مشاعرۀ سنّتی

[naghmeirani]

من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد
مهلت خاموشی من سهل و آسان می شود
پس چرا پس چرا عاشق نباشم
گلپا

من از ياد عزيزان يك نفس غافل نيم اما

[FONT=times new roman, times, serif]نمي‌دانم كه بعد از من كسي يادم كند يا نه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]​

 

[gh_engineer]

سعدی

سعدی

من از ياد عزيزان يك نفس غافل نيم اما​

[FONT=times new roman, times, serif]نمي‌دانم كه بعد از من كسي يادم كند يا نه؟[/FONT]​

هر که خصم اندر او کمند انداخت
به مراد ویش بباید ساخت

 

[floe]

هر که خصم اندر او کمند انداخت
به مراد ویش بباید ساخت

تا خلق جهان دست بدارند ز من
دیوانگیی بهانه خواهم کردن​

 

[raha]

تا خلق جهان دست بدارند ز من


دیوانگیی بهانه خواهم کردن​

نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم

 

[danymar]

نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم

من گل پژمرده ای هستم
دررگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون
در شبی تاریک روییدم
تشنه لب بر ساحل کارون

 

[parvaze parastu]

نقش ظاهر بهر نقش غایب است
و آن برای غایب دیگر ببست

 

[floe]

نقش ظاهر بهر نقش غایب است
و آن برای غایب دیگر ببست

تا ساخته شخص من و پرداخته‌اند
در زیر لگد کوب غم انداخته‌اند​

 

[araz_heidari]

تا ساخته شخص من و پرداخته‌اند
در زیر لگد کوب غم انداخته‌اند​

دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
​

 

[sanaz950]

دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن در آید

 

[Medical_eng87]

دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن در آید

در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در کار وضو می‌بینم

 

[raha]

در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در کار وضو می‌بینم

من چه گویم که در پسند آید؟
دلم از این غروب تنگ تر است!

 

[snazari]

تا توانی دلی بدست اور

دل

 

[snazari]

تا توانی دلی بدست اور

دل شکستن هنر نمی باشد

 

[floe]

تا توانی دلی بدست اور

دل شکستن هنر نمی باشد

در هر بندی هزار دل در بندش
در هر پیچی هزار جان پیچیده​

 

[snazari]

همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن

همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن

 

[floe]

همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن

همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن

نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
​

 

[nooshafarin]

نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
​

ز حق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی

 

[snazari]

یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند ز استادی خود شاد شدیم

 

[nooshafarin]

یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند ز استادی خود شاد شدیم

می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت
بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت

 

[snazari]

می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت
بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت

ترک ما سوی کس نمی نگرد

اه از این کبریا و جاه و جلال

 

[nooshafarin]

ترک ما سوی کس نمی نگرد

اه از این کبریا و جاه و جلال

لنگری از گنج مادون بسته ای بر پای جان
تا فروتر میروی هر روز با قارون خویش

 

[floe]

لنگری از گنج مادون بسته ای بر پای جان
تا فروتر میروی هر روز با قارون خویش

شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است​

 

[nooshafarin]

شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است​

تاب من از تاب تو افزون تر است
گر چه تو سرخی به نظر من سپید

 

[floe]

تاب من از تاب تو افزون تر است
گر چه تو سرخی به نظر من سپید

در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر
در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز​

 

[nooshafarin]

در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر
در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز​

زخم از او نشتر از او سوزن از او
ما و جوی خون و امید رفو

 

[floe]

زخم از او نشتر از او سوزن از او
ما و جوی خون و امید رفو

وآنچه در بزمگه حریفانند
رخ ز می گلستان کنند همه
​

 

[nooshafarin]

وآنچه در بزمگه حریفانند
رخ ز می گلستان کنند همه
​

هرکسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفس پرستی، دگر است

 

[floe]

هرکسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفس پرستی، دگر است

تا کی به انتظار قیامت توان نشست
برخیز تا هزار قیامت به پا کنی​

 

[nooshafarin]

تا کی به انتظار قیامت توان نشست
برخیز تا هزار قیامت به پا کنی​

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

 

[naghmeirani]

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

شراب از دست خوبان سلسبیلست

و گر خود خون میخواران سبیلست