نوآوری در کشاورزی آمریکا

sonichka

عضو جدید
مقدمه:
مابین سالهای 1960- 1950 یک چهارم تمام مزارع و کشاورزان ایالات متحده ناپدید شدند ؛ در دهه ی بعدی یک چهارم دیگر مزارع و کشاورازن ناپدید شدند آنهایی که هم هنوز به کشاورزی مشغول بودند به کشاورزی به عنوان منابع اصلی به آن دو وابسته نبودند.
در سال 1975 تمام افرادی که خود را کشاورزی میخواندند 82 درصد بیشتر از نصف درآمد کل شان را از طریق شرکت درکار، کسب کردند .
آنچه که درمورد این ناپدید شد کشاورزان مورد بحث است نه تنها سریع اتفاق افتادن آن است بلکه بسیار بی سر و صدا و ساکت ایجاد شدند این حالت نیز مورد بحث می باشد.
در حالی که تقریبا 3 میلیون خانواده، کشاورز ی را ترک کردند ،کسی باید موجی از خرید زمین های کشاورزی این افراد را پیش بینی میکرد .

نقش نوآوری در کشاورزی ایالت متحده برای تنظیم مبادلات جدید :
از سال 1946تا1970 خرید زمین های کشاورزی از مالکان این زمین ها به طور متوسط 2 زمین کشاورزی از هر 1000 زمین دریک سال بود .
این میزان شکست پایین باید به میزان پائین بدهی های مالی نسبت داده می شد .اما در حقیقت کشاورزان اشتهای بسیار خوبی برای وام داشتند : از سال 1940 تا 1970 بدهی کلی کشاورزی درسال 19670 به میزان 116 بیلیون دلار رسید و سه برابر شد ( جدول 1)
اکنون آنچه که نیاز به توضیح دارد این است که چگونه این پروسه سازنده و برنامه ریزی شده که برخی کشاورزان از تمام نیرو وقدرت خود استفاده کردند و برخی دیگر شغل خود را ترک کردند، بسیار سریع و با استرس مالی کمی ایجاد شد. این تنظیمات از سال 1930 یعنی زمانی که به پیشنهاد روزولت 3 برنامه ایجاد شد در برنامه اول درصدد افزایش درآمد کشاورزان بود،شروع شد .

(AAA) :
لایحه ی تطبیق با کشاورزی به کشاورزان به منظور محدود کردن بازده محصولات نقدی و با امید به قیمت های بازپرداخت وام ، اعطا کرد . درپایان سال اول این لایحه یعنی سال 1933 لایحه ی AAA با یک برنامه ی دیگر تقویت شد :

CCC :
تعاونی وام کالا یک سیستم وام های کوتاه مدت را که میزان وام حداقل میتوان بازپرداخت نقدی را کاشت را پایه گذاری کرد . در نهایت در همانسال لایحه ی وام کشاورزی (FCA) برنامه های وام فدرال موجود را امکانپذیر می ساخت .
بعد از گذشتن روزهای سخت و درتنگنا ، برنامه های تنظیمی به مدت درازی باقی ماندند. این بحث به این دلیل مطرح می شود که نتایج این برنامه های تنظیمی شبیه به الگوی قیمت های مالکیت و فروشگاه ها است که در آن برنامه های تنظیمی تا تمایل قیمت ها به آفت ادامه پیدا میکند .
همان گونه که در آمریکا این اتفاق از 1960-1940 افتاد - تنظیم قیمت و وامها به پابرجا ماندن وضعیت مالی مناسب با تکنولوژی سرزمین کمک کرد این بدین معنی نیست که تنظیمات باعث ثبات به هزینه ی رقابت شد .
ازدیدگاه فردی کشاورزان ، عرصه ی آنان همواره شدیدا رقابتی بوده است و حتی بعد از آمدن معاملات جدید نیز پابرجا بوده است .

بازار وام و FCA ( لایحه ی وام کشاروزی ) :
کشاورزانی که می خواستند وام بگیرند درسالهای بعد ازجنگ جهانی دوم راههای بهتری برای اخذ وام از میان وام دهندگان عمومی و خصوصی یافتند .
درمیان وام دهندگان عمومی ، FCA یک سیستم ملی وام دهندگان به مدت طولانی تر را تحت حمایت خود قرار داد، که این سیستم بانک های فدرال سرزمین ( banks Fedend land) بود هم چنین یک سیستم ملی وام دهنده ی به مدت کوتاه را نیز تحت حمایت قرار داد که انجمن وام تولیدات (PCA) (Pralucti Credit Associatim) نام داشت اگر چه بانک فدرال درسال 1916 ایجاد شد ولی در سالهای 1930 یعنی زمانیکه برای هزار کشاورز امکانات مالی فراهم کردند حدود 40% بدهی های زمین های کشاورزی را دریافت کردند اهمیت و اعتبار به دست آورد .
تحت این شرایط این وام دهندگان عمومی برای کشاورزان شرایط وام دهی بهتری را با بازپرداخت 40-30ساله پیشنهاد کردند
در کنار این وام های دراز مدت، PCA نقش مشابهی د ر اعطای وام کوتاه مدت با درصدهای پائین تر و مدت بازپرداخت طولانیتر درمقایسه با سایر بانک ها یا سازمان اعطا کننده ی وام کوتاه مدت دیگر ، بازی میکردند .
وام دهندگان خصوصی ازطریق ایجاد سوندیت های ویژه ای که علاقه را نسبت به وام های بانک فدرال کاهش میداد وارد بازار رقابت با سایر بانکها و مراکزعمومی شدند. از آنجا که سوندیت های بانکی محلی تا 1940 ادامه یافت. کسی باید پیش بینی می کرد که وام دهندگان خصوصی می توانند این مشکل را به سادگی با ترک وام دهی به کشاورزان حل کنند .
این شرکت ها ابتدا قوانین و مقررات وام دهی را با وام دهندگان عمومی مطابق ت دادند ، آنان مدت بازپردخت وام مالشان را طویل کردند .
هم چنین تاکتیک های سازماندهی خود را توسعه دادند. انجمن بیمه ی عمر نیویورک از این تقسیم و افتراق بین بانکها و شرکتهای بیمه سود بردند.
شرکتهای بیمه روی فروش ملک بازپرداخت طولانی مدت تمرکز کردند. در حالیکه بانک ها روی وام های کوتاه مدت تمرکز کردند. به طور منصفانه یک نقشه ی رسمی ایجاد شد که طبق این نقشه یک بانک می تواند با شرکت بیمه به منظور ایجاد امکان هم وام های کوتاه مدت و هم وام های بلند مدت همکاری کند. بدین ترتیب لازم نخواهد بود کشاورزان به وام دهندگان مختلفی مراجعه کنند و می توانند فقط با بانکهای محلی خود کارکنند .
تاکتیک های وام دهندگان خصوصی موثر واقع شد : وام دهندگان خصوصی شرکت بازار وام دهندگان عمومی وخصوصی شدند. اما از دیدگاه کشاورزان ، آنان انتظار داشتند که وام دهندگان به طور رقابتی با یکدیگر وام هایی بهتری به کشاوران اعطا کنند. به تغییرات موجود درعرصه وام طی سالهای قبل و بعد از تنگنای اقتصادی دقت کنند. دهه ی 1920 به جز بانک محلی فدرال وام دهندگان به ندرت وام های با بازپرداخت طولانی مدت و با وعده بیش از 10سال اعطا میکردند .
برعکس بعد از سال 1948 وام دهندگان فدرال و هم شرکت های بیمه ، وام های به طور متوسط 15 ساله یا حتی بیشتر اعطا کردند .
به علاوه تعداد بیشتری از کشاورزان این نوع وام ها را دریافت میکند و وام های آنان ندرتا بازپرادخت طولانی ( بیش از 10سال ) داشت. بعد ازجنگ جهانی دوم نصف خریداری ملک با احتساب (mortgage) در این گروه قرار میگرفتند .
بنابراین کشاورزان کاهش وام ها را پذیرفتند یا اینکه آنان توانستد از وامها برای استفاده جهت منابع گران مثل خرید مشاین آلات یا لوازم بیوشیمیایی استفاده کنند
بدهی های کلی زارعت همانگونه که درانتهای این مقاله محاسبه شده است مابین سالهای 1970-1940 سه برابر شد. هم چنین کشارزان در سال های 1970 تا 6710 درآمد خود را برای پرداخت های نقدی اختصاص دادند .در حالیکه در 1940، مقدار %50 درآمد کشاورزان بود ( جدول 1)
از آن جایی که کشاورزان علاقه ی خود نسبت به وام گرفتن را از بین نبردند ، باید پیش بینی می شد که آنان به شرط میزان بالای افت کارمزد وام می گیرند اما همان گونه که در شکل 1 مشاهده می کنید میزان افت کارمزد ناچیز بود .
در شرایط عملی کشاورزان برای فرار از دست دادن ملک هایشان باید ارزیابی های با ارزش تری انجام میدادند این تنظیمات بر حسب تصادف ایجاد نشدند .
به علاوه درسالهای بعد ازجنگ جهانی دوم این تنظیمات از بین رفت. ریسک های مالی کمک کرد اولین عامل موثر تعاونی وام کالا (CCC) بود اطمینان در CCC ( تعاونی وام کالا ) – نقش CCC در بازار کالا طی جنگ جهانی دوم شکل گرفت .
در حالی که قسمت ها به سرعت طی جنگ افزایش یافت کشاورزان در مورد این که بعد ازپایان جنگ چه اتفاقی خواهد افتاد نگران بودند.
آنان نگران بودند که همانند دوران پس از پایان جنگ جهانی اول افت قیمت ها باعث ایجاد بحران وام خواهد شد. کشاورزان درصدد دفاع کنگره برای اطمینان افت قیمت ها در 2 سال بعد از جنگ برآمدند این فقط آغاز بود. در 25 سال بعد ازسال 1940 تا انتهای 1960 به موازات افزایش عرضه ، تقاضاها و قیمت ها، کاهش یافتند کنگره از CCC برای ایجاد اطمینان که قیمت ها افت نخواهند کرد، استفاده کرد .
آنان همچنین از برنامه ی کنترل زمین ها و املاک به منظور کاهش افزایش قیمتها استفاده کردند. نتایج این سیاست کلی قابل توجه بود .
هیچ کس به افت قیمت ها در یک دوره ثابت به صورت پابر جا فکر نمی کرد. از زمانیکه قیمت ها شروع به افت کردند CCC آهسته تر عمل کرد و بنابراین بخشی از ریسک های مالی را از طریق ایجاد یک بازار مطمئن تر از بین برد .
اثر مستقیم تنظیمات در سوبسیدی کردن درآمدهای کشاورزی خود را نشان داد .به طور دقیق امکان تعیین وسعت سوندیت های بازار امکان پذیر نیست .
دردهه 1950 ، CCC مسئول افزایش حداقل 15% قیمت ها و شاید 50% بالای سطوح قیمتهای بازار است که اگر اختلاف دولت نبود شاید این افزایش قیمت ها وجود نداشتند. در دهه ی 1960 در حالیکه CCC میزان وام های خود را کاهش داد USDA درآمد زراعت را به طورمستقیم سوبسیدی کرد .
بدین ترتیب USDA به کشاروان مبالغی را اعطا کرد ، تا زمین هایشان را از محصولات نقدی به محصولات حفظ کننده ی خاک انتقال دهد. این پرداخت ها به منظور انتقال باعث افزایش زیادی درقیمت های حقیقی محصولات شدند.
از سال 1972 -1963 پرداخت های انتقالی قیمت ذرت را از 14 - 42% و قیمت گندم را از 60%-33 افزایش دادند. قیمت های پنبه 75%-45 افزایش یافت. با افزایش درآمد کشاورزان با چنین سوندیت هایی ، ریسک های مالی کشاورزان سبک تر شدند .
به طور اشکار آنان به کشاورزان از طریق پرداخت حق الزحمه کمک کردند . پرداخت های مستقیم دولت مسئول 4/5 درصد افزایش درامد آشکار کشاورزان بود ( در دهه ی 1960) در سوندیت های غیرمستقم درامد کشاورزان را به میزان بیشتری افزایش داد.
یا بعبارت دیگر طی دهه ی 1960 ، پرداخت های مستقیمی دولت به تنهایی مسئول همان درصدی از افزایش درآمد کشاورزان شدند که کشاورز آن را برای پرداخت های سالانه خود اختصاص میداد. سوندیت های همچنین در کاهش زحمت و بار مربوط به دارایی ها ی کشاورزان موثر بودند. قسمت اعظم دارایی ها را زمین کشاورزی مزرعه تشکیل می دادند که ارزش آنها از طریق درآمد مورد انتظار یک کشاورز تخمین وتعریف میشود
به موازات تنظیماتی که افزایش تولید محصول باعث افزایش در آمد کشاورزان شد این درآمدها ارزش زمین را نیز افزایش داد. ارزش بیشتر مزرعه به معنی دارایی و ملک بیشتر بود .
به عبارت دیگر دارایی بیشتر باعث ایجاد توازن و تعادل دربخشی از افزایش در بدهی های موجود شد . یعنی زمانیکه بدهی هایی که زراعتی سه برابر شده بود دارایی های کشاورزان نیز دو برابر شده بود .
هرچند سوالاتی در مورد سوندبیت های وجود دارد ، تنظیمات قیمت ها ،نتایج مالی را در راستای تلاش های ثابت کننده ی CCC را کاهش دادند. از لحاظ تکنیکی از زمانی که کشاورزان قسمت اعظم درآمدهایشان رابه پرداخت مالیات اختصاص دادند حساسیت خود را نسبت به افزایش و کاهش قیمت های بازار افزایش دادند .
اگر قیمت ها سریعا افت می کردند کشاوزان درتامین نیازهایشان دچار مشکل نقدی می شدند. هر چه مقدار پول نقد کشاورزان کاهش پیدا میکرد ورشکست شدن آسانتر می شد. اما کشاورزان از این نتیجه با پیشگیری CCC از کاهش شدید قیمت ها جلوگیری می کردند البته که قیمت کالاها اندکی پائین امد .
در حقیقت قیمت ذرت ، پنبه و گندم ( که با تورم مطابقت داده شده بودند ) در 25 سال بعد از جنگ جهانی دوم بیشتر از 40 درصد کاهش یافت . اما CCC این اطمینان را بخشید که هیچ کاهشی، شدید یا ناگهانی نخواهد بود بنابراین در حالی که کشاورزان اطمینان و امنیت خود را به شرط تعادل بین درآمد و هزینه های نقدی کاهش دادند CCC اطمینان بخشی کرد که هیچ کاهش ناگهانی در درامدهای نقدی آنان نخواهد بود. سپس FCA و CCC ظرفیت تک تک کشاورزان را برای تعادل بخشیدن و به کار بردن عملیاتشان به منظور دستیابی به زمین و تکنولوژی بهتر بالا بردند . بدین ترتیب آنچه که USDA « کشاورزان بازرگانی » می خواند از آنچه که « کشاورزان غیر بازرگانی » می خواند به طور فزاینده ای متمایز شد . دردهه ی 1970 کشاورزان بازرگانی(یعنی آنهایی که بیش از 000/40 دلار در فروش سالانه کسب می کردند ) نسبت بدهی / دارایی 2برابر کشاورزان غیر بازرگانی داشتند . به طور مشابه آنان ریسک بیشتری در نسبتی از درآمد خود که به پرداخت ها وهزینه های نقدی اختصاص داده بودند، داشتند .
در حالی که یک کشاورز متوسط 67% از درآمد نقدی خود را به پرداخت هزینه های نقدی از 1970-1960 اختصاص میداد ، میان کشاورزان با فروش 000/100 دلار یا بیشتر هزینه های نقدی بین 86% -81 درآمدنقدی بود .
این اهرم مالی نقش بسیار مهمی در انقلاب تولید کشاورزی داشتند.
برای رسیدن به درآمدهای سریع هزینه ی تولید ، کشاورزان منابع گرانی را تهیه کردند ( زمین کشاورزی ، ماشین الات و لوازم بیوشیمایی ) به طور مثال ما بین سالهای 1970 - 1940 ، کشاورزان مصرف دانه ها یا آفت کش هایشان را 3 برابر کرده بودند.
تعدادی ماشین آلات و لوازم کشاورزی با درصد 3% 30 سالانه طی همان دوره افزایش یافت و باعث ایجاد درآمدهای معادل 7/11 بیلیون دلار شد . بعلاوه چنین دست آوردهایی میان کشاورزان بازرگانی اتفاق افتاد . در حالیکه آنان کم تر از 4/1 کل کشاورزان را دردهه ی 1970 تشکیل می دادند .
ولی بیشتر از 4/3 تمام غذا را تولید میکردند به علاوه چنین درصدها و نتایج بزرگی در بازده این کشاورزان مسئول بسیاری از دست آوردها در تولیدات کشاورزی بودند .
درحالیکه کشاورزانی که ازسیستم مالی وام گیری استفاده می کردند ، با استفاده از این روش از شکست مالی پیش گیری کردند و دستاوردهای جدید در محصولات و تولیدات به دست آوردند .هزاران خانواده نیز طی این مرحله کشاورزی را رها کردند .

اما چه اتفاقی برای این گروه افتا د ؟
جمع کردن تجارب گوناگون کشاورزان دراین مقاله مشکل است. دربعضی ازبخش ها مثل جنوب ، کشاورزان به طور واضح ازمزراع خارج شدند برخی ازکشاورزان نیز وارد شغل های پردرآمدتر دیگری شدند . اما درمورد کشاورزانی که از بانک ها وام گرفته بودند ، ABA ( انجمن بانکداران آمریکا) و بخش وام این انجمن ، خلاصه ای از انچه را که اتفاق افتاد ، ارائه کردند. بانکداران انتظارداشتند که مابین 4-3 درصد از افرادی که از بانک وام گرفته اند به خاطر فشارهای مالی شغل خود را رها کنند بعد ازطی شدن این دهه مشخص شد که این درصد رقم بزرگتری است و در حدود 30% وام گیرندگان می باشد .

چرا باید کشاورزان شغل خود را ترک می کردند ؟
بانکداران دلایل مختلفی رابیان کردند ،شاید آنان درگیر فشار قیمت – ارزش یا فشار سود و منفعت شده بودند . این آنالیز مطرح کننده ی آن است که مزارع کوچک ، به ویژه حفظ شده بودند ، چرا که اندازه ی کوچک آنان مانع ازتجمع نیازهایی از قبیل ماشین آلات و ... بود. طی جریانات 1965 ، ABA دریافت که کشاورزانی که شغل خود را ترک کرده بودند ،74 درصد درآمد آشکار زیر 000/10 دلارداشتند. باز هم ترک کردن شغل به معنای ورشکست شدن نبود .
یک کشاورز ( بنا به گزارش USDA می توانست به طور ارادی مزرعه اش را بفروشد. منحنی های USDA مشخص می کند که بسیاری از کشاورزان از این روش استفاده کردند.
درحالیکه میزان تملک املاک کشاورزان توسط بانک به 2 مزرعه درهر1000 مزرعه افت کرده بود ، فروش ارادی به طور متوسط شامل 30 مزرعه در هر 1000 مزرعه سالانه ، درسالهای بعد از جنگ بود ( دردهه ی 1940 )
آنچه که درمورد فروش های ارادی آشکاربود، این است که آنان با توجه به افزایش قیمت مزارع ، زمینهایشان را می فروختند. درسالهای قبل یعنی دهه ی 1920 و 1930 مقدار زیادی از فروشها همراه با بحران های مالی بود .
در این زمان ها ، کشاورزان مزارع خود را به قیمت های پایین فروختند یا از دست دادند . اما درسالهای بعد ازجنگ به خاطر دستاوردهایی در تولیدات و سوبسید های دولتی قیمت زمین ها افزایش یافته بود .
درحالیکه یک استرس و رفتار ناشی از کمبود سود و منفعت کشاورازان را مجبور به ترک کرده بود ، این کشاورزان میتوانستند با فروش مزرعه شان سود خوبی به دست آورند البته این یافته بدین معنی نیست که الزاما کشاورزان علاقه به فروش مزرعه داشتند .اما این مسئله درتوضیح این که چرا ترک کشاورزی دردهه ی 1960 و 1950 توجه کمی جلب کرد کمک کننده است .
 
آخرین ویرایش:

sonichka

عضو جدید
نوآوری در کشاورزی :
من نمی خواهم از تجربه ی کشاورزان آمریکا برای انعکاس عقیده ی نوآوری و ابداعات استفاده کنم . نگاهی به مقالات سال گذاشه نشانگر محبوبیت نوآوری می باشد : یک سوم (8 عدد ) از مقالات ( از 22 مقاله ) از کلمه نوآوری درعنوان خود استفاده کرده اند .
علی رغم این که موضوعات متفاوت هستند ولی درهمه آنان نوآوری در عرصه تمرکز کرده بودند . این موضع به نظر من نشانگر جدایی از محتوای خود کلمه ی ابداع است . اخیرا توسط ژوزف شومپتیر Joseph Schumpiter بیان شده است .
شومپتیر دوفاز را در پروسه ی نوآوری مشخص کرد. یک فاز مربوط به ارزشهای سازنده ای بود که مربوط به افرادی بود که با اتکا به منابع مالی خود محصولات یا پروسه های جدید ی را ایجاد کردند. فاز دیکر ، که شومپیتر آن را سیکل تخریب خلاق می نامد ،
دو علت قطعی رشد اقتصادی بود. این پروسه از طریق گسترش تکنولوژی به اقتصاد ظاهر شد و به طور نسبی تولید کنندگان با کفایت رقیبان بی کفایت خود را از صحنه رقابت حذف کردند .
احساس من این است که مورخان اقتصادی و بازرگانی خود را در یکی از این دوفاز ( فاز اولی ) وارد کرده اند که این موسسات یا تعاونی ها باعث پابرجا ماندن رشد طولانی مدت عرصه کشاورزی و اقتصادی شده اند. یک مثال آشکار نیاز فوری به آزمایشگاه های تحقیق صنعتی است. سوالاتی در این زمینه باقی می ماند که برخی ازآنان عبارتند از این که :
چگونه تکنولوژی بدین سرعت وارد یک عرصه شد یا اینکه چگونه یک عرصه یا زمان دهی درونی خود را تغییر می دهد یا اینکه چگونه یک عرصه، وزنه محصولات خود را به مشتریان می فروشد . علایم چنین تمرکزهایی روی این سوالات عباراتی نظیر نوآوری تکنولوژیک یا نوآوری در سازماندهی رابه وجود می آورد .
مشکل من با این رویکرد ناکامل بودن آن است . این رویکرد شامل وسعت انتشار محصولات یا خدمات در عرصه کشاورزی نمی باشد .
نوآوری درزراعت به سادگی توسعه یا ایجاد یک مصحول یا خدمت منحصر به فرد نیست .تکنولوژی عظیمی از دانشگاهها و کارخانجات صنعتی وارد عرصه شده است .نوآوری در کشاورزی روی انواع فروشگاهها و سازمان هایی که اجازه ی انتشار سریع محصولات جدید را دادند و درعوض باعث به دست آوردن دستاوردهای بزرگ شدند متمرکزشده است .
این یافته ،مرا به سوی عقیده ی سیکل سازنده – تخریبی شومپتر سوق داده است در حالیکه شومپیتر روی نقش واسطه ها و ... در پیش رفت این سیکل سازنده - تخریبی ( مصرفی ) تاکید کرده است. من ارزیابی می کنم که چگونه فروشگاه ها و سازمان ها درایجاد یک محیط مناسب الگوهای تولیدات کشاورزان نقش ایفا میکند .من همچنین نقش هر واقعه ی تاریخی راکه به وضعیت مالی شکل میدهد را نیز بررسی می کنم. این وقایع تاریخی نه تنها برکشاورزان موثر بوده است بلکه بر وام دهندگان، تولید کنندگان و تنظیم کنندگان نیز موثر بوده است .
CCC از دست رفتن املاک کشاورزان را دراثر بحران مالی کشاورزان کاهش داد. بنابراین درحالیکه زراعت به عنوان یک صنعت شدید رقابتی از دیدگاه کشاورزان برای تنظیمات ایجاد شده باعث تحت تاثیر قرار گرفتن فروشگاهها و بازار کار شد ،باعث شدکه کشاورزان بیشتری دراین رقابت شرکت کنند و این شرکت از طریق استفاده بیشتر تکنولوژی صورت پذیرفت . این کار گروهی مسئول پروسه دسته بندی میان کشاورزی امریکا باشد که تقریبا مهمتر از با سیکل سازنده - مصرف کننده ی شومپیتر است.
کشاورزانی که دستاوردهای بزرگی درتولید محصولات به دست آوردند ، باعث پایه گذاری چیزی شدند که شومپیتر آن را سیکل تولید کننده یا سازنده در نواوری می نامد .
این کشاورزان درمورد ظرفیتشان ،در مورد استفاده از ماشین الات درمزارعشان نیز بدین ترتیب عمل کردند. هم از طریقدریافت وام و هم از طریق درآمدشان که به هزینه های نقدی اختصاص داده بودند .
فاز تجربی یا مصرفی نشانگر هزاران کشاورز است که از صنعت کشاورزی خارج شدند و آن را ترک کردند. این پروسه هنوز به آنچه که شومپیتر پیش بینی کرده بود ختم نشده است.
کشاورزانی که ماشین الات خود را افزایش دادند از ورشکسته شدن پیشگیری کردند. چرا که آنان بدهی های زیاد خود را با مال بسیار با ارزش تری متعادل کردند. به علاوه بر این کشاورزان در برابر کاهش ناگهانی قیمت ها ،زیر قیمت تولید کالا در معرض ریسک کمتری بودند.
کشاورزانی که نقشه ی دیگری برای مزارع خود کشیدند نیز از ورشکسته شدن نجات یافتند .بسیاری تغییر شغل دادن ها، دراین جا بازهم به نظر می رسد که تنظیمات نقش داشته اند. کشاورز انی که زمین های کوچکی داشتند در یافتند که به دست آوردن سود در این شغل به این صورت سخت تر به نظر می رسد و این کشاورازن افرادی بودند که به طور ارادی زمینهایشان رافروختند.
به علاوه برخلاف سال های قبل که کشاورزان مجبور به فروش زمین هایشان شدند ، وضعیت بحرانی و قیمت ها پائین بودند. درسالهای بعد ازجنگ کشاورزان زمینهایشان را با قیمت های بالایی فروختند. این پروسه دسته بندی آن گونه که شومپیتر ادعا می کند توسط واسطه ها تشویق نشده است . بلکه این پروسه آشکارا از ایجاد تکنولوژی نمایش شده است. به علاوه تنظیمات باعث ایجاد شرایط دینامیکی در فروشگاه های شده بود که این موضع باعث تحریک سرمایه گذاری درتکنولوژی و خرو ج کشاورزانی کم قدرت از عرصه کشاورزی شد .

نتیجه گیری:
همان گونه که از متن نیز بر می اید تنظیمات جدید معاملاتی ، چگونگی مصارف کشاورزان را قبل و بعد ازتنگنای اقتصادی بازار یابی کرد و تغییر داد. به خاطر رقابت بین وام دهندگان خصوصی و عمومی ، کشاورزان فرصت های جدیدی برای استفاده از وام های مالی آنان در مزرعه یا درعرصه کشاورزی به دست آورند.
CCC از دست رفتن املاک کشاورزان را دراثر بحران مالی کشاورزان کاهش داد. بنابراین درحالیکه زراعت به عنوان یک صنعت شدید رقابتی از دیدگاه کشاورزان برای تنظیمات ایجاد شده باعث تحت تاثیر قرار گرفتن فروشگاهها و بازار کار شد ،باعث شدکه کشاورزان بیشتری دراین رقابت شرکت کنند و این شرکت از طریق استفاده بیشتر از تکنولوژی صورت پذیرفت.
 

Similar threads

بالا