*****واقعيتي تلخ از عشق و ازدواج امروزي *****

pesare irani

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا حال فكر كرده ايد چه رابطهاي ميتونه بين عشفق و ازدواج باشد؟ معمولا ما چون عاشق می‌شویم، باید با هم ازدواج کنیم و در بسیاری از موارد نیز، همین امر باعث می‌شود، حالا که میخواهیم ازدواج کنیم پس عاشق بشویم. خنده دار است نه !!!
در چنین حالتی آن‌هایی که پیش تر به خواستگاری هم رفته‌اند و قبلاً همدیگر را نمی‌شناختند، در دورانی بنام "نامزدی" به هم علاقمند می‌شوند و این علاقه را "عشق" می‌نامند، و در مواردی نیز احساس بعد از ازدواج را "عشق" نام می نهند.
فراوانند زوج‌هایی که پیش از ازدواج، احساسی به هم نداشته‌اند و با امید به اینکه پس از ازدواج بتوانند این احساس را بوجود آورند، ازدواج کرده‌اند. نتیجۀ چنین ازدواج‌هایی؛ هم، موید این است که در مواردی طرفین عاشق شده‌اند و هم اینکه نخیر، این اتفاق فرخنده، رخ نداده است. و در میان آنانی هم که این احساس را یافته‌اند، ادامه کار عموماً، به روال آنانی‌ست که با عشق ازدواج کرده‌اند، یعنی درصد بزرگی، در طول زندگی‌شان این احساس را از دست داده‌اند و درصد اندکی (حدس‌میزنم، وگرنه خودم چنین موردی ندیده‌ام.) عاشق مانده‌اند و تا آخر هم مانده‌اند.
اما برای بررسی این رابطۀ بین "عشق" و "ازدواج" قبل از هر چیزی بگويم كه به نظر من عشق از جنسِ یک "حس" و ازدواج از جنسِ "قرارداد" است.
در انگیزۀ پیدایی عشق، برخی‌ها به وجوه اشتراک و برخی‌ها نیز بر تفاوت‌ها انگشت می‌گذارند. اما آنچه که روشن است وجوه اشتراک تا حدی نقش دارد و نه خیلی زیاد، زیرا در این صورت هر انسانی به دنبال کسی چون خودش می‌گشت و چه کسی از خود انسان به او شبیه‌تر؟ در مورد "تفاوت" نیز باز هم چنین است، اگر تفاوت بوجود آورندۀ عشق بود، چه کسی از دشمن آدمی با او متفاوت‌تر؟
اما گویی "شباهت" یا "تفاوت" در عشق نقش مهمی بازی نمی کنند، آنچه که نقش اصلی را بازی می‌کند: «در خورد و در خور هم بودن» است.
یعنی به مانند پیچ و مهره‌ای به هم خوردن و از نظر فکری و روحی در خور هم بودن. متناسب با خلاء‌های من، تو بتوانی آن‌ها را پر کنی، و من بتوانم در آنجا که تو نیازی داری نیازهایت را برآورده سازم. خالی‌های هم را پر کردن، زمختی‌های هم را تراشیدن. نیازی به مانند هم اندیشیدن نیست اما چیزی دور از دسترسِ هم داشتن، که بتوان بدان احترام گذاشت و نیازمند آن بود، لازم است.
این چیز، کششی هر چه دست‌نیافتنی‌تر ایجاد کند، احساس عشقِ شدیدتری می‌آفریند. "هوس" از آن روی بدنام شده که صرفاً در "جسم" خلاصه شده است. البته که بسیاری از روابطِ آدمیان بی آنکه خود تصور روشنی از آن داشته باشند صرفاً "جسمی"‌ست. بهمین دلیل با چند بار همخوابگی و رسیدن به آن، کششِ مزبور فروکش می‌کند.
اما آنجایی که این کشش صرفاً جسمانی نباشد و علاوه بر عربده‌های مستانۀ جسم، غوغاهای زیبای روان و اندیشه نیز در میان باشند و هر چه این زیبایی‌ها گسترده‌تر و پویاتر باشد، قابلیت فراچنگ آوردنشان کمتر خواهد شد. و آنچه که تازگی و طراوتی همیشگی داشته باشد، همیشه دوست داشتنی باقی خواهد ماند.
این است که عشق، رابطه‌ایست دوگانه. هم باید همیشه نو شد که عاشق بتواند در تو زیبایی‌های جدیدی را بیابد، و هم در مقام عاشق، باید توانایی کشف این زیبایی‌های فرارونده را در خود بوجود آورد تا بتوان معشوق را کشف کرد. هم باید موضوعی در خور جستجو و کنکاش بود که هر زمان عمیق‌تر و گسترده‌تر و زیباتر می‌شود و هم جستجوگری که هر لحظه بر توان جستجوگریش می‌افزاید تا زیبایی‌های بیشتر را بیابد. هر گاه یکی از طرفین، چنین کنشگری باشد و طرف مقابل، کاهلی و سستی بورزد، این رابطه در هم خواهد ریخت.
بسیاری توسن سرکش "عشق" را با قاطرِ بارکش اشتباه می‌گیرند و چنان باری از توقعات و انتظارات بر آن می‌زنند که بیچاره در زیر بار از پای در می‌آید. من معتقدم عشق نیازمندِ آزادی‌ست و بیگانه با قید و بند. آنکه میخواهد معشوق خویش را اسیر کند باید توانایی هر چه زیباتر شدن را در خود بیافریند که معشوق، خسته نشود از مکرر دیدن او.
خوب برگرديم به ازدواج اما "ازدواج" نوعی قرارداد است که الزامی به پیوندی عاشقانه ندارد. فراوان ازدواج‌هایی چه در گذشته و چه اکنون، دیده ایم که بر اساس "مصلحت"‌هایی انجام شده‌اند. همینکه هنوز می‌شنویم که برای ازدواج، امکانات مادی در حد فلان بهمان، لازم است نشانگر آن است که این موضوع از جنسی‌ست بجز جنس احساسی مانند "عشق".
در ازدواج‌ معمولا ، پس از چندی، آن احساس اولیه نیز از میان می‌رود. "عادت" لباس "عشق" می‌پوشد. دو عاشق پیشین "همخانۀ" هم می‌شوند و هر یک در دلش سودای "عشقی" شعله‌ور باقی می‌ماند، بدون آنکه فکر کنند چرا آتش عشق پیشین، چنین فروکش کرد و سهم خودشان در این میان چه بود؟
آیا در پشت همه این‌ها برآوردن یک سری توقعات و انتظارات و امیدها و آرزوها نهفته نیست؟ همه این‌هاست که منجر به "ازدواج" می‌شود و باید ازدواج، به چنین چیزهایی پاسخ بگوید. اما "عشق" پاسخش به چیز دیگری‌ست و نه به اینگونه توقعات و انتظارات و امیدها. این است که عشق در مسلخِ "ازدواج" قربانی می‌شود.
و داستان آنهمه شوق و عشق در مرداب روزمرگي ها فنا ميشود و چقدر حيف چقدر حيف



توجه: ارسال مطلب سياسی در اين تالار ممنوع است و برخورد می شود.

:d:d:d

دانلود جدید ترین فیلم های.........



www.aliland.ir







 

Similar threads

بالا