من امشب تا سحر بیدار خواهم ماند
وبال خواب را ازگردن خود باز خواهم کرد
به او گویم برو امشب نمی خوابم
به شوق دیدنت چشمان خود را باز خواهم کرد
برایت از حیاط خانه ی دل صد گل احساس خواهم چید
به باغ آرزوهایم گل امید می کارم
ستاره های اقبالم به من چشمک زنان گویند
که تو می ایی ومن اشک شوق از دیده می بارم
شب آرام و هوا رام ، آسمان پر نور
و قرص ماه همچون روی تو در آسمان پیداست
صدای عوعو سگها نمی اید
تو گویی امشب این بیدار مانده ، یکه و تنهاست
شفق سر زد، سیاهی رفت و صبح آمد
و قرص ماه جایش را به مهرِ آسمان بخشید
ومن بیدار و چشمانم به در مانده
برای دیدنت این قلب ناآرام می جوشید
تو گویی انتظارم باز بیهوده ست
نمی ایی و من اینبارهم گول تو را خوردم
از آن ترسم که هجرانت شود ‹‹ جاوید ›› و من تنها
شکایت از جفای تو بَرِ مرغ سحر بردم
اگر ماه بودم به هرجا که بودم سراغ ترا از خدا میگرفتم وگر سنگ بودم به هرجا که بودی سر رهگذر تو جا میگرفتم اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب بام من مینشستی وگر سنگ بودی به هر جا که بودم مرا میشکستی مرا می شکستی
من سکوت خویش را گم کرده ام لاجرم در این هیاهو گم شدم من که خود افسانه می پرداختم عاقبت افسانه مردم شدم ای سکوت ای مادر فریاد ها ساز جانم از تو پر آوازه بود تا در آغوش تو ، راهی داشتم چون شراب کهنه شعرم تازه بود در پناهت برگ و بار من شکفت تو مرا بردی به شهر یاد ها من ندیدم خوشتر از جادوی تو ای سکوت ای مادر فریاد ها گم شدم در این هیاهو گم شدم تو کجایی تا بگیری داد من گر سکوت خویش را می داشتم زندگی پر بود از فریاد من
همه گويند كه: تو عاشق اويي
گر چه دانم همه كس عاشق اويند
ليك مي ترسم ، يارب
نكند راست بگويند ؟
روشني
اي شده چون سنگ سياهي صبور
پيش دروغ همه لبخندها
بسته چو تاريكي جاويدگر
خانه به روي همه سوگندها
من ز تو باور نكنم ، اين تويي ؟
دوش چه ديدي ، چه شنيدي ، به خواب ؟
بر تو ، دلا ! فرخ و فرخنده باد
دولت اين لرزش و اين اضطراب
زنده تر از اين تپش گرم تو
عشق نديده ست و نبيند دگر
پاكتر از آه تو پروانه اي
بر گل يادي ننشيند دگر
چشم صنوبران سحر خيز بر شعله بلند افق خيره مانده بود . دريا، بر گوهر نيامده ! آغوش مي گشود . سر مي كشيد كوه، آيا در آن كرانه چه مي ديد ؟ پر مي كشيد باد، آيا چه مي شنيد، كه سرشار از اميد، با كوله بار شادي، از دره مي گذشت ، در دشت مي دويد ! *** هنگامه اي شگفت ، يكباره آسمان و زمين را فرا گرفت ! نبض زمان و قلب جهان، تند مي تپيد دنيا، در انتظارمعجزه ... : خورشيد مي دميد !
صدا كن مرا كه صدايت زيباترين نواي عالم است
صدا كن مرا كه صدايت قلب شكسته ام را تسكين ميدهد
صدا كن مرا تا بدانم كه هنوز از ياد نبرده اي مرا
نشسته ام تا شايد صدايم كني
صدايم كني ومحبت بي دريغت را نثارم كني.
[FONT="]حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
[/FONT][FONT="] آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مر همره و همراهم کرد[/FONT]
[FONT="]http://www.marmolak.net/images/a63aq51aqpu7zngjr46t.jpg[/FONT] [FONT="]بدون خنده در این خانه هیچ شوری نیست [FONT="]
[/FONT][FONT="]بخند، خنده تو آرزوی دوری نیست [/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]همیشه سنگ مرا می زدی به سینه... نگو [/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]نگو که درد مرا چاره جز صبوری نیست [/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]سپید و سرخ؟... نه...! این دکه های خونابه [/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]برای پیرهنت، وصله های جوری نیست [/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]بگو که از چه کسی رو گرفته ای؟ هر قدر [/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]نگاه می کنم اینجا گدای کوری نیست [/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]گمان مکن که حضور تو آه! ماه بلند [/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]در آسمان زمین خورده ام ضروری نیست [/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]کبوتری که پرش را شکسته صاعقه ای [/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]به فکر راه رهایی پر عبوری نیست [/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]کسی نبود بداند قلم اگر میخ است [/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]برای کندن بر لوحه بلوری نیست [/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]نخواه بر دل من داغ آرزویی را [/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]بخند، خنده تو آرزوی دوری نیست[/FONT][FONT="][/FONT][/FONT] [FONT="] [/FONT]
[FONT="]باقی از هستیم همان نامی ست[/FONT] [FONT="]مُردم از غصه این چه ایامیست[/FONT] [FONT="]من که از این حیات سیر شدم[/FONT] [FONT="]گفتم ار چند نیست بال و پرم[/FONT] [FONT="]نتوانم سوی چمن بپرم[/FONT] [FONT="]چنگ و منقار و سینه هست و سرم[/FONT] [FONT="]خز- خزان تا به باغ می گذرم[/FONT] [FONT="]چمن آمد ز دور در نظرم[/FONT] [FONT="]قوت آمد به زانو و کمرم[/FONT] [FONT="]لانه یی دید چشم های ترم[/FONT] [FONT="]چون رسیدم کباب شد جگرم[/FONT] [FONT="]دیدم این نیست آشیان دامیست[/FONT] [FONT="]آه[FONT="]...[/FONT][/FONT] [FONT="]من باز هم اسیر شدم[FONT="]. [/FONT][/FONT]
باد دندان به لب تشنه صحرا می کوفت
گل خورشید به چنگال خدا پر می شد
روز می رفت به زیر پر شب دود شود
لب کفتار ز خون شهدا تر می شد
دارها سر همه خم کرده ز خجلت در پیش
بوی خون با مه صحرا به هم آمیخته بود
گر کسان جنگ سر طعمه خود می کردند
گرچه در هر قدمی چند سری ریخته بود
ز آن میان لاشه ی من بود که له له می زد
ناخن خسته به دامان بیابان می سود
چشم را دوخته بر کرکس پیری مغموم
دلش از دغدغه در چنگ زمان می فرسود
دل من می زد چون طبل به پیروزی مرگ
نعره ام در گلوی باد سیه گم می شد
خونم از تن همه بر دامن بیرق می ریخت
آه ... ، گویی دل من چون دل مردم می شد
باد دندان به لب تشنه صحرا می کوفت
گل خورشید به چنگال خدا پر می شد
روز می رفت به زیر پر شب دود شود
لب کفتار ز خون شهدا تر می شد
آفاق پوشيده از فر بيخويشي است و نوازش
اي لحظه هاي گريزان صفاي شما باد
دمتان و ناز قدمتان گرامي ، سلام ! اندر آييد
اين شهر خاموش در دوردست فراموش
جاويد جاي شما باد
اي لحظه هاي شگفت و گريزان كه گاهي چه كمياب
اين مشت خون و خجل را
در بارش نور نوشين خود مي نوازيد
او مي پرد چون دل پر سرود قناري
از شهر بند حصارش فراتر
و مي تپد چون پر بيمناك كبوتر
تن ، شنگي از رقص لبريز
سر ، چنگي از شوق سرشار
غم دور و انديشه ي بيش و كم دور
هستي همه لذت و شور
اي لحظه هاي بدين سان شگفت از كجاييد ؟
كي، وز كدامين ره آييد ؟
از باغهاي نگارين سمتي ؟
از بودن و تندرستي ؟
از ديدن و آزمودن ؟
نه
من
بس بودم و آزمودم
حتي
گاهي خوشم آمد از خنده و بازي كودكانم
اما
نه
اي آنچنان لحظه ها از كجاييد ؟
از شوق آينده هاي بلورين
يا يادهاي عزيز گذشته ؟
نه
آينده ؟ هوم ، حيف ، هيهات
و اما گذشته
افسوس
باز آن بزرگ اوستادم
يادم
آمد
چون سيلي از آتش آمد
با ابري از دود
بدرود اي لحظه ! اي لحظه ! بدرود
بدرود
عادت , همه چیز را ویران می کند. وای به روزی که چیزی -حتی عشق- عادتمان شود.... عاشق کم است و سخن عاشقانه فراوان , دیگر سخن گفتن عاشقانه دلیل عشق نیست و آواز عاشقانه دلیل عاشق بودن..... ولی ای دوست ! تو نگاهت را , عاشقانه نگه دار و کلام ساده ی عاشقانه ات را خالصانه بگو. و همیشه به یاد داشته باش: شب عشق در کنار عشق بوده است