربايجان غربی تشکيل شد و اين ماموريت به سپاه استان گيلان واگذار گرديد. در نتيجه حسين املاکی به پيشنهاد فرماندهان سپاه از جمع ياران و ديرين وصميمی خود در لشکر25 کربلا وداع کرد و به تيپ ويژه قدس پيوست. او با تلاش بسيار نيرو های اظلا عاتی پراکنده در يگان های مختلف را جمع آوری و واحد اطلا عات-عمليّات تيپ را سازماندهی کرد .
بعد از انجام عملیّات والفجر 8 در منطقه عمومی فاو ساير همرزمانش از جمله سرداران شهيد مهدی خوش سيرت و حسين رضوانخواه،وارد تيپ قدس شدند وبه او پيوستند . آن ها و فرماندهی گردان های پياده را عهده دار شدندوتيپ ويژة قدس دررديف يگانهای منظّم سپاه قرارگرفت و ماموريّت های
آفندی برون مرزی نيز به اين تيپ محوّل گرديد قادر،املاکی عمليّات والفجر 9 را در منطقه سليمانيّه طرح ريزی کرد . پس از مدّت کوتاهی تطپ به لشکر52 قدس ارتقا يافت و عمليّات کربلای 2 را در منطقه عمومی حاج عمران طرح ريزی واجرا کرد. املاکی پس از انجام عمليّات کربلای 2و4 در عمليّات کربلای 5 شرکت داشت وبا حفظ سِمَتِ، فرماندهی محور عمليّاتی را در جزيرة باورين عهده دار بود .
او اين نقش را به خوبی ايفا کرد تا جايی که نيروهای لشکر وارد شهرک دوئيچی عراق شدند.
او در اين عمليّات از ناحيه فک به شدّت مجروح شد و برای درمان در بيمارستان توتونکاران رشت بستری گرديد.
با اصرار فراوان از بيمارستان ترخيس شد وبا همان حال به سوی منطقة جنگی رهسپار گرديد.
در سال 1365 نيز برای چندمين با جراحت برداشت که يک بار به بيمارستان امير اعلم انتقال داده شد.
در همين سال بود که سلمان- سوميّن فرزند او- به دنيا آمد.
املاکی با توجّه به شايستگی هايی که از خود نشان داده بود به عنوان فرمانده تيپِ يکم لشکر قدس وپس از مدّت کوتاهی با حفظ سِمَت به قائم مقامیِ فرماندهی لشکر قدس گيلان منصوب گرديد.
او ماموريّت های آفندی را دنبال می کرد ومستقيماً به همراه گردان های رزمی فرماندهی عمليّات را به عهده داشت.
با انجام موفقيّت آميز عمليّات نصر4 ارتفاع زازيله و شهر ماووت عراق را آزاد کردند.
در اين عمليّات بر اثر اصابت ترکش از ناحيه دست راست مجروح شد ولی با همان حال در خطوط مقدّم باقی ماند.
در اواسط سال 1366 به هنگام انجام ماموريّتی به اتفّاق سردار شهيد فرهاد لاهوتی– فرمانده گردان سلمان- دچار سانحه رانندگی گرديد.
در اين سانحه فرهاد لاهوتی کشته شد و او در حالی که به شدت مجروح شده بود با هليکوپتر به بيمارستان منتقل گرديد وبعد از بهبودی نسبی بار ديگر به سوی جبهه ها رهسپار شد.
در کسوت فرماندهی لشکر در عمليّات "بيت المقدس6 شرکت جست وبعد از آن در عمليّات والفجر10 در منطقه عمومی سيّد صادق- شانه دری حضور داشت.
با شکستن مقاومت نيروهای عراقی، دشت در روز شانزدهم فروردين1367 دشمن برای پيشگيری از تداوم عمليّات با انواع سلاح شيميايی منطقه را مورد حمله قرار داد که بر اثر آن تعدادی از رزمندگان به شهادت رسيدند.
در اين هنگام ، حسين متوجه رزمنده ای شد که ماسک ضدّ شيميايی نداشت به سرعت ماسک خود را به او داد.
امّا خود به همراه ديگر ياران،همچون محمّد اصغري خواه- فرمانده گردان کميل- دکتر محمّد جيبی پور و سيّد عباس موسوی و... پس از حدود هفتاد و پنج ماه حضور در جبهه به شهادت رسيد.

آزادگانی که در عمليّات والفجر10 به اسارت رفته بودند،گفتند:
«اکثر فرماندهان عراقی در برخورد اوّليه به هنگام بازجويی از آخرين وضعيت حسين املاکی سوال می کردند در پی کسب خبر درباره او بودند.»
پيکر شهيد املاکی به زادگاهش انتقال يافت ودر آنجا به خاک سپرده شد.
از وی به هنگام شهادت دو دختر به نام های مرضيه(پنج ساله) و راضيه(سه ساله) ويک پسر به نام سلمان (دوساله) به يادگار مانده است.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
نام و نام خانواذگي: حسين فرجي برزگر
نام پدر: اسد الله
تاريخ و محل تولد: اول فروردين 1350 – تهران
تاريخ و محل شهادت: بيست و سوم خرداد 1367 – شلمچه(پاسگاه زيد)
تحصيلات: دوم راهنمايي
شغل: رزمنده بسيجي – كمك آرپي جي زن
يگان محل خدمت: گردان عاشورا – لشگر 27 محمد رسول الله
سن در زمان شهادت: 17 سال
حسين فرجي (برزگر)
1350- 1367

شهيد حسين فرجي برزگر در سال 1350 در شهر تهران ديده به جهان گشود.
پدرش اسدالله و مادرش عاطفه نام داشت.
او کوچکترین فرزند خانواده بود و تحصيلاتش را تا سال دوم راهنمايي ادامه داد.
حسین عضو بسيج پايگاه زينبيه (س) بود و فعاليت‌هاي سياسي، مذهبی خود را از آنجا آغاز کرد.
در سال 1365 بارها از طريق بسيج برای اعزام به جبهه اقدام به ثبت نام نمود،اما به دلیل صغر سن(سن و سال کم)، از ثبت نام وي جلوگيري به عمل آمد.
حسین عضو فعال پایگاه بسیج بود. در سال 1366 دوره آموزشي را در پادگان توحيد با موفقيت سپري كرد و سپس عازم جبهه غرب گرديد.
او در عمليات بيت المقدس 2 در گردان عاشورا به عنوان كمك «آرپي جي زن» شركت داشت.
پس از 5 ماه به لشكر محمد رسول الله(ص) پيوست و در گردان ابوذر- گروهان قيس- سازماندهي شد.
پس از يك ماه حضور در عمليات بيت المقدس 7 به عنوان تيربارچي خدمت نمود.
نوجوان رزمنده - حسین فرجی- سرانجام در ساعت 3 بعد از ظهر روز بیست و سوم خرداد ماه 1367 در منطقه شلمچه در اثر استنشاق گازهای شیمیایی و جراحات ریوی وارده به شهادت رسید.

منبع: اطلاعات موجود در پرونده فرهنگی شهید در اداره بنیاد شهید منطقه 6 تهران.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز


نام و نام خانوادگي: سعید جان بزرگی
نام پدر: محمد نقی
تاريخ تولد: 12/12/1344
محل تولد: شهرری
تحصيلات: کارشناسی رشته عکاسي
شغل: پاسدار
نحوه شهادت: بمباران شيميايي حلبچه
نوع عامل شيميايي: گازخردل
تاريخ و محل شهادت:22/4/1381 – بیمارستان شهید مصطفی خمینی.
مزار: قطعه 29 بهشت زهرا (س)

------------------------------------------------------------------------
سعید جان بزرگی
(1344- 1381)

سعید جان بزرگی در روز دوازدهم اسفندماه سال 1344 در شهرري ديده به جهان گشود و در آغوش پر مهر مادر آرام گرفت.
درس و مدرسه را همانند کودکان همسال خود در سن 7 سالگي آغاز نمود.
15 سال بشتر نداشت که شوق حضور در ميدان دفاع از کشور، او را به جبهه کشاند. سعید در سال 1362 به عضويت سپاه پاسداران درآمد و در واحد – تبليغات جنگ- مشغول به خدمت شد.
او در سال 1362 در عمليات «بدر» بر اثر استنشاق گازهاي شيميايي مجروح شد و چند ماه بعد و پس از كسب بهبودی نسبی،به جبهه باز گشت.
در عمليات کربلاي 5 گلوله‌اي از کنار سرش عبور کرد و او به طور معجزه آسايي زنده ماند.
سعید جان بزرگی در عملیات والفجر10 در منطقه حلبچه شرکت نمود و در روز بيست و هفتم اسفند ماه 1366 در حالی که در زیر بمباران شیمیایی در شهر مشغول عکس برداری از وقابع و فجایع روی داده بود، خود نیز تحت تاثیر همان گازهای شیمیایی قرار گرفت.
عكس هاي سعيد جان بزرگي از حلبچه، يكي از تلخ ترين تصويرهاي جنايات جنگي است. جان بزرگي از لحظات اوليه بمباران شيميايي حلبچه عكس هاي بديعي گرفت و خودش هم شيميايي شد.
او در خاطراتش مي نويسد: با خودم مي گفتم، لحظات ثبت شده توسط دوربين من باعث خواهد شد تا مردم دور دست در مورد مرداني كه سال هاي جواني شان را دستخوش شعله هاي نبرد سنگين زرهي كرده اند، بينديشند و به اين باور رسيدم كه آدم هاي درون قاب تصوير من هرگز نخواهند مرد و من به آنان عمر جاودان خواهم بخشيد.
بعد از اتمام جنگ، تحصيلات خود را ادامه داد و در سال 1375 ضمن کسب عنوان - دانشجوي نمونه سال- در رشته عکاسي فارغ التحصیل شد.
در اين دوران سه مرتبه به زيارت بيت‌الله الحرام و يک مرتبه به کربلای معلی ‌مشرف گرديد.
او در سال 1371 با دوشيزه‌اي پارسا ازدواج نمود و صاحب 2 فرزند شد.
سعید روز به روز ضعیف تر و رنجور تر می شد و اثرات مخرب گازهای شیمیایی، آشکار شده بود.
سرانجام بعد از چهار مرتبه عمل جراحي در روز بيست و دوم تيرماه سال 1381
- در حالي که معاونت فرهنگي لشگر 27 محمدرسول (ص) - را بر عهده داشت در بيمارستان شهيد مصطفي خميني، دار فاني را وداع گفت و با ذکر يا ابوالفضل العباس (ع) به ديدار معشوق خويش شتافت.
پيکر پاکش در قطعه 29 بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.
پایان
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز


نام و نام خانوادگي: اكبر ترهنده

نام مستعار: محمد زاهدی
نام پدر: حسن
تاریخ و محل تولد: اول فروردین ماه سال 1350- تهران
تحصیلات: دیپلم
شغل: پاسدار
تاریخ و محل مجروحیت: اردیبهشت ماه 1367 - منطقه عملیاتی شلمچه
تاریخ و محل شهادت:دهم اسفند ماه 1372
محل خاکسپاری: بهشت زهرا – قطعه 26
سن در زمان شهادت:22 سال
نحوه شهادت: بمباران شیمیایی مناطق عملیاتی
نوع عامل شیمیایی: گاز خردل

شهيد اكبر ترهنده
(1350- 1372)
اكبر ترهنده، در روز اول فروردین ماه سال 1350 در محله «شهرری» در جنوب تهران در خانواده ای متوسط و مذهبی به دنیا آمد.
پدرش «حسن» و مادرش «فاطمه» نام داشت. اکبر در سن 7سالگی به مدرسه رفت.
او در اوایل دوره نوجوانی به عضویت بسیج درآمد.
در اواخر سال 1366 در حالی که نوجوانی شانزده ساله و در سال اول متوسطه مشغول به تحصیل بود، به صورت داوطلبانه عازم جبهه شد.
نام مستعار وی در سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی؛ «محمد زاهدی» بود.
اکبر در اردیبهشت ماه سال 1367 در منطقه عملیاتی شلمچه بر اثر استنشاق گازهای ناشی از بمباران شیمیایی رژیم بعثی عراق، به شدت مجروح شد.
وي دچار مصدوميت شديدي ريوي و پوستي شده بود.
او در سال 1368، ازدواج نمود که ثمره آن یک فرزند پسر به نام «مهدي» می باشد.
اكبر ترهنده در سال 1369 پس از اخذ دیپلم متوسطه به استخدام رسمی سپاه پاسداران درآمد.
ادب، متانت و تواضع او باعث شده بود که از محبوبیت بسیاری در جمع دوستان و اطرافیانش
برخوردار باشد. او جوانی انقلابی، مذهبی و عاشق امام خمینی(ره)بود.
از سال 1370 به بعد آثار جراحات شیمیایی نمايان شد.ماهها در بيمارستان بستري بود و چندين بار مورد عمل جراحي قرار گرفت.
آن جانباز سرافراز، سرانجام در روز دهم اسفند ماه سال 1372 در بیمارستان ساسان در تهران به فیض شهادت رسید.
شهید اکبر ترهنده در زمان شهادت 22 سال داشت و در قطعه 26 بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
پایان
منبع: اطلاعات و آثار فرهنگی موجود در اداره بنیاد شهید و امور ایثار گران استان تهران- منطقه 2
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز


نام و نام خانوادگي: احمد هجرتي

نام پدر: محمدقلي
تاريخ تولد: سي و يكم ارديبهشت ماه سال1334
محل تولد: اردبيل
تحصيلات: پزشك- فوق تخصص جراحي و ترميم
شغل: كادر ارتش.
محل شهادت: بيمارستان صحرايي سومار
تاريخ شهادت: دوازدهم دي ماه 1365
نحوه شهادت: بمباران شيميايي
نام عامل شيميايي: گاز خردل
گلزار: اردبيل، بهشت فاطمه
شهيد احمد هجرتي
(1334- 1365)
احمد در روز سي و يكم ارديبهشت ماه 1334 در شهرستان اردبيل به دنيا آمد.پدرش «محمد قلي هجرتي» و مادرش «خانم باجي صادقي» نام داشتند.
او دوران كودكي را در زادگاهش سپري نمود و در سن 7 سالگي وارد مدرسه شد.
احمد تحصيلات خود را با موفقيت به پايان رسانيد و درسال 1352 در رشته رياضي ديپلم متوسطه گرفت.
وي در همان سال وارد دانشكده افسري شد و چند سال بعد به تحصيل در رشته‌ پزشكي پرداخت.
وي در سن 32 سالگي از دانشگاه تهران در رشته جراحي و ترميم فارغ التحصيل شد.
پزشك جوان؛ در مهر ماه سال 1358 به سنت حسنه نبوي پيوست (ازدواج نمود) و صاحب دو فرزند به نام هاي «بهمن» و «شهره» شد.
احمد همزمان با شروع جنگ تحميلي در كرمانشاه بود و در لشگر 58 ذوالفقار خدمت مي كرد.
مدتي بعد به صورت داوطلب عازم خط مقدم شد و در بيمارستان صحرايي 528 ارتش در منطقه‌ سومار به مداواي مجروحان جنگي پرداخت.
احمد خود را وقف خدمت به مجروحان جنگي كرده بود.
سرگرد احمد هجرتي در صبح روز دوازدهم دي ماه 1365 در حال مداواي يكي از مجروحان در بيمارستان صحرايي سومار بود كه بمباران شيميايي دشمن شروع شد.
او هرگز بيمار خود را در اتاق عمل رها نكرد و شرافت انساني، نظامي و پزشكي خود را نشان داد.در آخرين دقايق عمل، ناگهان يكي از بمب هاي حاوي گاز خردل در وسط اتاق عمل فرود آمد و بلافاصله سرگرد و بيمارش در همان محل به شهادت رسيدند.
پيكر پاك شهيد احمد هجرتي در بهشت فاطمه شهرستان اردبيل به خاك سپرده شد.
پايان
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز




نام و نام خانوادگی: حسن دهقان منشادی

نام پدر: عبدالحسین
تاریخ تولد: بیست و یکم آذرماه 1338
محل تولد: تهران
تحصیلات: دیپلم متوسطه- ریاضی و فیزیک
شغل: معلم – مقطع ابتدایی
محل شهادت: هشتم اسفند ماه 1366
محل شهادت: سلیمانیه عراق (کرکه)
محل گلزار: تهران- بهشت زهرا- قطعه 29

حسن دهقان منشادی
(1338-1366)

شهید حسن دهقان منشادی، فرزند عبدالحسین، در روز بیست و یکم آذر ماه 1338 در تهران دیده به جهان گشود.
پس از طی دوره طفولیت در سن 7 سالگی به مدرسه «تیسفون»رفت.دوره راهنمایی را در مدرسه «هادیان» و مقطع متوسطه را در دبیرستان «مقداد» در خیابان دماوند- در شرق تهران- سپری نمود.
او در دوره نوجوانی به هنر «خطاطی» علاقه داشت و در این زمینه دارای استعداد بود و در چند مسابقه نیز حائز رتبه شده بود.
پس از اخذ دیپلم متوسطه در سال 1360 به استخدام «آموزش و پرورش» درآمد و به عنوان معلم و مدیر مدرسه در مقطع ابتدایی مشغول به کار شد.
حسن دهقان منشادی در سال 1363 ازدواج نمود که ثمره آن یک فرزند دختر می باشد.
وی در سال 1365 در رشته «روانشناسی» در دانشگاه آزاد اسلامی تهران پذیرفته شد و به تحصیل پرداخت.
او معلمی متدین، متین، دلسوز و بسیجی بود. در اوایل زمستان سال 1366 به صورت داوطلبانه به جبهه رفت و در «یگان هوابرد سپاه پاسداران» در منطقه کردستان عراق (حلبچه، سلیمانیه) حضور یافت.
این معلم و رزمنده جان بر کف در اولین روزهای اسفند ماه 1366 به همراه جمعی از همرزمانش با لباس کردی و محلی در منطقه سلیمانیه در حال انجام ماموریتی بود که به واسطه گزارش خبرچینان و ستون پنجم به دشمن، موقعیت گروه در روز هشتم اسفند ماه لو رفت و بلا فاصله مورد حمله شیمیایی قرار گرفت که بر اثر این حمله
دد منشانه و غیر انسانی:«حسن دهقان منشادی» و دو تن از همرزمانش به نام های «مجيد عاطفي نژاد» و «عبدالله دژدان» به علت استنشاق گازهای شیمیایی به شهادت رسیدند.
پایان

منبع:
1- آرشیو اطلاعات شهدای شیمیایی در تحریریه پایگاه اطلاع رسانی قربانیان سلاح های شیمیایی.
2- اطلاعات پرونده فرهنگی شهید در اداره بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران - منطقه 4.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي نامه شهيد رضا مهراني


جانباز شهيد، رضا مهراني، فرزند علي اكبر، در روز بیست و ششم دی ماه سال 1340 در یکی از محله های شرق تهران (خیابان پیروزی) به دنيا آمد.
رضا چهارمین فرزند خانواده بود. پس از طی دوران طفولیت در سن 7 سالگی وارد مدرسه شد.
او تا پایان دوره ابتدایی ادامه تحصیل داد.
با آغاز جنگ تحیملی به صورت داوطلبانه به خدمت سربازی رفت و پس از طی دوره های آموزشی عمومی در روز هیجدهم بهمن ماه سال 1359 به عنوان بیسیم چی در یکی از یگانهای لشگر 77 زرهی خراسان در آبادان مشغول به خدمت شد.
او در مورخه هفدهم آذرماه 1360 در جریان عملیات شکست حصر آبادان در جاده اهواز- آبادان بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و صورت و چشم و ستون فقرات به شدت مجروح شد.
او همچنین مورد اصابت ترکش بمب شیمایی نیز قرار گرفته بود.
ابتدا به بیمارستان طالقانی آبادان، سپس به بیمارستان اهواز، بعد از آن به بیمارستان خلیلی شیراز و مدتی بعد به بیمارستان فیرزوگر تهران منتقل و تحت درمان قرار گرفت.
ابتدا چشم راستش تخلیه شد و مدتی بعد از بینایی هر دو چشم محروم شد.
ترکش ها برای همیشه در کمر او باقی ماند.
رضا ماهها در بیمارستان های مختلف بستری شد و مورد مداوا قرار گرفت.
پس از بهبودی نسبی؛ دیگر نمی توانست به میدان نبرد بازگردد و این موضوع به شدت او را متاثر می ساخت.
رضا مهرانی از آن به بعد به فعالیت های اجتماعی پرداخت؛ او ادامه تحصیل داد و در رشته ریاضی دیپلم متوسطه گرفت.
در سال 1364 ازدواج نمود و صاحب دو فرزند به نام های محمد و مصطفی شد.
او همزمان با کار در مخابرات به ورزش روی آورد:
رتبه های ورزشی او عبارتند از:
1- کسب مقام اول در مسابقات وزنه برداری کشوری جانبازان و معلولین در سال 1364 با مهار وزنه 5/157 کیلوگرم در حرکت یک ضرب.
2- کسب مقام اول در سومین دوره مسابقات وزنه برداری کشوری جانبازان و معلولین در سال 1367با مهار وزنه 5/110 کیلوگرم در حرکت یک ضرب.
3- کسب مقام قهرمانی کشور در مسابقات دو میدانی در رشته پرتاب وزنه کلاس پزشکی B1 از استان تهران در سال 1374
پس از پایان جنگ تحمیلی به تدریج با بروز علائم مصدومیت شیمایی بستری و تحت درمان قرار گرفت.
او چندین بار مورد عمل جراحی قرار گرفت، و سرانجام در روز هشتم مهر ماه سال 1375 در بیمارستان آراد به شهادت رسید.
 
آخرین ویرایش:

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز


شهيد منوچهر مُدِق
جانباز شهيد منوچهر مدق، فرزند محمد، در روز سی و یکم خرداد ماه سال 1335 در تهران دنيا آمد.
منوچهر، پس از طي دوران طفوليت در سن 7 سالگي به مدرسه رفت.
او تا سال دوم دبیرستان ادامه تحصیل داد و با توجه به علاقه ای که نسبت به امور فنی خودرو و مکانیکی داشت، ترک تحصیل کرد و مشغول به کار شد.
در اوایل بهار سال 1354 به خدمت سربازی اعزام شد.
در بحبوحه مبارزات مردمی منجر به پیروزی انقلاب، همانند هزاران جوان انقلابی وارد عرصه فعالیت های سیاسی شد.
از جمله اقدامات روزمره او در اواخر سال 1357 می توان به امور ذیل اشاره کرد:
«پخش اعلامیه، شرکت در تظاهرات، آب رسانی به مردم، پناه دادن مبارزین در منزل خود و جمع آوری دارو جهت مداوای مجروحین».
او در روز های تاریخی و سرنوشت ساز 21 و 22 بهمن سال 1357 به همراه تنی چند از همرزمانش؛ بقایای عناصر رژیم طاغوتی را از دانشکده پلیس پاکسازی نمود.
منوچهر در سال 1359 ازدواج کرد و سالها بعد صاحب دو فرزند به نام های علی و بنت الهدی شد.
او در سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با آغاز جنگ تحمیلی، پس از طی دوره های آموزشی به لشگر 27 محمد رسول الله(ص) پیوست.
مسئولیت های شهید منوچهر مدق در جبهه عبارت بود از:
مسئول تدارکات گروهان، مسئول تدارکات گردان، مسئول تامین لشگر.
از جمله همرزمان شهید او می توان از؛ شهید حاج محمد عبادیان، شهید میرنوراللهی، شهید فریدونی، شهید عطری نام برد.
جانباز شهید منوچهر مدق در عملیات فتح المبین، بیت المقدس، کربلای پنج و والفجر هشت شرکت داشت.
او در منطقه عملیاتی مهران در جنوب غرب کشور روز اول اردیبهشت ماه سال 1361 با
مصدومیت شیمایی روبرو گردید.
پس از پایان جنگ تحمیلی و دفع دشمن متجاوز از میهن؛ در پادگان دوکوهه و مقرهای لشگر27 محمد رسول الله(ص) ادامه خدمت داد.
او به تدریج با بروز علائم مصدومیت شیمایی( هفتاد درصدی) ، در تهران بستری و تحت درمان قرار گرفت.
چندین بار مورد عمل جراحی ریه قرار گرفت و سرانجام پس از سالها تحمل رنج بیماری در روز سوم آذرماه سال 1379 در بیمارستا ساسان به شهادت رسید.
پايان
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز



نام و نام خانوادگي: سارنگ غفاری
نام پدر: ذبيح الله
تاریخ و محل تولد: اول فروردین ماه سال1346 روستای هشت چین - خلخال
تحصیلات: اول متوسطه
شغل: دانش آموز- بسیجی
تاریخ و محل شهادت: بیست و سوم اسفند ماه 1362 - منطقه عملیاتی فکه
نام عملیات: والفجر مقدماتی
محل خاکسپاری: جاوید الاثر
سن در زمان شهادت:16 سال
نحوه شهادت: بمباران شیمیایی مناطق عملیاتی
نوع عامل شیمیایی: گاز خفه کننده و خردل

شهيد سارنگ غفاری
(1346- 1362)

سارنگ غفاری، در روز اول فروردین ماه سال 1346 در روستای هشتچین از توابع شهرستان خلخال در استان اردبیل، در خانواده ای متوسط و مذهبی دیده به دنیا آمد.
پدرش « ذبیج الله» و مادرش «نازقید» نام داشت.
سارنگ از سن 12 سالگی به همراه برادرانش در مراسم دینی شرکت می کرد.
دوره ابتدایی و راهنمایی را در مدارس شهرستان هشتجین گذراند.
او با علاقه بسیار زیادی به عضویت بسیج درآمد و به زودی داوطلب اعزام به جبهه شد.
در اواخر تابستان سال 1361 در حالی که دو برادر دیگزش نیز در جبهه بودند، عازم منطقه عملیاتی جنوب شد و تا زمان شهادت به مدت چهار ماه به صورت مستمر در جبهه حضور داشت.
سارنگ علی رغم سن و سال کمی که داشت اما دارای شخصیت برگزیده و روحیات خاصی بود.
چنانکه از مطالعه وصیت نامه و سایر آثار فرهنگی باقی مانده از آن شهید بر می آید؛ او بسیار علاقمند بود که در حوزه علمیه به تحصیل علوم دینی بپردازد و در کسوت روحانیون وارد شود. اما بر حسب وظیفه و احساس دین، نسبت به کشور و نظام اسلامی به جبهه رفته و «آرپی جی زن» شده بود.
سارنگ در روز بیست و سوم اسفند ماه سال 1362 در جریان عملیات و الفجر مقدماتی، در فکه در حالی که مشغول نبرد با دشمن متجاوز بود که از فاصله بسیار نزدیکی مورد هدف بمباران شیمیایی رژیم بعثی عراق قرار گرفت و با انفجار یک بمب چند لیتری حاوی مقادیر زیادی گاز خردل، به طرز مظلومانه ای به شهادت رسید.
آری او در وسط یک انفجار شیمیایی قرار گرفت، دردم به شهادت رسید و حتی از پیکر پاکش چیزی باقی نماند.
پایان
منبع: اطلاعات و آثار فرهنگی موجود در اداره بنیاد شهید و امور ایثار گران استان تهران- منطقه 5.(شمیرانات)
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهيد داوود اختراعي
جانباز شیمیایی شهيد، دکتر داوود اختراعي، فرزند مصحف الله، در روز هشتم شهریور ماه سال 1333 در تهران به دنيا آمد.
داوود نیز همانند بسیاری از همسالان خود در سن 7 سالگی وارد مدرسه شد.
معلمین او در مدرسه ستارخان متوجه شاگردی نمونه و با استعداد شدند که هر کس از او می پرسید در آینده می خواهی چکاره شوی؟ بلافاصله می گفت: «می خواهم دکتر شوم».
آن دانش آموز برجسته و مستعد کسی نبود جز داوود اختراعی.
داوود درسنین نوجوانی و سالهای تحصیل در دبیرستان الوند، به مطالعات گسترده غیر درسی می پرداخت؛ سال سوم نظری را در رشته تجربی در حالی به پایان برد که بسیاری از جزوات دانشگاهی را مطالعه می کرد.
داوود در سال 1351 در کنکور سراسری با رتبه ششم کشوری، در رشته پزشکی عمومی پذیرفته شد.
در سال 1357 ضمن فارغ التحصیلی؛ با عنوان «متخصص قلب و عروق» از چندین بیمارستان و دانشگاه پیشنهاد کار دریافت کرد.
او در نیمه دوم سال 1357 فعالانه وارد مبارزات سیاسی و انقلابی شد.
دکتر داوود اختراعي در سال 1360 و پس از پایان تعطیلی دانشگاه ها به عضویت هیات علمی دانشگاه تهران درآمد.
او همزمان در بیمارستان امام خمینی (ره) به فعالیت (طبابت و تدریس) می پرداخت.
وی در سال 1361 با خانم دکتر نغمه زند خانی ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر شد.
او در سا ل 1364 از طریق دانشگاه تهران، عازم منطقه عملیاتی فاو شد.
در منطقه عملیاتی والفجر 8 در فاو، در روز هشتم اسفند ماه سال 1364 بر اثر بمباران شمیایی دشمن از ناحیه چشم، ریه و پوست دچار مصدومیت شد.
پس از پایان جنگ تحمیلی به تدریج با بروز علائم مصدومیت شیمایی بستری و تحت درمان قرار گرفت.
دکتر داوود اختراعي چندین بار مورد عمل جراحی قرار گرفت، در سال 1378 به بیمارستان سن خوزه ایالت کالیفرنیا در امریکا رفت و ده روز بعد در همان بیمارستان به شهادت رسید.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
نام و نام خانوادگي: محمد رضا قندهاري
نام پدر: علي
تاريخ تولد: 1/1/1340 تهران
تحصيلات: ديپلم متوسطه
شغل: كادر ارتش – نيروي هوايي ارتش
تاريخ و محل شهادت: 2/1/1366 ام الرصاص – كربلاي 8
سن در زمان شهادت: 26 سال
مزار:بهشت زهرا قطعه 29
شهید محمدرضا قندهاري
(1340-1366)


محمدرضا قندهاري در روز اول فروردين سال 1340 در تهران ديده به جهان گشود.
پدرش «علي» و مادرش «ربابه» نام داشت.
وي تحصيلات خود را تا ديپلم ادامه داد و در سال 1360 وارد نيروي هوايي ارتش اسلامي شد. در سال 1361 به منطقه عملياتي جنوب اعزام شد و در قسمت پدافند هوايي ارتش به انجام وظيفه پرداخت.
محمد رضا در جبهه سه بار مجروح شد.
سرانجام در روز دوم فروردين 1366 در عمليات كربلاي 8 براثر بمباران شيميايي عراق، شيميايي شد و ساعاتي بعد به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی نامه شهید علی رضا صدیقی


شهيد علی رضا صدیقی، فرزند سهراب، در روز سیزدهم دی ماه 1332 در شهرستان آبادان در استان خوزستان به دنیا آمد.
علی رضا بزرگترین فرزند خانواده بود. در سن 7 سالگی در زادگاهش به مدرسه رفت و با وجود استعداد تحصیلی مناسب، با موفقیت به تحصیلاتش ادامه داد.
علی رضا در سن 17 سالگی در رشته ریاضی ازدبيرستان «حكمت» دیپلم متوسطه گرفت و سال بعد در رشته حسابداری در دانشگاه اهواز پذیرفته و مشغول به تحصیل شد.
او در جریان مبارزات منتهی به پیروزی انقلاب بسیار فعال ظاهر شد.
تکثیر و توزیع اعلامیه های سیاسی و عضویت در انجمن اسلامی دانشجویان، شرکت در تجمعات دانشجویی و تظاهرات مردمی از جمله کارهای سیاسی وی بود.
شهيد صدیقی در بهار سال 1358ازدواج نمود و صاحب سه فرزند شد.(دو دختر و یک پسر)
پس از پیروزی و استقرار نظام جمهوری اسلامی، در سال 1359 به عضویت جهاد سازندگی درآمد.
در سال 1360 به شهرستان شهرکرد در استان چهارمحال وبختياری عزیمت کرد.
با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان «مهندس رزمی» وارد مرکز پشتیبانی جهاد سازندگی شد.
نحوه شهادت مهندس صدیقی و چندین تن از همکارانش در کتاب «جنگ شیمایی عراق و تجارب پزشکی آن» نوشته دکتر عباس فروتن بدین شرح آمده است:
حادثه شیمایی حسینیه پاسگاه زید اهواز:
این حادثه در اثر اصابت گلوله توپ خردل به سنگر برادران جهاد سازندگی رخ داد.
مهندس علي رضا صديقي از شديدترين موارد مسموميت گاز خردل
سير علائم وي بيانگر دريافت دوز فوق كشنده بود. وي همان فردي است كه گلوله توپ به پايش اصابت مي كند كه به دليل آسيب شديد ساق پاي چپ به بيمارستان رازي اهواز منتقل شد.
در آنجا پاي چپ از زانو به پايين آمپوته شده و بيمار تحت مراقبت قرار گرفت.
فشار خون بيمار پس از عمل به مدت 4-3 ساعت حدود mmHg 80-70 بوده اما بعداً به حدود صفر رسيد.
با توجه به وضعيت تهديد كننده فشار خون و بدي حال عمومي، بيمار به نقاهتگاه تختي منتقل گشت. در هنگام مراجعه به نقاهتگاه فشار خون نزديك صفر بود. قلب تاكي كارد و هيپرپنه شديد وجود داشت. ترشحات زياد ريوي از لوله تراشه خارج مي شد.
بدن كاملاً سرد و بوي شبيه گوگرد از بدن و موهاي بيمار استشمام مي شد.
پلكها كمي متورم بود و در صورت طاول وجود نداشت. در خلاصه پرونده بيمار سديلانيد، لازيكس و رايامين دريافت كرده بود. فوراً حدود 4 ليتر سرم هماكسل و نمكي به بيمار تزريق شد و فشار خون به حدود mmHg 120 رسيد. سطح هوشياري بيمار بهتر شد و شديداً از درد پوست در تمامي بدن شاكي بود. بيمار صحبت نمي كرد اما هنگام دست زدن به پوست براي پانسمان و معاينه به شدت تحريك مي شد. با آن كه فشار خون بيمار به حدود mmHg 120 رسيده بود ولي جريان ادرار، همچنان متوقف بود.
پس از گذشت يك ساعت با تشخيص احتمالي A.T.N. ناشي از سقوط طولاني فشار خون (حداقل 4-3 ساعت)، اقدام به تزريق مانيتول 20% به ميزان يك گرم به ازاي هر كيلوگرم وزن بدن نموديم، در نتيجه ديورز شديدي برقرار شد و بيمار در كمتر از نيم ساعت حدود دو ليتر ادرار كرد.
فشار خون بيمار مجدداً كاهش يافت اما با تزريق 15 ليتر مايع بصورت رينگر ـ هماكسل فشار خون در آن شب در حدود قابل قبول mmHg 100-90 حفظ شد. در اين مدت بيمار به اندازه حجم مايعات تزريق شده ادرار كرد. با توجه به اينكه هموگلوبين بيمار در ابتدا 17 بود اما پس از تجويز اخير مايعات به 12 رسيده بود، جهت بيمار تزريق خون انجام شد تا نياز به پلاسما نيز تامين گردد.
از ساعت 8 تا 9 صبح عليرغم ادامه تجويز مايعات فشار خون بيمار بتدريج سقوط كرد و به دوزهاي معمولي دوپامين نيز پاسخ مناسب نداد.
با تشخيص احتمالي شوك سپتيك جهت بيمار پردنيزولون وريدي به مقدار كافي تزريق شد و آنتي بيوتيك نيز از قبل شروع شده بود.
پيش از ظهر بيمار دچار ايست قلبي شد كه با تزريق بيكربنات و آدرنالين و ساير داروهاي احياء برگشت.
اما در ساعت 2 بعدازظهر دچار خونريزي از بيني شد و تنفس بيمار ابتدا مختل شده و سپس متوقف گرديد و اقدامات احياء متاسفانه موثر واقع نشد. پتاسيم بيمار حدود 4/4 و سديم حدود 150 بود. در آخرين لحظات صورت بيمار پر از طاولهاي متعدد شد.
آزمايشات ادراري به منظور Nonoliguric A.T.N. انجام شد كه سديم ادرار 60، پتاسيم ادرار 6/5، گلبول قرمز فراوان در ادرار و خون (+++)، وزن مخصوص ادرار 1024، گلبول سفيد 2-1 بود. آنزيمها به اين صورت بودند:
98=SGPT 157= SGOT 600= LDH
سري دوم آزمايشات آنزيمي در روز بعد (25/12/62) به شرح زير بود:
58=SGPT 126=SGOT 1040= LDH
راديوگرافي ريه بيمار تصوير برونكوپنوموني شديد و منتشر شيميايي داشت و زمان كه با آمبوبگ مي خواستيم به بيمار تنفس مصنوعي بدهيم ريه وي در برابر آمبوبگ شديداً مقاومت مي كرد.
سرانجام در روز بیست و پنجم اسفند ماه سال 1362؛ مهندس صدیقی در سن 30 سالگی در بیمارستان گلستان اهواز به شهادت رسید.
منابع:
1- پرونده پژوهشي شهيد در اداره بنياد شهيد منطقه يك استان تهران.
2- كتاب جنگ شيميايي عراق و تجارب پزشكي آن ، دكترعباس فروتن، تهران، انتشارات دانشگاه علوم پزشكي بقيه الله، ‌سال 1382.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي نامه شهيد مهدي سليماني




شهيد مهدي سليماني، در روز اول ارديبهشت ماه سال 1348 در روستاي بابك از توابع شهرستان مريوان در استان كردستان در يك خانواده از اهل سنت «شافعي مذهب» به دنيا آمد.
پدرش علي و مادرش بهيه نامه داشت.
پدر مهدي اصالتاً اهل روستاي بابك، مادرش اهل روستاي «شيخه كوره» بود.
مهدي دو برادر و يك خواهر به نام‌هاي ثريا، عطاء و جلال داشت.
مهدي در سن 8 سالگي به مدرسه رفت و تا پايان دوره ابتدايي ادامه تحصيل داد.
او از سن 15 سالگي تا زمان شهادت به همراه پدر در روستاي بابك كارگري مي‌كرد.
اين خانواده 6 نفره در آغاز فصل باليدن و حيات خود در سحرگاه دوم فروردين ماه سال 1367 در جريان بمباران شيميايي روستاي بابك توسط عمال رژيم حزب بعثي عراق براثر استنشاق گاز خردل به شهادت رسيدند.
مهدي در زمان شهادت 19 سال داشت، عطاء الله 17 ساله بود و جلال 16 سال داشت.
تنها خواهر و كوچكترين عضو خانواده تنها دوازده سال داشت.
پايان
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
نام و نام خانوادگي: باقر حسين محسني
نام پدر: علي
تاریخ و محل تولد: 1320/01/20
تحصیلات: دیپلم متوسطه
شغل: کارمند بهداری(راننده)
تاریخ و محل شهادت: 67/01/07
محل خاکسپاری: گلزار شهدای کوهان - دماوند
سن در زمان شهادت:47 سال
نحوه شهادت: بمباران شیمیایی در منطقه عملیاتی
نوع عامل شیمیایی: گاز خردل و اعصاب

شهید باقر حسين محسني
(1320-1367)




شهید باقر حسين محسني، در روز بیستم فروردین ماه سال 1320 در روستای «کوهان» از توابع شهرستان دماوند در استان تهران دیده به جهان گشود.
پدرش «علی» و مادرش «زلیخا زین المحسنی»نام داشتند.او فرزند اول و ارشد خانواده بود و سه برادر و یک خواهر داشت.
باقر در روستایی محروم زندگی می کرد. در دوره نوجوانی به کمک پدرش به کشاورزی و دامداری می پرداخت.
او در سن 19 سالگی به محله «آب سردار» در شهر دماوند نقل مکان کرد و ضمن اینکه کار می کرد و مخارج زندگی خود را تامین می نمود به مدرسه هم می رفت. باقر در دروس ریاضی و شیمی دارای استعداد و علاقه بود.
در سن 21 سالگی از دبیرستان «بهار» در رشته ریاضی دیپلم متوسطه گرفت و یک سال بعد به خدمت سربازی اعزام شد. او در سال 1355 به عنوان راننده به استخدام اداره بهداری شهرستان دماوند درآمد.
در همان سال با بانویی پارسا به نام مهین قباخلو پور ازدواج نمود که ثمره آن دو فرزند به نام های مصطفی(متولد1358) و حمیده(متولد1362) می باشد.
وی در سال 1366 به صورت داوطلبانه از طرف بهداری به جبهه اعزام شد و در تیپ 24 امام سجاد(ع) در اندیمشک خدمت نمود.
در اواخر اسفند ماه همان سال به مریوان اعزام گردید و در تاریخ بیست و هفتم اسفند ماه در حومه شهر مریوان در حال تخلیه مجروحین بمباران شیمیایی آن منطقه، خود نیز در معرض گازهای شیمیایی قرار گرفت و چند ساعت بعد دچار عوارض حاد ناشی از استنشاق گاز خردل گردید.
پس از مجروحیت به سنندج، گرگان و ساری و از آنجا به تهران – بیمارستان رازی- منتقل و تحت مداوا قرار گرفت،اما با توجه به نوع و شدت ضایعه، به درمانها جواب نداد و سرانجام در ساعت 3 صبحگاه هفتم فروردین ماه 1367 در بیمارستان امام خمینی(ره)- با ذکر «یا امام زمان ادرکنی» به فیض شهادت رسید.
پایان
منبع: اطلاعات و آثار فرهنگی موجود در اداره بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان دماوند.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي نامه شهيد سيدحسين صدری




شهید سيدحسين صدري، فرزندسید باقر، در روز سوم خرداد ماه سال 1340 در تهران دنيا آمد.
پس از طي دوران طفوليت در سال 1347 به مدرسه رفت.سید حسین دارای استعداد تحصیلی خوبی در زمینه ریاضی و هندسه بود.
در بحبوحه مبارزات مردمی منجر به پیروزی انقلاب، همانند هزاران جوان انقلابی وارد عرصه فعالیت های سیاسی شد.
در سال 1358 از دبیرستان خوارزمی دیپلم متوسطه گرفت.
او در سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با آغاز جنگ تحمیلی، پس از طی دوره های آموزشی به جبهه اعزام شد.
سید حسین در سال 1360 درآزمون سراسری دانشگاهها شرکت کرد و دررشته مهندسی برق در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد.
او همزمان با تحصیل به تدریس ریاضی می پرداخت.
سید حسین در تمام دوره دانشجویی اش؛ در تعطیلات پایان ترم به جبهه می رفت.
وی در همین دوره ازدواج کرد و صاحب یک فرزند پسر شد.
سرانجام در روز دوازدهم اسفند ماه سال 1364 در منطقه عملیاتی فاو بر اثر بمباران شیمایی
با گاز خردل به شدت مصدوم شد و ساعاتی بعد از آن واقعه به شهادت رسید.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز



نام و نام خانوادگي: محمد جعفر نصر اصفهاني
نام پدر: تقي
تاريخ تولد: 10/6/1339
محل تولد: اصفهان
تحصيلات: كارشناسي علوم نظامي
محل مجروحيت: پنجوين عراق
نوع عامل شيميايي: گاز خردل
محل شهادت: بيمارستان 502 ارتش
تاريخ شهادت: 19/8/1375

--------------------------------------------------------------------------------
شهيد محمد جعفر نصراصفهاني
(1339- 1375)
سرهنگ شهيد محمد جعفر نصراصفهاني، فرزندتقي، درروزدهم شهريورماه 1339در«محله منارجنبان» در اصفهان بدنياآمد. پس از طي دوران طفوليت به مدرسه رفت و تحصيلات خود را تا اخذ ديپلم متوسطه در رشته رياضي در اصفهان ادامه داد.
در بهمن ماه 1357 و اوج گيري قيامهاي مردمي در دبيرستان تحصيل می نمود و در مبارزه عليه رژيم حاكم با فعاليت هايي ازقبيل پخش اعلاميه امام (ره) به همراه دوستانش شرکت می کرد.
پس از اخذ ديپلم متوسطه در روز پانزدهم بهمن ماه 1358 به خدمت سربازی اعزام و پس ازطی دوره آموزشی اوليه در مرکزآموزشی بيرجند به گروه 44 توپخانه اصفهان منتقل گرديد.
درگروه 44 باتوجه به روحيه مذهبی و انقلابی که داشت در فعاليتهای انجمن اسلامی مرکزآموزش توپخانه شرکت و در اين فعاليت با سرگرد صياد شيرازی و ديگر افسرانی که با ايشان همکاری می کردند آشنايی پيداکرد.
با شروع جنگ در سال 1359، در همان ماههای اول به اتفاق چند نفر ديگر داوطلبانه تقاضای اعزام به جبهه نمود و در روزهای اول حضوردرمنطقه عملياتی سوسنگردمجروح و به بيمارستان منتقل گرديد.
در مهرماه سال 1360با انتصاب سرهنگ صيادشيرازی به فرماندهی نزاجا، در دفتر ايشان خدمت خود را ادامه داد.
بعد ازگذراندن 18ماه خدمت دوره ضرورت و شش ماه خدمت احتياط درتاريخ15/11/ 1360خدمت وی به پايان رسيد،‌ اما همچنان داوطلبانه به خدمت خود در دفتر فرماندهی نزاجا ادامه داد و در همين زمان با وساطت يکی ازافسران همکار با انتخاب يک همسر از خانواده ای متدين،‌ ازدواج نمود.
به توصيه تيمسارصيادشيرازی و همکاران نزديک ايشان خدمت در ارتش را به عنوان شغل دايم خود انتخاب و در سال 1361 وارد دانشکده افسری گرديد.
در طول دوره دانشكده جواني کاردان ، باهوش و بينش مذهبی و سياسی و با اخلاق بود.
در زمان جنگ با اينکه مرکزتوپخانه در اصفهان بود، اما وي رسته پياده را برگزيد و دوره مقدماتی را در لشگر28پياده سنندج - که در دو جبهه درگير بود و از پر مخاطره ترين يگانها بود - انتخاب کرد و به آن يگان منتقل و به عنوان فرمانده گروهان پياده در خط مقدم جبهه مشغول به خدمت گرديد.
در سال 1367 در يک عمليات رزمی درمنطقه مريوان و پنجوين عراق به شدت مجروح و به پشت جبهه منتقل گرديد و در همين زمان به واسطه تک شيميايی دشمن بعثی آلودگی شيميايی نيز پيدا نمود.
وي از سال 67 13تا 1373 در مشاغل زير خدمت نمود.
بازرسی لشگر 28 سنندج - دوره عالی پياده درشيراز.
فرمانده گروهان دانشجويان در دانشکده افسری.
قرارگاه شمال غرب نزاجا.
بازرسی نزاجا.
معاون وفرمانده گردان تکاورتيپ 45 تکاور.
سال 1373 با ترفيع به درجه سرهنگی بعنوان فرمانده تيپ 1 لشگر 23 انتصاب وخدمت نمود.
سال 1374 بعنوان فرمانده تيپ 1 لشگر 77 پياده ثامن الائمه (ع) وبا تمايل وی انتصاب ودر منطقه عملياتی جنوب.
در اين مسوليت با اينکه در شرايط جسمانی خوبی نبود و چند ماه قبل از آن مورد عمل جراحی از ناحيه معده قرار گرفته بود خدمت نمود.
در سال 1375 حال عمومي وی به واسطه مجروحيت وآلودگی شيميايی از گذشته مجدداَ به وخامت گذاشت و بعد ازمدتی بستری شدن در بيمارستان و منزل و تحمل درد و رنج فراوان در روز 19 آبان ماه سال 75 13 روح ملکوتی اش به لقاءالله و به خيل عظيم شهدا و مجاهدان راه اسلام پيوست.
پايان
----------------------------------------------------------------------------------------
منابع:
اداره جمع آوري آثار در معاونت پژوهش و تبليغات بنياد شهيد.
اطلاعات موجود در پرونده شهيد: سازمان ايثار گران نزاجا.
كتاب مرد ره از انتشارات و مركز انقلاب اسلامي سال 1380
كتاب جانم فداي اسلام از انتشارات عقيدتي سياسي ارتش1378.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز






نام و نام خانوادگي: سيدهادي مرقاتي خوئي
نام پدر: سيد علي نقي
تاريخ تولد: بيست و چهارم فروردين ماه سال 1337
محل تولد: شهرستان خوي – استان آذربايجان غربي
تحصيلات: كارداني رشته عمران از دانشگاه مشهد
شغل: سرتيپ دوم پاسدار
يگان: لشگر 31 عاشورا نيروي زميني سپاه پاسداران
نحوه شهادت: بمباران شيميايي
نوع عامل شيميايي: گازخردل
تاريخ و محل شهادت: بيست و سوم اسفند ماه سال 1363- جزيره مجنون
مزار: گلزار شهداي خوي.
------------------------------------------------------------------
سيد هادي مرقاتي خويي
(1337- 1363)
شهيد سيد هادي مرقاتي خويي، در روز بيست و چهارم فروردين ماه سال 1337 - همزمان با نيمه شعبان، سالروز ولادت حضرت ولي عصر (عج) - در شهرستان خوي از توابع استان آذربايجان غربي به دنيا آمد.
پدرش سيد علي نقي و مادرش طاهره نام داشت.
از دوره كودكي به شركت در مجلس ديني و مذهبي علاقه داشت. در جلسات قرآن و احكام شركت مي كرد.
او عاشق شركت در مجلس روضه اباعبدالله الحسين(ع) بود.
سيد هادي پس از گذراندن دوره تحصيلات ابتدايي و متوسطه وارد «هنرستان صنعتي خوي» شد و در رشته «راه و ساختمان» مشغول تحصيل گرديد.
سال آخر هنرستان عازم تهران شد و پس از اخذ ديپلم همزمان با اوج‌گيري مبارزات ملت ايران به رهبري امام خميني (ره) وارد دانشگاه مشهد گرديد.
سيد هادي در آبان ماه 1357 به اتهام اقدام عليه امنيت ملي و اخلال و نقض حكومت نظامي دستگير و روانه زندان شد.
پس از تحمل شكنجه عناصر ساواك و حبس در چند زندان شش ماه بعد آزاد شده و به زادگاهش – شهرستان خوي- بازگشت.
با شروع انقلاب فرهنگي به اتحاديه انجمن هاي اسلامي دانشگاهها و مدارس عالي كشور پيوست.
بعد از مدتي فعاليت با شركت در چند اردوي عقيدتي - سياسي در تهران از محضر اساتيدي چون شهيد دكتر بهشتي استفاده كرد.
پس از تشكيل جهاد دانشگاهي به عضويت آن نهاد درآمد و در اواخر بهمن ماه 1359 وارد سپاه پاسداران شد و به صورت نيمه وقت در روابط عمومي سپاه مشغول به كار گرديد.
سيد هادي در سال 1360 به سنت حسنه نبوي پيوست و ازدواج نمود و صاحب دو فرزند دختر به نام «فاطمه السادات» و «عاطفه» شد.
وي در سال 1361 به صورت تمام وقت در بهداري سپاه در مشهد فعاليت مي كرد و پس از بازگشايي دانشگاهها وارد آموزشكده فني مشهد شد و پس از مدتي تحصيل و مسئوليت در بسيج به عنوان داوطلب با عده‌اي از دانشجويان راهي جبهه نبرد حق عليه باطل شد(لشگر31 عاشورا).
پس از بازگشت از جبهه و فراغت از تحصيل وارد دفتر مهندسي رزمي سپاه شد و از آنجا براي نصب «پل خيبر» عازم جزيره مجنون شد.
او همزمان ماموريت هاي پشت جبهه را مبني بر احداث پايگاههاي سپاه پاسداران در استان خراسان انجام مي داد.
سرتيپ دوم پاسدار سيد هادي مرقاتي در اواخر دي ماه سال 1363 در جريان عمليات بدر، براي راه سازي عازم جزيره مجنون گرديد و سرانجام در روز بيست و سوم اسفند ماه همان سال پس از نصب پلي در جزيره، همراه با فرمانده لشگر محمد رسول الله و دو نفر از روحانيون دفتر امام(ره) توسط هواپيماهاي دشمن مورد هدف بمباران شيمايي قرار گرفت و ساعاتي بعد به فيض شهادت رسيد.
 

Similar threads

بالا