واقعاً!عشق اول عینکی روی چشم که هیچ چشم پزشکی نمیتونه اونو لایزیک کنه.و همیشه رو دماقت.جلوی چشمات.و از پشت اون به دنیا نگاه میکنی![]()
اگه اون نبود كه تاالانش اين جوري دووم نمي اوردم وانقدرخوددار نبودم.استخاره كردم كه تصميم درست بوده يا نه؟خوب اومد.
دوبارهم استخاره كردم دوبارش هم خوب اومد وداستان حضرت موسي تو دو.سوره مختلف(طه و نمل) يكي اونجايي كه مادرحضرت موسي بچه رو توآب مي اندازه و خدا دوباره موسي رو به مادرش برمي گردونه
ويكي اونجايي كه حضرت موسي با خانواده اش ميره به صحرا وآتش ميبنه دردرخت
من فقط مي خواستم ببنم شماهايي كه همچين اتفاق هايي واستون افتاد چه جوري باهاش كناراومديد؟
واينكه با صحبت كردن درموردمشكلم كمي آرامش بگيرم
آره منم كه چندروزه بيشتربابچه هاتو باشگاه حرف مي زنم حالم بهترشده!قبلا خيلي كم به تالار گفتگوي آزادميومدم!سعی کن بهش فکر نکنی.اگه باشگاه نبود واقعا خیلی حالم بد بود.وقتمو اینجا میگذرونم.حالا اون اعتقادات دینی هم که داری ممکنه کمکت کنه
سلام شیما خانوم،دقيقا من هم مي خواستم همين كارو بكنم.مثلا سرم رو با پايان نامه ام گرم كنم. ولي چون همش تو خونه ام نشد هي انگيزه مياد وميره.بعدهم تصميم گرفتم دنبال كار تو يه شركت بگردم ولي ازشانس بد من تو اين وضعيت بد بازار مسكن به چند تا ازدوستا وآشناها سپردم ولي تا الان نتيجه اي نگرفتم.
ممنون كه داريد كمكم مي كنيد!سلام شیما خانوم،
من احساس شما رادرک میکنم این پستی است که من یکسال پیش به این فروم فرستادم
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=161162#post161162
در زمان آن اتفاق من 29 سال داشتم و الان 34 سالمه و دیگر امیدی ندارم که چنین اتفاقی برایم تکرار شود ولی میخواستم از شما یک سئوال بپرسم و خواهش می کنم صادقانه به آن جواب دهید من هم قول می دهم که هر چی تجربه دارم به شما بگویم که چطور با این مسئله کنار بیایید.
سئوال من این است استاد شما باید چکار می کرد یا چه چیزی میگفت تا شما قبول می کردید با او ازدواج کنید؟ خواهش میکنم خود را دوباره دقیقا در آن موقعیت قرار دهید باید چکار می کرد آیا باید اصرار بیشتری می کرد؟ آیا باید حرف خاصی را می گفت آن کلمات کلیدی یا آن کارهای کلیدی دقیقا چه بودند؟ خواهش می کنم با دقت پاسخ بدهید و خود را در همان موقعیت قرار دهید.
سبز باشید!
شماهم نفست ازجاي گرم بلند ميشه. اگه يه بار عاشق شده بودي ميدونستي دست خود آدم نيست.آسون نيامده كه آسون بره.
من فقط كمك مي خوام كه همون به قول شما برم دنبال نون به جاي خربزه خوردن.
بعضی وقتها برداشت ما از استخاره با اون چیزی که باید ازون برداشت کنیم یک مقدار فرق دارهاگه اون نبود كه تاالانش اين جوري دووم نمي اوردم وانقدرخوددار نبودم.استخاره كردم كه تصميم درست بوده يا نه؟خوب اومد.
دوبارهم استخاره كردم دوبارش هم خوب اومد وداستان حضرت موسي تو دو.سوره مختلف(طه و نمل) يكي اونجايي كه مادرحضرت موسي بچه رو توآب مي اندازه و خدا دوباره موسي رو به مادرش برمي گردونه
ويكي اونجايي كه حضرت موسي با خانواده اش ميره به صحرا وآتش ميبنه دردرخت
من فقط مي خواستم ببنم شماهايي كه همچين اتفاق هايي واستون افتاد چه جوري باهاش كناراومديد؟
واينكه با صحبت كردن درموردمشكلم كمي آرامش بگيرم
مي فهمم چي ميگيد!
ولي ميدونيد اشكال كارمن كجاست؟اون موقعي كه اون داشت واسه من بال بال ميزد، من هي داشتم عقلاني فكر مي كردم.(تواين مدت انقدر مقاله درمورد ازدواج خوندم مردم، اصلا همون مقاله ها باعث شد من فكر كنم به درد هم نمي خوريم)بذار اصلا دلايلم رو بگم، مهمترين دلايلم اينا بودن:اختلاف سني حداقل ده سال، اختلاف وضعيت مالي خانواده ها و يه سري دلايل ديگه مثل: اينكه خيلي كار مي كرد همش تو شركتش بود،(ترس از اينكه بعدازازدواج هم همينطور باشه درصورتي كه من عاشق گردش وتفريحم)، اينكه يه ذره حرف حرف خودش بود وبا توجه به اختلاف سني زيادمون ترسيدم كه تو زندگي هم فقط اطاعت رو ازمن بخواد، درصورتي كه من اصلا آدمي نيستم كه بخوام چشم وگوش بسته چشم بگم اصلا كاردستوري رو انجام نميدم)
آخه بدبختيم اينه كه ما بدون هيچ صحبتي به انتها رسيديم.گاهي اوقات فكر مي كنم شايد اينا تنها توذهن من بوده وواقعيت نداشته.شايد من به جاي اون هم تصميم گرفتم.(اخه هرموقع مي خواست بياد باهام حرف بزنه با رفتارام نذاشتم.آخه خجالتي هم بود)
وازهمه بدتر اينه كه ما هنوز هم مجبوريم همديگه رو ببينيم. گاهي آرزو مي كنم كاشكي حداقل حرف زده بوديم بايه دعوا ازهم مي بريديم.
وحالا كه اون ازدواج كرده من بادوستم ومادرم درميون گذاشتم اونا حالم رو بدتر كردند.همين دليلا رو واسشون گفتم ولي اونا هي واسم توجيه كردن.دوستم كه مي گفت دلم واسه آقاي فلاني مي سوزه تو خيلي باهاش بدكردي.
اينو كه گفت ديگه آتيش گرفتم.
ببینید این کار کار خیلی ساده ای نیست . و زمان بر هم هست . اینکه من گفتم باید فراموش کنید درست ولی نگفتم یک روزه می شه این کار رو کرد .دقيقا من هم مي خواستم همين كارو بكنم.مثلا سرم رو با پايان نامه ام گرم كنم. ولي چون همش تو خونه ام نشد هي انگيزه مياد وميره.بعدهم تصميم گرفتم دنبال كار تو يه شركت بگردم ولي ازشانس بد من تو اين وضعيت بد بازار مسكن به چند تا ازدوستا وآشناها سپردم ولي تا الان نتيجه اي نگرفتم.
اون هنوز عقده.عروسي نكرده.تو اين مدت به همين خيلي فكر كردم كه اگه خداي نكرده(نمي خوام به زنش ظلم كرده باشم .شايد به اين خاطر به اين فكر افتادم كه اگه مورد ديگه اي پيش اومد ديگه اين كاررونكنم.حداقل اجازه بدم بياد جلو حرف بزنه.) خيلي تصور كردم كه اگه موقعيتي دوباره بود برم پاپيش بذارم.ولي بازم گفتم من دخترم نمي تونم اين كارو بكنم.بعدخوداون چي فكرمي كنه.ولي حتما بارفتارام بهش نشون خواهم داد كه ديگه طاقت ندارم!اگه اون اقا هنوز ازدواج نکرده بود الان حاضر بودی برای ایجاد ارتباط پا پیش بذاری؟!
من گفتم كدوم قسمت ازداستان حضرت موسي اومد.برداشتم اين بود كه مثل مادرحضرت موسي بالاخره يه جوري آرامش بهم برمي گرده.بعضی وقتها برداشت ما از استخاره با اون چیزی که باید ازون برداشت کنیم یک مقدار فرق داره
اتفاقا داستان حضرت موسی یکی از این موارد هست . حضرت موسی درسته که در انتهای کار با کمک معجزات الهی تونست بر فرعونیان قلبه کنه ولی یادمون باشه که :
1-حضرت موسی نتونست فرعون رو هدایت کنه فرعون عوض نشد نابود شد
2- توی این راه حضرت موسی همیشه تسلیم امر الهی بود . توی سرگذشت حضرت موسی اگه دقت کنیم می بینیم در چند مورد خود حضرت دچار تردید می شه و از خدا کمک می خواهد و در آخر با اینکه کاری رو که ازش خواسته می شده خارج از توتن یک بشر بوده ولی چون اعتقاد داشته که راهی رو که می ره درست هست ، انجامش می داده و چون تسلیم امر حق می شده ولو در پاره ای از موارد با قبول شرایطی که یک آدم عادی اونها رو شکست می دونه و حاضر نیست قبول کنه ، پیروز نهایی شد .
شما هم اگه واقعا مطمئنید که راهی که رفتید درسته ، تردید ها رو کنا بگذارید . می دونم سخته . خیلی هم سخته . ولی این رو هم در نظر بگیرید که چاره ای جز فراموشی و شروع مجدد ندارید .
همونطوری هم که گفتید به خدا توکل کنید . حتما خیری درش بوده که الان ازش بی اطلاعید .
من هم نگفتم که شما آدم ضعیفی هستید . گفتم اینکار بازگشت بع شرایط عادی رو براتون راحت تر می کنه . متاسفانه تو کشور ما کمک گرفتن از روانشناسان برای این جور مواقع بد جا افتاده . ولی اگه یک بار این مسئله رو تجربه کنید می بینید که به تجربه اش می ارزه .سعی کنید یک روانشناس خوب پیدا کنید و حتی اگه لازمه یک دوره کوتا مدت زری نظر این روانپزشک دارو مصرف کنید . این می تونه به کوتاه کردن دوره فراموشی تون کمک بزرگی بکنه .
نظراتتون مفيدبود.مرسي!
ولي فكركنم بدون مصرف دارو هم بتونم باخودم كناربيام.من آدم قوي هستم!![]()
اینکه همه کاره رو به خدا واگذار می کنیدو مطمئنا نتیجه اش رو هم از خودش بخواهید فکر نمی کنم ضرر کنیدمن گفتم كدوم قسمت ازداستان حضرت موسي اومد.برداشتم اين بود كه مثل مادرحضرت موسي بالاخره يه جوري آرامش بهم برمي گرده.
واينكه خدامنو هم هدايت مي كنه مثل آتشي كه موسي(ع) اول ازش ترسيد ولي بعدهدايت شد.
ازاون استخاره من دلم قرص شد كه صلاحم دراين بوده حتماً!
به نظر من اگه این مسئله ای که براتون پیش اومده تنها ثمره ای که براتون می داشت همین نتیجه گیری بالا باشه ، می تونم بگم از کل دوران تحصیلتون براتون مفیدتر بوده .ممنون كه داريد كمكم مي كنيد!
معتقدم اگه (خودمو دارم ميگم)به هم نرسيديم حتما به درد هم نمي خورديم.وگرنه خداخودش ميدونه چه جوري بنده هاش رو خوشبخت كنه.فهميدم همه عشق ها براي به هم رسيدن نيست گاهي اتفاق مي افتن تا ما به انسانيت ومفهوم عشق ازلي نزديكتربشيم.خداييش من چنين احساسي كه نسبت به اون آقاداشتم دردل خودم نسبت به خدا حس نكرده بودم.درصورتي كه هميشه پيش خودم ادعام اينه كه با خدا خيلي رفيقم.
خيلي خيلي ممنون كه با موضوع من خودتون رو درگيركرديد ومي خوايد كمكم كنيد.با حرف زدن باشما الان خيلي نظرم نسبت به چندروز پيش عوض شده.تصميم گرفتم اگه اين دفعه سركلاس ميرم نه خيلي خودم رو خوشحال نه خيلي ناراحت نشون بدم.(چون من آدم برون گرايي هستم همه حالات دروني ام دقيقا از چهره ام معلومه وتاچندكيلومتري همه مي فهمند.(بدبختييه ها)وچندوقت پيش ايشون كه ديدند من ناراحتم ميدونستند واسه چيه سعي كردندبايه بهونه اي بامن دعواراه بيندازن كه من از فكربيام بيرون.ولي من اهل دعوا وكل كل با يه پسر غريبه نيستم(تا حالا واسم اتفاق نيافتاده وخودش هم ميدونه).بنابراين هيچي نگفتم وسعي كردم اون بهونه رو هفته هاي بعدازشون بگيرم ولي درعوض سركلاس خيلي پرانرژي وخوشحال حاضربشم.اتفاقا اين كاروهم كردم .تعريف ازخودم نيست ولي چون خوب ميدونم چه جوري روابطم رو با ديگران درمسيري كه مي خوام هدايت كنم.بنابراين بنارو گذاشتم براينكه با دوستام تا دلم مي خواست شوخي مي كرديم سركلاس وخيلي خوب كارام رو هم انجام مي دادم به طوري كه مجبورشون كردم ازكارام تعريف كنن) ولي اينم خودش بازيه جور باعث جلب توجه شد.بنابراين اين هفته كه رفتم سركلاس مي خوام خيلي عادي باشم.خيلي.نمي خوام با زندگيش بازي كنم.دور ازانصافه!من هم نگفتم که شما آدم ضعیفی هستید . گفتم اینکار بازگشت بع شرایط عادی رو براتون راحت تر می کنه . متاسفانه تو کشور ما کمک گرفتن از روانشناسان برای این جور مواقع بد جا افتاده . ولی اگه یک بار این مسئله رو تجربه کنید می بینید که به تجربه اش می ارزه .
من از صمیم قلب براتون آرزوی موفقیت می کنم .
![]()
آخه من بعداز يه اتفاقي كه دردوران تحصيل برام افتاد وباعث شده بود كه باخداقهركنم وحتي مني كه ازبچگيم نمازمي خوندم يه نوبت نمازم روترك كنم(البته بعدش توبه كردم) وبعدازاون فهميدم چه اشتباهي كردم وايني كه برام اتفاق افتاد بهترين اتفاق درهمه دوران دانشجوييم بودو بيشترين لذت رو تواون ترم ازرشته ام وتحصيلم بردم.اين اتفاق باعث شد براي همه عمر به حكمت وصلاح خدا نسبت به خودم ايمان بيارم وباسنجش حوادث ناگوار باعقل ناقص خودم هي درمقابل خدا عجزولابه نكنم.اینکه همه کاره رو به خدا واگذار می کنیدو مطمئنا نتیجه اش رو هم از خودش بخواهید فکر نمی کنم ضرر کنید
راستی یک سوال داشتم و اون اینکه از کجا اینقدر مطمئنید که ایشون عقد کرده اند ؟
احتمال نمی دهید که انکار یک ژست تلافی جویانه و یا تحریک کننده باشه![]()
از لطفتون ممنونم . در ضمن رویه شما رو تحسین می کنم . انسان همیشه باید به نحوی عمل کند که اگه بعدا در دادگاه وجدانش خودش رو محاکمه می کنه ، نتونه خودش رو محکوم کنه . اینکه نصبت به زندگی ایشون احساس مسئولیت می کنید و حاضر نیستید صدمه ای به روابطشون بزنید نکته خیلی مثبتیه . در مورد نحوه برخوردتون در سر کلاس هم به نظر من اگه فکر می کنید که دیگه نباید ارتباط عاطفی با ایشون داشته باشید بهترین نوع برخورد این است که خودتون گفتید . باید به نحوی برخورد کنید که یک شاگرد و استاد با هم برخورد دارند . خوب به هر حال برای هر پسر و دختری موارد زیادی پیش می آید که مسلما یکی از این موارد به ازدواج می انجامد . خوب آدم که نباید با هرکی به خواستگاریش می ره و یا به خواستگاریش می یاد که بنای ناسازگاری بگذاره . البته می دونم که این نحوه عملکرد به صورت تئوری ساده است و عملا خیلی سخته که آدم به این صورت برخورد کنه ولی به هر حال چاره ای نیست . وگرنه به قول خودتون تو خیابون که راه می رید از یک کیلومتر یمی شه فهمید کیا به خواستگاریتون اومدن و یا در مورد پسر ها تو خواستگاری از کی جواب رد شنیدند .خيلي خيلي ممنون كه با موضوع من خودتون رو درگيركرديد ومي خوايد كمكم كنيد.با حرف زدن باشما الان خيلي نظرم نسبت به چندروز پيش عوض شده.تصميم گرفتم اگه اين دفعه سركلاس ميرم نه خيلي خودم رو خوشحال نه خيلي ناراحت نشون بدم.(چون من آدم برون گرايي هستم همه حالات دروني ام دقيقا از چهره ام معلومه وتاچندكيلومتري همه مي فهمند.(بدبختييه ها)وچندوقت پيش ايشون كه ديدند من ناراحتم ميدونستند واسه چيه سعي كردندبايه بهونه اي بامن دعواراه بيندازن كه من از فكربيام بيرون.ولي من اهل دعوا وكل كل با يه پسر غريبه نيستم(تا حالا واسم اتفاق نيافتاده وخودش هم ميدونه).بنابراين هيچي نگفتم وسعي كردم اون بهونه رو هفته هاي بعدازشون بگيرم ولي درعوض سركلاس خيلي پرانرژي وخوشحال حاضربشم.اتفاقا اين كاروهم كردم .تعريف ازخودم نيست ولي چون خوب ميدونم چه جوري روابطم رو با ديگران درمسيري كه مي خوام هدايت كنم.بنابراين بنارو گذاشتم براينكه با دوستام تا دلم مي خواست شوخي مي كرديم سركلاس وخيلي خوب كارام رو هم انجام مي دادم به طوري كه مجبورشون كردم ازكارام تعريف كنن) ولي اينم خودش بازيه جور باعث جلب توجه شد.بنابراين اين هفته كه رفتم سركلاس مي خوام خيلي عادي باشم.خيلي.نمي خوام با زندگيش بازي كنم.دور ازانصافه!
من كلا با روان شناس مشكل ندارم .خودمم چندبار به اين فكر افتادم.من موضوعم با روانپزشك بود.اين دوتا خيلي باهم فرق دارند .
آخه من بعداز يه اتفاقي كه دردوران تحصيل برام افتاد وباعث شده بود كه باخداقهركنم وحتي مني كه ازبچگيم نمازمي خوندم يه نوبت نمازم روترك كنم(البته بعدش توبه كردم) وبعدازاون فهميدم چه اشتباهي كردم وايني كه برام اتفاق افتاد بهترين اتفاق درهمه دوران دانشجوييم بودو بيشترين لذت رو تواون ترم ازرشته ام وتحصيلم بردم.اين اتفاق باعث شد براي همه عمر به حكمت وصلاح خدا نسبت به خودم ايمان بيارم وباسنجش حوادث ناگوار باعقل ناقص خودم هي درمقابل خدا عجزولابه نكنم.
مطمئنم.اگه مي تونست انقدر خوب فيلم بازي كنه. خودم به يه كارگردان معرفيش مي كردم.آخه اين جور آدمي نيست.مي شناسمشون!
اينم گل براي شما به خاطر همه احساس خوبي كه بهم داديد!![]()
من هم ميدونم فراموشي خيلي سخته شايدهم به قول شمامحاله!این تجربه ی شخصییه خودمه.
دو سه سال پیش بود که عشق چندساله ام داشت داغونم میکرد که به هزار دلیل به هم نرسیدیم.
ولی اینو بهت بگم سا ماه تحت نظر روانشناس بودم که حالم خوب شه. شد ولی نه مثل روز اول.بهم گفت با یه دختری دوست شو تا اونو فراموش کنی اینکارو کردم ولی بازو نتونستم فراموشش کنم.این نتونستن فقط یه دلیل داره اونم اینه که عاشقش بودم.نه عاشق یه هفته ای.پنج سال من دنبال این بودم و از اخر هم نشد.
روانشناس نمی تونه قلب شکسته ی تو رو عوض کنه و یه قلب درست و دست نخورده به جاش بذاره.اون میاد همون تکه های شکسته رو به هم می چسبونه ولی بازم رده های شکستگیش می مونه و فراموشش کردنش می تونم بگم محاله.
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
چه طوري قضييه مهريه رو با طرف در ميان بذاريم ؟ | گفتگوی آزاد | 6 | |
A | معنای عشق | گفتگوی آزاد | 137 | |
![]() |
عشق چیست ؟! عاشق کیست ؟! | گفتگوی آزاد | 0 | |
M | گوش چپ ، گوش عشق | گفتگوی آزاد | 1 | |
![]() |
عشق دقیقا چیست...!؟ | گفتگوی آزاد | 0 |