پندهای رئیس محور!

godmaycry

عضو جدید
کاربر ممتاز
درس اول
یه روز مسئول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند.
یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر میشه.
غول میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم...
منشی می پره جلو و میگه: اول من ، اول من!
من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم !
پوووف! منشی ناپدید میشه.
! بعد مسئول فروش می پره جلو و میگه: حالا من ، حالا من
من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی ! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم.
پوووف! مسئول فروش هم ناپدید میشه.
بعد غول به مدیر میگه: حالا نوبت توئه.
مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن!
نتیجه اخلاقی اینکه: همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه !
درس دوم
یه کلاغ روی یه درخت نشسته بود و تمام روز بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد. یه خرگوش ازکلاغ پرسید: منم می تونم مثل تو تمام روز بیکار بشینم و هیچ کاری نکنم؟ کلاغ جواب داد: البته که می تونی! خرگوش روی زمین کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد. یهو روباه پرید خرگوش رو گرفت و خورد!

نتیجه اخلاقی:
برای اینکه بیکار بشینی و هیچ کاری نکنی ، باید اون بالا بالاها نشسته باشی!
 

Similar threads

بالا