در این تاپیک قصد دارم تا سلسله خاطراتی رو از کتابی با عنوان ((کوروش قرن بیستم !)) تدوین علی شجاعی صائین قرار بدم.
مطالبی که در ادامه خواهید خواند خاطراتی درباره رواج چاپلوسی و تملق در دوره سلطنت محمدرضا پهلوی است؛ روایاتی که از نخستین لحظه های پادشاهی او اغاز میشود و به روزگار فرار و در به دری او به پایان می رسد.
البته بنده به خاطر محدودیت زمانی به طور سلیقه ای بعضی خاطراتی را که حاوی نکات مهم تر و جالب تر بوده اند را انتخاب و رونویسی (تایپ) کرده ام.
امیدوارم مورد توجه دوستان گرامی قرار گیرد.
سکه هایی برای ابدیت
اسکندر دلدم ، در کتاب خود چنین اورده است :
در جریان احداث سد فرحناز پهلوی (لتیان کنونی) بر روی رودخانه جاجرود ، هویدا یک مشت سکه طلای 10 پهلوی از جیب خود دراورده و در داخل بتون پایه سد ریخت. خبرنگاران و حضار اه از نهادشان درامد که چرا هویدا سکه های طلای گران قیمت را به جای اینکه داخل سیمان بریزد و زیر خروارها بتون مدفون کند ، بین انها تقسیم نمی کند.
همه از این عمل نابهنگام هویدا تعجب کرده بودند ، اما هویدا خطاب به شاه و فرح که در مراسم بتون ریزی و شروع ساختمان سد فرحناز حضور داشتند ، اظهار داشت: ((این سکه های طلای منقوش به تمثال مبارک ملوکانه را بدین جهت در اعماق بتن پایه های سد می ریزد که ده ها هزار سال بعد باستان شناسان اینده (!) انها را کشف کنند و اگاه شوند که در عصر شکوهمند کدام پادشاه خردمند ، این سازندگی های عظیم صورت گرفته و چنین سدهای عظیمی ساخته شده اند!)).
شاه از این چاپلوسی هویدا بسیار خوشش امد و خنده شادی ، تمام پهنه صورتش را فراگرفت.
از ان تاریخ به بعد ، هرکجا قرار بود ساختمانی احداث شود ، مقدار زیادی سکه های طلا را مشت مشت داخل بتون پایه های ان می ریختند تا هزاران سال بعد ، توسط باستان شناسان کشف شود !
منبع: من و فرح پهلوی ، جلد 3 ، صفحه 1245
این همه اوقات فراغت
مولف کتاب ((من و فرح پهلوی)) در کتاب خود نوشته است:
هویدا در بازدید از کارخانه مونتاژ پیکان (ایران ناسیونال) اظهار داشت:
((در کشورهای غربی مثل امریکا و انگلستان ، هم مردم وقت کم می اورند و هم دولت ها (!) چون شیوه مدیریت غربی غلط است.در مملکت ما تحت رهبری های داهیانه شاهنشاه اریامهر ، مدیران عصر انقلاب سفید ، شگفتی به وجود اورده اند و دنیا باید از شیوه های مدیریتی ما درس بیاموزد.ما در اینجا همه مان وقت زیاد می اوریم و دولت حالا درصدد پیدا کردن راه حلی برای گذراندن این همه اوقات فراغت (!) توسط مردم است.))
منبع: من و فرح پهلوی ، جلد 3 ، صفحه 1185
با ارزش ترین کتاب
علی بهزادی:
هویدا در پنجم بهمن 1356 پس از انتشار کتاب ((به سوی تمدن بزرگ)) نوشته شاه گفت: ((این کتاب با ارزش ترین و پر اهمیت ترین کتاب تاریخ دوران جدید ایران است!)) و در پی ان ، بارها ، درباره انکه ما به زودی پنجمین قدرت جهانی خواهیم شد (!) و درامد سرانه ما در چند سال اینده به ژاپن و اروپای غربی خواهد رسید (!) داد سخن داد.
منبع: شبه خاطرات ، جلد 1، صفحه 783
فقط به حضور شاهنشاه می رسیم !
نویسنده کتاب ((من و فرح پهلوی)) ، چنین روایت کرده است:
هویدا در اظهاراتش ، از شاه به عنوان پدر تاجدار و ناجی ملت نام می برد و می گفت: (( در کشورهای غربی زیاد بحث و گفت و گو می کنند. در ممالک خارجی برای یک تصمیم گیری ساده ، مدتها در مجلس مجادله می شود و چندین دور رای گیری به عمل می اید ، در حالی که ما اینجا فقط به حضور شاهنشاه می رسیم ، نظر مبارکشان را می پرسیم و سپس به ان عمل می کنیم !!!))
منبع: من و فرح پهلوی ،جلد 3، صفحه 1137
گوسفندی در کاخ نیاوران
فریده دیبا:
یک روز رئیس محافظان کاخ نیاوران ، نزدیک میز عصرانه ما که در محوطه مشجر کاخ قرار داده شده بود ، امد و ضمن ادای احترامات نظامی ، به محمدرضا گفت که یک پیرمرد روستایی و پسرش همراه با یک گوسفند چاق و چله جلوی درب ورودی کاخ امده و متحصن شده و می گویند این گوسفند را برای اهدا به اعلیحضرت اورده اند و تا ان را شخصآ به خاک پای ملوکانه اهدا نکنند ، این جا را ترک نخواهند کرد!
محمدرضا مانده بود که چه جوابی بدهد.فرح از شنیدن این مطلب متبسم شد و از محمدرضا خواست اجازه دهد پیرمرد روستایی و فرزندش شرفیاب شوند!
وقتی رئیس گارد ، پیرمرد روستایی و پسرش را به درون کاخ اورد ، انها یک گوسفند چاق و پروار با پشم های براق سفید همراه داشتند.
پیرمرد و فرزندش که معلوم بود تعلیم دیده اند ، تعظیم غرّایی کردند و پس از بوسیدن دست محمدرضا و دخترم ، مطالبی را به نظم و نثر در مدح شاهنشاه و علیاحضرت و پیشرفت های مملکت بیان داشتند.
محمدرضا علت اوردن گوسفند را پرسید.
پیرمرد روستایی گفت: در سال های اخیر ، با انجام انقلاب سفید و تقسیم اراضی ، وضع کشاورزی و دامداری ترقی کرده و من که در گذشته دو تا بز هم نداشتم ، حالا مالک چندین و چند گله گوسفند هستم که انها را شماره نمی توانم بکنم !
بعد هم اضافه کرد:
به منظور حق شناسی و سپاس از زحمات اعلیحضرتین ، این گوسفند را که امسال پروار کرده ، برای هدیه به خانواده سلطنتی به تهران اورده است !
محمدرضا از این تئاتری که در برابرش به اجرا دراوردند ، خیلی مشعوف شد و کیف کرد.(صحنه سازی را باور کرده بود!)
فورآ دستور داد عکاس حاضر کرده و عکس این پدر و پسر را بگیرند و در روزنامه ها با شرح و تفصیلات فراوان چاپ کنند !
انعامی هم به مرد روستایی و پسرش داد و انها را مرخص کرد.موقع خروج روستایی از کاخ ، رئیس گارد که خودش اذربایجانی و از اهالی اهر بود ، او را صدا می کند و می پرسد : پدر جان تو از کجا امده ای؟
مرد روستایی از بخت بد می گوید: از اهر !
رئیس گارد شروع می کند به زبان ترکی اذربایجانی با او صحبت کردن و مشاهده می کند مرد روستایی حتی یک کلمه اذری نمی داند !
تازه متوجه می شود او حتی لهجه اذری هم ندارد و فارسی را خیلی سلیس و روان حرف می زند.رئیس گارد به خیال اینکه کشف مهمی کرده است و چه بسا توطئه ای در کار باشد ، مرد روستایی و فرزندش را به ساختمان حفاظت کاخ منتقل و شروع به پرس و جو و تحقیقات می کند.
نتیجه تحقیقات نشان می دهد که این مرد ظاهرآ روستایی ، که خود را به شکل و شمایل دهاتی ها و چوبدارها دراورده بود ، از هنرپیشگان درجه سوم تئاترهای خیابان لاله زار تهران است که توسط اقای ولیان (وزیر کشاورزی وقت) اجیر شده تا این نمایش را در حضور محمدرضا اجرا کند !
رئیس گارد ادرس و مشخصات هنرپیشه روستایی نما را گرفت و بعدآ موضوع را به فرح اطلاع داد.
دخترم از او خواست تا در این مورد با کسی صحبت نکند.فردای این نمایش ، عکس و تفصیلات مربوط به اهدای گوسفند و ملاقات مرد روستایی و فرزندش با محمدرضا ، در صفحات اول دو روزنامه اصلی تهران یعنی کیهان و اطلاعات با تیترهای درشت چاپ شد.
البته فرح موضوع را به محمدرضا گفته بود و همه میدانستیم که این نمایش ساختگی بوده است ، اما محمدرضا موضوع را به روی خود نیاورد.
بعدآ که دخترم ولیان را مورد مواخذه و عتاب قرار داده و او را به دروغ پردازی و ریاکاری متهم کرده بود ، ولیان برای نجات خود گفته بود که طراح این نمایش ، شخص اقای نخست وزیر (هویدا) بوده است و او بی تقصیر می باشد !
منظورم از یاداوری این خاطره که مربوط به سال 1355 است ، این است که نشان بدهم چگونه هویدا برای مدت 13 سال با محمدرضا بازی میکرد.در حقیقت ، رگ خواب محمدرضا را به دست اورده و با شناسایی نقاط ضعف محمدرضا سوار بر خر مراد شده بود !
منبع : دخترم فرح ، ترجمه الهه رئیس فیروز ، صفحه 297
ما از اعلیحضرت سوال نمی کنیم !
علی بهزادی از مدیران نشریات قبل از انقلاب بود که با مشکلات عدیده ای دست و پنجه نرم میکرد.نامبرده به دلیل روابط نزدیکی که با برخی از درباریان داشت ، به فکر افتاد از این رابطه خود استفاده کند ، لذا به نصرت الله معینیان ، رئیس دفتر مخصوص شاه ، مراجعه می نماید:
هرگز در عمرم این قدر درباره موضوعی پافشاری نکرده بودم.می دانستم اگر ان روز موفق نشوم ، هرگز مشکلم در این زمینه حل نخواهد شد.گفتم:
در این صورت می توانم از شما یک تقاضا بکنم ؟
با مهربانی گفت:
البته...البته...
گفتم:
-شما هر روز حضور اعلیحضرت می روید و جریانات روز را به عرض می رسانید.از جمله اینها ، یکی هم ارائه مطبوعات کشور است. ممکن است وقتی که مجله سپید و سیاه را به حضورشان می برید، به عرض برسانید که من از شما چنین تقاضایی کرده ام.
اگر مخالف بودند که هیچ ، اما اگر مخالفت نفرمودند ، به خوش کیش تلفن کنید.
مثل انکه سخن کفرامیزی از دهانم خارج شده باشد ، یکدفعه گفت:
-یعنی می گویید من از اعلیحضرت سوال کنم ؟! مگر چنین چیزی ممکن است. ما هرگز از اعلیحضرت درباره چیزی سوال نمی کنیم و چیزی را هم به ایشان القا نمی کنیم. ایشان هر وقت اراده فرمودند چیزی بپرسند ، از ما سوال می کنند ، ما هم جواب میدهیم !
منبع: شبه خاطرات ، جلد دوم ، صفحه 514
مطالبی که در ادامه خواهید خواند خاطراتی درباره رواج چاپلوسی و تملق در دوره سلطنت محمدرضا پهلوی است؛ روایاتی که از نخستین لحظه های پادشاهی او اغاز میشود و به روزگار فرار و در به دری او به پایان می رسد.
البته بنده به خاطر محدودیت زمانی به طور سلیقه ای بعضی خاطراتی را که حاوی نکات مهم تر و جالب تر بوده اند را انتخاب و رونویسی (تایپ) کرده ام.
امیدوارم مورد توجه دوستان گرامی قرار گیرد.
سکه هایی برای ابدیت
اسکندر دلدم ، در کتاب خود چنین اورده است :
در جریان احداث سد فرحناز پهلوی (لتیان کنونی) بر روی رودخانه جاجرود ، هویدا یک مشت سکه طلای 10 پهلوی از جیب خود دراورده و در داخل بتون پایه سد ریخت. خبرنگاران و حضار اه از نهادشان درامد که چرا هویدا سکه های طلای گران قیمت را به جای اینکه داخل سیمان بریزد و زیر خروارها بتون مدفون کند ، بین انها تقسیم نمی کند.
همه از این عمل نابهنگام هویدا تعجب کرده بودند ، اما هویدا خطاب به شاه و فرح که در مراسم بتون ریزی و شروع ساختمان سد فرحناز حضور داشتند ، اظهار داشت: ((این سکه های طلای منقوش به تمثال مبارک ملوکانه را بدین جهت در اعماق بتن پایه های سد می ریزد که ده ها هزار سال بعد باستان شناسان اینده (!) انها را کشف کنند و اگاه شوند که در عصر شکوهمند کدام پادشاه خردمند ، این سازندگی های عظیم صورت گرفته و چنین سدهای عظیمی ساخته شده اند!)).
شاه از این چاپلوسی هویدا بسیار خوشش امد و خنده شادی ، تمام پهنه صورتش را فراگرفت.
از ان تاریخ به بعد ، هرکجا قرار بود ساختمانی احداث شود ، مقدار زیادی سکه های طلا را مشت مشت داخل بتون پایه های ان می ریختند تا هزاران سال بعد ، توسط باستان شناسان کشف شود !
منبع: من و فرح پهلوی ، جلد 3 ، صفحه 1245
این همه اوقات فراغت
مولف کتاب ((من و فرح پهلوی)) در کتاب خود نوشته است:
هویدا در بازدید از کارخانه مونتاژ پیکان (ایران ناسیونال) اظهار داشت:
((در کشورهای غربی مثل امریکا و انگلستان ، هم مردم وقت کم می اورند و هم دولت ها (!) چون شیوه مدیریت غربی غلط است.در مملکت ما تحت رهبری های داهیانه شاهنشاه اریامهر ، مدیران عصر انقلاب سفید ، شگفتی به وجود اورده اند و دنیا باید از شیوه های مدیریتی ما درس بیاموزد.ما در اینجا همه مان وقت زیاد می اوریم و دولت حالا درصدد پیدا کردن راه حلی برای گذراندن این همه اوقات فراغت (!) توسط مردم است.))
منبع: من و فرح پهلوی ، جلد 3 ، صفحه 1185
با ارزش ترین کتاب
علی بهزادی:
هویدا در پنجم بهمن 1356 پس از انتشار کتاب ((به سوی تمدن بزرگ)) نوشته شاه گفت: ((این کتاب با ارزش ترین و پر اهمیت ترین کتاب تاریخ دوران جدید ایران است!)) و در پی ان ، بارها ، درباره انکه ما به زودی پنجمین قدرت جهانی خواهیم شد (!) و درامد سرانه ما در چند سال اینده به ژاپن و اروپای غربی خواهد رسید (!) داد سخن داد.
منبع: شبه خاطرات ، جلد 1، صفحه 783
فقط به حضور شاهنشاه می رسیم !
نویسنده کتاب ((من و فرح پهلوی)) ، چنین روایت کرده است:
هویدا در اظهاراتش ، از شاه به عنوان پدر تاجدار و ناجی ملت نام می برد و می گفت: (( در کشورهای غربی زیاد بحث و گفت و گو می کنند. در ممالک خارجی برای یک تصمیم گیری ساده ، مدتها در مجلس مجادله می شود و چندین دور رای گیری به عمل می اید ، در حالی که ما اینجا فقط به حضور شاهنشاه می رسیم ، نظر مبارکشان را می پرسیم و سپس به ان عمل می کنیم !!!))
منبع: من و فرح پهلوی ،جلد 3، صفحه 1137
گوسفندی در کاخ نیاوران
فریده دیبا:
یک روز رئیس محافظان کاخ نیاوران ، نزدیک میز عصرانه ما که در محوطه مشجر کاخ قرار داده شده بود ، امد و ضمن ادای احترامات نظامی ، به محمدرضا گفت که یک پیرمرد روستایی و پسرش همراه با یک گوسفند چاق و چله جلوی درب ورودی کاخ امده و متحصن شده و می گویند این گوسفند را برای اهدا به اعلیحضرت اورده اند و تا ان را شخصآ به خاک پای ملوکانه اهدا نکنند ، این جا را ترک نخواهند کرد!
محمدرضا مانده بود که چه جوابی بدهد.فرح از شنیدن این مطلب متبسم شد و از محمدرضا خواست اجازه دهد پیرمرد روستایی و فرزندش شرفیاب شوند!
وقتی رئیس گارد ، پیرمرد روستایی و پسرش را به درون کاخ اورد ، انها یک گوسفند چاق و پروار با پشم های براق سفید همراه داشتند.
پیرمرد و فرزندش که معلوم بود تعلیم دیده اند ، تعظیم غرّایی کردند و پس از بوسیدن دست محمدرضا و دخترم ، مطالبی را به نظم و نثر در مدح شاهنشاه و علیاحضرت و پیشرفت های مملکت بیان داشتند.
محمدرضا علت اوردن گوسفند را پرسید.
پیرمرد روستایی گفت: در سال های اخیر ، با انجام انقلاب سفید و تقسیم اراضی ، وضع کشاورزی و دامداری ترقی کرده و من که در گذشته دو تا بز هم نداشتم ، حالا مالک چندین و چند گله گوسفند هستم که انها را شماره نمی توانم بکنم !
بعد هم اضافه کرد:
به منظور حق شناسی و سپاس از زحمات اعلیحضرتین ، این گوسفند را که امسال پروار کرده ، برای هدیه به خانواده سلطنتی به تهران اورده است !
محمدرضا از این تئاتری که در برابرش به اجرا دراوردند ، خیلی مشعوف شد و کیف کرد.(صحنه سازی را باور کرده بود!)
فورآ دستور داد عکاس حاضر کرده و عکس این پدر و پسر را بگیرند و در روزنامه ها با شرح و تفصیلات فراوان چاپ کنند !
انعامی هم به مرد روستایی و پسرش داد و انها را مرخص کرد.موقع خروج روستایی از کاخ ، رئیس گارد که خودش اذربایجانی و از اهالی اهر بود ، او را صدا می کند و می پرسد : پدر جان تو از کجا امده ای؟
مرد روستایی از بخت بد می گوید: از اهر !
رئیس گارد شروع می کند به زبان ترکی اذربایجانی با او صحبت کردن و مشاهده می کند مرد روستایی حتی یک کلمه اذری نمی داند !
تازه متوجه می شود او حتی لهجه اذری هم ندارد و فارسی را خیلی سلیس و روان حرف می زند.رئیس گارد به خیال اینکه کشف مهمی کرده است و چه بسا توطئه ای در کار باشد ، مرد روستایی و فرزندش را به ساختمان حفاظت کاخ منتقل و شروع به پرس و جو و تحقیقات می کند.
نتیجه تحقیقات نشان می دهد که این مرد ظاهرآ روستایی ، که خود را به شکل و شمایل دهاتی ها و چوبدارها دراورده بود ، از هنرپیشگان درجه سوم تئاترهای خیابان لاله زار تهران است که توسط اقای ولیان (وزیر کشاورزی وقت) اجیر شده تا این نمایش را در حضور محمدرضا اجرا کند !
رئیس گارد ادرس و مشخصات هنرپیشه روستایی نما را گرفت و بعدآ موضوع را به فرح اطلاع داد.
دخترم از او خواست تا در این مورد با کسی صحبت نکند.فردای این نمایش ، عکس و تفصیلات مربوط به اهدای گوسفند و ملاقات مرد روستایی و فرزندش با محمدرضا ، در صفحات اول دو روزنامه اصلی تهران یعنی کیهان و اطلاعات با تیترهای درشت چاپ شد.
البته فرح موضوع را به محمدرضا گفته بود و همه میدانستیم که این نمایش ساختگی بوده است ، اما محمدرضا موضوع را به روی خود نیاورد.
بعدآ که دخترم ولیان را مورد مواخذه و عتاب قرار داده و او را به دروغ پردازی و ریاکاری متهم کرده بود ، ولیان برای نجات خود گفته بود که طراح این نمایش ، شخص اقای نخست وزیر (هویدا) بوده است و او بی تقصیر می باشد !
منظورم از یاداوری این خاطره که مربوط به سال 1355 است ، این است که نشان بدهم چگونه هویدا برای مدت 13 سال با محمدرضا بازی میکرد.در حقیقت ، رگ خواب محمدرضا را به دست اورده و با شناسایی نقاط ضعف محمدرضا سوار بر خر مراد شده بود !
منبع : دخترم فرح ، ترجمه الهه رئیس فیروز ، صفحه 297
ما از اعلیحضرت سوال نمی کنیم !
علی بهزادی از مدیران نشریات قبل از انقلاب بود که با مشکلات عدیده ای دست و پنجه نرم میکرد.نامبرده به دلیل روابط نزدیکی که با برخی از درباریان داشت ، به فکر افتاد از این رابطه خود استفاده کند ، لذا به نصرت الله معینیان ، رئیس دفتر مخصوص شاه ، مراجعه می نماید:
هرگز در عمرم این قدر درباره موضوعی پافشاری نکرده بودم.می دانستم اگر ان روز موفق نشوم ، هرگز مشکلم در این زمینه حل نخواهد شد.گفتم:
در این صورت می توانم از شما یک تقاضا بکنم ؟
با مهربانی گفت:
البته...البته...
گفتم:
-شما هر روز حضور اعلیحضرت می روید و جریانات روز را به عرض می رسانید.از جمله اینها ، یکی هم ارائه مطبوعات کشور است. ممکن است وقتی که مجله سپید و سیاه را به حضورشان می برید، به عرض برسانید که من از شما چنین تقاضایی کرده ام.
اگر مخالف بودند که هیچ ، اما اگر مخالفت نفرمودند ، به خوش کیش تلفن کنید.
مثل انکه سخن کفرامیزی از دهانم خارج شده باشد ، یکدفعه گفت:
-یعنی می گویید من از اعلیحضرت سوال کنم ؟! مگر چنین چیزی ممکن است. ما هرگز از اعلیحضرت درباره چیزی سوال نمی کنیم و چیزی را هم به ایشان القا نمی کنیم. ایشان هر وقت اراده فرمودند چیزی بپرسند ، از ما سوال می کنند ، ما هم جواب میدهیم !
منبع: شبه خاطرات ، جلد دوم ، صفحه 514