افراد به اندازه گناه و اشتباهى كه مرتكب مى شوند، تاوان پس مى دهند و مجازات مى گردند. اين اصل مهم كه يك «بايد» در خود نهفته دارد، مبناى محاكمه است و قضاوت، اما هستند كسانى كه بيش از آنچه بايد، به پايشان نوشته مى شود و حكمشان، خطاهاى ديگرانى كه قابل دسترسى نيستند را نيز در برمى گيرد، به اين ترتيب كه به عنوان آخرين نفر در صفى بس طولانى و پرجمعيت قرار مى گيرند و در نتيجه، اولين و آخرين فردى به حساب مى آيند كه به عنوان متهم رديف اول، مقابل قاضى مى نشينند و جواب پس مى دهند، آن هم به سؤالاتى كه با هيچ ارتباط دهنده اى نمى توان به آنها ربطشان داد. دنبال نمونه مى گرديد؟ خيلى به خودتان سختى ندهيد، امير قلعه نويى همين دوروبر است. محاكمه او از تابستان ۸۶ آغاز شد و تا همين چند هفته قبل نيز ادامه داشت. جرمش چه بود؟ ناكامى با تيم ملى در جام ملت هاى آسيا .۲۰۰۷ حكمش چه بود؟ روى كاغذ نيامد اما سنگين ترين بود و ناعادلانه ترين. آخر در صدور حكم امير، خيلى از مسائل دخيل بود و حذف از جام ملت ها به عاملى بدل گشته بود تا زخم هاى كهنه سر باز كند و داغ دل ها تازه شود. بغضى كه محصول سال ها ناكامى، انتظار و بلاتكليفى بود و در اين دوره مديد گلوها را مى فشرد، بعد از بازى ايران و كره جنوبى تركيد و سيل اشك هايش قلعه نويى را برد، آن هم در شرايطى كه امير دست و پا مى زد و هر وقت سرش را از زير آب بيرون مى آورد، فرياد مى زد اين حق من نيست، مرا به اندازه گناهم تازيانه بزنيد اما صداى او را كسى نشنيد يا بهتر بگوييم، هق هق هواداران فوتبال اين سرزمين اجازه نداد نداى «اين رسم عدالت نيست» امير به گوش برسد، گرچه كسانى بودند كه در اين هياهو و شلوغى هم شنيدند اما خود را به آن راه زدند و دم برنياوردند. نوع برخورد با قلعه نويى به گونه اى بود كه انگار وى ترمز قطار سريع السير فوتبال ايران را كشيده و مانع از تكرار موفقيت هاى متوالى و بدون وقفه اش شده است. گويى امير بعد از چند دوره قهرمانى ايران در جام ملت ها و حضور پى درپى و آبرومندانه در جام جهانى، چهره قابل احترام فوتبال سرزمين مادرى اش را لكه دار و مخدوش كرده و در آرمانى ترين روزهاى تاريخ مهيج ترين و پرطرفدارترين رشته ورزشى كشور، ناكامى را برايش به ارمغان آورده است. جماعت احساسى ايران هر چه دق دلى از اتفاقات و جريانات سال هاى اخير داشت، بر سر قلعه نويى خالى كرد. البته اعضاى پرشمار اين اجتماع حق داشتند مراتب ناراحتى و اعتراضشان را به شديدترين شكل ممكن ابراز دارند اما متأسفانه در اين ميان هر چه فرياد داشتند، متوجه امير كردند و به اشتباه مى خواستند حقشان را از او بگيرند. شكايات آنان به چند سال قبل تا آن روز بر مى گشت، يعنى از اوايل قرن ۲۱؛ زمانى را مى گوييم كه براى طرفداران فوتبال ايران اين چند چيز را همراه خود آورده بود: انتظار، زندگى در فضايى مبهم، ناكامى و شادى هايى كه زودگذر بود و تلخى انتهايش به مراتب بيشتر از حلاوت اوليه آن. خودزنى با «بلاژ» و نرسيدن به جام جهانى ،۲۰۰۲ همراه با تصوير اشك ريختن «يحيى» در ورزشگاه آزادى، چند سالى بود كه اذهان را آزار مى داد. مردم شكايت داشتند كه چرا صدرنشين دور رفت مرحله مقدماتى به راحتى جايش را به عربستان داده و كارش به پلى آف كشيده بود؟ آنان مى گفتند اين كروات حراف چرا ملتى را سر كار گذاشت و در نهايت نيز همه را ناكام؟ حق هم داشتند چرا كه در يك قدمى كره و ژاپن قرار داشتيم و مى توانستيم سومين جام جهانى را تجربه كنيم اما بلاژويچ تمام آرزوهاى «دست يافتنى» را نقش بر آب كرده بود. اين كينه در دل ها ماند و به آتش زير خاكسترى مبدل گشت كه دنبال فرصت بود براى شعله ور شدن و همه چيز را به كام خود كشيدن. بازى هاى ۲۰۰۲ را مى ديديم و حسرت مى خورديم كه چرا ايران نيست و اين آه كشيدن ها شد نمكى بر زخم هايمان و جرى ترمان مى كرد براى گرفتن انتقام. جام ملت هاى ۲۰۰۴ هم چيزى برايمان نداشت جز يك سومى كه در كارنامه تيم ملى به دفعات ثبت شده بود. تازه در گير و دار اين مسابقات، نگران بازى با اردنى بوديم كه برانكو را در تهران برده بود و نبردنش در «امان» به منزله نرسيدن به مرحله نهايى رقابت هاى مقدماتى جام جهانى ۲۰۰۶ بود. كرى خواندن هاى «الجوهرى» در چين بدجورى آزارمان مى داد و شبهايى كه تا به صبح از شدت نگرانى بيدار بوديم تا شهريور برسد نيز خسته ترمان مى كرد اما كارى جز انتظار از دستمان ساخته نبود. از «امان» جان سالم به در برديم اما دوحه مانده بود. مقابل قطر مرديم و زنده شديم تا در واپسين لحظات بجهيم. فشارى كه در اين مدت متحمل شده بوديم، شمشيرهايمان را تيزتر كرده بود تا به وقتش بيرون بكشيم و انتقام اين همه استرس، چشم انتظارى و بعضاً مأيوس شدن هاى پايان راه را بگيريم. صعود به جام جهانى ۲۰۰۶ هم راضى مان نكرد چون با برانكويى طرف شديم كه توقع داشت همه ايرانى ها به واسطه افتخارى كه برايشان آورده، مقابلش زانو بزنند . لجبازى ها و سربالا حرف زدن هايش تا شروع مسابقات آلمان، حسابى عرصه را بر هواداران فوتبال اين آب و خاك تنگ كرده بود و وقتى هم انتهاى ماجرا با اين كروات از خود بيخود شده، آن طور رقم خورد كه نبايد، كينه ها به بالاترين حد ممكن رسيد و همه پشت خط ايستادند تا گلوله شليك شود و به آنها اجازه انتقام جويى بدهد. قلعه نويى بخت برگشته، در بدترين روزهاى فوتبال ايران كه نه رئيسى بود و انگيزه اى در بين بازيكنان و نه ديگر هوادارى دل و دماغ داشت براى همراهى تيم ملى، مشتى بازيكن در حال بدنسازى و دور از شرايط مسابقه را تحويل گرفت و در تاريكى مطلق در سئول و دمشق كارى كرد كارستان اما اتفاقات تلخ گذشته، زبان تشكرى براى اهالى فوتبال باقى نگذاشته بود تا حداقل يك خسته نباشيد به وى گفته شود. بعد از آن نيز ماجراى تعليق و تنظيم اساسنامه جديد و ايضاً اختلافات سازمان و كميته انتقالى، ديگر فرصتى نگذاشت براى فكر كردن به تيم ملى و برنامه ريزى برايش. اينچنين تيم را به مالزى بدرقه كردند و دست و پا بسته راهى شرق دورش نمودند، آن هم با اين انتظار و توقع كه حداقل سوغاتش در برگشت به ايران بايد قهرمانى باشد. نمى دانيم آن روزها كه فدراسيون رئيس داشت و تهديدى به نام تعليق و تعطيلى هم بى معنى بود يا به زبان ساده تر، همه چيز سر جاى خودش قرار داشت، كدام افتخار در كتاب پربرگ فوتبال اين مملكت به ثبت رسيده بود كه حالا در روزهاى بلاتكليفى و بى صاحب بودن فدراسيون، منتظر ايستادن ايران روى سكوى نخست بوديم؟ به هر روى، تيم ملى حذف شد تا آتشفشان كينه و خشم فوران كند و قلعه نويى را به جاى برانكو، دادكان، على آبادى و صفايى فراهانى كه جنگ و جدلشان زمان را هدر داده بود و خيلى هاى ديگر از جمله لژيونرهاى بعضاً از دماغ فيل افتاده و نيز آنهايى كه از آب گل آلود ماهى گرفته و مى گرفتند، ببلعد و نابودش كند. آرى، قلعه نويى را در عوض تمام ناكامى ها و مقصرانش محاكمه و بازخواست كرديم و سرزنش، در حالى كه اگر نخواهيم بى گناه محض لقبش دهيم و از صف خارجش كنيم، او را تنها مى توان در انتهاى اين صف تصور نمود و حكمى منصفانه در موردش، آن هم با در نظر گرفتن تمام جوانب، نواقص و معضلات صادر كرد اما در عمل هرگز چنين نشد. امير را كشتند اما او كسى نبود كه تسليم شود. به هر سختى و مشقتى كه بود، بلند شد و ايستاد. به كارش ايمان داشت. بنابراين كم نياورد و همه چيز را به گذر زمان واگذار كرد و الحق كه در اين مورد هم به خوبى نقشش را ايفا نمود و حالا قلعه نويى در مس بحران زده در حال آقايى كردن است. گذر زمان ثابت كرد امير قلعه نويى تمام مشكل فوتبال ايران نبوده و نيست و علت اين همه ناكامى را بايد در جاى ديگر جست وجو كرد. امير بازگشت پرشكوهى به فوتبال ايران يعنى قتلگاهش در همين چند ماه قبل داشته اما اى كاش اين درس عبرتى باشد براى آنكه از دفعات بعد، دم دسترس ترين فرد را به جاى تمام بانيان و مقصران جريان يا اتفاق، به عنوان متهم رديف اول و آخر، پاى ميز محاكمه ننشانيم. واقعيات تلخ فوتبال اين آب و خاك كه يكى و دو تا هم نيست، نبايد پنهان و انكار گردد و سبب شود احساسات بر عقل چيره گردد و فردى چون امير قلعه نويى را قربانى كند. او توانست بلند شود و روى پايش بايستد چون اراده داشت و اعتقاد اما اگر در شرايط مشابه، فرد ديگرى نتوانست به اين مهم نائل گردد، تكليف چيست؟