سوال بنیادی زندگی شما چیه؟؟؟!!

ne_sh67

عضو جدید
کاربر ممتاز
داشتم به این موضوع فکر میکردم...که واقعا نگاه ما به زندگی چطوریه...و چی درباره اش فکر میکنیم...و چطوری با این همه اقکار جورواجور به راه مون ادامه بدیم...دیدم خیلی از راهها و مسیرها و انتخابهامون به جواب این سوال بر میگرده...خوشحال میشم بگید که سوال بنیادی و اصلی شما از زندگی چیه.....
 

farzane_f

عضو جدید
خوب سوالی که پرسیدی یه کم جواب دادن بهش سخته...من نگاهم به زندگی مثبت نیست از خیلی چیزا ناراضیم...ولی خوب یه سوال همیشه ذهنمو مشغول کرده اونم این که این همه ادم میان زندگی میکنن و میرن برای بعضیا خوب برای بعضیا هم بد اخرش که چی؟!!!!!!!!!!!!!
 

Lillian

عضو جدید
چرا اكثريت مردم نيمه خالي ليوان رو مي بينند؟ و هميشه از زندگي ناراضي اند؟
مثلا خود من :smile:الان كساني كه ناراضي اند رو مثال زدم، در حاليكه كساني كه راضي از زندگي و خوشبختند دور و برم كم نيستند!

فكر كنم شكايت از هر چيزي عادت ما شده! كاش مي شد اين عادت رو ترك كرد.......:(
 

doomann

Moderator
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سوالهایم به اندازه برگهای درختان باغ بزرگی است که کوچه باغی دارد از جنس خشت و زمینی دارد فرش شده از برگهای زردی که سوالهایی بودند که نپرسیدم و خاطراتی شدند که در کوچه باغ فکرم مانند خاکستر اتشی خاموش به فراموشی سپرده شدند ...
سوالهایم کم نیست ولی چون نیافتم کسی را که پاسخم گوید بی سوال ماندم و عریان از فکر ...
سوالم اینست روی زمینی که همه از روح یک پروردگار در کالبدشان دمیده شده چرا عده ای مانند بچه های بد کلاسمان هستند که هر چقدر که انها را در لیست بدها می نویسی و ستاره می زنی کم است و عده ایی مهربانند؟
سوالم اینم است چرا نان بعضی ها خشخاش هم دارد و نا ن بعضی ها طعم کپکش زیباترین طعم غذاست ؟
سوالم اینم است چرا آفتاب بر سر پدر کارگرم انچنان که بر سر او که در کوههای دیزین اسکی مکی کند نمی تابد ... ؟
سوالم اینست چرا از بین این همه آدم های بد فقط خوبها را خدا می چیند و می برد پیش خودش .
سوالم اینست چرا اینهمه گاری بزرگ و بی قواره به دست آدمهای کوچکی به نام نمکی ها رانده شود و این ماشینهای کوچک و ساده به دست آدمهای گنده و پر ا ز سیبیل ؟
سوالم اینست خدا که ابابیلش را فرستاد برای محافظت خانه سنگیش ،‌چرا نمی فرستد به غزه کسی را برای کمک بنده هایش ؟
سوالم اینست چرا اتش بزرگ ابراهیم گلستان شد و ما همه گلستانها مان به آتش کشیده می شود ؟
سوالم اینست چرا اویی که در جنگ یک پایش را داده با منی که روحم را در جنگ باختم تفاوت داریم که او به دانشگاه برود و من پشت دردانشگاه بدرقه اش کنم ؟
سوالم اینست پشت در های اینهمه زندان هزاران بیگناه آواره اند و هیچ درد شناسی دردشان را نمی فهمد
سوالم اینست تا کی با خدا بگویم و او بزرگوارانه فقط گوش کند ؟
سوالم اینست تا کی گناه کنیم و خدا پدرانه فقط نظاره گرمان باشد ؟
سوالم اینست اگر ما به کسی اینقدر لطف می کردیم و او تمام لحظاتش را بی معرفتی ،‌ چه می کردیم با او ؟
سوالم اینست زنده و بودن و نفس کشیدن و باقی بودن به چه قیمتی ؟
سوالم اینست چهقدر به آینه نگاه کرده ایی ؟ چقدر از خود خود می دانی ؟ چقدر در آینه روحت را جستجو کرده ایی ؟ چقدر به نام خودت که قطره ای از خدایی ،‌ قسم خورده ای ؟
سوالی نداشتم راستی ...
سوالهایم همه یک جواب داشتند و من از یاد برده بودم ...
از او ،‌از آن نان خشکی پرسیدم که تلی از نان بر پشتش بود و نفس نفس می زد و عرق می ریخت و هس هس می کرد . جوابم را او داد ...
اول نگاهی عاقل از اندر سفیه به من انداخت و بارش را بر زمین گذاشت . سر جوب نشست و از داخل جوی آب کنار خیابان یک کف دست آب به صورتش زد . از داخل کیسه فلاکس شکسته ای با یک لیوان کثیف بیرون کشید و قدری چای ریخت داخلش . سیگارش را هم بیرون اورد و با یک کبریت نیمه خیس با هزار بار کبریت زدن بالاخره سیگارش را هم به دود کردن وادار کرد و پکی از ته دل به سیگارش زد و گفت ...به تو مربوط نیست ...
 
آخرین ویرایش:

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
خیلی تاپیکت قشنگه

سوالی که من دارم اینه
شیعه ای واقعیه حضرت امیر کیه؟
چطوری راه راستمو پیدا کنم؟
اصلا راهم درسته؟/
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
داشتم به این موضوع فکر میکردم...که واقعا نگاه ما به زندگی چطوریه...و چی درباره اش فکر میکنیم...و چطوری با این همه اقکار جورواجور به راه مون ادامه بدیم...دیدم خیلی از راهها و مسیرها و انتخابهامون به جواب این سوال بر میگرده...خوشحال میشم بگید که سوال بنیادی و اصلی شما از زندگی چیه.....
دوست عزیزم سلام
از اینکه منو دعوت کردی ممنونم.
زندگی دو نیمه است : نیمه اول در انتظار نیمه ی دوم و نیمه ی دوم در حسرت نیمه ی اول.
راستش بخوای منظورتو درست متوجه نشدم به همین خاطر خیلی پراکنده نوشتم و تا اونجا که تونستم از شاخ و برگ زیاد پرهیز کردم ولی خود زندگی طیف وسیعی از مباحث رو در بر میگیره.
به هر حال
واقعا نگاه ما به زندگی چطوریه
و چی درباره اش فکر میکنیم
راستش از نگاه ما خبر ندارم فقط از نگاه خودم میتونم زندگی را ببینم که فکر کنم گفتنش برای بعضی از دوستان خوشایند نباشه و باعث بشه که ...
برای آگاهی از بینش من نسبت به زندگی اشعار خیام رو بخونید(سعی کردم تو زندگی مثل اندیشه اش پیش برم).
چطوری با این همه اقکار جورواجور به راه مون ادامه بدیم
افکار ها و بینشها نسبت به زندگی هر چند که متفاوت باشن ولی در یه مسیر گام بر میدارن.
همه دوست دارن به یه جامعه ی آباد برسن که توش عدالت باشه اصلا خونریزی نباشه کسی حرف زور نزه و همه به هم احترام بزارن و کسی فقیر نباشه و ...
ولی در این راه تنها چیزی که میتونه خیلی تاثیر گذار باشه دوری از نظریه قدرت هست.
اینکه: هر که با ما نیست بر علیه ماست
خیلی راهها رو از هم دور کرده.
مثالی میزم(امیدوارم کسی ناراحت نشه)
من میگم اگه بخوایم به جامعه ای آباد برسیم باید از هر طیف فکری تو جامعه داشته باشیم و خودمون با دست خودمون به اون برسیم.
اگه طالب عدالتیم باید خودمون به اون عدالت برسیم نه اینکه منتظر باشیم تا یکی بیاد و اینا رو برامون به ارمغان بیاره.
اگه طالب آزادی طالب علم و...باید خودمون به اون برسیم و از کلاه گذاشتن و دروغ گفتن به خودمون پرهیز کنیم.
(نیاز به توضیح دارد ...)
سوال بنیادی و اصلی شما از زندگی چیه
اگه منظورتون همون هدف از زندگی چیست هستش
خوب من میگم تنها هدف ما از زندگی
زندگی کردن است همین و بس.
حال این زندگی دارای غرایزی است که در تمامی انسانها به اشتراک گذاشته شده ولی بعضیا کم و بعضیا زیاد هست.
میل به زنده بودن افراد هم از این نشاءت میگیره.
مثلا اگه غریزه ای به دلیلی نا معلوم مورد سروکوب قرار بگیره از هدف زندگی که همان زندگی کردن هست دور میشیم.
زندگی مجموعه ای از غرایز هست که از بین رفتن هر کدوم باعث میشه انسان وقت زیادی رو صرف اونا بکنه که طبیعتا از غرایز دیگه هم دور میشه و زندگی هم تلخ و ...
الان سیر روند انسان به سمت غریزه های خودشون باز میگرده.
مثلا قرارداد های اخلاقی که در جامعه روز به روز تغییر میکنه و هر جنسی از زن یا مرد دنبال این غرایز هست.
البته باید اینم بگیم که هر جامعه ای متناسب با زمانی و مکان خودش به سمت آرمان شهر پیش میره.
و این بسته به بینش انتقادی افراد هم داره که چقدر حاضرن به نقد جامعه خویش بپردازن و از مورادی که اونا را از آرمان شهر دور میکنه پرهیز کنن.
جامعه آرمان شهر یک ملت در واقع جامعه ای نیست که همه یه طور فکر میکنن بلکه جامعه ای داره به آرمان شهر خودش نزدیک میشه که بتونه ضریب تحمل بینش مخالفش رو به زندگی بالا ببره.
فکر کنم تا اینجا برا من کافیه.
انشالله دوستان خوب دیگه ما این مسائل رو مطرح کنه.
موفق و پیروز باشید
یا حق



 

maxer

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ممنون از تاپیکت.........
منم سوالات خیلی زیادی دارم.........سوالاتی که شاید جوابشونو خودم بدونم....اما افسوس که یا عمل نمیکنم یا دیر عمل میکنم...:(

1- چرا به وجود آمدم ؟؟؟
2- حالا که به وجود اومدم و به اینجا رسیدم چه کارهایی باید انجام بدم تا موفق بشم ؟
3- چرا عملکرد من اینه...؟
4- چه فایده ای داره که با افتخار بمیریم...؟
5- چرا به همینی که هستیم قانع ایم و برای بهتر شدن تلاش نمیکنیم....؟
6- چرا دوست داریم همیشه کارگر باشیم و برای رئیس شدن تلاش نمیکنیم ...؟
7- چرا باید فردی مهم بشم؟
8- چرا باید سختی بکشم...؟

و چرا و چرا و چرا...؟؟؟؟؟؟؟
 

T I T A N I U M

عضو جدید
سلام

این بحث متفاوت و خیلی تو در تو هستش
با اینکه من زیاد دست به قلم خوبی ندارم ولی می توانیم از 1000 بعد این مسئله رو بررسی کنیم

اما مهمترین سوالی که باید از خودمان کنی :
چگونه می خواهی زندگی کنی ؟
از دو گزینه سه یکی را انتخاب کنید :

1 - با احساسات
2 - با عقل و منطق

ادامه دارد ....
 

Similar threads

بالا