
گپی رتبهی یک کارشناسی ارشد مدیریتIT
[h=1]گفتگو با کسی که 20 روزه رتبه یک ارشد شد[/h] تاریخ انتشار : ۲۷ ارديبهشت ماه ۱۳۹۲
دانشجوآنلاین: قرارمان طبقه دوم مجلس است. اشتباه نکنید؛ قرار نیست با یک نماینده مجلس مصاحبه کنیم. به سراغ کسی رفتهایم که از 17 سالگی کار کرده، لیسانساش را در دانشگاه پیام نور گذرانده و رتبه 1 کنکور کارشناسی ارشد مدیریت IT در سال 89 شده است. حامد محجوب که به قول خودش "الان باید بیست و شش سالی داشته باشد"، اهل بندر کیاشهر گیلان و فرزند ارشد یک خانوادهی چهار نفریست و شش هفت ماهی میشود که به استخدام مجلس درآمده است. هفته قبل هم از پایاننامهاش دفاع کرده و از دانشکده مدیریت دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده است. این نوشته حاصل یک ساعت و نیم گپ دوستانهی ماست، همراه با یک فنجان چای قندپهلو...
از رانندگی تریلی تا پلیاستشن 1
- از اول شروع کنیم. اولین تصویری که از کودکی در ذهنات داری چیست؟
شاید باورتان نشود. نمیدانم چندسالم بود؛ کمتر از یک سال، یا شاید هم یک سال و نیم. صدای آژیر خطر حمله هوایی را از آن زمان در خاطرم دارم. و البته خاطرهای که دقیق تر به یاد دارم، خاطرهای از 4 سالگیام است. من آن موقع شمردن را یاد گرفته بودم و 1 تا 10 را میشمردم.
- بچه که بودی میخواستی چه کاری شوی؟
چیز خاصی در ذهنم نبوده که مثلا بخواهم آن را انتخاب کنم؛ فقط خاطرم هست همیشه راننده تریلی را دوست داشتم.
- حتما عاشق سفر کردنی...
بله، من سفر و جاده را دوست دارم. یکبار با موتور از تهران تا رشت رفتم.
- اولین روز مدرسه چطوری گذشت؟
روز اول مدرسه به مادرم گفتم همراهم نیاید. نه صبح و نه ظهر که تعطیل میشویم. دوست نداشتم کسی همراهم باشد.
- پس دوست داشتی مستقل باشی. آدمهای مستقل شیطنتشان هم بیشتر است.
خیلی شیطنت میکردم. به خصوص وقتی کسی را میدیدم شیطنتم بیشتر میشدم. وقتی جایی میرفتیم گلدانها را از دست من قایم میکردند. به خانوادهام میگفتند ترجیحا حامد را نیاورید!
- بهترین تفریح دوران کودکیات چه بود؟
من آتاری زیاد بازی میکردم. اعتیاد شدیدی هم به کلوپها داشتم. از آتاری و سگا و نینتندو شروع شد و رسید به پلی استیشن. اما خدا را شکر با پلی استیشن1 اینها تمام شد. هرچه پول بود جمع میکردم و میرفتم کلوپ بازی میکردم. فیفا 98 آخرین بازی بود و بعد از آن ترک کردم. بعضی وقتها به این فکر میکنم اگر این پولها را ذخیره کرده بودم، الان چقدر پول داشتم. من برای آتاری و فستفود خیلی پول خرج کردهام.
- پس اهل رفیق بازی هم هستی؟
بله. معمولا با دوستان به فستفودیها میرفتم؛ ولی این را هم ترک کردم. تصمیم گرفتم دیگر سوسیس و کالباس نخورم و هنوز هم به آن پایبندم. ترجیح میدهم فلافل بخورم چون حداقل میدانم نخود در آن هست.
- با این شیطنتهایی که میکردی حتما در مدرسه خیلی قلدر بودی؟
علاوه بر این که از لحاظ درسی زرنگ بودم، خیلی هم شر و شور بودم. چند بار من را با تیانتی گرفتند!
- تنبیه هم شدی؟
خیلی تنبیه شدهام. خیلی من را زدند. دستشان درد نکند، مشت و لگد هم خوردهام. یک دبیر ریاضی داشتیم که من را به شدت تنبیه کرد و پابرهنه فرستاد دفتر.
- از بهترین معلم دوران مدرسه چیزی در خاطر داری؟
دوران دبیرستان، آقای محدثزاده دبیر دینی ما بود. خیلی آدم خوبی بود و هنوز خیلی از حرفهایش در ذهنم است. خیلی هم کمکم کرد.
- کمترین نمرهای که در مدرسه گرفتی چند بود؟!
کلاس اول ابتدایی بودم. بعد از تعطیلات نوروز همه چیز از یادم رفته بود. دیکته که من همیشه بالای 19 بودم، شدم 13. البته شاید نمره کمتر از آن هم داشته باشم، ولی چیزی که در ذهنم مانده همین نمره است.
- به چه درسی بیشتر علاقه داشتی؟
دینی و ریاضی. من در تستهای روانشناسی هیچ وقت آدم تک بعدیای نبودهام. هیچ وقت در یککار عمیق نشدم. در واقع رشته مدیریت هم همین است؛ اقیانوسی به عمق یکوجب. این طور نبود که از درسی بدم بیاید. بعضی وقتها دینی را بیشتر دوست داشتم، بعضی وقتها مثلثات، عربی، زبان انگلیسی. در هر دورهای شاید درسی را بیشتر دوست داشتم.
- پس هیچ وقت از درسی متنفر نبودید؟
نه، من با درسها خوب ارتباط برقرار میکردم. به غیر از کنکور که خراب کردم.
- تقلب هم میکردی؟
نه! من بیشتر تقلب میرساندم. بیشتر جوانمردی کردهام. البته کمی به این هم پایبند هستم که حقی خورده نشود.
- دبیرستان چه رشتهای را انتخاب کردی؟
رشته ریاضی.
- در دوران راهنمایی و به خصوص اول دبیرستان، فضایی وجود دارد که مثلا بچه درسخوانها باید رشته ریاضی بروند و رشته انسانی کلاس ندارد. شما هم در این جو قرار گرفتی و رشته ریاضی را انتخاب کردی یا واقعا علاقه داشتی؟
دبیرستان ما دبیرستان نمونه دولتی بود. این دبیرستان رشتهای به غیر از ریاضی نداشت. وقت انتخاب رشته، چند نفر جسارت کردند و گفتند ما رشته دیگری میخواهیم و رفتند رشته تجربی. شاید آن موقع اگر دست من باز بود، رشته انسانی را انتخاب میکردم. ولی ما در این دبیرستان ماندیم.
میدانستم روزی با من مصاحبه میکنند
- چه طور شد از ریاضی رسیدی به مدیریت؟
داریم به نقاط تاریک زندگیام نزدیک میشویم! سال اول تا سوم دبیرستان جزو 5 نفر اول کلاس بودم. من در المپیاد، در چهار رشته قبول شده بودم. سال سوم بود که وارد بازار کار شدم. پیش دانشگاهی را هم ول کردم و کار میکردم. بچهها من را کمتر در دبیرستان میدیدند. سال اول کنکور قبول نشدم. آن سال رتبهام 50 هزار شدم. سال دوم گفتند باید بروی سربازی. من هم که میخواستم کار کنم و پول در بیاورم، برای فرار از سربازی کنکور دادم. تحقیقی کردم دیدم دانشگاه پیام نور خوب است؛ هم میشود درس خواند و هم کار کرد.
- چقدر درس خواندی؟
20 روز قبل کنکور شروع به خواندن کردم. این بار اعتماد به نفسم بالا رفته بود و میدانستم که حداقل پیام نور را قبول میشوم. سال دوم رتبهام 16 هزار شد. موقع انتخاب رشته اصلا مهم نبود چه رشتهای بروم، مهم این بود که خدمت نروم! به علاوه میخواستم به دانشگاهی بروم که نه پول زیادی بخواهد و نه وقت زیادی از من بگیرد؛ که بتوانم سر کار هم بروم. ایدهآلترین دانشگاه پیام نور بود که کلاسهایش هم غیرحضوری بود. رشته مدیریت بازرگانی شهر ری را انتخاب کردم. کارشناسی اصلا کلاس نرفتم و فقط در امتحانها شرکت کردم. دوران کارشناسی هیچ وقت حس نکردم دانشجوام!
- در طول تحصیل، به این رشته علاقه پیدا کردی؟
بله. من با رشته مدیریت خوب ارتباط برقرار کردم.
- برسیم به کارشناسی ارشد. چه طور شد از پیام نور، با آن وضعیت درس خواندن، رتبه 1 ارشد شدی؟
این سوال خیلی برای من تکراری است. متوجه شدم اینکه از کجا مدرک گرفتهام موضوع مهمی است پس باید برای قبولی در یک دانشگاه خوب تلاش کنم. آن زمان اتفاقهایی پیش آمد که خواست خدا بود. از جایی که کار میکردم، من را استعفا دادند! تابستان که شد، اواسط تیرماه تصمیم گرفتم خواندن درسهای کنکور ارشد را شروع کنم. خیلی خوب هم شروع کردم. مدتی هم که پیام نور بودم، درسهای مهم ارشد را رصد میکردم که آن ها را سفتتر بچسبم. در یک موسسه آموزشی هم ثبت نام کردم. خودم میدانستم که رتبه خوبی میآورم. حتی یادم هست به این فکر میکردم که رتبهام خوب میشود و میآیند با من مصاحبه میکنند.
وقتی دانشگاه تهران قبول شدم، بیشتر دانشجوها از دانشگاههای قوی آمده بودند. بین 15 نفر، فقط من بودم و یک نفر دیگر که از آزاد آماده بود. ولی بچههای پیام نور که در دانشگاههای خوب درس میخوانند، زیاد هستند.
- چه طور به این نتیجه رسیدی که رتبهات خوب میشود؟
من آن موقع در سایت یکی از موسسههای آموزشی مصاحبه نفرات برتر را خوانده بودم. گفتم مگر اینها چهکار کردهاند. اینها هم آدمهای عادی هستند. میدانستم گندی که در کارشناسی زدم، خیلیهایش دست خودم نبود. خیلیهایش به خاطر فضایی بود که برایم ایجاد شد. میشد آن را جبران کرد. همت کردم و خواندم.
-استعدادت به تو کمک کرد یا کمر همتی که بستی؟
من به اینکه بعضیها میگویند ما استعداد داشتیم، اعتقاد ندارم. احساس میکنم میخواهند نقش تلاش را کمرنگ و نقش استعداد را پررنگ کنند. ولی من اینطور فکر نمیکنم. من از 15 تیر شروع کردم و روزی 10 تا 12 ساعت درس میخواندم. در آن موسسه آموزشی هم آزمونهایم را خوب میدادم. اعتراف میکنم برای سکه و لپتاپی که آن موسسه میداد هم حساب باز کرده بودم. هنگام انتخاب موسسه، چون جایزه این موسسه پررنگتر بود، آنرا انتخاب کردم.
صدای سیبزمینی فروش اذیتم میکرد
- برنامهات در آن روزها چه طور بود؟ هر روز 12 – 10 ساعت میخواندی؟
زیاد مقید نبودم که حتما باید چه تعداد ساعت درس بخوانم. صبح ساعت 8:30 از خواب بیدار میشدم و تا شب درس میخواندم. فقط جمعهها را به خودم استراحت داده بودم و کلاس کامپیوتر میرفتم.
- زمانی که برای کنکور درس میخواند دچاراحساس ناامیدی هم میشدی؟حسی که بگوید «قبول نمیشوی»
نه! خیلی به خودم اطمینان داشتم. چون زود شروع کردم. همیشه هم از آن برنامهبندیای که داشتم جلوتر بودم. واقعا خودم را باور کرده بودم. درست است که از جای پرتی داشتم میآمدم، ولی این پتانسیل را در خودم میدیدم. انگلیسیام را قوی کردم. هدفم هم این بود که در کنکور دستم را بگیرد. توانستم 60 درصد زبان بزنم که خیلی بالاست.
- چیزی بود که آرامشات را موقع درس خواندن به هم بریزد؟
من بچه پایینشهر هستم؛ بچه خانیآباد. صدای سیبزمینی و پیاز فروشها خیلی اذیتم میکرد. بعضی وقتها چند تا از اینها با هم میآمدند و شلوغ میکردند. ولی من به این صداها عادت کردم. شاید یکی دو ماه اول سخت بود، ولی بعد خودم را وفق دادم. کتابخانه را هم امتحان کردم، ولی دیدم آنجا مثل خانه راحت نیستم.
وضعیت خواب و بیداریات چطور بود؟
معمولا 12 میخوابیدم و صبح برای نماز بیدار میشدم، ولی باز هم میخوابیدم تا حدود 9 صبح! خیلی با این کلنجار رفتم، چندبار به خودم قول دادم که زمان بیدار شدنم تغییر نکند. چون میدانستم ممکن است بعد از مدتی به اینجا کشیده شود که روزها بخوابم و شبها بیدار باشم. چند تا ساعت میگذاشتم، به مادرم هم سپرده بودم صبح هر طور شده از خواب بیدارم کند.
- در زمان استراحتت چه کار میکردی؟
از تفریحاتم، دیدن فیلم بود. گاهی هم میرفتم پارک که قدمی بزنم و هوایی بخورم. جمعه ها هم کلا فارغ بودم. سینما میرفتم و با دوستهایم بودم و ... میدانستم اگر این کارها را نکنم به مشکل میخورم.
کیفم پر از کتاب است
- در حال حاضر برنامه روزانهات چیست؟
علاوه بر اینکه در مجلس مشغول بهکارم، زبان کار میکنم. در زبان خیلی فراز و نشیب داشتهام و الان دارم آن را ادامه میدهم. باشگاه بدنسازی هم میروم. یک روز در هفته را هم اختصاص دادهام به مطالعات متفرقه.
- سحر خیز هستی یا شب بیدار؟
دوست دارم سحرخیز باشم؛ ولی نتوانستم آن طور که باب میلم است سحرخیز شوم. یک مدت حدودا 7 ماهه هم امتحان کردم. حتی یک کتاب هم برای این کار گرفتم. ولی هرکاری کردم نشد. 8 ماه خدمت و ساعت چهار و پنج از خواب بیدار شدن نتوانست تغییری ایجاد کند. الان هم بعد نماز کمی میخوابم و بعد میآیم سر کار. ولی همیشه دوست داشتهام ساعت 4 از خواب بیدار شوم.
- گفتی اهل فیلم هم هستی. چه طور فیلمهایی میبینی؟
فیلمهایی که تحسین شده باشند. هر فیلمی نمیبینم. اول به امتیاز آن نگاه میکنم. کارگردان برایم مهم است. جایزه بگیرها را میبینم. از کارگردانها اسکورسیزی و نولان را خیلی دوست دارم؛ از قدیمیها و جایزهبگیرها هم هیچکاک، بیلی وایلدر، استنلی کوبریک و... اینها هم خوب جایزه می گیرند و هم انصفا فیلمهای خوبی میسازند. فیلمهای چارلی چاپلین را هم خیلی دوست دارم.
- آخرین فیلمی که دیدی چه بود؟
دیشب دو تا از فیلمهای چارلی چاپلین را دیدم؛ روشناییهای شهر و عصر جدید. قبل از آن هم فیلم سایکو از هیچکاک را دیدم.
- سریال چی؟
حقیقتا دوست ندارم. آدم پیگیری هستم و جنبهاش را ندارم. من را از کار و زندگی میاندازد. باید تا تهش بروم، دست بردار نیستم. فقط سریال قهوه تلخ را میدیدم که آن هم آخرش ول شد!
- اهل تئاتر هم هستی؟
نه. من یکبار رفتم تئاتر که یادم نمیآید اسمش چه بود. البته دوست دارم، ولی بودجهاش را ندارم.
- گفتی مطالعه متفرقه میکنی. چه جور کتابهایی میخوانی؟
قدیمها یکی از علاقههایم این بود که رمان بخوانم. کتابهای آیزاک آسیموف را میخواندم که علمی تخیلی بود و داستانهای جنایی هم چاشنیاش بود. این اواخر هم سینوهه را خواندم. بوف کور صادق هدایت را گرفتهام که دو سه صفحهاش را خواندهام و الان توی کیفم است.
- از چه زمانی شروع کردی به کتاب خواندن؟
من از 17 سالگی کار میکردم. در دوران کارشناسی هم که تمام وقتم پر بود. بین کارشناسی تا ارشد هم گپی به نام خدمت سربازی به وجود آمد. از آن موقع تا حالا هیچ وقت بیکار نبودهام. همیشه وقتم پر بوده و نمیتوانستم مثل بقیه برای مطالعه وقت بگذارم. ولی همیشه دغدهام بوده؛ که حامد محجوب! تو بایستی روزی بشینی و این کتابها را بخوانی. از خدا هم خواستهام که به من وقت دهد. الان ساعت سه و نیم چهار که از اینجا میآیم بیرون، میروم دنبال علاقهمندیهای خودم. همیشه به کتاب علاقه داشتم، ولی بیشتر در حوزهی دین کتاب میخواندم. ولی الان کتابهای تخصصیتر را میخواهم شروع کنم؛ مثل کتابهای فلسفه، یا اصول منطق. کیفم پر از این کتابهاست.
پیامنور زمینه رتبه 1 را فراهم کرد
- ازدواج هم کردی؟
نه!
- چرا؟
از 20 سالگی این توی ذهنم بوده که اگر مورد خوبی باشد ازدواج کنم. خالصانه بگم دوست داشتهام ازدواج کنم ولی تا به حال محقق نشده است. الان متاسفانه اين حس خيلي كمرنگ تر شده. ذوق و شوق اوليه را ندارم.
- هیجانانگیزترین لحظه زندگیات کی بوده؟
فکر میکنم همین خبر رتبه یک شدن. آن موقع توی پادگان بودم و بچهها نمیتوانستند بروند سایت را ببینند. حدود 10 شب بود و خاموشی زده بودند. قاچاقی با یکی از بچهها خودمان را رساندیم به تلفن همگانی که ببینم چه شد. زنگ زدم یکی از بچهها و او این خبر را به من داد. در اوج خوشحالی بودم که ناگهان دژبان آمد و زهرمارم کرد! گیر داده بود که این وقت شب اینجا چه کار میکنید؟ رفیقم برگشت سمت دژبان گفت این رتبه یک کنکور ارشد است. دژبان هم به من گفت من هم دیپلم ریاضی با معدل 18 دارم! مقایسه جالبی بود.
- به عنوان یک فارغ التحصیل دانشگاه پیام نور، نظرت درباره این دانشگاه چیست؟
من همیشه از بچههای پیام نور دفاع کردهام. پیام نور دانشگاهیست که دانشجو را خودساخته بار میآورد. خیلی دانشگاه خوبیست برای کسانی که شرایطشان مثل من است. من مجبور بودم کار کنم و نمیخواستم در آن برهه به سربازی بروم. دانشگاهی دیگری این شرایط را نداشت. این دانشگاه به بچههایی که شرایطشان مثل من است واقعا کمک میکند. پیام نور این پتانسیل را برای رسیدن به رتبه 1 ایجاد میکند. در این دانشگاه دانشجو خودش باید درس بخواند، استاد بالای سرش نیست و باید روی پای خودت بایستد. در پیام نور خیلیها درسخواندن را نیمهکار رها میکنند؛ ولی من به آن هایی که تا انتها میمانند اعتقاد دارم.
- میخواهی به کجا برسی؟
قصد دارم برای دکترا بخوانم. که به آن محیط علمی برگردم. کار ـ و به خصوص کارهای دولتی ـ این خاصیت را دارد که آدم را نگه میدارد و مانع پیشرفت میشود.
- الان در مجلس با چه عنوانی مشغول به کار هستی؟
کارشناس اداره کل امور کارشناسی نظارت هستم.
- به چه نظارت میکنی؟
قوانینی که در مجلس به تصويب مي رسند باید اجرا شوند. ما اینجا پیگری میکنیم که این قوانین به کجا رسیدهاند. همچنين خوراك اطلاعاتي مورد نياز نمايندگان براي انجام امور نظارتي را فراهم مي كنيم.
- به نظرت برای انتخاب یک رشته، علاقه مهمتر است یا آینده شغلی؟
هر دو. اگر علاقه کنار گذاشته شود، ممکن است آدم پول خوبی هم در بیاورد، ولی این احتمال وجود دارد که نتواند زندگی خوبی داشته باشد. از آن طرف هم اگر فرد خیلی دنبال علاقه باشد و دنبال پول نباشد، با مشکل مالی روربرو است. البته باید توجه کنیم که علاقه ممکن است خیلی جاها ایجاد شود، ولی از درآمد نمیشود چشمپوشی کرد.
من توانستم، شما هم میتوانید
- نظرت درباره مقالههای ISIچیست؟
ما در این کشور دانشمند و فیلسوف کم داریم. از لحاظ محتوای دانش، مملکت اوضاعش خراب است. ما داریم فقط مقاله چاپ میکنیم، ولی میبینید داخل اینها حرفی برای گفتن نداریم. این همه وقت ما صرف این مقالهها میکنیم ولی چیزی از اینها بیرون نمیآید.
- دانشگاه چقدر برای بالابردن سطح دانشمان کمک میکند؟
من هم دانشگاه پیام نور بودم، هم دانشگاه تهران که آخر همه دانشگاههاست. آدم با یک امید و آرزو از پیام نور به دانشگاه تهران میآید و فکر میکند این جا دیگر همه چیز تمام است. ولی اصلا اینطور نیست. خیلی بستگی به خود آدم دارد. این که آدم فکر کند دانشگاه تهران دستش را میگیرد و از A تا Z همه چیز را وارد ذهنش میکند و بعد هم که آمد بیرون، برای کار دنبالش میکنند، از این خبرها نیست. فرد باید تلاش کند و خودش دنبال دانش برود.
- سهم درس از خوشبختی و موفقیت در زندگی آدم چقدر است؟
یک بحث درس خواندن داریم برای کسب علم و یک بحث اینکه درس میخوانیم برای کسب مدرک. اگر برای گرفتن مدرک است، مثل من در دوره لیسانس باید چیزی را برنامهریزی کنی که نیازت را در همان حد معمول برطرف کند و نباید برای آن زیاد وقت گذاشت. ولی بعضی وقتها میبینی داری از درس خواندن لذت میبری. میفهمی زندگیات پوچ نیست؛ آن موقع هرچقدر میتوانی برای درس وقت بگذار.
- اگر روزی رئیس دانشگاه شوی چه کار میکنی؟
دوست دارم کارهای بنیادی انجام دهم. مثل تغییر نگرش نسبت به پایاننامه، مقاله و این تولید علمی که الان وجود دارد؛ که خیلی بینتیجه است، فراتر از تصور! مقالهها حجم زیادی دارند که استفاده کاربردی از آن نمیشود. صد درصد فکری به حال و روز این میکردم. نمیدانم دقیقا چه کار میکردم، ولی میدانم این سیستم آموزشی خیلی ایراد دارد.
- چه ایرادی؟
میگویند این نسل جمعیتاش زیاد است، جایی سرشان را گرم کنیم. حالا کجا؟! کار که نیست، پس ظرفیت دکترا را ببریم بالا که سرشان به درس گرم شود. من میگویم به جای اینکه یک میلیون فارغالتحصیل دکترا و فوق لیسانس داشته باشیم، صدتا فیلسوف، صدتا دانشمند؛ در حد ابوعلی سینا پرورش دهیم. این جامعه را جلو میبرد.
ببینیم آنهایی که از ارشد فارغ التحصیل میشوند از سوادشان چه استفادهای میکنند؟ در حد خواندن و نوشتن. اگر کاری هم دارند، کار بیربطی به تخصصشان است. اینها وارد فضای کار و صنعت میشوند و تازه میفهمند علم و صنعت چقدر با هم فرق دارند.
- با حذف کنکور موافقی؟
چرا که نه. ولی باید جایگزینی داشته باشد. نمیدانم وقتی کنکور حذف شد، چه چیزی جایگزین آن میشود، ولی هرچه که است، بدتر نباشد. اینکه در یک امتحان دو سه ساعته سرنوشت یک نفر مشخص میشود بد است.
- یک عده هستند در طول تحصیل فقط سرشان توی درس است. چقدر ارزش دارد که به خاطر ادامه تحصیل فرصتهای خوب شغلی و دیگر برنامههای زندگی عقب بیافتد؟
نمیتوانم فرمول خاصی بدهم، هر کسی شرایط زندگی خاص خودش را دارد. ولی نظر شخصی من این است که باید به این سوال جواب دهند که آیا درس میخوانند برای پول در آوردن یا ...؟ من خودم هدفم این بود که از این درس پول در بیاورم. من هیچ وقت به این فکر نکردم که بخواهم به مدیریت چیزی اضافه کنم، البته دغدغهم بوده، ولی دیدم حداقل این رشته مدیریت جای کار ندارد.
بچهها باید ببینند هدفشان چیست. اگر هدف پول در آوردن است، چرا نباید کنار درس خواندن، کار کنند؟ اگر هدف پول است که تامینشان میکند. اگر هدفشان این است که بعدا وارد بازار کار شوند، که این تجربه از مدرک بیشتر به دردشان میخورد.
- اگر مجبور شوی در کشوری غیر از ایران زندگی کنی، کدام کشور را انتخاب میکنی؟
سوالی سختیست. چون تجربه ندارم نمیتوانم راجع به این صحبت کنم. در مدیریت حداقل این را به من یاد دادهاند که وقتی میخواهم چیزی را انتخاب کنم، باید دربارهی آن اطلاعات داشته باشم. ولی دوست دارم برای تجربه به صورت گذری خیلی از کشورها را ببینم. و اینکه ایران هم کشور خوبی است و دوست دارم آبادش کنم.
- بهترین دانشگاه ایران کدام است؟
من هر دو دانشگاه تهران و پیام نور را دوست دارم. ولی از لحاظ فیزیکی دانشکده مدیریت تهران را به خاطر حوض و شکل ساختمان و پارک پشت آن دوست دارم.
- بهترین دانشگاه دنیا؟
دانشگاه هاروارد.
- سه کتاب برای تنهایی؟
قرآن، نهج البلاغه و یک کتاب شعر. خواستم بگویم حافظ، ولی با شاهنامه بیشتر ارتباط میگیرم.
- به عنوان کسی که از پیام نور آمده و رتبه یک ارشد شده، یک جمله به پشت کنکوریها بگو؟
من توانستم، شما هم میتوانید.
- حرف آخر؟
امیدوارم مصاحبه مفیدی شده باشد. دوست دارم یک نفر این را بخواند و واقعا تصمیم بگیرد، مثل یک بچه پیام نوری که همچین جهشی میکند، او هم تلاش کند و بتواند.
منبع:http://www.daneshjooonline.com