چه طوري عشق گذشته رافراموش كنيم؟

دونده

عضو جدید
عشق اول عینکی روی چشم که هیچ چشم پزشکی نمیتونه اونو لایزیک کنه.و همیشه رو دماقت.جلوی چشمات.وبا از چشت اون به دنیا نگاه میکنی:cry:
 

دونده

عضو جدید
عشق اول عینکی روی چشم که هیچ چشم پزشکی نمیتونه اونو لایزیک کنه.و همیشه رو دماقت.جلوی چشمات.و از پشت اون به دنیا نگاه میکنی:cry:
 

hamidsafa

اخراجی موقت
اگه اون نبود كه تاالانش اين جوري دووم نمي اوردم وانقدرخوددار نبودم.استخاره كردم كه تصميم درست بوده يا نه؟خوب اومد.
دوبارهم استخاره كردم دوبارش هم خوب اومد وداستان حضرت موسي تو دو.سوره مختلف(طه و نمل) يكي اونجايي كه مادرحضرت موسي بچه رو توآب مي اندازه و خدا دوباره موسي رو به مادرش برمي گردونه
ويكي اونجايي كه حضرت موسي با خانواده اش ميره به صحرا وآتش ميبنه دردرخت
من فقط مي خواستم ببنم شماهايي كه همچين اتفاق هايي واستون افتاد چه جوري باهاش كناراومديد؟
واينكه با صحبت كردن درموردمشكلم كمي آرامش بگيرم

سعی کن بهش فکر نکنی.اگه باشگاه نبود واقعا خیلی حالم بد بود.وقتمو اینجا میگذرونم.حالا اون اعتقادات دینی هم که داری ممکنه کمکت کنه
 

آرتميس.artmiss

عضو جدید
سعی کن بهش فکر نکنی.اگه باشگاه نبود واقعا خیلی حالم بد بود.وقتمو اینجا میگذرونم.حالا اون اعتقادات دینی هم که داری ممکنه کمکت کنه
آره منم كه چندروزه بيشتربابچه هاتو باشگاه حرف مي زنم حالم بهترشده!قبلا خيلي كم به تالار گفتگوي آزادميومدم!
تازه دارم مي فهمم چه قدرالكي داشتم غصه مي خوردم!
 

ایرانیکا

عضو جدید
دقيقا من هم مي خواستم همين كارو بكنم.مثلا سرم رو با پايان نامه ام گرم كنم. ولي چون همش تو خونه ام نشد هي انگيزه مياد وميره.بعدهم تصميم گرفتم دنبال كار تو يه شركت بگردم ولي ازشانس بد من تو اين وضعيت بد بازار مسكن به چند تا ازدوستا وآشناها سپردم ولي تا الان نتيجه اي نگرفتم.
سلام شیما خانوم،
من احساس شما رادرک میکنم این پستی است که من یکسال پیش به این فروم فرستادم
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=161162#post161162
در زمان آن اتفاق من 29 سال داشتم و الان 34 سالمه و دیگر امیدی ندارم که چنین اتفاقی برایم تکرار شود ولی میخواستم از شما یک سئوال بپرسم و خواهش می کنم صادقانه به آن جواب دهید من هم قول می دهم که هر چی تجربه دارم به شما بگویم که چطور با این مسئله کنار بیایید.
سئوال من این است استاد شما باید چکار می کرد یا چه چیزی میگفت تا شما قبول می کردید با او ازدواج کنید؟ خواهش میکنم خود را دوباره دقیقا در آن موقعیت قرار دهید باید چکار می کرد آیا باید اصرار بیشتری می کرد؟ آیا باید حرف خاصی را می گفت آن کلمات کلیدی یا آن کارهای کلیدی دقیقا چه بودند؟ خواهش می کنم با دقت پاسخ بدهید و خود را در همان موقعیت قرار دهید.

سبز باشید!
 

ایرانیکا

عضو جدید
این نکته را هم اضافه کنم که مورد فوق شبیه به مورد شما بود چون من هم استادش بودم و آن خانم دانشجوی من بود!
 

آرتميس.artmiss

عضو جدید
سلام شیما خانوم،
من احساس شما رادرک میکنم این پستی است که من یکسال پیش به این فروم فرستادم
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=161162#post161162
در زمان آن اتفاق من 29 سال داشتم و الان 34 سالمه و دیگر امیدی ندارم که چنین اتفاقی برایم تکرار شود ولی میخواستم از شما یک سئوال بپرسم و خواهش می کنم صادقانه به آن جواب دهید من هم قول می دهم که هر چی تجربه دارم به شما بگویم که چطور با این مسئله کنار بیایید.
سئوال من این است استاد شما باید چکار می کرد یا چه چیزی میگفت تا شما قبول می کردید با او ازدواج کنید؟ خواهش میکنم خود را دوباره دقیقا در آن موقعیت قرار دهید باید چکار می کرد آیا باید اصرار بیشتری می کرد؟ آیا باید حرف خاصی را می گفت آن کلمات کلیدی یا آن کارهای کلیدی دقیقا چه بودند؟ خواهش می کنم با دقت پاسخ بدهید و خود را در همان موقعیت قرار دهید.

سبز باشید!
ممنون كه داريد كمكم مي كنيد!
الان خيلي حالم بهترشده!
دارم به جاي فكركردن به خوبي هاش به بديهايي كه باعث شد پاپس بكشم فكرميكنم.
ببخشيددلم نمي خواددوباره خودم روتواون موقعيت بذارم وجزيياتش رو يادم بيارم.نمي خوام بعدازچندماه دوباره برگردم سرجاي اول.(راستي سرجاي اول كه برگردم خيلي خوبه چون اولين روزي كه ديدمش ازدواج كرده خيلي خوشحال بودم.براي اولين بار معني توپوست خودنگنجيدن رو باتمام وجود درك مي كردم.نه به خاطرخودما به خاطر خودش چون خيلي داشت اذيت مي شد.من بيشتروقتي ازدستش دادم اذيت شدم.)آخه من همين ديروز بازم ديدمش.برام خيلي سخته.ولي مجبورم سركلاسم برم.
درجواب سوالتون اولا اينكه ايشون هيچ وقت نتونستن بامن حرف بزنن.البته تقصيرخودمم شد.به جاي اون واسش تصميم گرفتم.چندبارخواست جلوبيادحرف بزنه ولي من بارفتارام نذاشتم.راستش به اين خاطرهم بودمن اولين باربودعاشق مي شدم وواقعا نمي دونستم بايدچي كاركنم.با اينكه دوسش داشتم همش افكارمنفي توذهنم ميومد.خيلي هم به اختلاف سنيمون فكرمي كردم.ايشون حداقل 32 سالشونه شايدهم بيشتر ولي من 22 سالمه.اين باعث مي شد اون تصوري كه توذهنم از همسرآينده ام داشتم با ايشون جوردنياد.
شما چرافكرمي كنيد دوباره واستون اتفاق نمي افته.
معتقدم اگه (خودمو دارم ميگم)به هم نرسيديم حتما به درد هم نمي خورديم.وگرنه خداخودش ميدونه چه جوري بنده هاش رو خوشبخت كنه.فهميدم همه عشق ها براي به هم رسيدن نيست گاهي اتفاق مي افتن تا ما به انسانيت ومفهوم عشق ازلي نزديكتربشيم.خداييش من چنين احساسي كه نسبت به اون آقاداشتم دردل خودم نسبت به خدا حس نكرده بودم.درصورتي كه هميشه پيش خودم ادعام اينه كه با خدا خيلي رفيقم.
 

ایرانیکا

عضو جدید
ممنونم شیما خانوم
جالبه چون من هم هیچوقت نتونستم بهش بگم یعنی اونم با رفتارش نگذاشت!
من فکر می کنم بهترین کاری که با این شرایط می توانید بکنید این است که تنها نباشید با دوستانتان بیشتر قرار بگذارید و سعی کنید در یک کار گروهی خود را سرگرم کنید.

سبز باشید!
 

zhilam

عضو جدید
نمیشه ولی یادت نره بهترین راه رو انتخاب کردی چون عشق باعث کند شدن پیشرفتت میشه.
مطمئن باش هم به خودت و هم به طرفه مقابلت لطف کردی.
دیگه نری دمبالش ها.
راستی خیلی هم دردیم.

منم کسی رو که 6 سال از صمیم قلبم دوست داشتم رو دارم فراموش میکنم.
حرف هایی است برای نگفتن که ارزش عمیق هر کس به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
 

آرتميس.artmiss

عضو جدید
راستي به نظرت بازم ازاين موردا پيش مياد نه؟
كه يكي دوستت داشته باشه وبه هم هم بخوريم؟
البته من بعدازاين كه استخاره كردم دلم قرص شده كه يا خودش برمي گرده پيشم حالا نمي دونم يه جوري ديگه يا يكي كه خيلي بهترازاون(يعني ازاين نظر كه به هم بخوريم)پيدا ميشه!
ولي بعضي موقع ها ازدختربودنم بدم مياد به خاطر اين كه هميشه بايد منتظر بمونيم يكي ديگه دوستمون داشته باشه.بعد ما اون موقع مي تونيم تازه فكر كنيم اوني كه اومده مطابق با تصوراتمون بوده يا نه بعدش هم اگه جواب رد به طرف بدي متهم به خودخواهي ميشي!
چون من خودم مدتي يكي رو دوست داشتم ولي نمي تونستم نه بهش بگم نه ابرازش كنم.
من كه خوبه دوستم از 14 سالگي يه پسري تو فاميلشون رو دوست داره وحالا تاالان كه 22 سالشه نتونسته فراموشش كنه كاري هم نمي تونه بكنه.
 

امیر همافر

اخراجی موقت
شماهم نفست ازجاي گرم بلند ميشه. اگه يه بار عاشق شده بودي ميدونستي دست خود آدم نيست.آسون نيامده كه آسون بره.
من فقط كمك مي خوام كه همون به قول شما برم دنبال نون به جاي خربزه خوردن.

عشق هم یک احساس مثل احساس های دیگه انسان هست که وقتی ارضا بشه به هر دلیلی(این ارضا شدن یا رسیدن به عشق یا عدم رسیدن به مراد هست) ولی وقتی ارضا میشه یا روزمرگی میشه یا شکستهای مختلف در زندگی کاری و درسی میشه.

شما از کجا میدونی که من کسی رو دوست نداشتم؟:biggrin:چقدر قوی میگی عاشق نشدی:redface:اما طلاق بهتر از ادامه هست.گاهی وقتها.

زن و شوهرهایی که با علاقه و نمیدونم مشورت بزرگترا و جلسات مختلف خواستگاری با هم ازدواج میکنند یک وقت که به هر دلیلی طلاق میگیرن دیگه اصلا سمت هم نمیرن...شاید هم در فکر طرف باشند ولی در اخر طرف به این نتیجه میرسه که:

تمام شد و راه جدید باید درست کرد....
 

hassan_niazy

مدیر بازنشسته
اگه اون نبود كه تاالانش اين جوري دووم نمي اوردم وانقدرخوددار نبودم.استخاره كردم كه تصميم درست بوده يا نه؟خوب اومد.
دوبارهم استخاره كردم دوبارش هم خوب اومد وداستان حضرت موسي تو دو.سوره مختلف(طه و نمل) يكي اونجايي كه مادرحضرت موسي بچه رو توآب مي اندازه و خدا دوباره موسي رو به مادرش برمي گردونه
ويكي اونجايي كه حضرت موسي با خانواده اش ميره به صحرا وآتش ميبنه دردرخت
من فقط مي خواستم ببنم شماهايي كه همچين اتفاق هايي واستون افتاد چه جوري باهاش كناراومديد؟
واينكه با صحبت كردن درموردمشكلم كمي آرامش بگيرم
بعضی وقتها برداشت ما از استخاره با اون چیزی که باید ازون برداشت کنیم یک مقدار فرق داره
اتفاقا داستان حضرت موسی یکی از این موارد هست . حضرت موسی درسته که در انتهای کار با کمک معجزات الهی تونست بر فرعونیان قلبه کنه ولی یادمون باشه که :
1-حضرت موسی نتونست فرعون رو هدایت کنه فرعون عوض نشد نابود شد
2- توی این راه حضرت موسی همیشه تسلیم امر الهی بود . توی سرگذشت حضرت موسی اگه دقت کنیم می بینیم در چند مورد خود حضرت دچار تردید می شه و از خدا کمک می خواهد و در آخر با اینکه کاری رو که ازش خواسته می شده خارج از توتن یک بشر بوده ولی چون اعتقاد داشته که راهی رو که می ره درست هست ، انجامش می داده و چون تسلیم امر حق می شده ولو در پاره ای از موارد با قبول شرایطی که یک آدم عادی اونها رو شکست می دونه و حاضر نیست قبول کنه ، پیروز نهایی شد .
شما هم اگه واقعا مطمئنید که راهی که رفتید درسته ، تردید ها رو کنا بگذارید . می دونم سخته . خیلی هم سخته . ولی این رو هم در نظر بگیرید که چاره ای جز فراموشی و شروع مجدد ندارید .
همونطوری هم که گفتید به خدا توکل کنید . حتما خیری درش بوده که الان ازش بی اطلاعید .
 

hassan_niazy

مدیر بازنشسته
مي فهمم چي ميگيد!
ولي ميدونيد اشكال كارمن كجاست؟اون موقعي كه اون داشت واسه من بال بال ميزد، من هي داشتم عقلاني فكر مي كردم.(تواين مدت انقدر مقاله درمورد ازدواج خوندم مردم، اصلا همون مقاله ها باعث شد من فكر كنم به درد هم نمي خوريم)بذار اصلا دلايلم رو بگم، مهمترين دلايلم اينا بودن:اختلاف سني حداقل ده سال، اختلاف وضعيت مالي خانواده ها و يه سري دلايل ديگه مثل: اينكه خيلي كار مي كرد همش تو شركتش بود،(ترس از اينكه بعدازازدواج هم همينطور باشه درصورتي كه من عاشق گردش وتفريحم)، اينكه يه ذره حرف حرف خودش بود وبا توجه به اختلاف سني زيادمون ترسيدم كه تو زندگي هم فقط اطاعت رو ازمن بخواد، درصورتي كه من اصلا آدمي نيستم كه بخوام چشم وگوش بسته چشم بگم اصلا كاردستوري رو انجام نميدم)
آخه بدبختيم اينه كه ما بدون هيچ صحبتي به انتها رسيديم.گاهي اوقات فكر مي كنم شايد اينا تنها توذهن من بوده وواقعيت نداشته.شايد من به جاي اون هم تصميم گرفتم.(اخه هرموقع مي خواست بياد باهام حرف بزنه با رفتارام نذاشتم.آخه خجالتي هم بود)
وازهمه بدتر اينه كه ما هنوز هم مجبوريم همديگه رو ببينيم. گاهي آرزو مي كنم كاشكي حداقل حرف زده بوديم بايه دعوا ازهم مي بريديم.
وحالا كه اون ازدواج كرده من بادوستم ومادرم درميون گذاشتم اونا حالم رو بدتر كردند.همين دليلا رو واسشون گفتم ولي اونا هي واسم توجيه كردن.دوستم كه مي گفت دلم واسه آقاي فلاني مي سوزه تو خيلي باهاش بدكردي.
اينو كه گفت ديگه آتيش گرفتم.

اگه دلایلی رو که آوردید فقط یکی اش درست باشه برای اینکه بتونه زندگی آیندتون رو دچار اشکال کنه کافیه و می تونست اون رو به یک جهنم واقعی تبدیل کنه . خوب اینطور فکر کنید که از این جهنم نجات پیدا کردید و تازه باید کلی هم خدا رو برای این مسئله شکر کنید . فکرش رو بکنید یک عمر دعوا و کشمکش و . . . واقعا قابل تحمل بود ؟ اون موقع فرصتهای زیادتری رو از دست می دادید و با این روحیه ای که دارید دیگه نمی تونستید خودتون رو ببخشید .

دقيقا من هم مي خواستم همين كارو بكنم.مثلا سرم رو با پايان نامه ام گرم كنم. ولي چون همش تو خونه ام نشد هي انگيزه مياد وميره.بعدهم تصميم گرفتم دنبال كار تو يه شركت بگردم ولي ازشانس بد من تو اين وضعيت بد بازار مسكن به چند تا ازدوستا وآشناها سپردم ولي تا الان نتيجه اي نگرفتم.
ببینید این کار کار خیلی ساده ای نیست . و زمان بر هم هست . اینکه من گفتم باید فراموش کنید درست ولی نگفتم یک روزه می شه این کار رو کرد .
ابتدا باید از هر چیزی که شما رو به یاد اون دوران می اندازه دوری کنید . عکس ، مکانهای مشترک ، حتی گاهی اوقات باید عطری رو که اون موقع استفاده می کردید عوض کنید تا بتونید به طور کامل آثار اون رو از وجودتون پاک کنید .
سعی کنید یک روانشناس خوب پیدا کنید و حتی اگه لازمه یک دوره کوتا مدت زری نظر این روانپزشک دارو مصرف کنید . این می تونه به کوتاه کردن دوره فراموشی تون کمک بزرگی بکنه . این گونه مشکلات زود شخص رو به افسردگی مبتلا می کنه و می شه غوز بالا غوز
انجام فعالیتهای مفرح و شادی بخش مثل ورزش و تحرک ( الته از نوعی که بتونید احساس شادابی خودتون رو به دست آورید) خیلی موثره
سعی کنید کمتر تنها باشید و اکثر اوقاتتون رو توی جمع بگذرونید . خودش می تونه کمک بزرگی باشه
من از صمیم قلب براتون آرزوی موفقیت می کنم
 

*MonALizA*

عضو جدید
اگه اون اقا هنوز ازدواج نکرده بود الان حاضر بودی برای ایجاد ارتباط پا پیش بذاری؟!
 

آرتميس.artmiss

عضو جدید
اگه اون اقا هنوز ازدواج نکرده بود الان حاضر بودی برای ایجاد ارتباط پا پیش بذاری؟!
اون هنوز عقده.عروسي نكرده.تو اين مدت به همين خيلي فكر كردم كه اگه خداي نكرده(نمي خوام به زنش ظلم كرده باشم .شايد به اين خاطر به اين فكر افتادم كه اگه مورد ديگه اي پيش اومد ديگه اين كاررونكنم.حداقل اجازه بدم بياد جلو حرف بزنه.) خيلي تصور كردم كه اگه موقعيتي دوباره بود برم پاپيش بذارم.ولي بازم گفتم من دخترم نمي تونم اين كارو بكنم.بعدخوداون چي فكرمي كنه.ولي حتما بارفتارام بهش نشون خواهم داد كه ديگه طاقت ندارم!
 

آرتميس.artmiss

عضو جدید
سعی کنید یک روانشناس خوب پیدا کنید و حتی اگه لازمه یک دوره کوتا مدت زری نظر این روانپزشک دارو مصرف کنید . این می تونه به کوتاه کردن دوره فراموشی تون کمک بزرگی بکنه .
نظراتتون مفيدبود.مرسي!
ولي فكركنم بدون مصرف دارو هم بتونم باخودم كناربيام.من آدم قوي هستم!:smile:
 

آرتميس.artmiss

عضو جدید
بعضی وقتها برداشت ما از استخاره با اون چیزی که باید ازون برداشت کنیم یک مقدار فرق داره
اتفاقا داستان حضرت موسی یکی از این موارد هست . حضرت موسی درسته که در انتهای کار با کمک معجزات الهی تونست بر فرعونیان قلبه کنه ولی یادمون باشه که :
1-حضرت موسی نتونست فرعون رو هدایت کنه فرعون عوض نشد نابود شد
2- توی این راه حضرت موسی همیشه تسلیم امر الهی بود . توی سرگذشت حضرت موسی اگه دقت کنیم می بینیم در چند مورد خود حضرت دچار تردید می شه و از خدا کمک می خواهد و در آخر با اینکه کاری رو که ازش خواسته می شده خارج از توتن یک بشر بوده ولی چون اعتقاد داشته که راهی رو که می ره درست هست ، انجامش می داده و چون تسلیم امر حق می شده ولو در پاره ای از موارد با قبول شرایطی که یک آدم عادی اونها رو شکست می دونه و حاضر نیست قبول کنه ، پیروز نهایی شد .
شما هم اگه واقعا مطمئنید که راهی که رفتید درسته ، تردید ها رو کنا بگذارید . می دونم سخته . خیلی هم سخته . ولی این رو هم در نظر بگیرید که چاره ای جز فراموشی و شروع مجدد ندارید .
همونطوری هم که گفتید به خدا توکل کنید . حتما خیری درش بوده که الان ازش بی اطلاعید .
من گفتم كدوم قسمت ازداستان حضرت موسي اومد.برداشتم اين بود كه مثل مادرحضرت موسي بالاخره يه جوري آرامش بهم برمي گرده.
واينكه خدامنو هم هدايت مي كنه مثل آتشي كه موسي(ع) اول ازش ترسيد ولي بعدهدايت شد.
ازاون استخاره من دلم قرص شد كه صلاحم دراين بوده حتماً!
 

hassan_niazy

مدیر بازنشسته
سعی کنید یک روانشناس خوب پیدا کنید و حتی اگه لازمه یک دوره کوتا مدت زری نظر این روانپزشک دارو مصرف کنید . این می تونه به کوتاه کردن دوره فراموشی تون کمک بزرگی بکنه .
نظراتتون مفيدبود.مرسي!
ولي فكركنم بدون مصرف دارو هم بتونم باخودم كناربيام.من آدم قوي هستم!:smile:
من هم نگفتم که شما آدم ضعیفی هستید . گفتم اینکار بازگشت بع شرایط عادی رو براتون راحت تر می کنه . متاسفانه تو کشور ما کمک گرفتن از روانشناسان برای این جور مواقع بد جا افتاده . ولی اگه یک بار این مسئله رو تجربه کنید می بینید که به تجربه اش می ارزه .
من از صمیم قلب براتون آرزوی موفقیت می کنم .
:gol::gol::gol:
 

hassan_niazy

مدیر بازنشسته
من گفتم كدوم قسمت ازداستان حضرت موسي اومد.برداشتم اين بود كه مثل مادرحضرت موسي بالاخره يه جوري آرامش بهم برمي گرده.
واينكه خدامنو هم هدايت مي كنه مثل آتشي كه موسي(ع) اول ازش ترسيد ولي بعدهدايت شد.
ازاون استخاره من دلم قرص شد كه صلاحم دراين بوده حتماً!
اینکه همه کاره رو به خدا واگذار می کنیدو مطمئنا نتیجه اش رو هم از خودش بخواهید فکر نمی کنم ضرر کنید
راستی یک سوال داشتم و اون اینکه از کجا اینقدر مطمئنید که ایشون عقد کرده اند ؟
احتمال نمی دهید که انکار یک ژست تلافی جویانه و یا تحریک کننده باشه :surprised:;):heart:
 

hassan_niazy

مدیر بازنشسته
ممنون كه داريد كمكم مي كنيد!
معتقدم اگه (خودمو دارم ميگم)به هم نرسيديم حتما به درد هم نمي خورديم.وگرنه خداخودش ميدونه چه جوري بنده هاش رو خوشبخت كنه.فهميدم همه عشق ها براي به هم رسيدن نيست گاهي اتفاق مي افتن تا ما به انسانيت ومفهوم عشق ازلي نزديكتربشيم.خداييش من چنين احساسي كه نسبت به اون آقاداشتم دردل خودم نسبت به خدا حس نكرده بودم.درصورتي كه هميشه پيش خودم ادعام اينه كه با خدا خيلي رفيقم.
به نظر من اگه این مسئله ای که براتون پیش اومده تنها ثمره ای که براتون می داشت همین نتیجه گیری بالا باشه ، می تونم بگم از کل دوران تحصیلتون براتون مفیدتر بوده .
همونطور که خودتون گفتید بعضی وقتها اتفاقاتی برای آدم می افته که در نگاه اول شاید سخت و غیر قابل تحمل باشه و آدم فکر کنه برای چی خدا اینطوری می خواد بندش رو اذیت کنه . ولی وقتی یک مقدار از اون اتفاق می گذره و آدم روی کل موضوع فکر می کنه می بینه واقعا به بدبختیاش می ارزیده که هیچ باید کلی هم خدا رو شکر کنه که همچین توفیقی رو نصیبش کرده ;);).
 

آرتميس.artmiss

عضو جدید
من هم نگفتم که شما آدم ضعیفی هستید . گفتم اینکار بازگشت بع شرایط عادی رو براتون راحت تر می کنه . متاسفانه تو کشور ما کمک گرفتن از روانشناسان برای این جور مواقع بد جا افتاده . ولی اگه یک بار این مسئله رو تجربه کنید می بینید که به تجربه اش می ارزه .
من از صمیم قلب براتون آرزوی موفقیت می کنم .
:gol::gol::gol:
خيلي خيلي ممنون كه با موضوع من خودتون رو درگيركرديد ومي خوايد كمكم كنيد.با حرف زدن باشما الان خيلي نظرم نسبت به چندروز پيش عوض شده.تصميم گرفتم اگه اين دفعه سركلاس ميرم نه خيلي خودم رو خوشحال نه خيلي ناراحت نشون بدم.(چون من آدم برون گرايي هستم همه حالات دروني ام دقيقا از چهره ام معلومه وتاچندكيلومتري همه مي فهمند.(بدبختييه ها)وچندوقت پيش ايشون كه ديدند من ناراحتم ميدونستند واسه چيه سعي كردندبايه بهونه اي بامن دعواراه بيندازن كه من از فكربيام بيرون.ولي من اهل دعوا وكل كل با يه پسر غريبه نيستم(تا حالا واسم اتفاق نيافتاده وخودش هم ميدونه).بنابراين هيچي نگفتم وسعي كردم اون بهونه رو هفته هاي بعدازشون بگيرم ولي درعوض سركلاس خيلي پرانرژي وخوشحال حاضربشم.اتفاقا اين كاروهم كردم .تعريف ازخودم نيست ولي چون خوب ميدونم چه جوري روابطم رو با ديگران درمسيري كه مي خوام هدايت كنم.بنابراين بنارو گذاشتم براينكه با دوستام تا دلم مي خواست شوخي مي كرديم سركلاس وخيلي خوب كارام رو هم انجام مي دادم به طوري كه مجبورشون كردم ازكارام تعريف كنن) ولي اينم خودش بازيه جور باعث جلب توجه شد.بنابراين اين هفته كه رفتم سركلاس مي خوام خيلي عادي باشم.خيلي.نمي خوام با زندگيش بازي كنم.دور ازانصافه!
من كلا با روان شناس مشكل ندارم .خودمم چندبار به اين فكر افتادم.من موضوعم با روانپزشك بود.اين دوتا خيلي باهم فرق دارند .
اینکه همه کاره رو به خدا واگذار می کنیدو مطمئنا نتیجه اش رو هم از خودش بخواهید فکر نمی کنم ضرر کنید
راستی یک سوال داشتم و اون اینکه از کجا اینقدر مطمئنید که ایشون عقد کرده اند ؟
احتمال نمی دهید که انکار یک ژست تلافی جویانه و یا تحریک کننده باشه :surprised:;):heart:
آخه من بعداز يه اتفاقي كه دردوران تحصيل برام افتاد وباعث شده بود كه باخداقهركنم وحتي مني كه ازبچگيم نمازمي خوندم يه نوبت نمازم روترك كنم(البته بعدش توبه كردم) وبعدازاون فهميدم چه اشتباهي كردم وايني كه برام اتفاق افتاد بهترين اتفاق درهمه دوران دانشجوييم بودو بيشترين لذت رو تواون ترم ازرشته ام وتحصيلم بردم.اين اتفاق باعث شد براي همه عمر به حكمت وصلاح خدا نسبت به خودم ايمان بيارم وباسنجش حوادث ناگوار باعقل ناقص خودم هي درمقابل خدا عجزولابه نكنم.
مطمئنم.اگه مي تونست انقدر خوب فيلم بازي كنه. خودم به يه كارگردان معرفيش مي كردم.آخه اين جور آدمي نيست.مي شناسمشون!
اينم گل براي شما به خاطر همه احساس خوبي كه بهم داديد!:gol::gol::gol::gol:
 

*MonALizA*

عضو جدید
اگه عقد نکرده بود جایی برای جبران گذشته یا پاپیش گذاشتن بود اما حالا...
در هر صورت نظرات دوستان خیلی کمکت کرده.ان شاءالله همه چیز درست میشه برات.بهتر از چیزی که فکرشو بکنی;):heart:
 

hassan_niazy

مدیر بازنشسته
خيلي خيلي ممنون كه با موضوع من خودتون رو درگيركرديد ومي خوايد كمكم كنيد.با حرف زدن باشما الان خيلي نظرم نسبت به چندروز پيش عوض شده.تصميم گرفتم اگه اين دفعه سركلاس ميرم نه خيلي خودم رو خوشحال نه خيلي ناراحت نشون بدم.(چون من آدم برون گرايي هستم همه حالات دروني ام دقيقا از چهره ام معلومه وتاچندكيلومتري همه مي فهمند.(بدبختييه ها)وچندوقت پيش ايشون كه ديدند من ناراحتم ميدونستند واسه چيه سعي كردندبايه بهونه اي بامن دعواراه بيندازن كه من از فكربيام بيرون.ولي من اهل دعوا وكل كل با يه پسر غريبه نيستم(تا حالا واسم اتفاق نيافتاده وخودش هم ميدونه).بنابراين هيچي نگفتم وسعي كردم اون بهونه رو هفته هاي بعدازشون بگيرم ولي درعوض سركلاس خيلي پرانرژي وخوشحال حاضربشم.اتفاقا اين كاروهم كردم .تعريف ازخودم نيست ولي چون خوب ميدونم چه جوري روابطم رو با ديگران درمسيري كه مي خوام هدايت كنم.بنابراين بنارو گذاشتم براينكه با دوستام تا دلم مي خواست شوخي مي كرديم سركلاس وخيلي خوب كارام رو هم انجام مي دادم به طوري كه مجبورشون كردم ازكارام تعريف كنن) ولي اينم خودش بازيه جور باعث جلب توجه شد.بنابراين اين هفته كه رفتم سركلاس مي خوام خيلي عادي باشم.خيلي.نمي خوام با زندگيش بازي كنم.دور ازانصافه!
من كلا با روان شناس مشكل ندارم .خودمم چندبار به اين فكر افتادم.من موضوعم با روانپزشك بود.اين دوتا خيلي باهم فرق دارند .

آخه من بعداز يه اتفاقي كه دردوران تحصيل برام افتاد وباعث شده بود كه باخداقهركنم وحتي مني كه ازبچگيم نمازمي خوندم يه نوبت نمازم روترك كنم(البته بعدش توبه كردم) وبعدازاون فهميدم چه اشتباهي كردم وايني كه برام اتفاق افتاد بهترين اتفاق درهمه دوران دانشجوييم بودو بيشترين لذت رو تواون ترم ازرشته ام وتحصيلم بردم.اين اتفاق باعث شد براي همه عمر به حكمت وصلاح خدا نسبت به خودم ايمان بيارم وباسنجش حوادث ناگوار باعقل ناقص خودم هي درمقابل خدا عجزولابه نكنم.
مطمئنم.اگه مي تونست انقدر خوب فيلم بازي كنه. خودم به يه كارگردان معرفيش مي كردم.آخه اين جور آدمي نيست.مي شناسمشون!
اينم گل براي شما به خاطر همه احساس خوبي كه بهم داديد!:gol::gol::gol::gol:
از لطفتون ممنونم . در ضمن رویه شما رو تحسین می کنم . انسان همیشه باید به نحوی عمل کند که اگه بعدا در دادگاه وجدانش خودش رو محاکمه می کنه ، نتونه خودش رو محکوم کنه . اینکه نصبت به زندگی ایشون احساس مسئولیت می کنید و حاضر نیستید صدمه ای به روابطشون بزنید نکته خیلی مثبتیه . در مورد نحوه برخوردتون در سر کلاس هم به نظر من اگه فکر می کنید که دیگه نباید ارتباط عاطفی با ایشون داشته باشید بهترین نوع برخورد این است که خودتون گفتید . باید به نحوی برخورد کنید که یک شاگرد و استاد با هم برخورد دارند . خوب به هر حال برای هر پسر و دختری موارد زیادی پیش می آید که مسلما یکی از این موارد به ازدواج می انجامد . خوب آدم که نباید با هرکی به خواستگاریش می ره و یا به خواستگاریش می یاد که بنای ناسازگاری بگذاره . البته می دونم که این نحوه عملکرد به صورت تئوری ساده است و عملا خیلی سخته که آدم به این صورت برخورد کنه ولی به هر حال چاره ای نیست . وگرنه به قول خودتون تو خیابون که راه می رید از یک کیلومتر یمی شه فهمید کیا به خواستگاریتون اومدن و یا در مورد پسر ها تو خواستگاری از کی جواب رد شنیدند . ;)
در هر صورت براتون آرزوی موفقیت دارم و امیدوارم شریک مناسبی برای زندگیتون پیدا کنید . :gol::gol:
 

reza.izadi

عضو جدید
این تجربه ی شخصییه خودمه.
دو سه سال پیش بود که عشق چندساله ام داشت داغونم میکرد که به هزار دلیل به هم نرسیدیم.
ولی اینو بهت بگم سا ماه تحت نظر روانشناس بودم که حالم خوب شه. شد ولی نه مثل روز اول.بهم گفت با یه دختری دوست شو تا اونو فراموش کنی اینکارو کردم ولی بازو نتونستم فراموشش کنم.این نتونستن فقط یه دلیل داره اونم اینه که عاشقش بودم.نه عاشق یه هفته ای.پنج سال من دنبال این بودم و از اخر هم نشد.
روانشناس نمی تونه قلب شکسته ی تو رو عوض کنه و یه قلب درست و دست نخورده به جاش بذاره.اون میاد همون تکه های شکسته رو به هم می چسبونه ولی بازم رده های شکستگیش می مونه و فراموشش کردنش می تونم بگم محاله.
 

آرتميس.artmiss

عضو جدید
این تجربه ی شخصییه خودمه.
دو سه سال پیش بود که عشق چندساله ام داشت داغونم میکرد که به هزار دلیل به هم نرسیدیم.
ولی اینو بهت بگم سا ماه تحت نظر روانشناس بودم که حالم خوب شه. شد ولی نه مثل روز اول.بهم گفت با یه دختری دوست شو تا اونو فراموش کنی اینکارو کردم ولی بازو نتونستم فراموشش کنم.این نتونستن فقط یه دلیل داره اونم اینه که عاشقش بودم.نه عاشق یه هفته ای.پنج سال من دنبال این بودم و از اخر هم نشد.
روانشناس نمی تونه قلب شکسته ی تو رو عوض کنه و یه قلب درست و دست نخورده به جاش بذاره.اون میاد همون تکه های شکسته رو به هم می چسبونه ولی بازم رده های شکستگیش می مونه و فراموشش کردنش می تونم بگم محاله.
من هم ميدونم فراموشي خيلي سخته شايدهم به قول شمامحاله!
آخه هنوزم نمي دونم به حرف عقلم گوش مي دادم هردومون خوشبخت مي شديم يا به حرف دلم!ولي واقعا مي فهمم چي كشيديد.5 سال خودش يه عمره+3 سال براي فراموشي.
نه بازم نمي فهمم چي كشيديد.شما كجاومن كجا؟
هنوزم كه توفكر مي رم بين عقل ودلم تورفت وآمدم.يه جا مي گم كاشكي يه جوري بشه مابه هم برسيم.يه جا ديگه هم ميگم نه!اون ديگه ازدواج كرده( اگه به هم مي خورديدكه قضيه تموم بود )اگه واقعا دوستش داري بايد براي خوشبختيش دعا كني!
ولي دعا كردن و صحبت با خدا واينكه ازش بخواي اون مسير درستو بهت نشون بده خيلي به آدم كمك مي كنه.
مي فهمي خود حس عشق قشنگتره تا معشوق.اون موقع است كه عاشق همه چي تودنيا ميشي.
اون موقع است كه عشق بهت نيرو ميده.
 

...pianist

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نظر من بهتره كه به خدا توكل كني و سعي كني كه بهش فكر نكني. اگه يه فعاليت روزانه هم انجام بدي خيلي كمكت ميكنه(مثل ورزش،مطالعه و...) يه وقتايي ممكنه برات پيش اومده باشه كه خيلي دلت بگيره و همش بهش فكر بكني و احساس بكني كه مغزت داره از فكر و خيال ميتركه! بهترين راه اينه كه تو يه تيكه ورق بنويسي. هرچي كه تو دلت داري بنويس بعد اون ورق رو قايمش كن يا بريزش دور. خيلي جواب ميده.;)

اينايي كه گفتم چرت و پرت نبود! خودم تجربه كردم
موفق باشي:smile:
 

archi-tecture

عضو جدید
با مرجان موافقم خیلی سخته اون که به دل بنشست از دل برود(حتی اگه از دیده برفت!!)
پیشنهاد می کنم نجنگی با فکرش و سعی کن بیشتر خودت رو متقاعد کنی تا درگیری فکرت رو حداقل کنی
بروبچس خیلی نظرات خوبی دادن دم همتون گرم;)
 

archi-tecture

عضو جدید
منم 2 سال که برای رسیدن به عشقم زجرهایی کشیدم به قول دوستم اشکها ریختم دربه دری کشیدم...6 ماه دوری کشیدم...فقط بخاطر اینکه مقاومت کردم جلوی کسانی که خواستند از خواستم دست بکشم...از همینم می ترسم که نشه و تا آخر عمر داغون شم برای همین تا دم جون وایسادم تا بشه:smile:
 

Similar threads

بالا