داستانی واقعی.....حسنک کجایی ؟؟؟!!!!!

"hasta"

عضو جدید
باور کن همونه
فقط عینکهایی که زدیم تار شدن
دقت کن : زنده به گور کردن دخترها = به صلابه کشیدن دم...
رستم وسهراب = نیو در ماتریکس یا ....
چوبین و جومونگ هم شبیه همن فقط یکی کارتون هست یکی فیلم
بازیها که دیگه همونن : قایم موشک بازی , وسطی یه کم حالا چاشنیشو بیشتر کردن
خیلی سخت نگیر یادت باشه همه میگن : این نیز بگزرد جانم
من می گم تار شدن عینک ها هم دلیل داره...
میون بچه های فامیلمون ندیدم دیگه این بازی های قدیمی رو بکنن!
یه بار دیدم دارن مسابقه می دن که هر کی بیشتر دروغ گفت و خالی بست!
نمی دونم اما نظر من اینه که همه چیز می گذره اما این که این گذر زمان مارو به کجا ببره خیلی مهمه...مثلا" این که بچه های ما می خوان چی بشن؟:w19:
 
  • Like
واکنش ها: spow

ali_reza6556

کاربر فعال
دوست عزیز ممنونم از نوشتهء خوبتون
واقعا وقتی خوندمش بی اختیار اشک توی چشام جمع شد
ونتونستم گریه نکنم

 
  • Like
واکنش ها: spow

spow

اخراجی موقت
دوست عزیز ممنونم از نوشتهء خوبتون
واقعا وقتی خوندمش بی اختیار اشک توی چشام جمع شد
ونتونستم گریه نکنم


سلام دوست عزیز
ممنون ولی ما نمیخوایم اشک کسی رو دربیاریم
این سیر متناقض زندگیمونه که اشکمونو دراورده ;):gol:
 

ali_reza6556

کاربر فعال
سلام دوست عزیز
ممنون ولی ما نمیخوایم اشک کسی رو دربیاریم
این سیر متناقض زندگیمونه که اشکمونو دراورده ;):gol:
آینه هم بعضی وقتها یه سری حقایق رو میگه
این تلخی حقایق میتونه باشه که ادم رو منقلب وناراحت میکنه
ای کاش میشد که انسانها همه چیز رو اون طور که هست میدیدن
 

spow

اخراجی موقت
آینه هم بعضی وقتها یه سری حقایق رو میگه
این تلخی حقایق میتونه باشه که ادم رو منقلب وناراحت میکنه
ای کاش میشد که انسانها همه چیز رو اون طور که هست میدیدن

دقیقا ولی همه چی رو ادم خودش در مورد خودش میدونه
وبهتر از نگاه کردن به هر اینه ای هست
به درونمان مراجعه کنیم ;)
 

spow

اخراجی موقت
من می گم تار شدن عینک ها هم دلیل داره...
میون بچه های فامیلمون ندیدم دیگه این بازی های قدیمی رو بکنن!
یه بار دیدم دارن مسابقه می دن که هر کی بیشتر دروغ گفت و خالی بست!
نمی دونم اما نظر من اینه که همه چیز می گذره اما این که این گذر زمان مارو به کجا ببره خیلی مهمه...مثلا" این که بچه های ما می خوان چی بشن؟:w19:

زمان بیرحم ترین رفیق انسانهاست عزیز
ممنون:gol:
 

spow

اخراجی موقت
بیا اسحاق بیا اینم بقیش!!

دوست عزيز

امروز هوا بوي ديگري دارد، بوي كيف، بوي مدرسه... امروز دلم براي تصميم كبري و چوپان دروغگو از هر روز بيشتر تنگ شده است، براي كوكب خانم و دست پخت شيرينش، چند وقتي است كه از دهقان فداكار خبري ندارم، نمي دانم پطروس با انگشتش چه كرد ... دلم براي همه شان تنگ شده است... شانه هايم امروز بي قرارتر از هر روزند براي سنگيني كوله پشتيم و انگشتانم، براي نوشتن جريمه قلط هاي(!) ديكته ام. دلم براي مقش (!) هاي نانوشته ام نيز شور مي زند... امروز حتي تراش و مدادم هم بي قرار يك ديگرند و دفترم پر از دلهره اي سفيد براي فرداي سياه خود... دلم براي يك بغل دوستي تنگ است و براي يك دنيا همكلاسي بودن... امروز بوي مهر را استشمام مي كنم... فردا زنگ مهر را مي شنوم...

هرچند دیگر نام ونشانی از حسنک نیست ولی حسنکهای تاریخ به صور اسرافیلی که ازنو دمیده شده همچون کالبدهایی زنده در روان وحرکتند
ما حسنکمان را کجا جا گذاشتیم
حسنک کجایی من روحم گشنه هست حسنک کجایی من ذهنم اشفته هست حسنک کجایی بیا میخوام یک دل سیر برات دروغ بگم
بگم ما هم ادمای کاریزماتیکی بودیم
بگم ما ادمای بدی نبودیم
بگم ما هم ارزوها وخواسته هامون انسانی هستند وخودخواهانه دنیارو برا خودمون نمیخوایم
اول مهر هم گذشت اما از حسنک خبری نشد
ببخشید شما شرلوک هولمز نیستید میشه با دکتر واتسون دنبال حسنک بگردید اخه ماها حسنک رو گم کردیم
موفق باشید
 
آخرین ویرایش:

eshagh_kh

عضو جدید
ممنون
حالا باید بقیه اونم بنویسی !؟
دوست دارم تا دادگاه هم بره ...
بیا اسحاق بیا اینم بقیش!!

دوست عزيز

امروز هوا بوي ديگري دارد، بوي كيف، بوي مدرسه... امروز دلم براي تصميم كبري و چوپان دروغگو از هر روز بيشتر تنگ شده است، براي كوكب خانم و دست پخت شيرينش، چند وقتي است كه از دهقان فداكار خبري ندارم، نمي دانم پطروس با انگشتش چه كرد ... دلم براي همه شان تنگ شده است... شانه هايم امروز بي قرارتر از هر روزند براي سنگيني كوله پشتيم و انگشتانم، براي نوشتن جريمه قلط هاي(!) ديكته ام. دلم براي مقش (!) هاي نانوشته ام نيز شور مي زند... امروز حتي تراش و مدادم هم بي قرار يك ديگرند و دفترم پر از دلهره اي سفيد براي فرداي سياه خود... دلم براي يك بغل دوستي تنگ است و براي يك دنيا همكلاسي بودن... امروز بوي مهر را استشمام مي كنم... فردا زنگ مهر را مي شنوم...

هرچند دیگر نام ونشانی از حسنک نیست ولی حسنکهای تاریخ به صور اسرافیلی که ازنو دمیده شده همچون کالبدهایی زنده در روان وحرکتند
ما حسنکمان را کجا جا گذاشتیم
حسنک کجایی من روحم گشنه هست حسنک کجایی من ذهنم اشفته هست حسنک کجایی بیا میخوام یک دل سیر برات دروغ بگم
بگم ما هم ادمای کاریزماتیکی بودیم
بگم ما ادمای بدی نبودیم
بگم ما هم ارزوها وخواسته هامون انسانی هستند وخودخواهانه دنیارو برا خودمون نمیخوایم
اول مهر هم گذشت اما از حسنک خبری نشد
ببخشید شما شرلوک هولمز نیستید میشه با دکتر واتسون دنبال حسنک بگردید اخه ماها حسنک رو گم کردیم
موفق باشید
 
  • Like
واکنش ها: spow

godmaycry

عضو جدید
کاربر ممتاز
به قول ...
ما که از مردی مردیم و چیزی ندیدیم
که از تو کتاب اسم رستم و فقط شنیدیم

که اگه اونم بود امروز حتما کراکی بود
رستم امروز از جنس بد شاکی بود

رستم اگه بود میگفت جدم عرب بود
خزر مال روسا خلیج خلیج عرب بود

رستم اگه امروز بود رستم و از یاد میبرد
شاهنامه بیست سی سال تو طاقچه خونه خاک میخورد







 
  • Like
واکنش ها: spow

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیا اسحاق بیا اینم بقیش!!

دوست عزيز

امروز هوا بوي ديگري دارد، بوي كيف، بوي مدرسه... امروز دلم براي تصميم كبري و چوپان دروغگو از هر روز بيشتر تنگ شده است، براي كوكب خانم و دست پخت شيرينش، چند وقتي است كه از دهقان فداكار خبري ندارم، نمي دانم پطروس با انگشتش چه كرد ... دلم براي همه شان تنگ شده است... شانه هايم امروز بي قرارتر از هر روزند براي سنگيني كوله پشتيم و انگشتانم، براي نوشتن جريمه قلط هاي(!) ديكته ام. دلم براي مقش (!) هاي نانوشته ام نيز شور مي زند... امروز حتي تراش و مدادم هم بي قرار يك ديگرند و دفترم پر از دلهره اي سفيد براي فرداي سياه خود... دلم براي يك بغل دوستي تنگ است و براي يك دنيا همكلاسي بودن... امروز بوي مهر را استشمام مي كنم... فردا زنگ مهر را مي شنوم...

هرچند دیگر نام ونشانی از حسنک نیست ولی حسنکهای تاریخ به صور اسرافیلی که ازنو دمیده شده همچون کالبدهایی زنده در روان وحرکتند
ما حسنکمان را کجا جا گذاشتیم
حسنک کجایی من روحم گشنه هست حسنک کجایی من ذهنم اشفته هست حسنک کجایی بیا میخوام یک دل سیر برات دروغ بگم
بگم ما هم ادمای کاریزماتیکی بودیم
بگم ما ادمای بدی نبودیم
بگم ما هم ارزوها وخواسته هامون انسانی هستند وخودخواهانه دنیارو برا خودمون نمیخوایم
اول مهر هم گذشت اما از حسنک خبری نشد
ببخشید شما شرلوک هولمز نیستید میشه با دکتر واتسون دنبال حسنک بگردید اخه ماها حسنک رو گم کردیم
موفق باشید

حاجی این هوای مهر امسال چنان برام منزجر کنندست که که وقتی از کنارم گذشت, احساس کردم در کنار مردابی متعفن نشسته ام و برای غاز های مهاجری که گویا اونها هم دل و دماغ هجرت نکرده بودن و مانده از سال پیش با جلبک های مرده رفع نیاز میکنند ,نگاه میکنم.. قدیما دهقان فداکار چنان برام عزیز بود که اون رو همپایه تمام واجبات روزانه ام در ادای احترام میپنداشتم و از معصومانه ترین دریچه ها به شخصیتش نگاه میکردم . یک سوپر من از دید یه امریکایی یا یه پهلوون از دید خودمون که تشت مسی رو میتونست پاره کنه.یه ایثار گر یک فداکار
حسنک اما نقش امید دهنده رو داشت کسی که میومد و قوت لا یموت حیوونای گرسنه و شاکر رو بده و بعد در طویله رو تا فردا ببنده
اونروزا ولی به همین راضی بودیم. حسنک دیر هم اگه میومد ..عذرش موجه بود..حیوونا به حسنک باور داشتند.
سالها گذشت و یک دفعه دهقان فداکار مثل مرده ای که دم زندگی دیده باشه سر از خاک بیرون آورد. گزارشگر طاعون گرفته تلویزیون چنان از وضع و حال اسف بارش گفت و اون رو چنان زشت به ما بچه های دیروز و دلخوشای امروز نشون داد که همه دیوار باور هامون به یک باره فرو ریخت. دهقان فداکار دیگه یه قهرمان نبود. یه کشاورز عادی بود که داشتند با سمبه تو گوش و چشمون فرو میکردند تا دیگه به هیچ قهرمانی دل نبندیم.. شاید اون قطار هم به برکت عطسه راننده و خرافاتی بودن راننده اش سرعتش رو کم کرده بود به بهانه تک صبر . شاید دهقان فداکار ناشیانه وسط ریل ها اتیش درست کرده بود تا سیب زمینی سرخ کنه و بی دلیل سبب خیر شده بود.
حجی!! برامون همون حسنک موند فقط. که در زندگی بزرگسالیمون دنبالش باشیم گاهی به یکی دل ببندیم و هر عصر از لابلای در چوبی طویله منتظر اوردن غذا بمونیم. قوت لایموتی برای افسرده نشدن. که بدونیم اندک ارزشی برای حسنک داریم.حسنک قصه ما دیگه بزرگه راستی خیلی هم حساس شده.. وای اگه بفهمه با مرغای تو طویله/که نمیدونم چرا تو طویله ان/ داریم درد دل میکنیم.. وای اگه بفهمه واسه خودمون این گوشه آغول دلخوشی کردیم و یه شبدر پارتی گرفتیم..
ماه مهر باز اومد ولی امسال حسی برای رفتن سر کلاس نیست.. حسی که مونده از سالهای دراز, صادقانه خوش بودنه و مهری که شنیدنش هم کافی بود تا هورمون تیروئیدمون دوباره فعال بشه و فکر کنیم داریم بزرگتر میشیم و داریم به قهرمان بودن نزدیک میشیم.
حاجی الان همه سیرت های وجودی دارند حسنک رو به زبون خودشون صدا میکنن.. بع بع ماء ماء قد قد عر عر هاپ هاپ
فکر کنم حسنک هم مثل دهقان فداکار از دستمون رفت.. وای اگه روزی تبلیغ آیس پک بکنند
 

spow

اخراجی موقت
حاجی اونقدر دقیق وروان وقشنگ نوشتی که حیفم میاد چیزی بگم
دست مریزاد
 
  • Like
واکنش ها: bmd

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش خاطرات هیچوقت خاطره نمی شدن لا اقل خاطرات خوب اینطوری نمی شدن کاش همانطور که آنها را از دل ذهنمان زنده می کنیم در واقعیت نیز آنها را با همان شکل و حال و هوا زنده می کردیم کاش قدرت رفتن به عقب رو داشتیم کاش ماشین زمان واقعیت داشت کاش ........

این روزا همش تو گذشته ها سیر می کنم دلم خیلی کوچیک طاقتم خیلی کم احاساسم خیلی شکننده اما ذهنم خیلی شلوغ شده حسرت یه لحظه هم منو رها نمی کنه حسرت بچگی هام سادگی هام خندیدن های از ته دلم گریه های زود گذرم مصیبتهای خنده دارم هیچ کدوم منو تنها نمی زاره ........ این احساس و حسرت و خواستن اونقدر در من قوی هست که می خوام با تمام وجود دیوار ستمگر زمان رو بشکنم و وارد دنیای کودکیم بشم دوباره می خوام بچه بشم برم دبستان .... دوباره می خوام دفتر املای کلاس اول دبستان رو داشته باشم دوباره می خوام اولین املا رسمی مو تو اون کلاس دود گرفته بنویسم بازم می خوام نقطه آب رو بجای پایین بالا بنویسم دوباره می خوام املا 19 بشم دوباره می خوام خنده بابا مامانمو ببینم وقتی که این اشتباه بچه گونه مو می بینن ! دوباره می خوام روی اون نیمکتهای چوبی زواردر رفته بشینم دوباره می خوام اون مانتو مقنعه سرمه ای اون کیف بندار مشکی قشنگ رو داشته باشم........ اون لیوان آلبالویی اون دستمال گلدوزی شده خیلی ناز رو بزارم تو کیفم.... اون جامدادی قرمز خوشرنگ و مدادهای رنگارنگ و مدادتراش و پاکن توش برام نه حکم یه شی بلکه حکم موجوداتی کاملا زنده بودند که باهام حرف می زدند وقتی که مداد رو می زاشتم داخل مدادتراش تا نوکش رو تیز کنم صدای گریه های مداد رو می شنیدم .........

آره می شنیدم
دلم می خواست مثل بچگی هام اونقدر ساده باشم که روز اولی کیفمو پر اسباب بازی هام بکنم دوباره اون عروسک خوشگلمو داشته باشم و باهاش برم مدرسه
دلم می خواست بازم شبا عروسکامو پیش خودم بخوابونم باز اونا تب بکنن و من دستمال خیس رو پیشونیشون بزارم . دوباره می خوام اونقدر صداقت داشته باشم که از برگ گلها برای عروسک خوشگلم دارو درست کنم و با قاشق بستنی تو دهن کوچیکش بریزم تا زودی خوب بشه دوباره می خوام اونقدر دوست داشتن برام دوست داشتنی بشه که موقع خواستن زیاد عروسک خوشگلمو تو بغلم بفشارم و تموم هستی مو براش هدیه کنم .
یعنی میشه؟
کاش بشه

 

godmaycry

عضو جدید
کاربر ممتاز
فکر کنم جای این شعر توی این تاپیک خالیه

دارا جهان ندارد سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد

کارون زچشمه خشکیدالبرزلب فروبست
حتا دل دماوند آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند آسان رهید وبگریخت
رستم در این هیاهو گرز گران ندارد

روز وداع خورشید زاینده رودخشکید
زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها بر کام دیگران شد
نادر زخاک برخیز میهن جوان ندارد

دارا کجای کاری دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد

آییم به داد خواهی فریادمان بلند است
اما چه سود که اینجا نوشیروان ندارد

سرخ وسپید وسبزست این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد

کو آن حکیم توسی شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش ای مهرآریایی
بی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد

وقتی این گونه چیزا رو ازمون گرفتن میخواین به حسنک و کوکب خانوم رحم کنن؟
 

spow

اخراجی موقت
میگن :
دهقان فداکار وحسنک وچوپان دروغگو وکبری و....وامین وسارا ووووو
قرار گذاشتن برن یه جایی
یه جای خوب
منم دعوتم کردم
میخوام برم ولی ...........
ولی این رفتنا برگشتنی توش نیست
دلم گرفته اما میخوام برم
به قول رفیق سفر کرده : باید رفت
کسی راز مرا داند که از این رو به ان رویم بگرداند
موفق باشید
 

mohammad 87 سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیوارها گفتند:
تُوی دلمان را خالی کردید
تا گاه‌گاهی که دلتان می‌گیرد
از لابه‌لای آن‌ها
به بیرون نگاهی بیندازید،
کوچه‌باغ‌ها را تماشا کنید
و از دیدنِ پرنده‌ها وُ پیاده‌روها
لذّت ببرید،
شاید بتوانید برای لحظه‌ای،
اندوهِ جان‌کاهِ‌تان را به فراموشی بسپارید،
امّا:
پرده‌ها،
نرده‌ها،
دیگر کاری از دستِ پنجره‌ها برنمی‌آید.
 
  • Like
واکنش ها: spow

spow

اخراجی موقت
خیلی دمت گرم داداش

عجب متنی بود
کلی چیزم کرد!
 

spow

اخراجی موقت
هی!!
دیروز یکی از بچه ها داستان حسنک رو گذاشته بود
یادش بخیر
محمدرضا! k-2h ! اسحاق! وبقیه بچه ها
روزگارغریبیست حسنک!!
 

Similar threads

بالا