سلام به همه دوستان معمار شما که هیچ کدوم به من کمک نکردید! اما خودم تونستم پلان"مرکز تحقیقاتم" را طراحی کنم واستادo امروز تایید داد طرح سنگینی بود اما تونستم وخدا را سپاس که کمکم کرد فقط الان فکر حجم ونماش هستم امیدوارم این هم حل بشه
دوستان از کمکهاتون بسیار ممنون برای اطلاع عرض کنم که با هر زحمتی بود خودم نام بنا نام معمار و کشور و شهر و حتی محله و نوع کاربری ساختمان را پیدا کردم، اگر دوستان خواستند با این بنا بیشتر آشنا بشن اطلاعاتش رو می ذارم
این بنا توسط santiago calatrava معمار اسپانیایی تبار در کشور سوئد و در شهر مالمو و با کاربری تجاری و مسکونی ساخته شده کانسپت از ستون فقرات انسان گرفته شده و نام بنا turning torso است.
نام بنا: مجموعه ورزشي رفسنجان
سبك كار: پست مدرنيسم با گرايش بوم گرا يا تاريخ گرا
مساحت پروژه: 3500 متر مربع
بنا از يك استخر و يك سالن چند منظوره تشكيل شده.
سید هادی میرمیران
سيدهادي ميرميران به سال ۱۳۲۳ در قزوين به دنيا آمد. در سال ۱۳۴۷ از دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران فارغ التحصيل شد.
فعاليت حرفه اي اين هنرمند معمار تقريباً به سه دوره مساوي تقسيم مي شود :
·در فاصله ۱۳۴۷- ۱۳۵۷ او در شركت ملي ذوب آهن ايران، در اصفهان سرپرست كارگاه معماري واحد طراحي و شهرسازي بوده و مسئوليت تهيه و اجراي طرح هاي متعددي را در زمينه مجموعه هاي مسكوني، بناهاي عمومي و طرح هاي شهري در شهرهاي جديد الاحداث پولادشهر، زيرآب و زرندنو به عهده داشته است.
·از سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۷ ضمن ادامه فعاليت در ذوب آهن، با شركت خانه سازي ايران و اداره كل مسكن و شهرسازي اصفهان همكاري كرده است.در شركت خانه سازي ايران مسئوليت سرپرستي واحد طراحي و در اداره كل مسكن و شهرسازي اصفهان مسئوليت تهيه طرح جامع شهر اصفهان و «طرح منطقه شهري اصفهان» با او بوده است. او در اصفهان براي اولين بار- در حوزه رسمي شهرسازي كشور- مفهوم «منطقه شهري» را به طور جدي مطرح كرد و با ارائه بسيار درخشان طرحي موفق، در فرآيندي سخت و طولاني از جلسات بررسي و تصميم گيري در كميته فني شوراي عالي شهرسازي و معماري ايران، توانست ضرورت توجه به مناطق شهري، كشور را به منزله عرصه هايي مشخص، مجزا و مستقل در «حوزه مديريت و برنامه ريزي شهري» نشان دهد.
·از سال ۱۳۶۷ نيز ميرميران به عنوان مؤسس و مديرعامل شركت مهندسان مشاور نقش جهان پارس به كار در زمينه شهرسازي و معماري ادامه داد. طي اين دوره تهيه طرح هاي متعدد شهري به ويژه چند طرح بسيار موفق براي احياي مجموعه كريمخاني شيراز، احيا و بهسازي مجموعه ميدان كهنه و مسجد جامع عتيق اصفهان و بدنه سازي خيابان چهار باغ اصفهان و نيز شركت پيگير و فعالانه او در تمامي مسابقات مهم معماري داخلي- و يك مسابقه بين المللي- و موفقيت چشمگير او در اغلب اين مسابقات به عنوان برنده، همچنين كسب رتبه اول جايزه بزرگ معمار سال ۱۳۸۲ براي ساختمان كانون وكلاي تهران و رتبه دوم جايزه معمار سال ۱۳۸۰ براي مجتمع فرهنگي- ورزشي رفسنجان و دريافت نشان فرهنگ و هنر او را به عنوان چهره شاخص و سرشناس معماري و شهرسازي معاصر ايران مطرح كرد.
مرحوم ميرميران معماري ايران را يكي از برجسته ترين هاي تاريخ معماري جهان مي دانست و علاقه وافري به اين معماري داشت. او در يكي از گفت وگوهايش در اين باره گفته است: «من شيفتگي زيادي به معماري ايراني دارم و براي آن ارزش بسياري قائلم. معتقدم در تاريخ معماري جهان، اگر معماري ايران يكي از برجسته ترين اجزا نباشد، از برجسته ترين هاست. ... بشر بايد بتواند به هنر معماري دلخوش باشد. معماران هم بايد چيزهايي بسازند كه دلخوشي بياورد... معماري معمار مهم است، باقي امور را ديگران هم مي توانند انجام دهند.لوكوربوزيه حتي كشتي هم طراحي مي كرد.
بنای سرکنسولگری ايران در فرانکفورت اثر زنده ياد سيد هادی ميرميران
سبک معماری مدرن با شعار ((تزئینات جنایت است)) و ((کمتر بیشتر است)) شکل گرفته بود که به صراحت و مینیمال بودن توجه ویژه ای داشت و با همین مشخصات شناخته می شود و از شعارهای سبک پست مدرن ((کمتر خسته کننده ایست)) می باشد. به عبارت دیگر مدرنیته در طلب انقطاع فرهنگی است و پست مدرنیته بدنبال امتداد و تداوم فرهنگی می باشد. حال از نظر فلسفی می توان این دو طرز تفکر را یکی قلمداد نمود؟ آیا می توان اظهار کرد که نگرش و محصول دو تفکر متضاد باهم، نتیجه ای مشترک با هم را بیان میکند؟ هر چند که در مواردی ابزار آنها مشترک باشند.
میرمیران با نیت تداوم فرهنگی آنرا به روشی بیان می کند که این روش بیان، از خصوصیات سبکی محسوب می شود که نیت آن انقطاع فرهنگ است.
این سایتها رو هم یه نظر بنداز شاید به دردت بخوره
یکی از نخستین کسانی که به شکل در معماری توجهی ویژه کرد، لویی دوران متفکر و معمار فرانسوی بود. او، در سال 1800میلادی ، معماری را چنین تعریف کرد : " معماری هنر ترکیب شکل هاست، به نحوی که در تمام ساختمان های عمومی و خصوصی قابل تحقق باشد". هدف اصلی دوران از این تعریف، نظریه پردازی در زمینه ی موضوع های طراحی برای آموزش معماری بود که آنها را در کتاب معروفش به نام " دقت و تأکیدی بر درس های معماری" نشان می دهد. عنصرهای معماری که دوران از آنها نام می برد عبارتند از: دیوارها، ستون ها و طاق ها و با این عناصر به دسته بندی و تحلیل آثار معماری دوره های مختلف می پردازد. کرایر علم هندسه را مبنای مشترک همه ی معماری ها قرار داده و عنصر های تشکیل دهنده ی معماری را به دسته های زیر تقسیم می کند: 1_ نقطه. 2_خط.3_سطح.4_حجم.5_ فضای داخلی.6_فضای خارجی. وی سپس، در ترسیم های فراوان، حالت های گونا گون این عناصر را بررسی می کند. کرایر دسته بندی بسیار مشخصی در مورد مهمترین سیستم های ساماندهی عملکرد دارد که عبارتند از : ساماندهی چند شاخه ای – ساماندهی خطی – ساماندهی مرکزی – سازماندهی مرکزی و خطی – ساماندهی شبکه ای – ساماندهی سطوح مختلف بر روی هم – ساماندهی پیچ در پیچ در مجموع کرایر هم با توجه به شکل، به عنوان تنها مرجع مشترک و با ابزار هندسه به تحلیل معماری می پردازد. کلاوس هردگ از دیگر متفکرانی است که در تحلیل هایش از رویکرد شکلی استفاده می کند. او در کتاب" ساختار و شکل در معماری اسلامی ایران و ترکستان" به بررسی شکل فضاهای بزرگ شهری تا اتاق های کوچک در معماری ایران و ترکستان می پردازد و با تحلیل نمونه های شاخص معماری و مقایسه ی آنها با هم ، به جستجوی فهم و درک معماری انها می رود. به عنوان نمونه ، در مقایسه ی شکلی یک مینیاتور متعلق به 1520 میلادی و پلان مسجد شاه اصفهان (1630_1597 م) به این نتیجه می رسد که احتمالاً در طرح این مسجد از ساختار شکل آن مینیاتور استفاده شده است. در این مقاله آثار متأخر معمار ارزشمند ایرانی _ هادی میر میران_ با رویکرد شکلی بررسی و بدون توجه به مفهوم های مطرح شده در آنها دیاگرام فرم آنها تحلیل می شود.منظور از دیاگرام در این مقاله ، خلاصه ی فکر است که به ساده ترین شکل بیان می شود. به عبارت دیگر دیاگرام فرم، خلاصه ی فکر هنرمند در مورد شکل اثر است. شکل در کارهای هادی میر میرانآثار معماری میر میران را می توان در سه گرایش شکلی دسته بندی کرد: استفاده از دیاگرام فرم آثار معماری میر میران در پروژه های ابتدای دهه ی هفتاد خورشیدی ، از این روش در طراحی کارهای معماری خود استفاده کرده است. در این روش، او با انتخاب دیاگرام فرم یک اثر معماری ، طراحی را آغاز کرده _ یا به تعبیر بهرام شیردل، معماری را از معماری شروع می کند_ و در روند طراحی ، گاهی پروژه تا آخر تحت تأثیر همان دیاگرام اولیه باقی مانده و گاهی دچار تغییرات شگرفی شده است. در پروژه ی کتابخانه ی ملی ایران( دی ماه 1373) که به فاصله زمانی اندکی نسبت به پروژه فرهنگستان ها طراحی شد، یکباره دیاگرام فرم طرح متحول می شود. البته این تحول در اثر آشنایی میر میران با شیردل و تأثیری که از او می گیرد ، حاصل شده است. گفته شده " او از شکل تجرید شده ی دماوند در ایجاد فرم طرح خود استفاده کرده است اما به نظر می رسد دیاگرام فرم این پروزه تحت تأثیر پروژه ی سر در ورود به یک غار باستانی اثر ماسیمیلیانو فوکساس است. البته پروزه ای که در نهایت خلق شده، دارای شکلی منحصر به فرد است و به تعبیر بهرام شیردل از معدود پروژه های ان مسابقه بود که قابل مطرح شدن در عرصه ی بین المللی است. پروژه ی دیگری که در این گروه قرار می گیرد، مجمو عه ی ورزشی رفسنجان است. این پروژه هم تحت تأثیر دیاگرام فرم یک یخچال سنتی است که در نزدیکی ساختگاه طرح قرار دارد. این پروژه تفاوت شکلی زیادی با یخچال مورد نظر ندارد، بلکه تفاوت عمده در تغییر کاربری و مصالح ساختمانی ان است ، بنابراین خلاقیتی برای آفرینش فرم معماری صورت نگرفته است. استفاده از دیاگرام فرم اثار هنری و طبیعت در این مرحله میر میران با استفاده از فرم های موجود در طبیعت یا آثار هنری موجود شروع به طراحی کرده اما، در روند طراحی، کاملاً از آنها فاصله گرفته و به پروژه ای با دیاگرام متفاوت دست می یابد. او درپروژه ی موزه ی ملی آب ایران(1374) از خواص شکلی دو عنصر آب و خاک استفاده می کند و به اصطلاح تر و خشک را با هم می بیندو به انها تجسم می بخشد. فرمی که در نهایت خلق شده بسیار بدیع است و ارتباط عمیقی با ساختگاه پروژه دارد. اثر دیگری که در این گروه قرار می گیرد، پروژه ی بانک توسعه صادرات ایران (1376) است. ذیاگرام فرم پروژه از مکعبی شکل گرفته است که شکافی در آن قرار دارد و یاد آور فرم گاو صندوقی است که درش اندکی باز مانده است. همچنین به نظر می رسد پوسته ی خارجی پروزه تحت تأثیر اثری از رابرت اسمیتسان بنام استارتی پندنتی (1988) است. استفاده از دیاگرام دو فرم و فضای بینابین این دیاگرام را می توان در آثار گذشته ی میرمیران هم مشاهده کرد، اما در چند پروژه ی متأخر نقش اساسی را در ساماندهی پروژه ها به عهده می گیرد. خصوصیت اصلی این فضای بینابینف ترکیب شدن با فضاهای عمومی و شهری است و به نظر می رسد میرمیران در این آثار به زبان شخصی ویژه ایدست یافته و دیاگرام فرم جدیدی ازآن حاصل شده است. پروژه ی کانون وکلای دادگستری تهران(1374_1380) از جمله آثاری است که در آن از دیاگرام دو فرم و فضای بینابین استفاده شده است. این پروژه هم مانند پروژه ی کتابخانه کانسای از مکعبی تشکیل شده است که یک فضای تهی به صورت مورب آن را بریده است. القای فرم ترازو به عنوان دیاگرام فرم اولیه ، تاثیر بسزایی در معلق وانمودن دو قسمت حجم داشته است و باعث شده فرم ها در طرفین فضای بینابین بصورت معلق به نظر آیند. میر میران در پروزه ی توسعه حرم حضرت معصومه (1378) هم از این دیاگرام استفاده می کند. دیاگرام فرم پروزه از دو حجم، یکی بزرگ و دیگری کوچک با فضایی بینابین آنها شکل گرفته است. فضای بینابین گذری شهری است که مردم را به طرف سمت مجموعه هدایت می کند. در شکلگیری فرم این پروژه، منابع دیگری مانند : الهام از " موج هایی که در اثر وزش باد در شن های کویر و یا آب دریاچه پدید می آید" و برداشتی از جریان معماری نواری هم تاثیر داشته است. دیاگرام مورد بحث در پروژه ی سفارت ایران در فرانکفورت (1379) به اوج بیان شکلی خود می رسد. در این پروژه هم فضای بینابین به گذری عمومی تبدیل شده و هم به رابطه ی شهر و معماری توجهی ویژه شده است. سرانجام جالب است بدانیم که دیاگرام فرمی که میرمیران در این پروژه ها از آن استفاده کرده است در دوره ی ایلامی برای ساماندهی معابد مورد استفاده قرار می گرفته است. در نمونه های ایلامی راه موربی که به درون معبد وارد می شد، فضا را به سه قسمت تقسیم می کرد.
ba salam.man tarhe2 daram va be donbale ye proje dar morede daneshkade honar va memari hastam.age kasi inja hast ke mitone behem komak kone lotf mikone vaghean.khahesh mikonam mikonam age kasi dare vasam bezare.ba tashakor
کتاب هرگز فراموش نشه چون استاد هر چقدر هم که عالی باشه شما فقط میتونی بیست درصد ازش استفاده کنی حتما برای خودت برنامه داشته باش تا اخر ترم مجبور نشی به خاطر بستن البومات بیچاره شی همیشه یادت باشه ادمایی هستن که با کار ناقصتر و زبان چربتر نمرات بالاتر میگیرن به خاطر همین زیاد حرص نخور موفق باشی
زرتشتيان نور را نمادي از اهورامزدا ميدانند و در هنگام نماز به نور، خواه خورشيد ماه و آتش نگاه ميكنند. نور و روشنايي سر منزل خدايي است. با توجه به اينكه خدا همه جا هست و نور خورشيد هميشه بر بخشي از زمين ميتابد، قبلهگاه زرتشتيان نور است زيرا خدا همه جا هست و سرمنزل او جاي معيني ندارد. و از اينرو، نور مناسبترين قبلهگاه به نظر ميرسد. نكته ديگر اين است كه هنگامي كه يك نفر زرتشتي ميگويد آتش مقدس است و نبايد آلوده شود، او يك دستور مذهبي را انجام ميدهد- تقدس در فرهنگ زرتشتي يعني راستي، پاكي، سازندگي و فراواني. همه عناصر طبيعت مقدساند و بايد از آلودگي حفظ شوند. آب، خاك، هوا، آتش و هر چيز ديگر. ريختن چيزهاي پليد در آتش باعث آلودگي هوا (POLLUTION) ميشود. (امروزه در همه كشورهاي متمدن، جنبشي در جهت جلوگيري از POLLUTION در جريان است). _هنر، جلوه گاه حقيقت است؛ و از همين روست كه هنراسلامي به حضرت نبىمكرم و ائمه معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين در مقام بانيان و طراحان و مبدعان صور نوعى و نمونههاى اصلى هنر اسلامى و قرآنى و به مقام مرجعيت و حجيت معرفت دينى و هنر اسلامى،رجوع مىكند.
حضرت نبىاكرم(ص)انسان كاملى است جامع جمال و جلال الهى و صاحب مقامولايت كه مىتوان او را به تعبيرى هنرمندى خواند كه هنرمندىاش نسبت بىواسطه با ذاتاحديت و نيوشايى اسرارى دارد كه قدسيان با او در ميان گذاشتهاند و از پرتو آن نور علم وحكمت و هنر بر دلهاى مؤمنين تابيده است.عالم اسلامى همان ظهور و تجلى اسم اعظم الله اكبر و كل وحقيقت محمدى است كه بىحجاب در افق چشم دل پيامبر اسلام(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت(ع) گشوده شده است. _معماری قدسی بیش از هر چیز در وجود مسجد متجلی است که خود تجسمنظم، آرامش و هماهنگی طبیعت است. مناره یا جایگاهی که کلام خداوند در قالب اذان به گوش مردممیرسد، به معنای محل صدور نور است. نوری که مسیر تاریک انسان را در این جهان روشنمیکند. پژواک کلمه نور به فضاها و اشکال معماری اسلامی قداست میبخشد و حس حضورپروردگار را در انسان زنده میکند به گونهای که به هر سو روی میگرداند، حضورالهی برای او محسوس است. همان طور که در قرآن آمده است: (فاینما تولوا، فثّم وجهالله( نور حدود فضاهای معماری اسلامی را معین میسازد و در عین حال،استفاده از بناهایی رنگارنگ که به تجلی حالات بهشتی در زمین میمانند را میسرمیسازد. اگر رنگ سفید نماد وحدت است، رنگهای دیگر که از تابش نور حاصل میشوند،نماد تجلی وحدت در کثرت و وابستگی کثرت به وحدت هستند. _سبك اسليميخلاء را قادر ساخت كه به قلب كار وارد شود تا آنكه ابهام را كنار گذارد و آن را در مقابل نورالهي روشن وشفاف كند.به واسطه كاربرد سبك اسليمي،در همه فرمهايش خلاء به همه وجوه مختلف هنر اسلامي وارد شد و سنگيني نفسگير را از دوش اشياي مادي برداشت و به روح اجازه داد تا نفس بكشد و شكوفا شود.
در نقاشی رامبراند (1510) با گرفتن نور نقطه ای از صورت مسیح و ایجاد کنتراست بالا از تیرگی و روشنی سعی بر نشان دادن قداست و روح پاک مسیح در کنار افراد دیگر دارد که خود نوعی جنگ میان تیرگی و روشنی، خوبی و بدی را به نمایش گزاشته است.
لوکوربوزیه نیز با طراحی کلیسای رونشان (1950) و قرار دادن پنچره ها در جهت تابش نور، سعی بر ایجاد کنتراست تیرگی و روشنی دارد، در طراحی کلیسا رنشان سعی شده تا نور را از فضاهایی باریک به داخل کلیسا هدایت کنند، ورود حقیقت، خوبی و نور به داخل ظلمت، بدی و تاریکی.
سلام .من هم این تحقیقو واسه همین ترم داشتم که البته استادمون خواسته بود تا به مفهوم نور بپردازیم منم اینو بردمو خیلی خوشش اومد امیدوارم به دردت بخوره نور الهی بسم الله الرحمن الرحیم ...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم اللهنور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کانهاکوکب دری یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یضییء و لولم تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس والله بکل شیء علیم . آیه نور سوره مبارکه نور را به دلیل همین آیه«سوره نور» میگویند، چون آیه نور در این سوره آمده است اسم آن «سوره نور» شده است. این آیه کریمه از نظر تفسیر، یکی از آیات مشکله قرآن مجید است و مخصوصاقرآن کریم در آخر همین آیه جملهای ذکر میکند که نشان میدهد این آیه بسیار بسیارقابل تدبر و تامل است و هر کسی به اندازه ظرفیتخود چیزی از این آیه کریمه میفهمد،چون در آخر آیه بعد از ذکر مثل میفرماید: «و یضرب الله الامثال للناس» خدا مثلهارا برای مردم ذکر میکند.در بعضی آیات دیگر میفرماید «خدا مثلها را برای مردم ذکرمیکند ولی به عمق این مثلها نمیرسند مگر عالمان» .این نشان میدهد که مثلهایقرآن عمقهایی دارد که هر کس نمیتواند ادعا کند که من به عمق آنها رسیدهام.حال مابه کمک آنچه مفسرین بزرگ گفتهاند و در روایات آمده است، یک سلسله مطالبی دربارهاین آیه عرض میکنیم.تعبیر آیه این است: « الله نور السموات و الارض» خدا نورآسمانها و زمین است. با توجه به اینکه آسمانها و زمین که در قرآن ذکرمیشود نه به عنوان قسمتی از مخلوقات عالم استبلکه به عنوان همه این مخلوقات و همهمخلوقات علوی و سفلی و غیب و شهادت است، معنای آیه این میشود که خدا نور تمام جهاناست.پس در ابتدای این آیه به خداوند متعال کلمه «نور» اطلاق شده است. آنچهبشر ابتدائا از کلمه «نور» میفهمد همین نورهای محسوس است که هنوز هم صد در صدحقیقت آن از نظر فیزیکدانان کشف نشده است، قدر مسلم این است که در جهان ماده یکچیزی به نام «نور» وجود دارد اگر چه از نظر علمی شناخت آن دشوار باشد. بعضیاز اجسام نیرند و نور میپراکنند مثل خورشید، ستارگان، چراغها و لامپهایی که خودمانداریم که اگر این نورها نمیبود جهان سراسر تاریک بود و به اصطلاح «چشم، چشم رانمیدید» ولی این نور که هست فضا روشن است.این را میگویند نور حسی و مادی. آنچه مسلم است این است که مقصود از اینکه خدا نور آسمانها و زمین است ایننور نیست، این نور یکی از مخلوقات خداوند است.در اول سوره مبارکه انعام میخوانیم: «الحمد لله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذین کفروا بربهمیعدلون» : «سپاس خدای آفریننده آسمانها و زمین و قرار دهنده نور و ظلمت را...» . خدا خالق این نور است[نه خود این نور].این یک مطلبی است که دیگر از نظر قرآن جایبحث نیست، چون نه تنها خود این نور مخلوق خداستبلکه قرآن دائما درباره منبع ایننور یعنی خورشید و ستارگان بحث میکند که اینها خودشان مخلوقات ذات اقدس الهیهستند.اگر کسی درباره خدا چنین تصوری کند که معروف استبه تصور «پیر زنی» -که خیالمیکنند خداوند یک قلمبه نور است در بالای عرش و نور را هم چیزی نظیر نور برق وخورشید و غیره تصور میکنند-و واقعا چنین اعتقادی داشته باشد، در توحید و در ایمانشخلل است.این نور چیزی است که ما به چشم میبینیم[در حالی که]قرآن درباره خدامیگوید: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» (1) خدا به چشم دیده نمیشود.اگرکسی خدا را-العیاذ بالله-موجودی از جنس این نور بداند مسلم در توحیدش خلل است چونمجسم است و خدا را جسم و قابل ابصار و دیدن فرض کرده است (2( ولی کلمهنور مصداقش منحصر به نور حسی نیست.لفظ «نور» وضع شده استبرای هر چیزی که روشن وروشن کننده باشد یعنی پیدا و پیدا کننده باشد.ما به نور حسی از آن جهت «نور» میگوییم که خودش برای چشم ما، هم پیداست و هم پیدا کننده، هر چیزی که پیدا و پیداکننده باشد میتوانیم به آن «نور» بگوییم -و میگوییم-و لو اینکه جسم نباشد، حسینباشد. مثلا درباره علم میگوییم «علم نور است» و در حدیث است: «العلم نور یقذفهالله فی قلب من یشاء» (3) حرف درستی هم هست، واقعا علم نور است، چون علم روشن وروشن کننده است، علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را بر انسان روشنمیکند.اما مسلم است که علم از نوع نور برق و نور خورشید و غیره نیست، اصلا علم ازنوع جسم و جسمانی نیست ولی در عین حال ما به علم «نور» میگوییم، به عقل «نور»میگوییم.عقل خودش یک نور است.قرآن کریم به ایمان، «نور» اطلاق کرده است: «او منکان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارجمنها» (4) : «آیا آنکه مرده بود و ما زندهاش کردیم و برای او نوری قرار دادیم کهبا آن نور در میان مردم راه میرود...» آن نور همان نور ایمان و روشنایی قلب است،ولی ایمان که دیگر از قبیل نور چراغ موشی و چراغ رکابی و چراغ برق و یا نور خورشیدو امثال اینها نیست، ایمان خودش یک حقیقت غیر جسمانی است که خاصیتش روشن کردن است،چون انسان را در باطنش نوعی آگاهی میدهد، هدف و مقصد را به انسان نشان میدهد، چونبه انسان مقصد میدهد و انسان را به سوی مقصد سعادت بخش میکشاند، به ایمان هم «نور» میگوییم.عرفا به خود عشق «نور» میگویند.مولوی میگوید: عشق قهاراست و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق
وقتی که ما نور را به اینمعنی گرفتیم، یعنی حقیقت پیدا و پیدا کننده، حقیقت روشن و روشن کننده،و دیگر بیشاز این در آن نگنجاندیم که پیدا برای چشم یا برای عقل یا برای دل،و به این جهتکاری نداشتیم که چگونه پیداست و پیدا کننده،به اینمعنی درست است که ما خدای متعالرا هم «نور» بدانیم.«خدا نور است» یعنی حقیقتی است در ذات خود پیدا و پیدا کننده. به این معنا دیگر هیچ چیزی در مقابل خدا نور نیست، یعنی همه نورها در مقابلخدا ظلمتاند چون آن چیزیکه در ذات خودش پیدا و پیدا کننده است فقط خداست، سایراشیاء اگر پیدا و پیدا کننده هستند در ذات خودشان تاریک هستند، خدا آنها را «پیدا» و «پیدا کننده» کرده است.در آیه قرآن میخوانیم: «هو الاول و الاخر و الظاهر..». (5) خدا ظاهر است، «ظاهر است» یعنی پیداست.خدا خالق اشیاء استیعنی پدیدآورنده و پیدا کننده اشیاء است، و لهذا میبینیم که کلمه «نور» را در دعاها و درروایات به عنوان اسمی از اسماء الهی ذکر کردهاند، نور از اسماء خداست. دراوایل دعای کمیل دو جمله هست که مؤید همین مطلب است. عرض میکند به خداوندمتعال: «یا نور یا قدوس» ای نور و ای بسیار بسیار منزه و دور از نقص.شاید علتاینکه «یا قدوس» پشتسر عبارت «یا نور» آمده است این است که کسی توهم نکند خدا نوراست آن طور که مانویان خیال میکردند، یعنی خدا نور جسمانی است، خدا منزه از ایننسبتها است، نور هست ولی نه از این نورها. در چند جمله قبل جمله عجیبی است: «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شیء» تو را قسم میدهیم به نور چهرهات که همه چیزبه نور چهره تو روشن است، به فروغ چهره تو همه چیز روشن است. به قدری اینتعبیر، عالی و لطیف و عارفانه است که من نمیتوانم برایش نظیری پیدا کنم.تعبیر خیلیعجیبی است: «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شیء» . عرفا و شعرا از «محبوب» تعبیر به «شاهد» میکنند(و این اختصاص به زبان فارسی ندارد، در زبان عربی همهست).شاهد یعنی آن کسی که در آن محفل بزم حاضر است.این تعبیر را میآورند که ایمحبوب!تو که بیایی چهره تو محفل ما را روشن میکند، اگر چهره تو نباشد محفل ماتاریک تاریک است.حافظ میگوید: اینهمه عکس می و نقش مخالف که نمود یک فروغرخ ساقی است که در جام افتاد امیر المؤمنین(ع)هم میفرماید: «و بنور وجهکالذی اضاء له کل شیء» تو را سوگند به نور چهرهات که همه چیز به آن روشن است، اگرنور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چیز تاریک است (یعنی همه چیز به تو روشن است). «همه چیز تاریک است» معنایش این است که هیچ چیز نیست، همه چیز در تاریکی عدم استنه اینکه اشیاء در یک تاریکی هستند نظیر تاریکیای که ما در شب در آن هستیم، اگرنور ذات تو نباشد همه اشیاء در تاریکی «نیستی» هستند. همه عالم به نوراوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا روایتی است در توحید صدوق که شخصی غیرمسلمان آمد خدمت امیر المؤمنین علی(ع)و عرض کرد:یا علی!خدا کجاست؟ علی(ع)فرمود:هیزم بیاورید.هیزم آوردند(گویا شب هم بوده است).فرمود آتشبزنید. تا آتش زدند همه جا روشن شد.فرمود این نور کجاست؟در کجای اینجاست؟گفت:همهجا.فرمود:این نور، مخلوقی از مخلوقهای خداست، تو نمیتوانی بگویی کجاست، میگویی تاهر جا که روشن کرده همه جا هست، خدا هم همه جا هست و تا هر جا که روشن کرده، [هست]وهر جا که هست او روشن کرده و جا هم جایی است که او روشن کرده و ماوراء ندارد، وبنور وجهک الذی اضاء له کل شی «
آیا ما میتوانیم به خدا کلمه «نور» رااطلاق کنیم? پس یک بحث این است که آیا ما میتوانیم به خداوند متعال کلمه «نور» را اطلاق کنیم یا نه؟بله، میتوانیم، به دلیل اینکه هم ائمه دین اطلاق کردهاند، همظاهر آیه قرآن در اینجا همین است و هم از نظر به اصطلاح دلیل عقلی مانعی ندارد.ولیباید بدانیم که اگر میگوییم خدا نور است، نه مقصود این است که-العیاذ باللهاز نوعنورهای حسی است[چرا]که اینها از مخلوقات خدا هستند، بلکه فقط به معنی این است کهذات الهی ذات پیدا و پیدا کننده است، پیداترین پیداها و روشنترین روشنها اوست و هرچیزی که روشن است، از پرتو او روشن است، هر چیزی که پیداست از پرتو او پیداست.بهاین معنا خدا نور است.خداست آنچه که پیداستبه خود و به ذات خود، چیزی او را پیدانکرده است، چیزی است که هر چیز دیگر به او پیداست و به نور او پیداست و از فروغ اوپیداست.به این معنا خداوند متعال نور است و میتوانیم به خداوند کلمه «نور» رااطلاق کنیم. بعلاوه، یک خصوصیات دیگر در نور است و آن مساله هدایت وراهنمایی است که لازمه روشنی است، و یک مساله دیگر که بعد عرض میکنم. یکنکتهای در اینجا عرض کنم و آن این است که ما به خداوند «نور» میگوییم ولی هرگز «نور اعظم» نمیگوییم که معنایش این است که نورهایی داریم که یکی بزرگتر است ودیگری کوچکتر و خدا نور بزرگتر است، نه، در آنجا که میگوییم خدا نور است[یعنی]همهچیز[غیر او]ظلمت است.بله، به خدا که کاری نداشته باشیم و اشیاء را نسبتبه یکدیگربسنجیم، یکی نور است و یکی نور نیست، مثلا علم نور است، ایمان نور است، همین قوهباصره نور است، قوه عاقله نور است.خدا به این معنی «نور النور» است (6) . خدا نهنور بزرگتر است، بلکه نور همه نورها است، یعنی همه نورها نسبتبه خداوند، ظلمت استو خداوند نور بودن را به آنها داده است.از اینکه بگذریم اشیاء دیگر هر کدام به سهمخودشان سهمی از نور دارند، ایمان خودش نور است، علم نور است، و از این قبیل. عرض کردیم که خود قرآن مجید به یک چیزهایی اطلاق «نور» کرده است، از جملهبه قرآن اطلاق «نور» کرده که قرآن نور خداست، یعنی نوری است که مخلوق خداست: «قدجائکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم منالظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم» (7) قرآن نور است و بهسوی نور که معرفتخداوند است هدایت میکند، پس معرفة الله، نور است. اگر ازافرادی که فهمشان یک مقدار سطح پایین استبپرسند معنی «الله نور السموات» چیست،خیال میکنند نور حسی [مقصود]است، اما اگر کسی بتواند مطلب را خوب بفهمد به اومیگوییم خدا نه تنها نور دهنده است، بلکه خودش هم واقعا نور است و نور از اسماءخداوند است و معنای نور آن نیست که انسان خیال کند محصور و منحصر به نور حسیاست.این جمله اول آیه مثلی برای نور خدا جمله دوم مثلی استبرای نورخدا نه برای خود خدا.اول میفرماید: «الله نور السموات و الارض» خدا خودش نورآسمانها و زمین است:ولی خداوند در مخلوقات خودش نورهایی برای هدایت آنان فرستادهاست. در اینجا مثلی برای «نور خدا» ذکر شده است، آن نوری که به وسیله آنمردم را هدایت میکند، که در این مثل خیلی سخنان گفته شده است، مثل میزند به یکیاز آن ابزارهای قدیمی برای نور: خداوند خانه یا خانههای بزرگ و بلند مرتبهو معابد و مشاهدی را مثال میآورد که در آنجا مشکاتی هست. «مشکات» یعنیچراغدان.مقصود از چراغدان آن جایی است که در داخل دیوار تهیه میدیدند برای اینکهچراغ را در آنجا بگذارند.چراغی را قرآن مثل میآورد که خود این چراغ در داخل یک جسمشفاف[مثل]یک قندیل و یا در داخل یک شیشهای قرار گرفته باشد.میدانیم وقتی نور درداخل یک شیشه قرار میگیرد، یا به علت اینکه نورها متعاکس میشوند و یا از جهتاینکه احتراق کاملتر میشود-حال از هر جهت که باشد-نور بیشتر میشود. آنچراغ با شیشه و قندیلش در یک مشکاتی در اتاقی هست و این چراغ از روغن زیتون کهبهترین روغن برای احتراق بوده است، آن هم بهترین زیتون[استفاده میکند]، زیتونی کهخودش آنچنان آماده برای احتراق است که گویی قبل از آنکه آتشی با آن تماس بگیرد خودشمیخواهد لمعان داشته باشد و نور بدهد. در آن زمان در میان مصنوعات بشرچیزی که از هرچیز دیگر روشنتر و نورانیتر و بهترین وسیله باشد همین وسیله بودهاست خدا برای نور خود مثل چنین چراغی را که در چنان وضعی که از اینروغن استفادهمیکند و در چنین خانهای باشد آوردهاست. بعد میفرماید مامثلی ذکر میکنیم و تدبرش را به عهده مردم میگذاریم.و ما مکرر عرض کردهایم که دابقرآن دعوت کردن مردم به تفکر است نه تنها از راه اینکه بگوید بروید فکر کنید، بلکهخود قرآن گاهی از یک طرف دعوت به تدبر میکند و از طرف دیگر موضوع را به شکلی ذکرمیکند که افکار برانگیخته شوند و درباره آن زیاد فکر کنند تا بهتر به عمق مطلببرسند، بلا تشبیه مثل اینکه شما برای اینکه بخواهید ذهن فرزندتان[ورزیدگی]پیدا کندبعضی از مسائل را به صورت معما برایش طرح میکنید تا او برانگیخته شود و فکرش را بهکار بیندازد و بیشتر تامل کند. نظر غزالی و ابن سینا با این مثل، همینهدفی که قرآن در نظر داشته در واقع عملی شده، یعنی نه تنها مفسرین وادار شدهاند کهدرباره این مثل بیندیشند، غیر مفسرین هم درباره این مثل قرآن به فکر فرو رفتهاندکه منظور قرآن از این چراغ و شیشه و چراغدان و آن روغن و درخت پر برکت و آن روغنیکه خود به خود و بدون آتش میخواهد برافروخته شود و نور بدهد، چیست؟مثلا ابو علیسینا که مفسر نیست و فنش تفسیر نبوده، درباره این آیه فکر کرده و یک چیزی به نظرشرسیده و گفته است.غزالی مفسر نیست ولی یک کتاب درباره این آیه نوشته است.هم غزالی وهم ابن سینا معتقدند که این مثل، مثل انسان است، این نوری که قرآن میگوید: «مثلنور خدا مثل چراغدانی است که در آن چراغی باشد و چراغ در قندیلی قرار گرفته باشدالی آخر» مثل برای انسان است، البته با اختلاف فی الجملهای که بین تقریر بو علی سینا و تقریر غزالی هست.
یکی از کارهای فلسفه، انسان شناسی و روانشناسی استو فیلسوف در مسائل روانی بیشتر از هر چیزی تکیهاش روی قوه عاقله است و معتقد استجوهر انسان قوه عاقله اوست و کمال انسان هم فقط کمال قوه عاقله است و سعادت انسانهم در کمال قوه عاقله است، حال چه عقل عملی باشد و چه عقل نظری و در درجه اول عقلنظری.لهذا وقتی قائل شدند که این مثل درباره انسان است، آن را راجع به جوهر اصلیانسان که قوه عاقله است دانستند، آنگاه آن را بر مراحل و مراتبی که خودشان در بابقوه عاقله تشخیص میدادند تطبیق کردند که مثلا مقصود از «مشکات» به قول آنها «عقلهیولانی» است، یعنی عقل در مرحله قوه و استعداد محض، منظور از زجاجه و شیشه و آنچهکه نور را مضاعف و زیاد میکند مرحله «عقل بالملکه» است، مقصود از مصباح مرحله «عقل بالفعل» است و مقصود از آن درخت، درخت فکر است، تا آخر.حال کار ندارم بهاینکه حرف آنها چقدر میتواند درستباشد، میخواهد درستباشد یا نباشد، البته اندکیبعید است.بو علی سینا نمیگوید من تفسیر میکنم، آنچه که خودش در باب مراتب عقلانسان گفته، تعبیرات قرآن را آنجا پیاده کرده بدون اینکه بگوید من میخواهم آیهقرآن را تفسیر کرده باشم، ولی غزالی جوری بیان کرده که خواسته آیه قرآن را تفسیرکرده باشد بعضی دیگر گفتهاند خداوند از مثال به مشکات و مصباح و زجاجه،در مجموع یک منظور بیشتر ندارد، یعنی یک نور بسیار بسیار روشن.اگر در شب در یکفضایی مثل این مسجد باشیم که نورانیترین چراغ (8) در آن باشد چه حالتی دارد؟دیگرهیچ شک و ابهام و تردیدی نیست.گفتهاند مقصود آیه این است:نور الهی، هدایت الهی دراین حد روشن و واضح و هویداست که چنان چراغی در شب تاریکی در یک فضای در بسته وجودداشته باشد. در روایات ما این آیه دو جور تفسیر شده است و این خود نشانمیدهد که این آیه قابل تطبیق بر انحائی از تفسیرهاست.در بعضی از روایات این مثل رامثل انسان دانستهاند ولی در روایات این را در عقل انسان پیاده نمیکنند، در ایمانانسان پیاده میکنند.این مشکات و زجاجه و مصباح را در روایات تشبیه کردهاند به تنانسان، سینه انسان، قلب انسان و نور ایمان انسان، که نور ایمان در قلب انسان چگونهقرار میگیرد و روح انسان در کالبد او چگونه قرار میگیرد.این مثل را برای انسانذکر کردهاند ولی از نظر ایمان. تفسیر این آیه در روایات در بعضیروایات دیگر، این مثل برای انسان است ولی نه برای هر فرد انسان مؤمن، بلکه برایکانون هدایت انسانها، یعنی دستگاه نبوت، آن هم نبوت ختمیه، به دلیل اینکه در آخرآیه میفرماید: «یهدی الله لنوره من یشاء» معلوم است که سخن از نوری است که خدا بهوسیله آن مردم را هدایت میکند.در روایت اینطور تطبیق شده است که آن چراغدان، سینهو کالبد وجود مقدس خاتم الانبیاء(ص)است و آن چراغ(مصباح)نور ایمان و نور وحیی استکه در قلب مقدس اوست، و بعد این که دارد «المصباح فی زجاجة» ، چون چراغ را به یکقندیل منتقل میکنند، نظر به جنبه انتقالش دارد و مقصود انتقال (9) نور ایمان وولایت و اقتباس این نور از پیغمبر(ص)نسبتبه علی(ع)است.مقصود از «زجاجه» علی(ع)استو آن درخت پر برکت که از روغن او اینهمه نورانیتها پیدا شده است ابراهیم(ع)است، وچون در اینجا دارد آن درخت نه شرقی است و نه غربی-روایت میگوید-مقصود این است: «ماکان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا» ابراهیم نه به راست متمایل بود نه به چپ، نهطریقه انحرافی یهود را داشت و نه طریقه انحرافی مسیحیت را، بلکه بر حق و در جاده حقبود: «و لکن کان حنیفا مسلما» (10) . پس این هم به اصطلاح نوع دیگری تفسیربرای این آیه کریمه و برای این مثل است و همان طور که عرض کردم این آیه، آیهاینیست که من بتوانم ادعا کنم که صد در صد مقصود از مثل این است که من میگویم.خدامثلی ذکر کرده برای اینکه تامل و تدبر کنیم و این مثل هم آنچنان مثل جامعی است کههم میتواند مثلی باشد برای هدایتخدا تمام جهان را، یعنی تمام جهان تشبیه شدهاستبه یک خانهای که آن خانه، تاریک مطلق نیستبلکه در آن خانه یک چراغ نورانینورانی وجود دارد و آن نور خداست، و این همان مطلبی است که[قرآن کریم در آیات دیگرذکر کرده و]نکته بسیار حساسی هم هست و آن این است که تمام ذرات عالم تسبیح گوی خداهستند، یعنی تمام ذرات عالم، آگاه از وجود خالقشان هستند... (11) ...اعوذبالله من الشیطان الرجیم الله نور السموات و الارض مثل نوره... تفسیر اینآیه کریمه در دو قسمتبحثشد:یک قسمت در اطلاق نور بر ذات مقدس الهی که فرمود «اللهنور السموات و الارض» و قسمت دوم درباره تمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است، درواقع خانهای یا خانههایی را در نظر میگیرد که با چراغی-با همان ترتیبی که جلسهپیش عرض کردم-روشن است و این را مثلی نه برای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکرمیکند.راجع به مفاد این مثل مطالبی عرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در اینجلسه بیان کنم. هر چیزی به خدا شناخته میشود و خدا به ذات خودش همانطوری که قبلا عرض کردم، این آیه کریمه از آیاتی است که نظر بیشتر مفسرین و غیرمفسرین را جلب کرده است. مطلبی را که شاید تا اندازهای مفاد این آیه راروشن کند برایتان عرض میکنم و آن اینکه در روایات ما یک مطلبی در باب «معرفةالله» یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدا به نظر بسیار سخت و دشوار میرسدو آن این است که هر چیزی به خدا شناخته میشود و خدا به ذات خودش شناخته میشود، وبلکه در روایات ما تعبیر عجیبی آمده است، ظاهرا عبارت این است: «کل معروف بغیرهمصنوع» یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیله شیء دیگر باید شناخت او مخلوقاست و خدا نیست، و این، جمله عجیبی است که «خدا به ذات خودش شناخته میشود و غیرخدا به خدا شناخته میشود» در صورتی که ما این طور فکر میکنیم-و خیال میکنیم کهراه منحصر هم این است-میگوئیم ما عالم را به خود عالم میشناسیم یعنی مخلوق را بهخود مخلوق میشناسیم و خدا را به وسیله مخلوق میشناسیم.حتی بعضی از نویسندگاناسلامی -که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم به غیر مصریها سرایت کرد-گفتند اساساراه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدا را فقط از راه مخلوق یعنی پس از شناختنمخلوق باید شناخت، و حتی این انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.این مطلب به این صورتیعنی به صورت «فقط و انحصار» مسلم حرف غلطی است، [البته] برای مردم مبتدی این طوراست، یعنی برای متذکر کردن مبتدیها به خدا، راه ابتدایی و کلاس اول همین است، کهخود قرآن هم این کار را کرده است و مخلوقات را آیات و نشانههای خدا میداند، ولیاز این راه، انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خدا پیدا میکند بدون آنکه بهآنچه که نامش معرفتخدا و شناسایی خداست [دستیابد]. مطلب دیگر این است کهدر قرآن کریم به یک اصلی برخورد میکنیم-که در جلسه قبل هم اشاره کردم-و آن اصلهدایت است، یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراه نمیداند، همه موجودات را بینا وراه یافته میداند.بگذریم از انسان به حکم اینکه مکلف است راهی را خودش پیدا کند ویک گمراهی نسبی در سطح تکلیف پیدا میکند، در نظام تکوین عرض میکنم (12) . اصل هدایت در قرآن در آیات قرآن به مساله هدایت همه موجودات، تصریحمیکند، از زبان موسی(ع)نقل میکند که وقتی فرعون گفتخدای تو کیست، خدایت را به مامعرفی کن، گفت: «ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی» (13) در این جمله بهدو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا به هر مخلوقی آنچه را که برایش امکانداشت و شایستگی داشت داد، یعنی نظام موجود، «ثم هدی» مطلب دیگری است، یعنی بعد همهر موجودی را نسبتبه آینده خودش و هدف خودش و کمال خودش روشن کرد و راهنمایی نمود. در سوره اعلی میخوانیم: «الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی» (14) .و من دربین مفسرین تنها «فخر رازی» را دیدم که متوجه این نکته شده است-و ظاهرا این تعبیراز او باشد-که:برای اولین بار قرآن این نکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظاممخلوقات یک مطلب است و یک شاهد بر وجود حق است و اصل هدایت موجودات مطلب دیگر وشاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آن جهت که یک ماشین استیک حساب دارد، [به عبارتدیگر نظام مخلوقات یک اصل است]و اینکه یک نیروی مرموز ناشناختهای «غریزه مانند» هرموجودی را به جلو میکشاند اصل دیگری است.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هرموجودی را به مقصدی از مقصدها هدایت کرده چگونه است؟این هم درست مثل مساله معرفتاست، یعنی هر موجودی اول به سوی خدا هدایت میشود، بعد به سوی مقصد دیگر، یعنیخداوند «غایة الغایات» است و هر مقصدی مقصد بودن خودش را از خدا دارد. اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزی نورانیتخودش را از خدا داردهمان مطلب است که هر چیزی به خدا شناخته میشود و خدا به خود، هر چیزی به خدا ظاهراست و خدا به خود ظاهر است، و هر چیزی به وسیله خدا «مهتدی الیه» است، یعنی به سویاو راه یافته میشود و مقصد واقع میشود، جز خدا که به ذات خودش مقصد و مقصود همهکائنات و همه موجودات است، و به همین دلیل است که قرآن همه موجودات و همه ذرات رادارای نوعی حیات و زندگی و شعور میداند.در دو سه آیه بعد تصدیق میکند: «الم تر انالله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه» ایندیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجه منطقی «الله نور السموات و الارض» همین استکه: «ان من شیء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم» (15) . همانطوری که موجودات درجات و مراتب دارند، به تناسب درجاتشان هدایتها هم فرقمیکند.جماد در حد خودش هدایت دارد، نبات در حد خودش، حیوان در حد خودش، و انسان ازنظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش (16) . در جلسه پیش عرضکردم که چه در روایات و چه در غیر روایات، یعنی کلمات مفسرین و علما، راجع به اینمثل-که این مثل ناظر به چیست-بیانات مختلفی شده است.بعضی این مثل را برای کل جهاندانستهاند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره را یک چیز در نظر گرفتهاند که ایندار وجود و دار هستی یک خانه تاریک نیست، خانهای است که پرنورترین چراغها در آنوجود دارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترین چراغهای عصر ذکر کرده است)پسجهان هستی تاریک و کور نیست، و بعضی این مثل را در مورد انسان پیاده کردهاند.راجعبه انسان هم در جلسه پیش مطالبی عرض کردیم، حالا یک بیان مختصری که جامع همه اینهاباشد عرض میکنیم. انواع هدایت میگویند هدایت چند نوع است: «هدایتطبیعی» که در طبیعتبیجان هم وجود دارد. هدایتحسی» یعنی همین حواس ما.تماماینها چراغهای هدایتی است که در وجود انسان یا حیوان هست. «هدایت غریزی» که در هرحیوانی یک سلسله غرایز وجود دارد که حیوان را به سوی مقصدش رهبری میکند. «هدایتعقل» : خود قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده است تا از این نوربا تفکر و تدبر استفاده کند.دین خودش یک نوع هدایت دیگری است که آن را «هدایت وحی» مینامند. این مثل را بعضی راجع به هدایت عمومی موجودات پیاده کردهاند وبعضی در مورد انسان(که البته برخی گفتهاند مقصود تمام هدایتهایی است که در انسانهست از حس و عقل و غریزه و حتی هدایت وحی، و بعضی آن را مخصوص «هدایت عقل» دانستهاند که گفتیم در بیان بو علی چنین است).بعضی هم آن را در مورد «هدایت وحی» پیاده کردهاند که در روایات، این مطلب آمده است که «مشکات» قلب پیغمبر اکرم است و «مصباح» همان نور وحی است که بر ایشان نازل شده است، تا آخر، که قبلا عرض کردم هیچ مانعی ندارد که این آیه کهدر مقام بیان نور «هدایت الهی» است که جهانرا پر کرده است، شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین که عرض کردیم دو بیان در روایاتآمدهاست که هردو اینرا در مورد انسان پیادهکردهاند، یکی درمورد هرفرد انسانیعنی یکمؤمن و یکی در مورد جامعهانسانی از نظر هدایت وحی هر دوی اینهابیانات بسیار عمیقی استخصوصا با توجه به آیه بعد که میفرماید:«فی بیوت اذن اللهان ترفع و یذکر فیها اسمه « در یک روایت که جلسه قبل مقداری از آن را عرضکردم، از یک تعبیری در آیه استفاده شده است.در آیه این طور آمده است که مثل نورالهی و هدایت الهی مثل یک مشکات است-یک چراغدان-که در آن چراغی قرار بگیرد و آنچراغ در یک قندیل و شیشهای قرار بگیرد.طبعا این سؤال به وجود میآید که چرا اصلاقرآن این طور تعبیر کرده است، میتوانستبگوید: «کمشکوة فیها زجاجة، فی الزجاجةمصباح(فیها مصباح)» چراغی باشد، اما میگوید مشکاتی که در آن چراغی باشد، و بعدمیگوید و چراغ در شیشهای. روایات ما این آیه را این طور تفسیر کردهاندکه مقصود این است که چراغ ابتدا در مشکاتی باشد و بعد این چراغ از مشکات بهزجاجهای منتقل شود، و سر اینکه آیه این طور ذکر شده این است که مقصود از «مشکوة» مشکات نبوت است و مقصود از «زجاجة» ولایت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارک وپر برکتی که این مشکات و این زجاجه و این مصباح از او پیدا شده شجره ابراهیم استو[اینها]نتیجه دعای ابراهیم است.این مطالبی که راجع به این آیه عرض کردم در واقعحاشیهای بود راجع به مطالبی که در جلسه قبل عرض کرده بودم. مقصود از «بیوت» چیست ؟ آیه بعد میفرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمهیسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله و اقامالصلوة و ایتاء الزکوة یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار» در خانههایی کهخدا مجاز شمرده و اجازه داده است که آن خانهها بالا برده شوند و تعظیم و تکریمشوند و نام خدا در آن خانهها برده شود، در آن خانههاست که صبحگاهان و شامگاهانمردانی خدا را تسبیح میگویند که در عین اشتغال به کارهای دنیایی-که وظیفهشان همهست-یک لحظه از خدای خود غافل نمیمانند.مقصود از این «فی بیوت» (در خانههایی) چیست؟شاید همه مفسرین گفتهاند مقصود این است که آن چراغی که ما مثال زدیم، درخانههایی اینچنین باشد.طبعا این سؤال به وجود میآید که آن چراغ را در هر خانهایاگر ذکر میکرد کافی بود، چرا اینهمه قید در آن آمده است که آن چراغ در خانهایباشد که آن خانه چنین و چنان باشد.این خودش مؤید همین است که آن مثل، مثل انساناست، و در روایتی که در تفسیر صافی نقل میکند فرمودهاند: «هی بیوتات الانبیاء والرسل و الحکماء و ائمة الهدی» (17) این، خانههای پیغمبران و مرسلین و حکما وائمه است، خانههای اکابر معنوی بشر است.حال چه فرق استبین خانهای که مال یکی ازاولیاء خدا باشد و خانهای که مال دیگران باشد؟ بلکه از نظر ساختمان و خشتو گل و آجر و سیمان و غیره همیشه خانه دیگران بر خانه اینها ترجیح داشته است.خودآیه نشان میدهد و در روایات هم آمده است که مقصود از این خانهها، خانههای گلی وظاهری نیست، مقصود همان انسانها و بدنهای آنهاست، یعنی اینها انسانهایی هستند کهبدنشان مسجد و معبد روحشان است.در روایات ما هم هست که مقصود از این خانهها آنهاهستند. «قتاده» یکی از مفسرین و فقهای زمان خودش است -البته از مفسرین اهلتسنن-و در کوفه بوده است.او در سفری که به مدینه میرود، خدمت امام باقر مشرفمیشود و از امام سؤالاتی میکند و جوابهایی میشنود و در مقابل سؤالات امام درمیماند و در خودش خیلی احساس حقارت میکند.بعد به امام عرض میکند که من باعالمهای زیادی روبرو شدهام ولی در مقابل هیچکس به اندازه شما خودم را گم نکرده ومضطرب نشدهام. حضرت فرمود میدانی که در مقابل چه کسی قرار گرفتهای؟ «بین یدیبیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» در مقابل آنهایی قرار گرفتهای که خداآنان را «بیوت» نامیده است، یعنی این که در مقابل توستیکی از آن بیتهاست.بعد خوداو منصفانه اقرار کرد و گفت:یابن رسول الله!تصدیق میکنم که مقصود از آن «بیوت» کهدر قرآن آمده است، خانههای سنگی و گلی نیست، «خانههای انسانی» است.
تفاوت منطق عرفانی قرآن با برخی عرفانها از اینجا یک نکتهای در بابتوحید استفاده میشود و آن این است:اعم از اینکه این خانهها را خانههای گلیبگیریم یا خانههای انسانی-که البته مقصود خانههای انسانی است-قرآن میگوید این،خانههایی است که خدا اجازه داده است آن خانهها شانشان بالا باشد، تعظیم شوند،مورد احترام واقع شوند.اگر مقصود خانههای گلی هم باشد، ما میدانیم که به طور کلیدر دین مقدس اسلام تعظیم و احترام مسجد بر همه واجب است و بیاحترامی به مسجد حراماست، تنجیس مسجد حرام است و اگر مسجدی تنجیس شد واجب کفایی استبر همه کسان دیگر کهزود آنجا را تطهیر کنند.اگر کسی به ما بگوید این بر خلاف اصل توحید است، مسجد گلاست و خاک و آجر و سنگ، خود کعبه هم همین طور، چهار تا سنگ روی همدیگر گذاشتهاند وچیز دیگری نیست، مگر سنگ هم میتواند احترام داشته باشد که بشر به سنگ احترامبگزارد؟ میگوییم نه، سنگ هرگز احترام ندارد، خدا و عبادت خدا احترام دارد.معبد ازآن جهت که معبد است احترام دارد.معبود به ما اجازه داده است که معبد را احترامکنیم.احترام معبد به اجازه معبود، احترام معبود است، [نه تنها]شرک نیست، [بلکه] عینتوحید است.حال آیا اختصاص به معبد دارد؟نه.آیا اگر معبود به ما اجازه تعظیم واحترام عابد را از آن جهت که عابد استبدهد و ما عابد را از آن جهت که عابد استتعظیم و تجلیل و تکریم کنیم، این شرک است؟نه، این هم عین توحید است. بنابراین آیاتعظیم و احترام پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار و حتی کمتر از آنها شرک است؟نه، اینها «بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» هستند، همان طور که خدا اجازه تعظیم واحترام خانه گلی را-که معبد است-داده، این خانه انسانی که معبد روح اوست، به درجاتیاز آن خانه گلی بالاتر است و بلکه خانه گلی که احترام دارد به اعتبار عابدهایشاست.کعبه احترام خودش را از ابراهیم و اسماعیل و بعد انبیاء و دیگران دارد، احترامشرا از این دارد که «اول بیت وضع للناس» (18) اول معبد جهان است.چون اول معبد و اولنقطهای است که برای عبادت و پرستش خدا تاسیس و ایجاد شده احترامش را از عبادتدارد.پس کعبه هم احترام خودش را از عابد و عبادت دارد. در روایات شیعه زیادداریم، در روایات اهل تسنن هم هست که مقصود از این بیوت، همان انسانهایی هستند کهواقعا سراسر وجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتی انسان نگاهش برای خداباشد، شنیدن و گفتن و فکر کردن و قدم برداشتن و خوردن و آشامیدن و خوابیدنش برایخدا باشد، این بدن جز «معبد» اسم دیگری ندارد. ببینید علی علیه السلام در دعای کمیلبه خدای خودش چه عرض میکند: «یا رب یا رب یا رب قو علی خدمتک جوارحی و اشدد علیالعزیمة جوانحی و هب لی الجد فی خشیتک و الدوام فی الاتصال بخدمتک» پروردگارا،پروردگارا، پروردگارا!به اعضا و جوارح علی نیرو بده که بیشتر در خدمت تو باشد، عزمعلی را بر این خدمت راسختر کن، به من ببخش این را که جدا از تو بترسم، به من ببخشخدمت «علی الاتصال و بالدوام» را که یک لحظه از من در غیر خدمت نگذرد.این همانچیزی است که او داشت و خدا هم به او داد.یک چنین شخصی تمام اندامش معبد است[آن هم] بزرگترین معبد. کعبه هرگز نمیتواند ادعا بکند که من معبدی نظیر این معبد هستم. بنابراین «آیه مثل» را چه مفسرین و چه روایات، در مورد انسان پیادهکردهاند، آن مشکات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوط به هدایتهای انسانی میدانند،حال یکی در مورد هدایت عقل گفته، یکی در مورد هدایت وحی و یکی حتی شامل هدایتحس همدانسته است. آن چراغ هدایت در چه خانهای است؟در خانه وجود انسان.هدایت وحی بالخصوصدر خانه اولیاء خداست: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه « یکوقتی کسی مطلبی از مرحوم آقا سید مهدی قوام که واقعا مرد وارستهای بود-خدا رحمتشکند-نقل میکرد که من خیلی خوشم آمد.گفتیک جلسهای بود که به اصطلاح آن جلسه رابرای تبری تشکیل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و این آیه را عنوان کرد و چقدر باذوق لطیف و عالی[درباره آن بحث کرد]: «و من اظلم ممن منع مساجد الله ان یذکر فیهااسمه» (19) ستمگرتر از آنکه مانع میشود از اینکه یاد خدا و نام خدا در مساجد بردهشود کیست؟ بعد این را تطبیق کرد بر اینکه هر کسی بدن و اندامش مسجدیاستبرای روح او، و مانع شدن از اینکه این بدن و این مسجد جای ذکر خدا باشد به هرشکلی، ظلم و ستم است. یک شکل آن این است که «کشتن یک مؤمن خراب کردن یک مسجد است» و بالاترینش کشتن اولیاء خداست[که در واقع]خراب کردن بزرگترین مساجد است. در این خانهها، صبح و شام[تسبیح خدا میشود].مفسرین گفتهاند مقصود ایناست که علی الدوام تسبیح و تنزیه خدا میشود، نه فقط صبح و شام و بقیهاش به غفلتمیگذرد. مسبح،چه کسانی هستند؟تعبیر قرآن را ببینید:«رجال لا تلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر الله» .مقصود از کلمه «رجال» همان طور که مفسرین گفتهاند این نیست کهیعنی «نه زنها» ، بلکه به اصطلاح «الغاء خصوصیت» میشود، و بعلاوه عنایت روی ایناست که یعنی «با همتانی» .گاهی که ما میخواهیم افرادی را با همت ذکر بکنیم کلمه «رجل»میآوریم.این دیگر فرقی نمیکند که از جنس مذکر باشد یا از جنس مؤنث.بزرگهمتانی که تجارت و خرید و فروش،آنها رااز یاد حق باز نمیدارد.البته تجارت و بیعبه عنوان مثال است، یعنی شغل و کار تدریس و معلمیو وعظ و خطابه و بناییو معماری وطبابت و غیره هم ازهمین قبیل است.مردهایی که کارشان آنهارااز یاد خدا بازنمیدارد. از اینجا تفاوت منطق عرفانی قرآن با خیلی از عرفانها روشنمیشود.قرآن نمیگوید مردانی که از کار و تجارت و بیع و بنائی و معماری و آهنگری ونجاری و معلمی و خلاصه «وظایف» دستبر میدارند و به ذکر خدا مشغول میشوند،میفرماید آنها که در همان حالی که اشتغال به کارشان دارند خدا را فراموش نمیکنند،یگانه چیزی که هیچوقت او را فراموش نمیکنند خداست.یک چنین آدمی واقعا بدن او مسجداست، چون همیشه در این بدن یاد خدا و ذکر خدا و تسبیح خداست.همه کارهای درستی کهدیگران میکنند او هم میکند، دیگران مثلا پشت میز ادارهشان حاضر میشوند، خدمتیبه مردم میکنند، او هم مثل دیگران حاضر میشود و خدمتش را انجام میدهد، یا هر کاردیگری، اما تفاوت در این است که او در عین اشتغال به کارش یک لحظه از خدا غافلنیست ممکن استشما بگوئید مگر چنین چیزی ممکن است که انسان در آن واحد همبه کاری مشغول باشد و هم از یک چیز دیگری غافل نباشد؟بله، مخصوصا اگر انسان، کاملبشود که خیلی هست ولی غیر کاملش هم همین طور است.مثالی برایتان عرض میکنم: یک وقتی که برای انسان یک سرور فوق العادهای دست میدهد [یک لحظه از یادآن غافل نمیماند.]مثلا جوانی را در نظر بگیرید که طالب و عاشق و شیفته دختری است ودائما فعالیت میکند و در پی خواستگاری اوست.بعد از مدتها یک جواب مثبت میگیرد.اوهر کاری که انجام بدهد، یک چیز را هرگز فراموش نمیکند، یک خوشحالی و سرور همیشه درقلبش وجود دارد و یگانه چیزی که حتی در خواب هم یک لحظه از ذهنش دور نمیشود آنمعشوق و محبوب و آن مژدهای است که به او دادهاند.در نقطه مقابل، خدای ناخواستهاگر بر انسان مصیبتبزرگی وارد شود، مثلا پدری یا مادری داغ عزیز ببیند، به هر کاریکه خودش را وادار میکند، در عین اینکه آن کار را هم انجام میدهد ولی آن غمی که برقلبش سایه انداخته هرگز از قلبش دور نمیشود.مؤمن واقعی کسی است که نسبتبه یاد خدااین طور است، آن چیزی را که هرگز فراموش نمیکند یاد خداست، بلکه هر کاری را کهانجام میدهد به حکم خدا و به امر خدا انجام میدهد و همان یاد خداست که او راوادار به کار میکند. «معامله گری» وقتی که شکل کسب و استمرار پیدا میکند نامشمیشود «تجارت» ، مثل آنهایی که کارشان تجارت و معامله گری است، ولی یک وقت انسانعملی را به تنهایی[و نه به طور مستمر]انجام میدهد، مثل اینکه شما میخواهیدخانهتان را بفروشید، آنوقت دیگر این تجارت نیست، «بیع» است.قرآن مخصوصا از مالدنیا مثال آورده، چون بیش از هر چیز ممکن استسبب غفلت انسان شود: تجارت(داد وستدهای مختلف)و بیع (یک خرید و فروش اتفاقی)هرگز آنها را از یاد خدا غافل نمیکند ونیز از نماز و از زکات دادن، و دائما خوف خدا و خوف آن روزی که در آن روز دلها درتپش است و چشمها در اضطراب، بر روحشان حکمفرماست.خداوند به همه توفیقعنایتبفرماید ...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم لیجزیهم الله احسن ماعملوا و یزیدهم من فضله و الله یرزق من یشاء بغیر حساب . در آیات پیش بهاین نتیجه رسیدیم که خداوند متعال اصل همه هدایتهاست و برای نور هدایتخودش مثالیذکر کرد و فرمود: «یهدی الله لنوره من یشاء» خدا هر کس را که بخواهد به ایننورش هدایت میکند. یکی از آثار اینکه انسان از نور هدایت الهی استفاده کنداین است که عمل انسان ارزش پیدا میکند، یعنی چه؟ انسان یک سلسله اعمال وکارهایی در دنیا انجام میدهد و بلکه تمام زندگی انسان تلاش و حرکت و کار است.شمااز اول صبح که بیدار میشوید، چه به خودتان نگاه کنید و چه به مردم دیگر، میبینیدهمه زندگی تلاش و حرکت و جنبش و دوندگی و کار است.اگر بپرسید برای چه؟البته مقصدهاخیلی فرق میکند، ولی همه در نهایت امر یک چیز میخواهند و آن سعادت خودشان است. انسان بالفطره طالب سعادت خودش است نه طالب شقاوت خودش، و اگر دنبالکارهایی میرود که منجر به شقاوتش میشود، آن کار را نه به قصد اینکه به شقاوت برسدانجام میدهد بلکه در همان حال نیز به خیال خودش سعادتش در این راه است.پس انسان بهطور قطع و مسلم از عمل و کار و تلاش خودش، سعادت خودش را طالب است و هیچ کس قصدشاین نیست که از تلاش و حرکت و فعالیتش شقاوت نصیبش بشود.البته گاهی انسان تلاشهایزیادی در همین دنیا میکند به خیال اینکه به سعادت نائل بشود، بعد از مدتی خودشمیفهمد که تمام این تلاشها بیهوده بوده است و یا میبیند که از این تلاشها نتیجهمعکوس گرفته است و اگر تلاش نمیکرد برای سعادتش بهتر بود. یکی از آثارایمان به خدا و روشن شدن به نور خدا این است که عمل انسان ارزش واقعی پیدا میکند،یعنی وضعی پیدا میکند که واقعا عمل و تلاش انسان موجب سعادت انسان میشود آن همسعادت ابدی.اینجا مسالهای طرح میشود که در آیه بعد بیشتر بر آن تصریح شده است وآن این است که آیا کار خوب انسان و کار بد انسان بستگی به ایمان انسان دارد، یاندارد، کار خوب به هر حال خوب و سعادت بخش است و لو انسان به نور الهی روشن نشدهباشد و کار بد هم برای انسان به هر حال بد است و لو آنکه انسان ایمان داشته باشد وبه نور الهی روشن باشد؟این یک مسالهای است که زیاد مطرح میشود و مخصوصا جوانهایامروز این سؤال را زیاد مطرح میکنند، به این صورت که میگویند چه دلیلی هست و چهلزومی دارد که برای اینکه عمل انسان مقبول درگاه خدا واقع بشود انسان حتما به خدااعتقاد داشته باشد، مسلمان باشد، ایمان داشته باشد، یا به تعبیری که در این آیاتهستبه نور الهی روشن شده باشد، کار خوب به هر حال خوب است، خدا هم که غنی است، پسبرای خدا چه فرق میکند که بندهای که کار خوب و یا کار بد میکند او را بشناسد یانشناسد، خدا چون خداست و بزرگ و عظیم و غنی و بی اعتناست، نباید بین بندگان-چه آنبندهای که او را میشناسد و در درگاه او سر تعظیم فرود میآورد، نماز میخواند وروزه میگیرد، و چه آن بندهای که اساسا او را نمیشناسد و بلکه نسبتبه او مخالف ویاغی است ولی در عین حال اینها هر دو کار خوب میکنند-فرق بگذارد.پس روز قیامتنباید مساله ایمان، حسابی داشته باشد، فقط باید عمل حساب داشته باشد، بنابراین اگریک آدم مادی مسلک منکر خدا و منکر همه پیغمبران خدا کار خیری کرده، مثلا خدمتی بهبشریت کرده است، خدا باید او را به بهشتببرد، همان طور که اگر یک بندهای که او رامیشناسد کار خوب بکند، باید او را به بهشتببرد، و غیر از این هم نمیتواندباشد.اگر غیر از این باشد باید بگوییم خدا-العیاذ بالله-مثل آن رؤسایی است که میانافرادی که میآیند تعظیم میکنند و تملقش را میگویند و آن افرادی که پیش اونمیآیند تعظیم کنند و تملق بگویند فرق میگذارد، در صورتی که ما میگوییم رئیس خوبآن رئیسی است که هیچ فرقی میان افراد از این نظر نگذارد، فقط به کار افراد توجهکند، اگر دید کار فرد خوب استبه او پاداش بدهد.این موضوع را خیلی از افراد به صورتاشکال و ایراد سؤال میکنند و من خودم در آخرین بخش کتاب عدل الهی همین مساله رامطرح و مفصل درباره این موضوع بحث کردهام.اکنون به تناسب این سه آیه، مقداری ازاین مطالب را عرض میکنم قرآن روی عمل و ایمان هر دو تکیه دارد اینصورت اشکال، و حال آنکه ما میبینیم قرآن تنها روی عمل تکیه نمیکند، روی عمل وایمان هر دو تکیه میکند.میبینید قرآن همیشه میگوید: «الذین امنوا و عملواالصالحات» آنان که ایمان دارند وعملشان صالح است.قرآن برای نیل بشر به سعادت، نهبه ایمان تنها ات قرآن روی عمل و ایمان هر دو تکیه دارد
این صورت اشکال، وحال آنکه ما میبینیم قرآن تنها روی عمل تکیه نمیکند، روی عمل و ایمان هر دو تکیهمیکند.میبینید قرآن همیشه میگوید: «الذین امنوا و عملوا الصالحات» آنان کهایمان دارند و عملشان صالح است.قرآن برای نیل بشر به سعادت، نه به ایمان تنها اتکامیکند-که بگوید اگر ایمانت درستبود دیگر اهل سعادت هستی، عملت هر چه بود، بود-ونه به عمل تنها تکیه میکند که بگوید: «الذین عملوا الصالحات سواء امنوا او لمیؤمنوا» میخواهد ایمان داشته باشند یا ایمان نداشته باشند، بلکه قرآن میگویداعمال و عمل صالح هر دو. البته عدهای هم بودند از آن طرف که میگفتند عملهیچکاره است و هر چه هست ایمان است.در میان خودمان هم هستند افرادی که عمل را تحقیرمیکنند و میگویند عمل در سعادت انسان اثر ندارد و فقط ایمان مؤثر است، عدهای هماز این طرف میگویند باید عمل اثر داشته باشد نه ایمان، و عجیب این است که مدعیهستند خود قرآن هم در بعضی آیات همین مطلب را تایید کرده است، مگر خود قرآننمیگوید: «ان الله لا یضیع اجر المحسنین» (20) خدا کار نیکوکاران را ضایعنمیکند، -نمیگوید آن نیکوکار مؤمن باشد یا نباشد-و یا: «انا لا نضیع اجر من احسنعملا» (21) هر کسی که کار خیری بکند ما اجرش را ضایع نمیکنیم. این سؤال همبیشتر از اینجا مطرح میشود که میگویند ما افرادی را سراغ داریم که اینها خدماتبزرگی به بشریت کرده و میکنند و حال آنکه مسلمان نیستند و بعضی از آنها نه تنهامسلمان نیستند و ایمان به اسلام و پیغمبر اسلام ندارند، بلکه اساسا به خدا ایمانندارند و خدا را نمیشناسند.مثلا آن کسی که پنیسیلین را کشف کرد چه خدمتبزرگی بهبشریت کرده، چقدر بیماریها بود که قبل از کشف پنیسیلین غیر قابل علاج بو و چقدرکودکان مثلا به همین بیماری دیفتری میمردند و معالجه نمیشدند، اما بعد از کشف پنیسیلین معالجه میشوند.همین طور آن کسی که واکسن ضد کزاز را کشف کرد، و دیگران.آیامیشود گفتخدا عمل این اشخاص را به جرم اینکه ایمان نداشتهاند نادیده میگیرد؟ حال ببینیم قضیه از چه قرار است و مطلب چگونه است. خدا یک اصلی رادر قرآن بیان کرده است که این اصل ما را کاملا روشن میکند و آن اصل این است:درسوره بنی اسرائیل میفرماید: من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاءلمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا، و من اراد الاخرة و سعی لها سعیهاو هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا، کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کانعطاء ربک محظورا . (22) خلاصه این آیهها این است که هر کسی در هر راهی کهتلاش کند و به سوی هر مقصدی که برود و فعالیت کند، خدا اجرش را در همان مقصد ضایعنمیکند.خدا این عالم و این دستگاه هستی را به صورت یک دستگاه آماده برای کشت کردنو محصول برداشتن ساخته است.شما از یک مزرعه چه انتظاری دارید؟انتظار دارید که آنچهرا کشت میکنید بردارید، اما از مزرعه-هر اندازه مزرعه خوب و عالی باشد-این انتظارغلط است که انسان یک چیزی را کشت کند و چیز دیگری بردارد و این اساسا معنی همندارد. شما اگر در یک مزرعه مساعد و آماده، مثلا گندم بکارید گندم بر میدارید، جوبکارید جو بر میدارید، درخت میوه بکارید میوه برداشت میکنید، اگر گلابی غرس کنیدگلابی بر میدارید و اگر حنظل بکارید حنظل، اگر خار بکارید خار برداشت میکنید واگر گل بکارید گل معنی یک مزرعه عالی و نمونه این نیست که به هر حال گلبدهد اعم از اینکه من خار بکارم یا چیز دیگر، یا برنج و یا گندم محصول بدهد، منارزن بکارم یا جو.این غلط است. انسانها در تلاشهایشان مقصدی دارند.درست استکه همه طالب سعادت هستند ولی سعادتشان را در چه چیزی جستجو میکنند؟یک وقت هستانسان در این دنیا تلاش میکند، عمل میکند، زحمت میکشد برای محصولی و نتیجهای کهمیخواهد در همین دنیا بگیرد و اصلا به خدا و آخرت هم کاری ندارد، یعنی بذری کهمیپاشد فقط بذر دنیایی است، کاری میکند برای نتیجهای در همین دنیا.اما یک وقتهست انسان کاری میکند نه برای نتیجه مادی در این دنیا، بلکه برای اینکه قرب به حقپیدا کند، به خدا نزدیک شود و در جهان دیگر محصولی بردارد.قاعده این است که اگر کسیبذری برای آن جهان کاشته است در آن جهان به او بدهند و اگر بذری برای این جهانکاشته است در این جهان به او بدهند. قرآن میگوید «کلا نمد» ما مدد خودمانرا، هم به آنان که خدا خواه و آخرت خواه هستند و مقصدشان بالاتر از مادیت استمیرسانیم و هم به آنها که نمیخواهند تا آنجا بروند و میخواهند محصول و نتیجه رادر همین جا بگیرند، با یک تفاوت و آن اینکه چون دنیا دار تزاحم علل و اسباب استخداتضمین نمیکند که هر کس برای دنیا و مقصد دنیا تلاش کند صددرصد به آن میرسد، چونممکن استبه موانعی بر بخورد، بذری را بپاشد برای اینکه در دنیا نتیجه بگیرد ولیبذرش در همین جا فاسد و خراب بشود و آفتی به آن برسد، نه افرادش را تضمین میکنیمکه به همه صد در صد بدهیم و نه در همه اعمال تضمین میکنیم که در همه اعمال صددرصدبدهیم.بذری که به مقصد دنیاستخیلی از اوقات به آفتبر میخورد، ولی بذری که برایخدا و برای تقرب به حق و برای آخرت پاشیده شود، دیگر تخلف پذیر نیست.آن[بذر]مطابقبا مزاج هستی است و تخلف نمیپذیرد،و بلکه بیش از مقداری که شخص کاشته است محصولمیدهد. حال من از شما میپرسم این اصل کلی چطور است؟آیا این اصل کلی یکاصل منطقی ستیا منطقی نیست؟در آیات دیگری هم این مطلب به صورت دیگری آمده است.درسوره شوری میفرماید: «من کان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه و من کان یرید حرثالدنیا نؤته منها و ما له فی الاخرة من نصیب» (23) (اصلا این تعبیر کشت و زراعتکردن از خود قرآن است)هر کسی که بخواهد بذر را به قصد آخرت بپاشد-یک بذر به قصدآخرت، نه اینکه دو جور بذر داریم:بذر دنیا و بذر آخرت، یک بذر با نیت انسان فرقمیکند که آن را به نیت آخرت بکارد یا به نیت دنیا-هر کسی که قصدش کشت آخرت باشد بهاو میدهیم، زیادترش را هم میدهیم و هر کسی هم که قصدش دنیا باشد(نمیگوید کهمیدهیم و بیشتر از آن چیزی به او میدهیم)او را هم محروم نمیکنیم: «نؤته منها» (24) . به نظر شما این اصل و این مطلب یک حرف منطقی استیا حرفی است کهمنطقی نیست؟به نظر نمیرسد که کوچکترین ایرادی بشود به این مطلب گرفت و اگر غیر ازاین بود منطقی نبود حال سخن قرآن در مورد اینکه عمل چه کسی مقبول است وعمل چه کسی مقبول نیست، این است که آن کسی که برای دنیا تلاش میکند حتما هدفیدارد، اگر شهوت و معروفیت است، محبوبیت است، پیشرفت کشورش است، بلند شدن آوازه همنژادان و مردم کشورش است، به نتیجهاش هم میرسد، اما[در]کاری که برای این مقصدانجام شده است دیگر توقع نداشته باشید که انسان به آن مقصد دیگر برسد، یعنی او کاررا کرده نه برای اینکه به خدا نزدیک شود بلکه برای اینکه به مردم نزدیک بشود، بهمردم هم نزدیک میشود اما نمیتواند بگوید به خدا هم نزدیک میشود.مگر میشود کهآدم راه بیفتد برای یک مسافرتی و مثلا قصدش این باشد که به طرف قم برود ولی به طرفشمال تهران حرکت کند و بعد بگوید من به طرف شمال میروم ولی بالاخره به قممیرسم.این دیگر نمیشود، اگر انسان به طرف شمال حرکت کرد به شمال میرسد و اگر بهطرف جنوب حرکت کرد به جنوب میرسد، از هر جادهای که انسان حرکتبکند به نهایت آنجاده میرسد.
ایمان از این نظر شرط[قبول مل]است، نه اینکه-العیاذبالله-خدا میگوید عمل کسانی را که پیش من تملق میکنند قبول میکنم و دیگران را بااینکه عملشان یکسان است، رد میکنم، نه، آن کسی که ایمان ندارد و اصلا خدا رانمیخواهد خدا هم مال او نیست.آن کسی که ایمان ندارد آخرت را نمیخواهد، وقتی آخرترا نمیخواهد دیگر نمیشود آن را به او داد.در آخرت به انسان آنچه را که خواسته استمیدهند، معنی ندارد که آنچه را که نخواسته و به سوی آن نرفته استبه او بدهند.بله،برای اینکه اصل عمل کسی مقبول باشد شرطش این نیست که انسان مثلا حتما مسلمان و شیعهباشد. اگر کسی به خدا ایمان داشته باشد و خدا را بشناسد و به آخرت اعتقاد داشتهباشد و کاری را برای خدا و آخرت انجام بدهد آن کارش فی حد ذاته در درگاه الهی قابلقبول است مگر آنکه آفتی ایجاد کند و آن را از بین ببرد که نام آن آفت «عناد» و «کفر» است که آن را توضیح میدهم.آن کسی که پنی سیلین را کشف کرده به افراد بشرخدمت کرده ولی هدف و منظورش از این خدمت چه بوده است، هر منظوری که داشته، خدا اورا به همان منظورش میرساند، نه به منظوری که نداشته است.محال است-و معنی همندارد-که انسان به منظور و مقصودی که ندارد برس، یعنی در راهی که نرفته استبه مقصدآن راه برسد.پس اینکه عرض کردیم روشن شدن به نور خدا-یا بگویید ایمان به حق-به عملانسان ارزش میدهد، به این دلیل است که عمل انسان را در همین دنیا دگرگون میکند. دو نفر که یک عمل را انجام میدهند، آنکه به نور خدا روشن است و آنکه به نور خداروشن نیست، اینها به ظاهر یک جور عمل را انجام دادهاند ولی در باطن تفاوت این عملو آن عمل از زمین تا آسمان است: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» (25) این آیه را دو جور تفسیر میکنند و هر دو جورش هم درست است.همان طوریکه قبلا هم تذکر دادهام اساسا معنی ندارد که ما آیات قرآن را همیشه به یک معنی خاصحمل کنیم. یک جا که میبینیم آیه در آن واحد دو معنی درست را تحمل میکند، هر دومقصود است.این از خصائص و جزء معجزات قرآن است که گاهی تعبیرات خودش را طوریمیآورد که آن را چند جور میتوان معنی کرد و هر چند جورش هم درست است.گاهی شاعریشعری میگوید که چند جور قابل معنی است و چه بسا از خودش هم بپرسید میگوید هر طورکه بخواهید بخوانید همان درست است.این شعر سعدی که در اول «بدایع» است معروف است وآن را چند جور میتوان خواند: از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ هوا را نصیبو ماهی دریا یعنی خدای بخشنده و بنده نواز، هم مرغ هوا را نصیب انسان کردهو هم ماهی دریا را. ولی این شعر را هفت هشت جور دیگر هم میشود خواند، ازجمله اینکه: از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ، هوا را نصیب و ماهی، دریا یعنی هوا را نصیب مرغ کرده و دریا را نصیب ماهی. از در بخشندگی وبنده نوازی مرغ هوا را نصیب، ماهی دریا یعنی ماهی دریا را نصیب مرغ هواکرده. اگر اینها را تلفیق بکنید چند جور دیگر هم میشود خواند، البته بااین تفاوت که اینجا در خواندن باید تغییری بدهیم، یک دفعه میگوییم «مرغ هوا رانصیب و ماهی دریا» و یک وقت میگوییم «مرغ، هوا را نصیب و ماهی، دریا» ولی آیاتقرآن را هیچ لزومی ندارد که چند جور بخوانیم، یک جور هم که میخوانیم چند جور معنیمیدهد. «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» . عدالتیعنی حسن روابط اجتماعی، و ظلم، گسیختگی روابط اجتماعی است.حال اگریک ملتی مسلمان و با ایمان هم باشند، خدا شناس هم به قول خودشان باشند، خودشان راهم ملت قرآن حساب بکنند، فریاد «اشهد ان لا اله الا الله» و «اشهد ان محمدا رسولالله» و «اشهد ان علیا ولی الله» آنها هم به آسمان بلند باشد، اما آن اصلی کهقرآن میگوید: «لیقوم الناس بالقسط» (26) اصلا در میانشان برقرار نباشد و وقتیروابط اجتماعی آنها را میبینید سراسر فساد و دروغ و تهمت و فحشا و ظلم و ستم است،قرآن نه تنها مدعی نیست که چنین ملتی قابل بقاستبلکه مدعی است که اینها قابل بقانیستند، و همه اینها از آن اصل ریشه میگیرد:هر فردی و هر ملتی اگر از راهی بروند،به مقصدی که در نهایت آن راه قرار گرفته است میرسند ولی اگر به راهی نروند انتظاررسیدن به مقصد آن راه را هم نباید داشته باشند.یک فرد ماتریالیستیا یک ملتماتریالیست اگر راه دنیای خودش را درست طی بکند قرآن میگوید به مقصد دنیای خودشمیرسد، اما یک ملتخدا شناس اگر همان راه دنیا را غلط طی بکند به مقصودشنمیرسد.به همین دلیل یک ماتریالیست وقتی که به طرف خدا نرفته و راه به سوی خدایعنی راه تقرب به حق و راه بهشت را و راه اینکه سعادت آن جهانی را هم داشته باشدنرفته است اصلا توقع چه چیزی دارد؟!همین طور که ما در دنیا راه نرفته را نبایدانتظار سعادتش را داشته باشیم، در آخرت هم نباید چنین انتظاری داشته باشیم.این استکه بعد از آیه نور که همه نظرش-بر طبق روایات و آنچه که از خود آیه استفادهمیشود-به هدایت الهی است و در ذیل آیه هم میفرماید: «یهدی الله لنوره من یشاء» ،میفرماید: «لیجزیهم الله احسن ما عملوا و یزیدهم من فضله « (تعبیرهایقرآن خیلی عجیب است!) «یجزیهم الله» یا به «یهدی الله» بر میگردد و یا به «فیبیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال...» ، فرقنمیکند، چه بگوییم خدا آنها را هدایت میکند برای این منظور و چه بگوییم اهل هدایتآن طور درست عمل میکنند و خدا را فراموش نمیکنند به این منظور: «لیجزیهمالله احسن ما عملوا» این نور خدا برای این است که خدا عمل آنها را به نیکوترین وجهیکه عمل کردهاند-یعنی به نیکوترین نحو عملی که یک عمل کننده انجام بدهد-پاداش دهد.واین همان مطلبی است که عرض کردم، یعنی ایمان چنین ارزشی به عمل انسان میدهد که آنحد اکثر پاداشی که باید بگیرد میگیرد.چطور میگیرد؟از نظر آخرت معلوم است که قربخدا و حیات ابدی و بهشت جاویدان و مغفرت گناهان هست، اما از نظر دنیا چطور؟قرآنهرگز میان آخرت و دنیا تناقض قائل نمیشود.آیا بین دنیا و آخرت تضاد و تناقض هستیانیست؟من یک مثلی برایتان عرض میکنم شما ببینید اسمش تضاد استیا تضاد نیست. خود ما مثلی داریم که میگوییم «چونکه صد آمد نود هم پیش ماست» .مولوی مثلدیگری ذکر میکند، مثال میزند به قطار شتر، میگوید شما یک وقت هست که طالب وخریدار یک قطار شتر هستید و یک وقت هست که طالب پشم و پشکل شتر هستید.اگر شما طالبپشم و پشکل شتر هستید خوب پشم و پشکل گیرتان میآید ولی دیگر قطار شتر به تبعگیرتان نمیآید، اما اگر کسی برود و قطار شتر را بخرد پشم و پشکل هم گیرش میآیدمیگوید: آخرت قطار اشتر دان عمو در تبع دنیاش همچون پشک و مو شماآخرت را بخواهید-نه اینکه آخرت را بخواهید تا دنیا را به شما ندهند-دنیا هم هست،اما اگر دنیا را بخواهید دیگر آخرت نیست.اگر قطار شتر میخواهی پشم و پشکل همفراوان است، اما اگر فقط پشم و پشکل میخواهی دیگر قطار شتر گیرت نمیآید، قطار شترمال دیگران است. کی انسان از عمل خودش حد اکثر بهره را میبرد[و به] سعادتجاویدان اخروی، قرب به ذات حق، دوری از عذاب الهی و به دنیای سعادتمند[نائلمیشود؟]آن وقتی که به نور خدا روشن باشد و برای خدا کار کند، میشود: «لیجزیهمالله احسن ما عملوا» یعنی حداکثر آنچه که به یک عملی میشود پاداش داد، پاداش دادهمیشود و دیگر جای خالی نیست، دنیایش هست، آخرتش هم هست.بعد میفرماید: «و یزیدهممن فضله» از فضل خودش یک چیز اضافه هم میدهد، یعنی علاوه بر اینکه حد اکثر پاداشرا میدهد، اضافه بر پاداش هم از فضل خودش میدهد، که یک منطقی هست در قرآن تقریبابه همین مضمون و به عبارات مختلف و آن اینکه اگر کسانی در راه خدا باشند، اینکهعملشان حد اکثر پاداش داده میشود به جای خود، آنچه میخواهند به آنها داده میشودنیز به جای خود- و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهممشکورا لهم فیها ما یشاؤون -علاوه بر آن «و لدینا مزید» (27) در اینجا چونراه فطری و طبیعتبشر است، یک چیزهایی هم که نخواستهاند مافوق خواسته به آنها تفضلمیشود. تعبیر دیگر چنین است: «من کان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه» (28) . تعبیر دیگری در چند جای قرآن هست که آن خیلی عجیب است.در بعضی آیات،قرآن میگوید اگر کسی کار بد بکند به همان اندازه که کار بد کرده به او کیفرمیدهند، و اگر کار خوب بکند چند برابر کار خوب به او[پاداش]میدهند: «من جاءبالحسنة فله عشر امثالها» (29) کسی که کار خوب بکند ده برابر به او پاداش میدهند. یک منطق دیگری در قرآن هست که خیلی لطیف و عالی است و آن این است: «و منیقترف حسنة نزد له فیها حسنا» (30) (این خیلی عجیب است!)اگر کسی کار نیک و زیبابکند ما به زیبایی کارش میافزاییم، یعنی ما گریم و پرداختش میکنیم.وقتی کار درمسیر خلقت و رضای الهی قرار بگیرد اینچنین است.شما کاری را در مسیر رضای الهی انجامبدهید، بسا هست این کار شما معایب و نواقصی دارد، اما خدا به فضل و لطف خودش آنمعایب و نواقص را بر طرف میکند و زشتیهای عمل شما را از بین میبرد و تبدیل بهزیبایی میکند.خدا نسبتبه کار نیک مشاطه گری میکند، بدیهایش را میپوشاند و بهجایش خوبی میآورد. پس این دو مطلب است:یکی اینکه یک کار خوب که انسانمیکند خدا آن را ده تا کار خوب حساب میکند.این، جنبه کمیت کار است، یعنی لطف الهیبر کمیتش میافزاید.یکی هم جنبه کیفیت کار است که انسان یک کار نیمه زیبا انجاممیدهد، بعد میبیند خدا تمام زیبا به او تحویل میدهد.اینها همه فرع بر این است کهانسان به آن نور هدایتی که سراسر عالم را گرفته است روشن باشد، کور و تیره و گمراهنباشد.این معجزهها همه از همان روشنی ایمان و روشن بودن به مقصد اصلی خلقت پیدامیشود «لیجزیهم الله احسن ما عملوا» که خدا پاداش بدهد به آنها به نیکوترین وجهیکه عمل کردهاند.مقصود این است که آن عملی که انجام دادهاند، به حد احسنی که میشدآن را انجام دهند، آن طور به آنها پاداش میدهد.این آن عملی است که انجام داده وخواستهاند «و یزیدهم من فضله و به فضل خودش باز[بر پاداش]اضافه میکند. «و اللهیرزق من یشاء بغیر حساب» خدا آنکه را که بخواهد بدون حساب و بدون اندازه روزیمیدهد. روز فقط نان و آب نیست، همان فضل و رحمت الهی است.خدا هر که را بخواهد[روزیبیحساب میدهد.]البته خواستن خداوند از روی قرعه کشی و به گزاف نیست. خداچه کسانی را میخواهد؟همانهایی که خودش بیان کرده که مشیت او چگونه حکمفرماست. دو آیه بعد را فقط اشاره میکنم و تفصیلش را جلسه آینده عرض میکنم. این آیه راجع به عمل اهل ایمان بود.اما راجع به عمل کافران، آنها که مؤمننیستند و نه تنها مؤمن نیستند و قاصرند، بلکه مؤمن نیستند و مقصر و معاندند، قرآنبرای آنها سه مثل ذکر کرده است که دو مثل آن در اینجا آمده است و هر یک از این سهمثل یک مطلب اساسی را بیان میکند.گاهی میگوید اعمال اینها در حکم تلی از خاکستراست که باد شدیدی-در روزی که تند باد شدیدی هست-بوزد و هر ذره آن را یک جا ببرد، کهبه این مضمون آیات دیگری هم هست، البته نه به صورت مثال: و قدمنا الی ماعملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا (31) پس گاهی به این صورت میگوید که عمل کافران،یک چیزی هست-نه اینکه چیزی نیست-ولی یک باد میآید و پراکنده و نابودش میکند و هرذرهاش را به جایی میبرد. مثل دیگری که برای اعمال کافران ذکر کرده مثلسراب است.در بیابانها و بخصوص بیابانهای شنزار خیلی اوقات به هنگام تابیدن آفتاب،انسان از دور نگاه میکند و خیال میکند یک دریاست که در آن، آب دارد موج میزند واگر تشنه باشد به سوی آب میرود، ولی هر چه نزدیک میشود میبیند آب از او دورمیشود تا کم کم میفهمد که خیال بوده و از انعکاس نور یک چنین وضعی پیدا شده واصلا آبی وجود ندارد، صورت و شکل و ظاهر و خیال آب هست ولی خود آب نیست.
بول گاهی نیز قرآن اعمال کافران را تشبیه میکند به تاریکیهایی که انسان در یکشب ظلمانی در میان امواج طوفانی دریا گرفتار است و همین طور موج از پس موج، حرکتمیکند و هوا هم ابری است، هیچ نوری وجود ندارد و به قدری تاریک است که حتی دستش راهر چه نزدیک به چشمش بیاورد که آن را ببیند، دستخودش را نمیبیند. این سهمثل هر کدام ناظر به یک چیز بالخصوص است:یکی مثل کارهای بد کافران است که «ظلماتبعضها فوق بعض» (32) ، یکی مثل استبرای کار خوبشان که خیال میکنند کار خوب انجامدادهاند، بعد میبینند سراب بوده است نه آب، و یکی دیگر مثل استبرای کار خوبی کهاول هم یک چیزی بوده ولی بعد کاری انجام دادهاند که آن را به کلی نیست و نابودکردهاند. باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله... تفسیر این آیه کریمه در دو قسمت بحثشد:یک قسمت دراطلاق نور برذات مقدس الهی که فرمود«الله نور السموات و الارض و قسمت دوم دربارهتمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است،در واقعخانهای یا خانههایی را در نظرمیگیرد که با چراغی-با همانترتیبی که جلسه پیش عرض کردم-روشن است و این را مثلینهبرای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکر میکند.راجع به مفاداین مثل مطالبیعرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در اینجلسه بیان کنم. هر چیزی به خداشناخته میشود و خدا به ذات خودش همان طوری که قبلا عرض کردم،این آیه کریمه ازآیاتیاست که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است. مطلبی را کهشاید تا اندازهای مفاد این آیه را روشن کند برایتانعرض میکنم و آن اینکه درروایات ما یک مطلبی در باب«معرفةالله»یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدابه نظر بسیار سخت و دشوار میرسد و آن این است که هر چیزی به خدا شناختهمیشود وخدا به ذات خودش شناخته میشود،و بلکه در روایات ماتعبیر عجیبی آمده است،ظاهراعبارت این است:«کل معروفبغیره مصنوع»یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیلهشیءدیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست،و این،جمله عجیبیاست که«خدا به ذاتخودش شناخته میشود و غیر خدا به خداشناخته میشود»در صورتی که ما این طور فکرمیکنیم-و خیالمیکنیم که راه منحصر هم این است-میگوئیم ما عالم را به خودعالممیشناسیم یعنی مخلوق را به خود مخلوق میشناسیم و خدا رابه وسیله مخلوقمیشناسیم.حتی بعضی از نویسندگان اسلامی-که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم بهغیر مصریها سرایتکرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدارا فقطاز راه مخلوق یعنی پس از شناختن مخلوق باید شناخت،وحتی این انحصار را به گردن قرآنگذاشتند.این مطلب به این صورتیعنی به صورت«فقط و انحصار»مسلم حرف غلطیاست،[البته]برای مردم مبتدی این طور است،یعنی برای متذکر کردن مبتدیهابه خدا،راهابتدایی و کلاس اول همین است،که خود قرآن هم اینکار را کرده است و مخلوقات را آیاتو نشانههای خدا میداند،ولیاز این راه،انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خداپیدامیکند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفتخدا و شناسایی خداست[دستیابد]. مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلیبرخورد میکنیم-که در جلسهقبل هم اشاره کردم-و آن اصلهدایت است،یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراهنمیداند،همه موجودات را بینا و راه یافته میداند.بگذریم از انسان به حکماینکهمکلف است راهی را خودش پیدا کند و یک گمراهی نسبی درسطح تکلیف پیدا میکند،درنظام تکوین عرض میکنم (1) اصل هدایت در قرآن در آیات قرآن به مسالههدایت همه موجودات،تصریحمیکند،از زبان موسی(ع)نقل میکند که وقتی فرعونفتخدایتو کیست،خدایت را به ما معرفی کن،گفت: «ربنا الذی اعطی کل شیءخلقه ثم هدی» (2) در این جملهبه دو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا بههر مخلوقیآنچه را که برایش امکان داشت و شایستگی داشت داد،یعنی نظامموجود، «ثمهدی» مطلب دیگری است،یعنی بعد هم هر موجودی رانسبت به آینده خودش و هدف خودش وکمال خودش روشن کرد وراهنمایی نمود. در سوره اعلی میخوانیم: «الذی خلقفسوی و الذی قدرفهدی» (3) .و من در بین مفسرین تنها«فخر رازی»را دیدم کهمتوجهاین نکته شده است-و ظاهرا این تعبیر از او باشد-که:برایاولین بار قرآن ایننکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقاتیک مطلب است و یک شاهد بر وجود حقاست و اصل هدایتموجودات مطلب دیگر و شاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آنجهت کهیک ماشین استیک حساب دارد،[به عبارت دیگر نظاممخلوقات یک اصل است]و اینکه یکنیروی مرموز ناشناختهای«غریزه مانند»هر موجودی را به جلو میکشاند اصلدیگریاست.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودی رابه مقصدی از مقصدها هدایتکرده چگونه است؟این هم درستمثل مساله معرفت است،یعنی هر موجودی اول به سوی خداهدایتمیشود،بعد به سوی مقصد دیگر،یعنی خداوند«غایة الغایات»استو هر مقصدی مقصدبودن خودش را از خدا دارد. اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزینورانیتخودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزی به خدا شناختهمیشود و خدابه خود،هر چیزی به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهراست،و هر چیزی به وسیله خدا«مهتدیالیه»است،یعنی به سویاو راه یافته میشود و مقصد واقع میشود،جز خدا که به ذاتخودشمقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است،و به همین دلیلاست که قرآن همهموجودات و همه ذرات را دارای نوعی حیات وزندگی و شعور میداند.در دو سه آیه بعدتصدیق میکند: «الم تر انالله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قدعلمصلاته و تسبیحه» این دیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجهمنطقی «الله نورالسموات و الارض» همین است که: «ان من شیء الایسبح بحمده و لکن لا تفقهونتسبیحهم» (4) . همان طوری که موجودات درجات و مراتب دارند،بهتناسبدرجاتشان هدایتها هم فرق میکند.جماد در حد خودش هدایت دارد،نبات در حدخودش،حیوان در حد خودش،و انسان از نظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش (5) . در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیرروایات،یعنی کلماتمفسرین و علما،راجع به این مثل-که اینمثل ناظر به چیست-بیانات مختلفی شده است.بعضیاین مثل رابرای کل جهان دانستهاند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره رایک چیز درنظر گرفتهاند که این دار وجود و دار هستی یک خانهتاریک نیست،خانهای است کهپرنورترین چراغها در آن وجوددارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترینچراغهای عصرذکر کرده است)پس جهان هستی تاریک و کور نیست،و بعضیاین مثل را در موردانسان پیاده کردهاند.راجع به انسان هم در جلسهپیش مطالبی عرض کردیم،حالا یک بیانمختصری که جامع همهاینها باشد عرض میکنیم.
تعبیر دیگر چنین است: «من کان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه» (28) . تعبیر دیگری در چند جای قرآن هست که آن خیلی عجیب است.در بعضی آیات،قرآن میگوید اگر کسی کار بد بکند به همان اندازه که کار بد کرده به او کیفرمیدهند، و اگر کار خوب بکند چند برابر کار خوب به او[پاداش]میدهند: «من جاءبالحسنة فله عشر امثالها» (29) کسی که کار خوب بکند ده برابر به او پاداش میدهند. یک منطق دیگری در قرآن هست که خیلی لطیف و عالی است و آن این است: «و منیقترف حسنة نزد له فیها حسنا» (30) (این خیلی عجیب است!)اگر کسی کار نیک و زیبابکند ما به زیبایی کارش میافزاییم، یعنی ما گریم و پرداختش میکنیم.وقتی کار درمسیر خلقت و رضای الهی قرار بگیرد اینچنین است.شما کاری را در مسیر رضای الهی انجامبدهید، بسا هست این کار شما معایب و نواقصی دارد، اما خدا به فضل و لطف خودش آنمعایب و نواقص را بر طرف میکند و زشتیهای عمل شما را از بین میبرد و تبدیل بهزیبایی میکند.خدا نسبتبه کار نیک مشاطه گری میکند، بدیهایش را میپوشاند و بهجایش خوبی میآورد. پس این دو مطلب است:یکی اینکه یک کار خوب که انسانمیکند خدا آن را ده تا کار خوب حساب میکند.این، جنبه کمیت کار است، یعنی لطف الهیبر کمیتش میافزاید.یکی هم جنبه کیفیت کار است که انسان یک کار نیمه زیبا انجاممیدهد، بعد میبیند خدا تمام زیبا به او تحویل میدهد.اینها همه فرع بر این است کهانسان به آن نور هدایتی که سراسر عالم را گرفته است روشن باشد، کور و تیره و گمراهنباشد.این معجزهها همه از همان روشنی ایمان و روشن بودن به مقصد اصلی خلقت پیدامیشود «لیجزیهم الله احسن ما عملوا» که خدا پاداش بدهد به آنها به نیکوترین وجهیکه عمل کردهاند.مقصود این است که آن عملی که انجام دادهاند، به حد احسنی که میشدآن را انجام دهند، آن طور به آنها پاداش میدهد.این آن عملی است که انجام داده وخواستهاند «و یزیدهم من فضله و به فضل خودش باز[بر پاداش]اضافه میکند. «و اللهیرزق من یشاء بغیر حساب» خدا آنکه را که بخواهد بدون حساب و بدون اندازه روزیمیدهد. روز فقط نان و آب نیست، همان فضل و رحمت الهی است.خدا هر که را بخواهد[روزیبیحساب میدهد.]البته خواستن خداوند از روی قرعه کشی و به گزاف نیست. خداچه کسانی را میخواهد؟همانهایی که خودش بیان کرده که مشیت او چگونه حکمفرماست. دو آیه بعد را فقط اشاره میکنم و تفصیلش را جلسه آینده عرض میکنم. این آیه راجع به عمل اهل ایمان بود.اما راجع به عمل کافران، آنها که مؤمننیستند و نه تنها مؤمن نیستند و قاصرند، بلکه مؤمن نیستند و مقصر و معاندند، قرآنبرای آنها سه مثل ذکر کرده است که دو مثل آن در اینجا آمده است و هر یک از این سهمثل یک مطلب اساسی را بیان میکند.گاهی میگوید اعمال اینها در حکم تلی از خاکستراست که باد شدیدی-در روزی که تند باد شدیدی هست-بوزد و هر ذره آن را یک جا ببرد، کهبه این مضمون آیات دیگری هم هست، البته نه به صورت مثال: و قدمنا الی ماعملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا (31) پس گاهی به این صورت میگوید که عمل کافران،یک چیزی هست-نه اینکه چیزی نیست-ولی یک باد میآید و پراکنده و نابودش میکند و هرذرهاش را به جایی میبرد. مثل دیگری که برای اعمال کافران ذکر کرده مثلسراب است.در بیابانها و بخصوص بیابانهای شنزار خیلی اوقات به هنگام تابیدن آفتاب،انسان از دور نگاه میکند و خیال میکند یک دریاست که در آن، آب دارد موج میزند واگر تشنه باشد به سوی آب میرود، ولی هر چه نزدیک میشود میبیند آب از او دورمیشود تا کم کم میفهمد که خیال بوده و از انعکاس نور یک چنین وضعی پیدا شده واصلا آبی وجود ندارد، صورت و شکل و ظاهر و خیال آب هست ولی خود آب نیست. گاهی نیز قرآن اعمال کافران را تشبیه میکند به تاریکیهایی که انسان در یکشب ظلمانی در میان امواج طوفانی دریا گرفتار است و همین طور موج از پس موج، حرکتمیکند و هوا هم ابری است، هیچ نوری وجود ندارد و به قدری تاریک است که حتی دستش راهر چه نزدیک به چشمش بیاورد که آن را ببیند، دستخودش را نمیبیند. این سهمثل هر کدام ناظر به یک چیز بالخصوص است:یکی مثل کارهای بد کافران است که «ظلماتبعضها فوق بعض» (32) ، یکی مثل استبرای کار خوبشان که خیال میکنند کار خوب انجامدادهاند، بعد میبینند سراب بوده است نه آب، و یکی دیگر مثل استبرای کار خوبی کهاول هم یک چیزی بوده ولی بعد کاری انجام دادهاند که آن را به کلی نیست و نابودکردهاند. باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله... تفسیر این آیه کریمه در دو قسمت بحثشد:یک قسمت دراطلاق نور برذات مقدس الهی که فرمود«الله نور السموات و الارض و قسمت دوم دربارهتمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است،در واقعخانهای یا خانههایی را در نظرمیگیرد که با چراغی-با همانترتیبی که جلسه پیش عرض کردم-روشن است و این را مثلینهبرای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکر میکند.راجع به مفاداین مثل مطالبیعرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در اینجلسه بیان کنم. هر چیزی به خداشناخته میشود و خدا به ذات خودش همان طوری که قبلا عرض کردم،این آیه کریمه ازآیاتیاست که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است. مطلبی را کهشاید تا اندازهای مفاد این آیه را روشن کند برایتانعرض میکنم و آن اینکه درروایات ما یک مطلبی در باب«معرفةالله»یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدابه نظر بسیار سخت و دشوار میرسد و آن این است که هر چیزی به خدا شناختهمیشود وخدا به ذات خودش شناخته میشود،و بلکه در روایات ماتعبیر عجیبی آمده است،ظاهراعبارت این است:«کل معروفبغیره مصنوع»یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیلهشیءدیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست،و این،جمله عجیبیاست که«خدا به ذاتخودش شناخته میشود و غیر خدا به خداشناخته میشود»در صورتی که ما این طور فکرمیکنیم-و خیالمیکنیم که راه منحصر هم این است-میگوئیم ما عالم را به خودعالممیشناسیم یعنی مخلوق را به خود مخلوق میشناسیم و خدا رابه وسیله مخلوقمیشناسیم.حتی بعضی از نویسندگان اسلامی-که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم بهغیر مصریها سرایتکرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدارا فقطاز راه مخلوق یعنی پس از شناختن مخلوق باید شناخت،وحتی این انحصار را به گردن قرآنگذاشتند.این مطلب به این صورتیعنی به صورت«فقط و انحصار»مسلم حرف غلطیاست،[البته]برای مردم مبتدی این طور است،یعنی برای متذکر کردن مبتدیهابه خدا،راهابتدایی و کلاس اول همین است،که خود قرآن هم اینکار را کرده است و مخلوقات را آیاتو نشانههای خدا میداند،ولیاز این راه،انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خداپیدامیکند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفتخدا و شناسایی خداست[دستیابد]. مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلیبرخورد میکنیم-که در جلسهقبل هم اشاره کردم-و آن اصلهدایت است،یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراهنمیداند،همه موجودات را بینا و راه یافته میداند.بگذریم از انسان به حکماینکهمکلف است راهی را خودش پیدا کند و یک گمراهی نسبی درسطح تکلیف پیدا میکند،درنظام تکوین عرض میکنم (1) اصل هدایت در قرآن در آیات قرآن به مسالههدایت همه موجودات،تصریحمیکند،از زبان موسی(ع)نقل میکند که وقتی فرعونفتخدایتو کیست،خدایت را به ما معرفی کن،گفت: «ربنا الذی اعطی کل شیءخلقه ثم هدی» (2) در این جملهبه دو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا بههر مخلوقیآنچه را که برایش امکان داشت و شایستگی داشت داد،یعنی نظامموجود، «ثمهدی» مطلب دیگری است،یعنی بعد هم هر موجودی رانسبت به آینده خودش و هدف خودش وکمال خودش روشن کرد وراهنمایی نمود. در سوره اعلی میخوانیم: «الذی خلقفسوی و الذی قدرفهدی» (3) .و من در بین مفسرین تنها«فخر رازی»را دیدم کهمتوجهاین نکته شده است-و ظاهرا این تعبیر از او باشد-که:برایاولین بار قرآن ایننکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقاتیک مطلب است و یک شاهد بر وجود حقاست و اصل هدایتموجودات مطلب دیگر و شاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آنجهت کهیک ماشین استیک حساب دارد،[به عبارت دیگر نظاممخلوقات یک اصل است]و اینکه یکنیروی مرموز ناشناختهای«غریزه مانند»هر موجودی را به جلو میکشاند اصلدیگریاست.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودی رابه مقصدی از مقصدها هدایتکرده چگونه است؟این هم درستمثل مساله معرفت است،یعنی هر موجودی اول به سوی خداهدایتمیشود،بعد به سوی مقصد دیگر،یعنی خداوند«غایة الغایات»استو هر مقصدی مقصدبودن خودش را از خدا دارد. اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزینورانیتخودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزی به خدا شناختهمیشود و خدابه خود،هر چیزی به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهراست،و هر چیزی به وسیله خدا«مهتدیالیه»است،یعنی به سویاو راه یافته میشود و مقصد واقع میشود،جز خدا که به ذاتخودشمقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است،و به همین دلیلاست که قرآن همهموجودات و همه ذرات را دارای نوعی حیات وزندگی و شعور میداند.در دو سه آیه بعدتصدیق میکند: «الم تر انالله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قدعلمصلاته و تسبیحه» این دیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجهمنطقی «الله نورالسموات و الارض» همین است که: «ان من شیء الایسبح بحمده و لکن لا تفقهونتسبیحهم» (4) . همان طوری که موجودات درجات و مراتب دارند،بهتناسبدرجاتشان هدایتها هم فرق میکند.جماد در حد خودش هدایت دارد،نبات در حدخودش،حیوان در حد خودش،و انسان از نظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش (5) . در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیرروایات،یعنی کلماتمفسرین و علما،راجع به این مثل-که اینمثل ناظر به چیست-بیانات مختلفی شده است.بعضیاین مثل رابرای کل جهان دانستهاند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره رایک چیز درنظر گرفتهاند که این دار وجود و دار هستی یک خانهتاریک نیست،خانهای است کهپرنورترین چراغها در آن وجوددارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترینچراغهای عصرذکر کرده است)پس جهان هستی تاریک و کور نیست،و بعضیاین مثل را در موردانسان پیاده کردهاند.راجع به انسان هم در جلسهپیش مطالبی عرض کردیم،حالا یک بیانمختصری که جامع همهاینها باشد عرض میکنیم.
انواع هد ایت میگویندهدایت چند نوع است:«هدایت طبیعی»که درطبیعت بیجان هم وجود دارد.«هدایتحسی»یعنیهمین حواسما.تمام اینها چراغهای هدایتی است که در وجود انسان یا حیوانهست.«هدایتغریزی»که در هر حیوانی یک سلسله غرایز وجوددارد که حیوان را به سوی مقصدش رهبریمیکند.«هدایت عقل»: خود قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده استتا از این نور با تفکر و تدبر استفاده کند.دین خودش یک نوع هدایت دیگریاست که آنرا«هدایت وحی»مینامند. این مثل را بعضی راجع به هدایت عمومی موجوداتپیادهکردهاند و بعضی در مورد انسان(که البته برخی گفتهاند مقصود تمامهدایتهاییاست که در انسان هست از حس و عقل و غریزه و حتیهدایت وحی،و بعضی آن رامخصوص«هدایت عقل»دانستهاند کهگفتیم در بیان بو علی چنین است).بعضی هم آن را درمورد«هدایت وحی»پیاده کردهاند که در روایات،این مطلب آمده استکه«مشکات»قلبپیغمبر اکرم است و«مصباح»همان نور وحیاست که بر ایشان نازل شده است،تا آخر،کهقبلا عرض کردم. هیچ مانعی ندارد که این آیه که در مقام بیاننور«هدایتالهی»است که جهان را پر کرده است،شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین کهعرض کردیم دو بیان در روایات آمده است که هردو این را در مورد انسان پیادهکردهاند،یکی در مورد هر فرد انسانیعنی یک مؤمن و یکی در مورد جامعه انسانی از نظرهدایت وحی هر دوی اینها بیانات بسیار عمیقی استخصوصا با توجه به آیهبعدکه میفرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه « در یکروایت که جلسه قبل مقداری از آن را عرض کردم،از یک تعبیری در آیه استفاده شدهاست.در آیه این طور آمده است کهمثل نور الهی و هدایت الهی مثل یک مشکاتاست-یکچراغدان-که در آن چراغی قرار بگیرد و آن چراغ در یک قندیل وشیشهای قراربگیرد.طبعا این سؤال به وجود میآید که چرا اصلاقرآن این طور تعبیر کردهاست،میتوانست بگوید: «کمشکوة فیهازجاجة،فی الزجاجة مصباح(فیها مصباح)» چراغیباشد،اما میگوید مشکاتی که در آن چراغی باشد، و بعد میگوید و چراغ درشیشهای. روایات ما این آیه را این طور تفسیر کردهاند که مقصود ایناست که چراغابتدا در مشکاتی باشد و بعد این چراغ از مشکاتبه زجاجهای منتقل شود،و سر اینکهآیه این طور ذکر شده این استکه مقصود از«مشکوة»مشکات نبوت است و مقصود از«زجاجة» ولایت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارک و پر برکتی کهاین مشکات و این زجاجه واین مصباح از او پیدا شده شجره ابراهیماست و[اینها]نتیجه دعای ابراهیم است.اینمطالبی که راجع بهاین آیه عرض کردم در واقع حاشیهای بود راجع به مطالبی که درجلسهقبل عرض کرده بودم. مقصود از «بیوت» چیست ؟ آیه بعد میفرماید: «فیبیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیهااسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیععن ذکر الله و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة یخافون یوما تتقلبفیهالقلوب و الابصار» در خانههایی که خدا مجاز شمرده و اجازه دادهاست که آنخانهها بالا برده شوند و تعظیم و تکریم شوند و نام خدادر آن خانهها برده شود،درآن خانههاست که صبحگاهان وشامگاهان مردانی خدا را تسبیح میگویند که در عیناشتغالبه کارهای دنیایی-که وظیفهشان هم هست-یک لحظه از خدایخود غافلنمیمانند.مقصود از این«فی بیوت»(در خانههایی) چیست؟شاید همه مفسرینگفتهاند مقصود این است که آنچراغی که ما مثال زدیم،در خانههایی اینچنینباشد.طبعا اینسؤال به وجود میآید که آن چراغ را در هر خانهای اگر ذکر میکردکافیبود،چرا اینهمه قید در آن آمده است که آن چراغ در خانهای باشد که آن خانه چنین وچنان باشد.این خودش مؤید همین استکه آن مثل،مثل انسان است،و در روایتی که در تفسیرصافی نقلمیکند فرمودهاند:«هی بیوتات الانبیاء و الرسل و الحکماء و ائمةالهدی» (6) این،خانههای پیغمبران و مرسلین و حکما و ائمه است،خانههای اکابر معنوی بشراست.حال چه فرق است بین خانهایکه مال یکی از اولیاء خدا باشد و خانهای که مالدیگران باشد؟ بلکه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سیمان و غیرههمیشهخانه دیگران بر خانه اینها ترجیح داشته است.خود آیه نشان میدهد ودر روایاتهم آمده است که مقصود از این خانهها،خانههای گلی وظاهری نیست،مقصود همان انسانهاو بدنهای آنهاست،یعنی اینهاانسانهایی هستند که بدنشان مسجد و معبد روحشان است.درروایاتما هم هست که مقصود از این خانهها آنها هستند. «قتاده»یکی ازمفسرین و فقهای زمان خودش است-البته از مفسرین اهل تسنن-و در کوفه بوده است.او درسفری کهبه مدینه میرود،خدمت امام باقر مشرف میشود و از امام سؤالاتیمیکند وجوابهایی میشنود و در مقابل سؤالات امام در میماند و درخودش خیلی احساس حقارتمیکند.بعد به امام عرض میکند کهمن با عالمهای زیادی روبرو شدهام ولی در مقابلهیچکس به اندازهشما خودم را گم نکرده و مضطرب نشدهام.حضرت فرمود میدانیکه درمقابل چه کسی قرار گرفتهای؟«بین یدی بیوت اذن الله انترفع و یذکر فیها اسمه»درمقابل آنهایی قرار گرفتهای که خدا آنانرا«بیوت»نامیده است،یعنی این که در مقابلتوستیکی از آن بیتهاست.بعد خود او منصفانه اقرار کرد و گفت:یابن رسول الله! تصدیق میکنم که مقصود از آن«بیوت»که در قرآن آمده است،خانههای سنگی وگلی نیست،«خانههای انسانی»است. تفاوت منطق عرفانی قرآن با برخی عرفانها از اینجا یک نکتهای در باب توحید استفاده میشود و آن ایناست:اعم از اینکهاین خانهها را خانههای گلی بگیریم یاخانههای انسانی-که البته مقصود خانههایانسانی است-قرآنمیگوید این،خانههایی است که خدا اجازه داده است آن خانههاشانشانبالا باشد،تعظیم شوند،مورد احترام واقع شوند.اگر مقصودخانههای گلی هم باشد،مامیدانیم که به طور کلی در دین مقدس اسلامتعظیم و احترام مسجد بر همه واجب است وبیاحترامی به مسجد حراماست،تنجیس مسجد حرام است و اگر مسجدی تنجیس شد واجبکفاییاست بر همه کسان دیگر که زود آنجا را تطهیر کنند.اگر کسی به مابگوید این برخلاف اصل توحید است،مسجد گل است و خاک وآجر و سنگ،خود کعبه هم همین طور،چهار تا سنگروی همدیگرگذاشتهاند و چیز دیگری نیست،مگر سنگ هم میتواند احترامداشته باشد کهبشر به سنگ احترام بگزارد؟ میگوییم نه،سنگهرگز احترام ندارد،خدا و عبادت خدااحترام دارد.معبد از آن جهتکه معبد است احترام دارد.معبود به ما اجازه داده است کهمعبد رااحترام کنیم.احترام معبد به اجازه معبود،احترام معبود است،[نهتنها]شرکنیست،[بلکه] عین توحید است.حال آیا اختصاصبه معبد دارد؟نه.آیا اگر معبود به مااجازه تعظیم و احترام عابد را ازآن جهت که عابد است بدهد و ما عابد را از آن جهت کهعابد استتعظیم و تجلیل و تکریم کنیم،این شرک است؟نه،این هم عینتوحید است.بنابراینآیا تعظیم و احترام پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار و حتی کمتر از آنها شرک است؟نه،اینها «بیوت اذن الله ان ترفع ویذکر فیها اسمه» هستند،همان طور که خدا اجازه تعظیم واحترامخانه گلی را-که معبد است-داده،این خانه انسانی که معبد روحاوست،به درجاتیاز آن خانه گلی بالاتر است و بلکه خانه گلی کهاحترام دارد به اعتبار عابدهایشاست.کعبه احترام خودش را ازابراهیم و اسماعیل و بعد انبیاء و دیگران دارد،احترامشرا از ایندارد که «اول بیت وضع للناس» (7) اول معبد جهان است.چون اولمعبد و اولنقطهای است که برای عبادت و پرستش خدا تاسیس وایجاد شده احترامش را از عبادتدارد.پس کعبه هم احترام خودشرا از عابد و عبادت دارد. در روایات شیعه زیادداریم،در روایات اهل تسنن هم هستکه مقصود از این بیوت،همان انسانهایی هستند کهواقعا سراسروجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتی انساننگاهش برای خداباشد،شنیدن و گفتن و فکر کردن و قدم برداشتن وخوردن و آشامیدن و خوابیدنش برای خداباشد،این بدن جز«معبد « اسم دیگری ندارد.ببینید علی علیه السلام در دعایکمیل به خدایخودش چه عرض میکند:«یا رب یا رب یا رب قو علی خدمتکجوارحی و اشددعلی العزیمة جوانحی و هب لی الجد فی خشیتکو الدوام فی الاتصال بخدمتک»پروردگارا،پروردگارا،پروردگارا!به اعضا و جوارح علی نیرو بده که بیشتر در خدمت تو باشد،عزمعلی را بر این خدمت راسختر کن،به من ببخش این را که جدا از تو بترسم،به من ببخشخدمت«علی الاتصال و بالدوام»را که یک لحظه از من درغیر خدمت نگذرد.این همان چیزیاست که او داشت و خدا همبه او داد.یک چنین شخصی تمام اندامش معبد است[آن هم] بزرگترین معبد.کعبه هرگز نمیتواند ادعا بکند که من معبدی نظیراین معبد هستم. بنابراین«آیه مثل»را چه مفسرین و چه روایات،در موردانسان پیادهکردهاند،آن مشکات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوطبه هدایتهای انسانی میدانند،حالیکی در مورد هدایت عقل گفته،یکی در مورد هدایت وحی و یکی حتی شامل هدایتحسهمدانسته است.آن چراغ هدایت در چه خانهای است؟در خانه وجودانسان.هدایت وحیبالخصوص در خانه اولیاء خداست: «فی بیوتاذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه « یک وقتی کسی مطلبی از مرحوم آقا سید مهدی قوام کهواقعا مرد وارستهایبود-خدا رحمتش کند-نقل میکرد که منخیلی خوشم آمد.گفتیک جلسهای بود که به اصطلاحآن جلسه رابرای تبری تشکیل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و این آیه را عنوانکردو چقدر با ذوق لطیف و عالی[درباره آن بحث کرد]: «و مناظلم ممن منع مساجد الله انیذکر فیها اسمه» (8) ستمگرتر از آنکهمانع میشود از اینکه یاد خدا و نام خدا درمساجد برده شود کیست؟ بعد این را تطبیق کرد بر اینکه هر کسی بدن و اندامشمسجدی استبرای روح او،و مانع شدن از اینکه این بدن و این مسجد جای ذکر خداباشد بههر شکلی،ظلم و ستم است.یک شکل آن این است که«کشتن یک مؤمن خراب کردن یک مسجداست»و بالاترینشکشتن اولیاء خداست[که در واقع]خراب کردن بزرگترین مساجداست. در این خانهها،صبح و شام[تسبیح خدا میشود].مفسرینگفتهاند مقصود این استکه علی الدوام تسبیح و تنزیه خدا میشود،نه فقط صبح و شام و بقیهاش به غفلتمیگذرد.مسبح،چه کسانیهستند؟تعبیر قرآن را ببینید: «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیععن ذکرالله» .مقصود از کلمه«رجال»همان طور که مفسرین گفتهانداین نیست کهیعنی«نه زنها»،بلکه به اصطلاح«الغاءخصوصیت»میشود،و بعلاوه عنایت روی این است کهیعنی«با همتانی».گاهی که ما میخواهیم افرادی را با همت ذکربکنیمکلمه«رجل»میآوریم.این دیگر فرقی نمیکند که از جنس مذکرباشد یا از جنسمؤنث.بزرگ همتانی که تجارت و خرید و فروش،آنها را از یاد حق باز نمیدارد.البتهتجارت و بیع به عنوان مثالاست،یعنی شغل و کار تدریس و معلمی و وعظ و خطابه و بناییومعماری و طبابت و غیره هم از همین قبیل است.مردهایی کهکارشان آنها را از یاد خداباز نمیدارد. از اینجا تفاوت منطق عرفانی قرآن با خیلی از عرفانهاروشنمیشود.قرآن نمیگوید مردانی که از کار و تجارت و بیع و بنائی ومعماری وآهنگری و نجاری و معلمی و خلاصه«وظایف»دست برمیدارند و به ذکر خدا مشغولمیشوند، میفرماید آنها که در همانحالی که اشتغال به کارشان دارند خدا را فراموشنمیکنند،یگانهچیزی که هیچوقت او را فراموش نمیکنند خداست.یک چنینآدمی واقعا بدناو مسجد است،چون همیشه در این بدن یاد خدا وذکر خدا و تسبیح خداست.همه کارهای درستیکه دیگران میکنند او هم میکند،دیگران مثلا پشت میز ادارهشان حاضر میشوند، خدمتیبه مردم میکنند،او هم مثل دیگران حاضر میشود و خدمتشرا انجام میدهد،یا هر کاردیگری،اما تفاوت در این است که او درعین اشتغال به کارش یک لحظه از خدا غافل نیست. ممکن استشما بگوئید مگر چنین چیزی ممکن است کهانسان در آن واحد هم بهکاری مشغول باشد و هم از یک چیز دیگریغافل نباشد؟بله،مخصوصا اگر انسان،کامل بشودکه خیلی هستولی غیر کاملش هم همین طور است.مثالی برایتان عرض میکنم: یکوقتی که برای انسان یک سرور فوق العادهای دست میدهد[یک لحظه از یاد آن غافلنمیماند.]مثلا جوانی را در نظر بگیریدکه طالب و عاشق و شیفته دختری است و دائمافعالیت میکند و درپی خواستگاری اوست.بعد از مدتها یک جواب مثبت میگیرد.اوهر کاریکه انجام بدهد،یک چیز را هرگز فراموش نمیکند،یکخوشحالی و سرور همیشه در قلبش وجوددارد و یگانه چیزی کهحتی در خواب هم یک لحظه از ذهنش دور نمیشود آن معشوق ومحبوبو آن مژدهای است که به او دادهاند.در نقطه مقابل،خدایناخواسته اگر بر انسانمصیبت بزرگی وارد شود،مثلا پدری یامادری داغ عزیز ببیند،به هر کاری که خودش راوادار میکند،درعین اینکه آن کار را هم انجام میدهد ولی آن غمی که بر قلبشسایهانداخته هرگز از قلبش دور نمیشود.مؤمن واقعی کسی است کهنسبت به یاد خدا اینطور است،آن چیزی را که هرگز فراموشنمیکند یاد خداست،بلکه هر کاری را که انجاممیدهد به حکمخدا و به امر خدا انجام میدهد و همان یاد خداست که او را واداربهکار میکند.«معامله گری»وقتی که شکل کسب و استمرار پیدا میکندنامشمیشود«تجارت»، مثل آنهایی که کارشان تجارت ومعامله گری است،ولی یک وقت انسان عملیرا به تنهایی[و نهبه طور مستمر]انجام میدهد،مثل اینکه شما میخواهید خانهتانرابفروشید،آنوقت دیگر این تجارت نیست،«بیع»است.قرآنمخصوصا از مال دنیا مثالآورده،چون بیش از هر چیز ممکن استسبب غفلت انسان شود:تجارت(داد و ستدهای مختلف)وبیع(یک خرید و فروش اتفاقی)هرگز آنها را از یاد خدا غافل نمیکند ونیز از نماز و اززکات دادن،و دائما خوف خدا و خوف آن روزی کهدر آن روز دلها در تپش است و چشمها دراضطراب،بر روحشانحکمفرماست.خداوند به همه توفیق عنایت بفرماید.
ba salam.man tarhe2 daram va be donbale ye proje dar morede daneshkade honar va memari hastam.age kasi inja hast ke mitone behem komak kone lotf mikone vaghean.khahesh mikonam mikonam age kasi dare vasam bezare.ba tashakor