مشاعرۀ سنّتی

[laleh_a]

در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
ایستاده ام چو شمع مترسان از آتشم

 

[Aseman Etemaad]

ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
وز یار شکایت سوی اغیار نبردیم!

 

[afsaneh_k]

مزن بی تامل به گفتار دم
نکو گو اگر دیر گویی چه غم ؟

 

[Aseman Etemaad]

معلوم نشد صدق دل و سر محبت​

تا این سر سودا زده بر دار نبردیم​

 

[afsaneh_k]

محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید

 

[Aseman Etemaad]

در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم

 

[afsaneh_k]

مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
که نهادست به هر مجلس وعظی دامی

 

[Aseman Etemaad]

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سروپایی نکنیم!

 

[sina1]

من باشم و می باشد ونی باشد و وی
من هی لب وی بوسم و وی هی لب می

 

[*Afash*]

يعنى اى مطرب شده با عام و خاص
مرده شو چون من كه تا يابى خلاص

 

[Aseman Etemaad]

صد چشمه اشک غم شد و صد باغ لاله داغ
هردم که خاطرات تو از خاطرم گذشت!
*****
خوش سایه روشنیست تماشای یار را
این دود آه و شعله که بر دفترم گذشت!

 

[Sharif_]

صد چشمه اشک غم شد و صد باغ لاله داغ
هردم که خاطرات تو از خاطرم گذشت!
*****
خوش سایه روشنیست تماشای یار را
این دود آه و شعله که بر دفترم گذشت!

ته که نوشم نه‌ای نیشم چرایی
ته که یارم نه‌ای پیشم چرایی

ته که مرهم نه‌ای بر داغ ریشم
نمک پاش دل ریشم چرایی

 

[kachal63]

یک دم که با تو ام به سوی من نظر مکن
سیرت ندیده ام، ز خودم بی خبر مکن

 

[= nAviD =]

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

 

[Aseman Etemaad]

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است!

 

[kachal63]

تو تا جدا شدی از من زمانه سوخت مرا
چنین بود چو گل از پیش خار برخیزد

 

[Aseman Etemaad]

دل من چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی​

چه هنر به کار بندم، که نماند وقت کاری....​

 

[baran-bahari]

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست​

جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست​

حالیا خانه برانداز دل و دین من است​

تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست​

 

[محـسن ز]

تا هر زمان به شکلی رنگی به خود نگیرم
جان و تنی رها از قید زمانه خواهم

 

[afsaneh_k]

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نا بستن از آن به که ببندی و نپایی

 

[هزاردستان]

ياخود به حسن روي تو كس نيست درجهان
يا هست و نيستــــم ز تو پــــرواي ديگـــري

 

[shanli]

یک بار دگر قبول کن بندگیم
رحم آر بدین عجز و پراکندگیم
گر باد دگر ز من خلافی بینی
فریاد مرس به هیچ درماندگیم

 

[artemiss]

من در این شهر غریبم و در این خاک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
آتش عشق چنان در دلم افروخته بود
دیده گر آب نمی ریخت جگر سوخته بود...

 

[shanli]

در بحر کرم حرص و حسد پیمودن
وین آب خوشی ز همدگر بربودن
ماهی ننهد آب ذخیره هرگز
چون بی‌دریا هیچ نخواهد بودن

 

[artemiss]

نگشاید دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبوید باز...

 

[shanli]

زلف تو که یکروزم از او روشن نه
با خاک برآورد سرو با من نه
با هرچه درآرد سر او زنده شود
کانجا همه جانست سراسر تن نه

 

[artemiss]

همرنگ گونه هاي تو مهتابم آرزوست
چون باده لب تو مي نابم آرزوست

 

[shanli]

تو توبه مکن که من شکستم توبه
هرگز ناید ز جان مستم توبه
صدبار و هزاربار بستم توبه
خون میگرید ز دست دستم توبه

 

[هزاردستان]

هرگلـي نو كه در جهــان آيد
ما به عشقش هزاردستانيم

 

[artemiss]

من با اميد مهر تو پيوسته زيستم
بعد از تو؟
اين مباد
كه بعد از تو نيستم