پرتو یازدهم کتاب آفتاب در حجاب سید مهدی شجاعی

nazanin1991

دستیار مدیر تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز
بسم الله الرحمن الرحیم


رویت را مخراش! مویت را پریشان مکن زینب!مبادا که لب به نفرین بگشایی و زمین و زمان را به هم بریزی و کائنات را کن فیکون کنی!
ظهور ابر سیاه در آسمان صاف ، آتش گرفتن گونه های خورشید،برپا شدن طوفانی عظیم به رنگ سرخ ،آنسان که چشم از دیدن چشم به عجز بیاید ،برانگیخته شدن غبار سیاه و فروباریدن خون، این تکان های بی وقفه ی زمین، این لرزش شانه های آسمان، همه از سر این کلامی است که تو اراده کردی و بر زبان نیاوردی:
« کاش آسمان به زمین بیاید و کاش کوهها تکه تکه شوند و بر دامن بیابانها فروبریزند،کاش....
اگر این«کاش» که بر دل تو می گذرد، بر زبان تو جاری شود،شیرازه ی جهان از هم می گسلد و ستونهای آسمان فرو می ریزد.اگر تو بخواهی ،خدا طومار زمین و آسمان را به هم می پیچد، اگر تو بگویی، زمین تمام اهلش را در خویش می بلعد، اگر تو نفرین کنی،خورشید جهان را شعله ور می کند و کوهها را در آتش خویش می گدازد.
اما مکن، مگو، مخواه زینب!
چون مرغ رگ بریده دور خودت بچرخ،چون ماهی به خاک افتاده در تب و تاب بسوز ،اما لب به نفرین باز مکن.
اتمام حجت بکن! فریاد بزن،بگو که:«وَیحَکُم»!ا اَما فیکُم مُسلم!»
وای بر شما!آیا در میان شما یک مسلمان نیست.
اما به آتش نفرینت دچارشان مکن.
گرز فریادت را بر سر عمر سعد بکوب که:«ننگ بر تو!پسر پیامبر را میکشند و تو نگاه می کنی؟!»
بگذار او گریه کند و روی از تو برگرداند و کلام تو را نشنیده بگیرد.
بگذار شمر بر سر یاران خود نعره بزند:«مادرانتان به عزایتان بنشیند!برای کشتن این مرد معطل چه هستید؟!»
و همه ی آنها که پرهیز می کردند یا ملاحظه یا وحشت از کشتن حسین،به او حمله برند و هر کدام زخمی بر زخمهای او بیفزایند.
بگذار زرعه بن شریک شمشیرش را از پشت بر شانه ی چپ حسینت فرود بیاورد و میان دست و پیکر او فاصله بیندازد.
بگذار آن دیگری که رویش را پوشانده است گردن حسین را به ضربه شمشیرش بشکافد.
بگذار سنان بن انس با نیزه ی بلندش حسین را به خاک بیندازد.
بگذار خولی بن یزید اصبحی،به قصد جدا کردن سر حسین از اسب فرود بیاید اما زانوانش از وحشت سست شود،به خاک بیفتد و عتاب و ناسزای شمر را تحمل کند.بگذار ....نگاه کن!حسین به کجا مینگرد؟رد نگاه او ...آری به خیمه ها بر میگردد، وای ... انگار این قوم پلید، قصد خیمه ها را کرده اند.
از اعماق جگر فریاد بزن:«حسین هنوز زنده است نامرد مردمان!»
اما نفرین نکن!
حسین، خود را از زمین خیز برمی دارد و تن مجروح را به دست یله می دهد و با صلابتی زخم خورده فریاد می کشد: «وای بر شما ای پیروان ال ابی سفیان! اگر دین ندارید و از قیامت خدا نمی ترسید لااقل مرد باشید.»
این فریاد،دل ابن سعد را می لرزاند و ناخودآگاه فریاد می کشد:«دست بردارید از خیمه ها.»
و همه پاپس می کشند از خیمه ها و به حسین می پردازند.
حسین دوست دارد به تو بگوید:«خواهرم به خیمه برگرد.»
اما حنجره اش دیگر یاری نمی کند.
و تو دوست داری کلام نگفته اش را اطاعت کنی،اما زانوهایت تو را راه نمی برد.
می دانستی که کربلایی هست، می دانستی که عاشورایی خواهد آمد. آمده بودی و مانده بودی برای همین روز.اما هر گز گمان نمی کردی که فاجعه تا بدین حد عظیم و شکننده باشد.
می دانستی که حسین به هر حال در آغوش خون خواهد خفت و بر محمل شهادت سفر خواهد کرد اما گمان نمی کردی که کشتن پسر پیامبر پس از گذشت چند ده سال از ظهور او این همه داوطلب داشته باشد.
شهادت ندیده نبودی.مادرت عصمت کبری و پدرت علی مرتضی و برادرت حسن مجتبی همه هنگام سفر رخت شهادت پوشیدند.
چشمت با زخم و ضربت و خون ناآشنا نبود.این همه را در پهلو و بازوی مادر،فرق سر پدر و طشت پیش روی برادر دیده بودی اما هرگز تصور نمی کردی که دامنه قساوت تا این حد،گسترده باشد.
تصور نمی کردی که بتوان پیکری به آن قداست را آنقدر تیر باران کرد که بلاتشبیه شکل خارپشت به خود بگیرد.
می دانستی که روزی سخت تر از روز اباعبدالله نیست.این را از پدرت،مادرت و از خود شنیده بودی اما گمان می کردی که روز حسین ممکن است از روز فاطمه و روز علی، کمی سخت تر باشد یا خیلی سخت تر.اما در مخیله ات هم نمی گنجید که ممکن است جنایتی به این عظمت در عالم اتفاق بیفتد و همچنان آسمان و زمین برپا و برجا بماند.
به همین دلیل این سوال از دلت می گذرد که«چرا آسمان بر زمین نمی آید و چرا کوهها تکه تکه نمی شوند....»
مبادا که این سوال و حیرت ،رنگ نفرین و نفرت به خود بگیرد.زینب دنیا به آخر نرسیده است.به ابتدای خود هم باز نگشته است.اگر چه ملائک یک صدا مویه می کنند:«اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها وَ یَسفِکُ الدِّماء»و خدا به مهدی منتقم اشاره می کند و می گوید:«اِنّی اَعلَمُ مالا تَعلَمون»
اما این رجعت به ابتدای عالم نیست این بلندترین نقطه تاریخ است. حساسترین مقطع آفرینش است.خط استوای خلقت است.حیات در این مقطع از زمان، دوباره متولد می شود و تو نه فقط شاهد این خلق جدید که قابله ی آنی. پس صبور باش و لب به شکوه و نفرین باز مکن!صبور باش و روی مخراش! صبور باش و گیسو-وکار خلق پریشان-مکن.
بگذار شمر با دست و پای خونین از قتلگاه بیرون بیاید،سر برادرت با افتخار بر سر دست بلند کند و به دست خولی بسپارد و زیر لب به او بگوید:« یک لحظه نور چهره ی او و جمال صورت او آنچنان مرا به خود مشغول کرد که داشتم از کشتنش غافل می شدم. اما به خود آمدم و کار را تمام کردم. این سر! به امیر بگو که کار کار من بوده است.»
بگذار این ندا در آسمان بپیچد که:«قُتِلَ الامامِ ابنِ الاِمام» اما حرف از فرو ریختن آسمان نزن!
سجاد را ببین چگونه مشت بر زمین می کوبد و هستی را به آرامش دعوت می کند. سجاد را ببین که چگونه بر سر کائنات فریاد می کشد که « این منم حجت خدابر زمین!» و با دستهای لرزانش تلاش می کند که ستونهای آفرینش را استوار نگه دارد.
شکیبایی ات را از دست مده زینب! که آسمان بر ستون صبر تو استوار ایستاده است.اینک این ملائکه اند که صف به صف پیش روی تو زانو زده اند و تو را به صبوری دعوت می کنند. این تمامی پیامبران خداوندند که به تسلای دل مجروح تو آمده اند. جز اینجا و اکنون ، زمین کی پیامبران را یک جا بر روی خویش دیده است.
این صف اولیاست، تمامی اولیائ الله و این خود محمد (ص) است. این پیامبر خاتم است که در میانه ی معرکه ایستاده است، محاسنش را در دست گرفته است و اشک مثل باران بهاری بر روی گونه هایش فرو می ریزد.
-یا جداه! یا رسول الله! یا محمداه! این حسین توست که...
نگاه کن زینب ! این خداست که به تسلای تو آمده است.
-خدا! ببین که با فرزند پیامبرت چه می کنند! ببین که بر سر عزیز تو چه می آورند؟ ببین که نور چشم علی را...»
نه. نه، شکوه نکن زینب! با خدا شکوه نکن، از خدا گلایه نکن. فقط سرت را بر روی شانه های آرام بخش خدا بگذار و های های گریه کن.
خودت را فقط به خدا بسپار و از او کمک بخواه. خودت را در آغوش گرم خدا گم کن و از خدا سیراب شو، اشباع شو.آنچنان که بتوانی دست زیر پیکر پاره پاره ی حسین بگیری و او را از زمین بلند کنی و به خدا بگویی: «خدا! این قربانی را از محمد و آل محمد قبول کن.»
 
آخرین ویرایش:

ros.

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بسم الله الرحمن الرحیم


رویت را مخراش! مویت را پریشان مکن زینب!مبادا که لب به نفرین بگشایی و زمین و زمان را به هم بریزی و کائنات را کن فیکون کنی!
ظهور ابر سیاه در آسمان صاف ، آتش گرفتن گونه های خورشید،برپا شدن طوفانی عظیم به رنگ سرخ ،آنسان که چشم از دیدن چشم به عجز بیاید ،برانگیخته شدن غبار سیاه و فروباریدن خون، این تکان های بی وقفه ی زمین، این لرزش شانه های آسمان، همه از سر این کلامی است که تو اراده کردی و بر زبان نیاوردی:
« کاش آسمان به زمین بیاید و کاش کوهها تکه تکه شوند و بر دامن بیابانها فروبریزند،کاش....
اگر این«کاش» که بر دل تو می گذرد، بر زبان تو جاری شود،شیرازه ی جهان از هم می گسلد و ستونهای آسمان فرو می ریزد.اگر تو بخواهی ،خدا طومار زمین و آسمان را به هم می پیچد، اگر تو بگویی، زمین تمام اهلش را در خویش می بلعد، اگر تو نفرین کنی،خورشید جهان را شعله ور می کند و کوهها را در آتش خویش می گدازد.
اما مکن، مگو، مخواه زینب!
چون مرغ رگ بریده دور خودت بچرخ،چون ماهی به خاک افتاده در تب و تاب بسوز ،اما لب به نفرین باز مکن.
اتمام حجت بکن! فریاد بزن،بگو که:«وَیحَکُم»!ا اَما فیکُم مَسلم!»
وای بر شما!آیا در میان شما یک مسلمان نیست.
اما به آتش نفرینت دچارشان مکن.
گرز فریادت را بر سر عمر سعد بکوب که:«ننگ بر تو!پسر پیامبر را میکشند و تو نگاه می کنی؟!»
بگذار او گریه کند و روی از تو برگرداند و کلام تو را نشنیده بگیرد.
بگذار شمر بر سر یاران خود نعره بزند:«مادرانتان به عزایتان بنشیند!برای کشتن این مرد معطل چه هستید؟!»
و همه ی آنها که پرهیز می کردند یا ملاحظه یا وحشت از کشتن حسین،به او حمله برند و هر کدام زخمی بر زخمهای او بیفزایند.
بگذار زرعه بن شریک شمشیرش را از پشت بر شانه ی چپ حسینت فرود بیاورد و میان دست و پیکر او فاصله بیندازد.
بگذار آن دیگری که رویش را پوشانده است گردن حسین را به ضربه شمشیرش بشکافد.
بگذار سنان بن انس با نیزه ی بلندش حسین را به خاک بیندازد.
بگذار خولی بن یزید اصبحی،به قصد جدا کردن سر حسین از اسب فرود بیاید اما زانوانش از وحشت سست شود،به خاک بیفتد و عتاب و ناسزای شمر را تحمل کند.بگذار ....نگاه کن!حسین به کجا مینگرد؟رد نگاه او ...آری به خیمه ها بر میگردد، وای ... انگار این قوم پلید، قصد خیمه ها را کرده اند.
از اعماق جگر فریاد بزن:«حسین هنوز زنده است نامرد مردمان!»
اما نفرین نکن!
حسین، خود را از زمین خیز برمی دارد و تن مجروح را به دست یله می دهد و با صلابتی زخم خورده فریاد می کشد: «وای بر شما ای پیروان ال ابی سفیان! اگر دین ندارید و از قیامت خدا نمی ترسید لااقل مرد باشید.»
این فریاد،دل ابن سعد را می لرزاند و ناخودآگاه فریاد می کشد:«دست بردارید از خیمه ها.»
و همه پاپس می کشند از خیمه ها و به حسین می پردازند.
حسین دوست دارد به تو بگوید:«خواهرم به خیمه برگرد.»
اما حنجره اش دیگر یاری نمی کند.
و تو دوست داری کلام نگفته اش را اطاعت کنی،اما زانوهایت تو را راه نمی برد.
می دانستی که کربلایی هست، می دانستی که عاشورایی خواهد آمد. آمده بودی و مانده بودی برای همین روز.اما هر گز گمان نمی کردی که فاجعه تا بدین حد عظیم و شکننده باشد.
می دانستی که حسین به هر حال در آغوش خون خواهد خفت و بر محمل شهادت سفر خواهد کرد اما گمان نمی کردی که کشتن پسر پیامبر پس از گذشت چند ده سال از ظهور او این همه داوطلب داشته باشد.
شهادت ندیده نبودی.مادرت عصمت کبری و پدرت علی مرتضی و برادرت حسن مجتبی همه هنگام سفر رخت شهادت پوشیدند.
چشمت با زخم و ضربت و خون ناآشنا نبود.این همه را در پهلو و بازوی مادر،فرق سر پدر و طشت پیش روی برادر دیده بودی اما هرگز تصور نمی کردی که دامنه قساوت تا این حد،گسترده باشد.
تصور نمی کردی که بتوان پیکری به آن قداست را آنقدر تیر باران کرد که بلاتشبیه شکل خارپشت به خود بگیرد.
می دانستی که روزی سخت تر از روز اباعبدالله نیست.این را از پدرت،مادرت و از خود شنیده بودی اما گمان می کردی که روز حسین ممکن است از روز فاطمه و روز علی، کمی سخت تر باشد یا خیلی سخت تر.اما در مخیله ات هم نمی گنجید که ممکن است جنایتی به این عظمت در عالم اتفاق بیفتد و همچنان آسمان و زمین برپا و برجا بماند.
به همین دلیل این سوال از دلت می گذرد که«چرا آسمان بر زمین نمی آید و چرا کوهها تکه تکه نمی شوند....»
مبادا که این سوال و حیرت ،رنگ نفرین و نفرت به خود بگیرد.زینب1 دنیا به آخر نرسیده است.به ابتدای خود هم باز نگشته است.اگر چه ملائک یک صدا مویه می کنند:«اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها وَ یَسفِکُ الدِّماء»و خدا به مهدی منتقم اشاره می کند و می گوید:«اِنّی اَعلَمُ مالا تَعلَمون»
اما این رجعت به ابتدای عالم نیست این بلندترین نقطه تاریخ است. حساسترین مقطع آفرینش است.خط استوای خلقت است.حیات در این مقطع از زمان، دوباره متولد می شود و تو نه فقط شاهد این خلق جدید که قابله ی آنی. پس صبور باش و لب به شکوه و نفرین باز مکن!صبور باش و روی مخراش! صبور باش و گیسو-وکار خلق پریشان-مکن.
بگذار شمر با دست و پای خونین از قتلگاه بیرون بیاید،سر برادرت با افتخار بر سر دست بلند کند و به دست خولی بسپارد و زیر لب به او بگوید:« یک لحظه نور چهره ی او و جمال صورت او آنچنان مرا به خود مشغول کرد که داشتم از کشتنش غافل می شدم. اما به خود آمدم و کار ار تمام کردم. این سر! به امیر بگو که کار کار من بوده است.»
بگذار این ندا در آسمان بپیچد که:«قُتِلَ الامامِ ابنِ الاِمام» اما حرف از فرو ریختن آسمان نزن!
سجاد را ببین چگونه مشت بر زمین می کوبد و هستی را به آرامش دعوت می کند. سجاد را ببین که چگونه بر سر کائنات فریاد می کشد که « این منم حجت خدابر زمین!» و با دستهای لرزانش تلاش می کند که ستونهای آفرینش را استئار نگه دارد.
شکیبایی ات را از دست مده زینب! که آسمان بر ستون صبر تو استوار ایستاده است.اینک این ملائکه اند که صف به صف پیش روی تو زانو زده اند و تو را به صبوری دعوت می کنند. این تمامی پیامبران خداوندند که به تسلای دل مجروح تو آمده اند. جز اینجا و اکنون ، زمین کی پیامبران را یک جا بر روی خویش دیده است.
این صف اولیاست، تمامی اولیائ الله و این خود محمد (ص) است. این پیامبر خاتم است که در میانه ی معرکه ایستاده است، محاسنش را در دست گرفته است و اشک مثل باران بهاری بر روی گونه هایش فرو می ریزد.
-یا جداه! یا رسول الله! یا محمداه! این حسین توست که...
نگاه کن زینب ! این خداست که به تسلای تو آمده است.
-خدا! ببین که با فرزند پیامبرت چه می کنند! ببین که بر سر عزیز تو چه می آورند؟ ببین که نور چشم علی را...»
نه. نه، شکوه نکن زینب! با خدا شکوه نکن، از خدا گلایه نکن. فقط سرت را بر روی شانه های آرام بخش خدا بگذار و های های گریه کن.
خودت را فقط به خدا بسپار و از او کمک بخواه. خودت را در آغوش گرم خدا گم کن و از خدا سیراب شو، اشباع شو.آنچنان که بتوانی دست زیر پیکر پاره پاره ی حسین بگیری و او را از زمین بلند کنی و به خدا بگویی: «خدا! این قربانی را از محمد و آل محمد قبول کن.»

خیلی قشنگ بود اما دلم گرفتتتتتتتت:cry:
 

مهندس خرده پا 2

کاربر بیش فعال
خیلی عالی بود اجی جون
ممنونم ک منو لایق دونستی و دعوتم کردی

بچه ها ازتون خواهش میکنم تو این شبای عزیز برا منم دعا کنید
 

jalal_7

عضو جدید
بسم الله الرحمن الرحیم


رویت را مخراش! مویت را پریشان مکن زینب!مبادا که لب به نفرین بگشایی و زمین و زمان را به هم بریزی و کائنات را کن فیکون کنی!
ظهور ابر سیاه در آسمان صاف ، آتش گرفتن گونه های خورشید،برپا شدن طوفانی عظیم به رنگ سرخ ،آنسان که چشم از دیدن چشم به عجز بیاید ،برانگیخته شدن غبار سیاه و فروباریدن خون، این تکان های بی وقفه ی زمین، این لرزش شانه های آسمان، همه از سر این کلامی است که تو اراده کردی و بر زبان نیاوردی:
« کاش آسمان به زمین بیاید و کاش کوهها تکه تکه شوند و بر دامن بیابانها فروبریزند،کاش....
اگر این«کاش» که بر دل تو می گذرد، بر زبان تو جاری شود،شیرازه ی جهان از هم می گسلد و ستونهای آسمان فرو می ریزد.اگر تو بخواهی ،خدا طومار زمین و آسمان را به هم می پیچد، اگر تو بگویی، زمین تمام اهلش را در خویش می بلعد، اگر تو نفرین کنی،خورشید جهان را شعله ور می کند و کوهها را در آتش خویش می گدازد.
اما مکن، مگو، مخواه زینب!
چون مرغ رگ بریده دور خودت بچرخ،چون ماهی به خاک افتاده در تب و تاب بسوز ،اما لب به نفرین باز مکن.
اتمام حجت بکن! فریاد بزن،بگو که:«وَیحَکُم»!ا اَما فیکُم مُسلم!»
وای بر شما!آیا در میان شما یک مسلمان نیست.
اما به آتش نفرینت دچارشان مکن.
گرز فریادت را بر سر عمر سعد بکوب که:«ننگ بر تو!پسر پیامبر را میکشند و تو نگاه می کنی؟!»
بگذار او گریه کند و روی از تو برگرداند و کلام تو را نشنیده بگیرد.
بگذار شمر بر سر یاران خود نعره بزند:«مادرانتان به عزایتان بنشیند!برای کشتن این مرد معطل چه هستید؟!»
و همه ی آنها که پرهیز می کردند یا ملاحظه یا وحشت از کشتن حسین،به او حمله برند و هر کدام زخمی بر زخمهای او بیفزایند.
بگذار زرعه بن شریک شمشیرش را از پشت بر شانه ی چپ حسینت فرود بیاورد و میان دست و پیکر او فاصله بیندازد.
بگذار آن دیگری که رویش را پوشانده است گردن حسین را به ضربه شمشیرش بشکافد.
بگذار سنان بن انس با نیزه ی بلندش حسین را به خاک بیندازد.
بگذار خولی بن یزید اصبحی،به قصد جدا کردن سر حسین از اسب فرود بیاید اما زانوانش از وحشت سست شود،به خاک بیفتد و عتاب و ناسزای شمر را تحمل کند.بگذار ....نگاه کن!حسین به کجا مینگرد؟رد نگاه او ...آری به خیمه ها بر میگردد، وای ... انگار این قوم پلید، قصد خیمه ها را کرده اند.
از اعماق جگر فریاد بزن:«حسین هنوز زنده است نامرد مردمان!»
اما نفرین نکن!
حسین، خود را از زمین خیز برمی دارد و تن مجروح را به دست یله می دهد و با صلابتی زخم خورده فریاد می کشد: «وای بر شما ای پیروان ال ابی سفیان! اگر دین ندارید و از قیامت خدا نمی ترسید لااقل مرد باشید.»
این فریاد،دل ابن سعد را می لرزاند و ناخودآگاه فریاد می کشد:«دست بردارید از خیمه ها.»
و همه پاپس می کشند از خیمه ها و به حسین می پردازند.
حسین دوست دارد به تو بگوید:«خواهرم به خیمه برگرد.»
اما حنجره اش دیگر یاری نمی کند.
و تو دوست داری کلام نگفته اش را اطاعت کنی،اما زانوهایت تو را راه نمی برد.
می دانستی که کربلایی هست، می دانستی که عاشورایی خواهد آمد. آمده بودی و مانده بودی برای همین روز.اما هر گز گمان نمی کردی که فاجعه تا بدین حد عظیم و شکننده باشد.
می دانستی که حسین به هر حال در آغوش خون خواهد خفت و بر محمل شهادت سفر خواهد کرد اما گمان نمی کردی که کشتن پسر پیامبر پس از گذشت چند ده سال از ظهور او این همه داوطلب داشته باشد.
شهادت ندیده نبودی.مادرت عصمت کبری و پدرت علی مرتضی و برادرت حسن مجتبی همه هنگام سفر رخت شهادت پوشیدند.
چشمت با زخم و ضربت و خون ناآشنا نبود.این همه را در پهلو و بازوی مادر،فرق سر پدر و طشت پیش روی برادر دیده بودی اما هرگز تصور نمی کردی که دامنه قساوت تا این حد،گسترده باشد.
تصور نمی کردی که بتوان پیکری به آن قداست را آنقدر تیر باران کرد که بلاتشبیه شکل خارپشت به خود بگیرد.
می دانستی که روزی سخت تر از روز اباعبدالله نیست.این را از پدرت،مادرت و از خود شنیده بودی اما گمان می کردی که روز حسین ممکن است از روز فاطمه و روز علی، کمی سخت تر باشد یا خیلی سخت تر.اما در مخیله ات هم نمی گنجید که ممکن است جنایتی به این عظمت در عالم اتفاق بیفتد و همچنان آسمان و زمین برپا و برجا بماند.
به همین دلیل این سوال از دلت می گذرد که«چرا آسمان بر زمین نمی آید و چرا کوهها تکه تکه نمی شوند....»
مبادا که این سوال و حیرت ،رنگ نفرین و نفرت به خود بگیرد.زینب دنیا به آخر نرسیده است.به ابتدای خود هم باز نگشته است.اگر چه ملائک یک صدا مویه می کنند:«اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها وَ یَسفِکُ الدِّماء»و خدا به مهدی منتقم اشاره می کند و می گوید:«اِنّی اَعلَمُ مالا تَعلَمون»
اما این رجعت به ابتدای عالم نیست این بلندترین نقطه تاریخ است. حساسترین مقطع آفرینش است.خط استوای خلقت است.حیات در این مقطع از زمان، دوباره متولد می شود و تو نه فقط شاهد این خلق جدید که قابله ی آنی. پس صبور باش و لب به شکوه و نفرین باز مکن!صبور باش و روی مخراش! صبور باش و گیسو-وکار خلق پریشان-مکن.
بگذار شمر با دست و پای خونین از قتلگاه بیرون بیاید،سر برادرت با افتخار بر سر دست بلند کند و به دست خولی بسپارد و زیر لب به او بگوید:« یک لحظه نور چهره ی او و جمال صورت او آنچنان مرا به خود مشغول کرد که داشتم از کشتنش غافل می شدم. اما به خود آمدم و کار را تمام کردم. این سر! به امیر بگو که کار کار من بوده است.»
بگذار این ندا در آسمان بپیچد که:«قُتِلَ الامامِ ابنِ الاِمام» اما حرف از فرو ریختن آسمان نزن!
سجاد را ببین چگونه مشت بر زمین می کوبد و هستی را به آرامش دعوت می کند. سجاد را ببین که چگونه بر سر کائنات فریاد می کشد که « این منم حجت خدابر زمین!» و با دستهای لرزانش تلاش می کند که ستونهای آفرینش را استوار نگه دارد.
شکیبایی ات را از دست مده زینب! که آسمان بر ستون صبر تو استوار ایستاده است.اینک این ملائکه اند که صف به صف پیش روی تو زانو زده اند و تو را به صبوری دعوت می کنند. این تمامی پیامبران خداوندند که به تسلای دل مجروح تو آمده اند. جز اینجا و اکنون ، زمین کی پیامبران را یک جا بر روی خویش دیده است.
این صف اولیاست، تمامی اولیائ الله و این خود محمد (ص) است. این پیامبر خاتم است که در میانه ی معرکه ایستاده است، محاسنش را در دست گرفته است و اشک مثل باران بهاری بر روی گونه هایش فرو می ریزد.
-یا جداه! یا رسول الله! یا محمداه! این حسین توست که...
نگاه کن زینب ! این خداست که به تسلای تو آمده است.
-خدا! ببین که با فرزند پیامبرت چه می کنند! ببین که بر سر عزیز تو چه می آورند؟ ببین که نور چشم علی را...»
نه. نه، شکوه نکن زینب! با خدا شکوه نکن، از خدا گلایه نکن. فقط سرت را بر روی شانه های آرام بخش خدا بگذار و های های گریه کن.
خودت را فقط به خدا بسپار و از او کمک بخواه. خودت را در آغوش گرم خدا گم کن و از خدا سیراب شو، اشباع شو.آنچنان که بتوانی دست زیر پیکر پاره پاره ی حسین بگیری و او را از زمین بلند کنی و به خدا بگویی: «خدا! این قربانی را از محمد و آل محمد قبول کن.»

خیلی خیلی خوشمل بود
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زینب جان!

شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما

"بی حسین"
شدن تو بود،

و شرمنده تر آنکه تو بی حسین شدی و ما حسینی نشدیم....



12.jpg

 

mahboobehghani

عضو جدید
الهام جونم خودت قبلا این کتابو بهم داده بودی و خونده بودم , کتاب بسیار عالی ای بود, ازت ممنونم, الان هم که بخش بسیار زیبا و تاثیر گذاری رو از این کتاب گذاشته ای , کارت خیلی قشنگ بود موفق باشی به یاد من باش
 

Similar threads

بالا