یک بنده خدایی ماه رمضان رفت کنار تا اونجا روزه بگیره. شنیده بود اونجا بهتر قبول میشه. کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب دعایی را هم زمزمه میکرد.
نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: خدایا! میشه تنها آرزوى مرا بر آورده کنى؟
ناگاه ابرى سیاه آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى بگوش رسید که میگفت: من فرشتهای هستم از سوی خدا. میبینم که اومدی کنار اقیانوس قدم میزنی! چه آرزویى دارى اى بندهى محبوب؟
مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و هی اطراف رو نگاه کرد که فرشته رو ببینه. بعد یهو یادش افتاد که روزه است. سرش رو پایین انداخت و گفت: میخواستم از خدا بخواهم جاده ای بین کالیفرنیا و هاوایی بسازد تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگی کنم!!
فرشته گفت: ای بندهی چشم پاک! ترا بخاطر درویش کردن چشمت تشویق و خواهشت را برآورده میکنیم.
اما هیچ میدانی انجام تقاضای تو چقدر دشوار است؟ هیچ می دانی که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنیم؟ هیچ میدانی چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود؟ من همهی اینها را میتوانم انجام بدهم! اما آیا نمیتوانی آرزوی دیگری بکنی؟
مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت: من از کار زنان سر در نمى آورم! می شود به من بفهمانى که زنان چرا دائم گریه میکنند؟ می شود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست؟ اصلا می شود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
فرشته مدتی به فکر فرو رفت و بعد ندا در داد:
ای بنده سادهلوح! آن جاده ای را که خواسته بودی، دو بانده باشد یا چهار بانده؟!
نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: خدایا! میشه تنها آرزوى مرا بر آورده کنى؟
ناگاه ابرى سیاه آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى بگوش رسید که میگفت: من فرشتهای هستم از سوی خدا. میبینم که اومدی کنار اقیانوس قدم میزنی! چه آرزویى دارى اى بندهى محبوب؟
مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و هی اطراف رو نگاه کرد که فرشته رو ببینه. بعد یهو یادش افتاد که روزه است. سرش رو پایین انداخت و گفت: میخواستم از خدا بخواهم جاده ای بین کالیفرنیا و هاوایی بسازد تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگی کنم!!
فرشته گفت: ای بندهی چشم پاک! ترا بخاطر درویش کردن چشمت تشویق و خواهشت را برآورده میکنیم.
اما هیچ میدانی انجام تقاضای تو چقدر دشوار است؟ هیچ می دانی که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنیم؟ هیچ میدانی چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود؟ من همهی اینها را میتوانم انجام بدهم! اما آیا نمیتوانی آرزوی دیگری بکنی؟
مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت: من از کار زنان سر در نمى آورم! می شود به من بفهمانى که زنان چرا دائم گریه میکنند؟ می شود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست؟ اصلا می شود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
فرشته مدتی به فکر فرو رفت و بعد ندا در داد:
ای بنده سادهلوح! آن جاده ای را که خواسته بودی، دو بانده باشد یا چهار بانده؟!