پنجره

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

عشق زاییده ی بلخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد







هرشب برو کنار پنجره

تا ستاره ها بدونن

ماهشون مال منه . . . !

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد




.
.

.

پنجره را به پهناي جهان مي گشايم:
جاده تهي است. درخت گرانبار شب است.
ساقه نمي لرزد، آب از رفتن خسته است : تو نيستي ، نوسان نيست.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد








بخوان به نام عشق
از گفته ها
تنها کلام توست که می ماند
ازین پنجره
شامگاه را پیشباز می کنم
می گفتی :
« لالایی بلند مژگانت را دوباره خواهم شنید »
آغاز کن
که
شبی به بلندی انتظار یافته ام ...


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گیر افتاده ام
میان پرانتزهای بسته ی دنیا!!
دلم یک پنجره ی روشن می خواهد
رو به تمامیت آسمان.
کاش یک چلچله از عبور بهار جا مانده بود
همه ی پنجره های گشوده برای توست
همه ی درهای بسته برای من
دلم می خواهد دریا را بکشم رویم
تا ابد بخوابم
و فقط خواب ترا ببینم...
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
در من اینک کوهی سر برافراشته از ایمان است
من به هنگام شکوفایی گل ها در دشت
باز بر میگردم
و صدا می زنم:
آی باز کن پنجــــــــره را
در بگشا
باز کن پنجــــــــره
را که بهاران آمد
که شکفته گل سرخ به گلستان آمد
تو اگر باز کنی پنجـــــــــــره را
من نشان خواهم داد به تو زیبایی را

سبز برگان درختان همه دنیا را نشمردیم هنوز!
من صدا میزنم آی بار کن پنجـــــــــــره را
باز آمده ام!!
من پس از رفتن ها رفتن ها
با چه شور و شتاب
در دلم شوق تو اکنون به نیاز آمده ام
داستان ها دارم
از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو
بی تو میرفتم تنها تنها
و صبوری مرا کوه تحسین میکرد!

من اگر سوی تو بر میگردم
دست من خالی نیست
کاروان ها ی محبت با خویش
ارمغان آوردم

من ب هنگام شکوفایی گل ها در دشت باز بر میگردم
تو به من میخندی
من صدا می زنم : آی
باز کن پنجـــــــــــره را
پنجـــــــــــــــره را می بندی!


آبی سیاه خاکستری-حمید مصدق

 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
باد ما را خواهد برد

در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ویرانیست

گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟

در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها همچون انبوه عزاداران
لحظه باریدن را گویی منتظرند

لحظه ای و پس از آن هیچ.
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
و زمین دارد
باز می ماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و تست

...

« فروغ فرخزاد »
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد









سنجاق مي كنم
شب را با پنجره

و تو را تكرار مي كنم
همه شب
يا تو را بر دوش مي كشم
دستت را مي گيرم
قدم مي زنيم در اتاق كوچكم
نور كمي دارد
اما
باران از پنجره اش پيداست
من هم باران مي شوم
و مي چكم
بر بودن هم اكنونت....:heart:






 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرشب كنار پنجره بيا ود ل به غصه هايي بسپار كه حتي شب هم به گوشه كنار اطاق من پرسه ميزنند.
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] شعرهايم را د يريست كنار قلبم د فن كرده ام عاشقانه ها را جا ي سرودن نيست و بوسه ها رنگ باخته اند.......[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]
[/FONT]




دستم که دراز می شود رو به دلت
صد پنجره باز می شود رو به دلت
هر صبح دلم وضوی خون می گیرد
مشغول نماز می شود رو به دلت...




 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن چنان آلوده است عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم میلرزد چون تو را می نگرم
مثل این است که از پنجــــــــــــره ای تک درختم را سرشار از برگ در تب زرد خزان می نگرم
مثل این است که جریانی را روی خطوط مغشوش اب روان می نگرم!!!
تو چه هستی جز یک لحظه که چشمان مرا
می گشاید به برهوت آگاهی؟!!
آه بگذار که فراموش کنم....

فروغ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد





اگر به قاب چشمانم پا بگذاری
اگر از آن سوی پنجره رویا، برایم دست تکان دهی
اگر حضور سبز معنی را
به صداقت خوش رنگ بارانی پیوند دهی
اگر ترانه های تاریک گریه را
به خنده ای از ته دل روشن کنی
به پاس همه مهربانیهایت
دلم را در لابه لای آواز و نغمه تقدیمت میکنم .
همیشه ماندنی، همیشه راز
همیشه در دلم، ترو تازه بمان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


ما محو در نگاه هم اين گونه تا ابد
چون عشق در دو آينه تكرار مي شويم

* *

با حسرت دو پنجره ي باز رو به هم
در عشق از نگاه فرا تر نمي رويم

http://rahaeii.blogfa.com/post-1.aspx
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد







درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی ! ؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من …

غصه هایت برای من …
همه بغضها و اشکهایت برای من ...

بخند برایم بخند ...


آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را …

صدای همیشه خوب بودنت را

دلم برايت تنگ شده ... !
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
...

با تو باید

خانه ام بی پنجره باشد

تماشائی تر از تو وقتی ، پیدا نمی کنم ..
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد






باد ،
پنجره را
در هم می کوبد
اما
نگاهم بر
مسیر رفته ات
قفل می ماند
.
.
.
خودم می دانم
تماشای گام های خالی و
رد کهنه ات
هیچ کدام
تو را به من
پس نمی دهند


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در خواب های کودکی ام
هر شب طنین سوت قطاری
از ایستگاه می گذرد
دنباله ی قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هایش
تنهای تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود ...

از : قیصر امین پور
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باز کــــن پنجــــــره ای رو به نــــگاهم ای دوست
دیرگاهی است که من چشم به راهم ای دوست



دور از آیینه چشــــــم تو به هم می مانند
روزهای من و شبهای سیاهم ای دوست


صبحــــگاهان که بر ارم نفــــــس از سوز جگر
می کشد سر به فلک شعله آهم ای دوست


من که در حاثه چون کـــــوه مــــــقاوم بودم
پیش طوفان غمت چون پر کاهم ای دوست


کسیت غیر از تو که از راه وفــا دریابد
زیر این بار گران بار گناهم ای دوست


دل سنگین تو با این همه بی رحمی ها
می کند عاقبت از غصه تباهم ای دوست


این منم عاشق بیچاره که در شادی و غم
جز رضای تو دگر هیچ نخواهم ای دوست


چشم از افتاده ترین عاشق خود باز مگیر
باز کن پنجره ای رو به نگاهم ای دوست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد







شــــــــبگردی می‌کنــــم.

اما صدای نفــــــــــــس‌هایـــت را از پشــــــــت

هیچ پنــــــــــــــجره و دیواری نمی‌شـــــــــنوم

آســوده بخواب نازنیــــــــــــنم

شـــــــــ ــ ـ ـــــــهر در امن و امان اســـــــت

تنها خانه‌ی من اســت که در آتــــش می‌ســـــــــــــــــوزد . . .


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد








.
.


قصر

نمی خواهم

باغ

نمی خواهم

... تنها

.........پنجره ای می خواهم

رو به خوشبخت ترین کوچهء دنیا

که گاهی، فقط گاهی

تو

از آن میگذری

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیگر به گوش هایم نیازی ندارم!!


تو که صدایم نمی زنی...!!



تنها چشم هایم مرا کفایت می کند....




برای دیدنت از پنجره .....

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آه، گوئي ز پس پنجره ها

بانگ آهسته پا مي آيد

اي خدا، اوست كه آرام و خموش

بسوي خانه ما مي آيد...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


وقتی تو نیستی به خدا عشق و پنجره
در پیش چشم من همه دیوار می‌شود
امروز در نگاه تو تکثیر می‌شوم
فردا دلم به جرم تو بر دار می‌شود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



پشتِ این پنجره باغی است به زیبائیِ تو

چشمه ای هست به پاکی و دلارائیِ تو

پشتِ این پنجره گلها همه مشتاقِ تواند

تا بگیرند نفس از دمِ عیسائیِ تو
 

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از جنس زمان نشنيدم،
هيچ چشمي، عاشقانه به زمين خيره نبود،
كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد،
هيچكس زاغچه اي را سر يك مزرعه جدي نگرفت...
 

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


رفتی ، نگاه پنجره ها خیس آب شد

بی تو نفس کشیدن و ماندن ، عذاب شد


با هر نسیم می وزی اما چه فایده

سرمست دیگرانی و قلبم کباب شد

آماج دردهای کس دیگری شدن
باورنکردنیست که سهمم نقاب شد

دیگر کمر شکستگی ام را کسی ندید
شاعر قلم شکست و سکوت انتخاب شد

ای کاش قبل رفتن وتنها گذاشتن

آنبار فرصتی که برایم خراب شد....

حالا درون پیچ خم خود تنیده ام
گم می شوم و خاطره هایت سراب شد

دستی به تو رساندم و افسوس سهم من
از عاشقی ، تلنگرِ بر یک حباب شد

حالا، نگاه کن منم و شعرهای تلخ
شعری که برگ کهنه ی از یک کتاب شد...
م- شوریده سید مهدی نژادهاشمی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد





هنوز می گذرم نیمه های شب در شهر

مگر که لب بگشاید به خنده پنجره ای
کجاست دست گشاینده ؟
خواب سنگین است
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
...
پشت دریاها شهری است
که در آن
پنجره ها رو به تجلی باز است.
بام ها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرد.
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
خاک، موسیقی احساس ترا می شنود
وصدای پر مرغان اساطیر می آید در باد.
...

« سهراب »
 
بالا