پیامبر و مدارا کردن.

babi charlton

عضو جدید
کاربر ممتاز
مشی پیامبر در مدارا کردن چگونه بود ؟

هم خانواده های مدارا عبارتند از : درایت ، اداره ، مدیر . وقتی ریشه ی کلمه ای باز بشود ، مشکلات حل میشود . وقتی پدری چند فرزند دارد و خانواده اش همیشه پر از تنش و اضطراب و آشوب و فریاد است . سعدی میگوید : با دو خانه دوست نشوید . خانه هایی که همیشه در آن سر و صدا است . به گرفتار قاضی به که در خانه دیدن ابرو گره . دیگری در خانه ای که همه اخمو هستند و کسی با کسی حرف نمی زند . مثل خانه ارواح . با گره ی ابرو با هم حرف می زنند . یک جایی هم که سر و صدا زیاد است . در حریم بر سرایی ببند که بانک زن از وی برآید بلند . اگر خانم خانه داد بکشد بر احوال آن خانه باید گریست . پس معلوم است آن خانه خوب اداره نمیشود . اگر خوب اداره میشد ، همه آرام و مهربان بودند . همه با هم حرفهای قشنگ می زنند . سعدی میگوید : می دانید چرا یوسف به برادرانش اخم نکرد ؟ اگر اخم میکرد ، اولین اتفاق که می افتاد چهره ی خودش خراب میشد . شما هیچ وقت حاضر نیستید در اخم ، کسی از چهره ی شما عکس بگیرد . اگر شما بخواهید ازدواج کنید و این عکس شما را نشان بدهند ، باعث دافعه میشود و طرف قبول نمی کند . صورت زیبا داشتن یک معنی اش این است که شما اخم نکنید . زیرا در اخم اول خودت را خراب میکنی . مدارا یعنی اینکه انسان بتواند مجموعه ای را خوب اداره بکند . اگر بهم ریخته شد ، معلوم میشود من نتوانسته ام آنرا خوب اداره بکنم . اگر ما توانستیم خوب اداره کنیم یعنی مدارا کرده ایم . اگر دیدیم همه چی بهم ریخته است ، بدانید مدارا نکرده اید . ما فکر میکنیم مدارا یعنی کوتاه آمدن یا سکوت کردن است . در حالی که اینطوری نیست . یک جایی هم باید تشر زد . این هم در دایره ی مدارا تعریف میشود. یک وقت روی لباس شما خاک می نشیند و آنرا می تکانید . یک وقت دوده می نشیند و جایش می ماند . این را باید با مهربانی و فوت آرام از بین برد . با تکان از بین نمی رود و جایش می ماند . ولی وقتی خاک نشسته باشد ، باید محکم آنرا تکان داد تا برود . ما اسم جفت این کارها را مدارا می گذاریم . اکثر ما انسانها سعی میکنیم با خشونت ، اخم ، عصبانیت و قوه قهریه با مردم برخورد کنیم . تا کلمه ی مدارا را می شنویم به یاد آرامش می افتیم . ولی همیشه معنایش آرامش نیست . یعنی کارهای را خوب اداره کردن . گاهی مواقع باید اخم کرد . مثل یک بیماری که کارش به آمپول میرسد . مثل اینکه مادری بگوید : من دل نداشتم به بچه ام واکسن بزنند و او را نبردم واکسن بزنند . و با آن مدارا کردم . به او میگویند : شما عقلت را از دست داده ای . چون بچه فلج میشود . مدارا یعنی با درایت اداره کردن . اگر توانستیم این فضا و این مفهوم را در زندگی خودمان پیاده کنیم ، مدارا کرده ایم . بعضی ها می گویند : مردم ما را عصبانی میکنند و من پرخاش میکنم و از کوره در می روم . ضربان قلبمان بالا می رود و رگ گردنمان بیرون می زند ، چهره مان سرخ میشود ، در اینجا میگویند : مدارا می کردی . کمی تحمل می کردی . در اینجا کلمه ی مدارا خودش را بیشتر نشان می دهد . می گویند : مال مردم را نخورید . چون مردم این جوری بهتر متوجه میشوند . وقتی کسی ماشین کسی را هم بدزد میگویند : مال مردم خور است . می گویند : ماشینش را که نخوردم . چون اکثر موارد مدارا کوتاه آمدن و راه آمدن است و محبت کردن است ، دیگر اسم درشتی را مدارا نمیگذارند . در حالیکه درشتی هم جزء مدارا است . اکثر آدمها قفل وجودی شان با مهربانی باز میشود . هر شخصیتی کلیدی دارد و کلید مانند سوزن نخ کردن است . اول اینکه یک چشمت را می بند ی که تمرکز بگیری ، بعد نخ را خیس میکنی و اگر نشد یک تکه از آنرا می چینی . با محبت و مدارا سوزن نخ می کنیم . با خشونت نمیشود این کار را کرد . چون جواب نمیدهد . مثل کشیدن کمربندهای ایمنی است که باید با مدارا کشید . محکم بکشی ، قفل میکند . ولی بعضی از آدمها را باید محکم کشید . آدمها مثل میوه ها هستند . هلو خودش به گلو می رود . توت خودش می ریزد ولی گردو این جوری نیست . باید توی سرش بزنید تا بریزد . بعضی از آدمها گردو صفت هستند . باید اینجوری با آنها مدارا کرد و این جوری اداره میشوند . اگر بخواهید با فرمول توت با آن برخوردکنید ، هیچ وقت نمی ریزد و روی درخت می پوسد . هر کس را به تناسب خودش باید با آن رفتار کرد . چون اکثر آدمها با کلید مهربانی ، محبت ، ملایمت و ملاطفت قفل های دلشان باز میشود ، مدارا را در این بخش بکار می برند . یک رئیس جمهور باید مدارایش بالا باشد . باید کاسه ی صبرش از زیر به سفره های زیر زمینی وصل باشد . که به این سادگی پر نشود . اگر به او فحش دادند او بخندد . حافظ می گوید : اگر دشنام فرمایی وگر نفرین ، دعا گویم جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خوار را . حافظ می گوید : تو به من فحش بدهی من تورا دعا میکنم . اگر فحش هم بدهی من تو را دعا می کنم . می دانید که زنبور ملکه نیش ندارد . اگر کسی بخواهد ملک بشود ، نباید نیش داشته باشد . مادر در خانه نباید نیش داشته باشد . نیش ها را باید برای پدر بگذارد و اِلا باید از مادری استعفا بدهد . اینکه میگویند : خانم شما سعی کن مرد نشوی ، معنایش این است که شما نقش قشنگ تری و موثرتری داری واگر مرد شدی ، هم نقش خودت را از دست می دهی و هم مرد نمی شوی . مهربانی باید بیشتر به چشم بیاید . اگر مادر به پدر چغولی بچه را کرد خوب است . ولی حالا اگر پدر عصبانی شد و خواست تنبیه بکند ، مادر واسطه بشود . که بچه ببیند تنها حامی او باز هم مادر است . این بچه رابطه اش با مادر محکم میشود . و همه ی اتفاقات را به مادر می گوید . کتاب گلهای بهاری نوشته آقای سیدی ، را می خوانم .
کسی بنام اَنس بن مالک خدمتکار افتخاری پیامبر بود . برده هم نبود . " اَنس می گوید : پیامبر گاهی شربتی می خورد که هم افطارش محسوب میشد و هم سحرش . چه بسا آن نوشیدنی شیر بود . یا شربتی که در آن نان خیسانده میشد . شبی آنرا برای رسول خدا مهیا کردم . پیامبر دیر کرد . گمان کردم منزل یکی از دوستانش دعوت است . آن را خوردم . پس از ساعتی پیامبر آمد . از بعضی از همراهانش پرسیدم جایی افطار کرده یا دعوت بوده است ؟ گفتند : نه افطار کرده و نه جایی دعوت بوده است . آن شب را بگونه ای گذراندم که فقط خدا میداند. از این اندوه که پیامبر آن شربت را بخواهد . اما او آنشب را گرسنه خوابید و روز بعد گرسنه روزه گرفت . تا این لحظه در این مورد سخنی نگفته است . " اگر پیامبر از انس می پرسید : غذای ما را بیاورید و گرسنه مان است . ما اگر دیر بشود می گوییم : غذا را زود بیاور که دیگر نا ندارم . عصبی تر میشویم و توقعمان بیشتر میشود . پیامبر در اوج گرسنگی و خستگی چیزی نمی پرسیید . اگر هم می پرسید و انس می گفت : من آنرا خوردم . مطمئنا پیامبر میگفت : نوش جانت ، اشکالی ندارد . حتی بخاطر اینکه این شرمندگی را در چهره ی خدمتکارش نبیند نمی پرسد . چون پیامبر می دانست که اگر غذا باشد یا می پرسد و یا آنرا می آورد . پس معلوم است خبری نیست . این ها زیرکی است که ما نداریم . این میشود مدارا و این بود که شیفته ی او بودند . یکی از یاران پیامبر که قاری قرآن بود دستگیر کردند و دشمنان می خواستند او را اعدام کنند . به او گفتند : دلت می خواست در این لحظه محمد بجای تو بود و تو را آزاد میکردیم و او را اعدام میکردیم . گفت: هرگز . ای کاش من چندین جان داشتم و آنرا فدای او می کردم .
39- درباره ی بزرگواری و صبر و حلم صحبت کنید .
یک حکایت شیرین درباره ی خُلق زیبای پیامبر به شما تقدیم میکنم . امیدوارم برای همه ی ما درس باشد . اولین مخاطبش خود ما هستیم . این ها شکرهایی است که زندگی را شیرین می کند . مدارا قفل ها را باز میکند . هر قفلی دو جور باز میشود . یکی با یک کلید که راحت باز میشود . گاهی قفل هرز میشود و یا کلید داخل قفل میشکند ، با میخ و چکش آنرا باز می کنیم . گاهی هم با تبر آنرا باز میکنیم . بالاخره آن قفل باز میشود . اما چه جوری باز میشود ؟ چند چیز خراب میشود تا آن باز بشود . چقدر آدمها خُلقشان تنگ میشود . ولی بالاخره باز میشود . ما معمولا از نوع دوم استفاده می کنیم . " عرب بیابان نشین نزد او آمد و خون بهایی را که بدهکار بود ، از پیامبر طلب کرد . حضرت به او مقداری پول داد . سپس پرسید به تو نیکی کردم ؟ مرد پاسخ داد : نه نیکی نکردی . برخی از مسلمانان خمشگین شدند . خواستند به او هجوم بیاورند . پیامبر به آنها اشاره کرد که کاری نکنند . بعد برخاست و همراه مرد عرب به خانه ی خود رفت و افزون بر آنچه داده بود از مال شخصی اش به او بخشید . بعد پرسید: آیا به تو نیکی کردم ؟ مرد گفت : آری . خدا به خانواده و بستگانت خیر بدهد . حضرت گفت : تو سخنی در جمع یارانم گفتی که به دل گرفتند . اگر دوست داری همین حرفی را که الان زدی ، نزد آنان باز گو تا در دلشان چیزی نماند . مرد پذیرفت . چون صبح و یا شبانگاه شد آمد و حضرت گفت : این مرد عرب راضی شده است . آیا همین طور است ؟ گفت : آری خداوند به خانواده و خویشاوندانت خیر دهد . پیامبر فرمود : مَثل من به این مرد عرب همانند مردی است که شتر ماده اش گریخت . مردم در پی شتر می دویدند و همین باعث میشد شتر بیشتر بدود . صاحب شتر بانک بر می آورد که من را با شترم تنها بگذارید . من از شما به او مهربانتر و آگاه تر هستم . پس به سوی شتر رفت ، مقداری روئیدنی از زمین کند و شتر آمد و خورد . شتر می آید و زانو می زند . مرد بر او زین نهاده و سوار میشود . اگر من شما را رها کرده بودم بخاطر حرفی که این مرد زده بود ، او را می کشتید و او نیز بخاطر توهین به پیامبر به دوزخ می رفت . " یک نویسنده ی خارجی میگوید : هیچ کس به اندازه ی محمد بلد نبود با مردم مدارا کند و راه برود . آنها را بشناسد و قفل های دل آنها را باز کند .
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عالی بود. هر چند میشد خلاصه نویسی هم بشه. اینجوری بچه ها حوصله شون نمیاد بخونن.
 

babi charlton

عضو جدید
کاربر ممتاز
عالی بود. هر چند میشد خلاصه نویسی هم بشه. اینجوری بچه ها حوصله شون نمیاد بخونن.
ممنون :w27:
منم میدوم که شاید بعضیا حوصلشو نداشته باشن ولی مطلبش جالب بود گذاشتم اینجا بقیه هم استفاده کنن. خلاصشم کنم که چیزیش نمیمونه که عه که که هه :surprised:
 

mostafanokhodian

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حافظ می گوید : تو به من فحش بدهی من تورا دعا میکنم . اگر فحش هم بدهی من تو را دعا می کنم .
 

Similar threads

بالا