نکاتی که مدیران باید درباره سلامت روان بدانند

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
نویسنده: Thomas Insel
مترجم: آناهیتا جمشیدنژاد
منبع: World Economic Forum


برخلاف آنچه تصور می‌کنیم، بیماری‌ روحی و روانی مشکل تازه‌ای در جوامع توسعه‌یافته نیست. آنچه ما به آن اسکیزوفرنی و اختلالات دوقطبی می‌گوییم، جزو شرایطی است که در کتب یونان باستان از آن نام برده شده بود. رابرت بورتون در سال 1621 در کتاب «تشریح‌مالیخولیا» یکی از دقیق‌ترین تشریحات از افسردگی را بیان کرده است.
آنچه جدید و دلگرم‌کننده است، توجه بسیار زیادی است که امروزه به بیماری‌های روحی می‌شود. سال گذشته، در اجلاس داووس، بعد از اینکه مطالعه مجمع جهانی اقتصاد و مدرسه سلامت عمومی هاروارد پیش‌بینی کرد هزینه‌های اقتصادی درمان بیماری‌های روحی در جهان طی دو دهه آینده بیش از هزینه‌های سرطان، دیابت و بیماری‌های تنفسی خواهد بود، در تشکیل «انجمن‌جهانی مقابله با بیماری‌های روحی» همکاری کردم.

بسیاری از مردم به‌ جای اینکه به این اختلالات به‌عنوان بیماری‌های جدی و مهلک نگاه کنند، آنها را به‌عنوان مشکل شخصیتی یا فقدان اراده در نظر می‌گیرند. برای هر فردی که معمول‌ترین نوع بیماری روحی، یعنی افسردگی را تجربه کرده است، تشخیص بیماری افسردگی از ناراحتی یا ناامیدی که همه ما در زندگی تجربه می‌کنیم، بسیار مهم‌ است. در واقع، کسی که از افسردگی مزمن رنج می‌برد، هرگز احساس «نرمال بودن» را تجربه نمی‌کند. ویلیام استایرون در کتاب «ظلمات آشکار» در سال 1989 «افسردگی» را به درستی واژه نامناسبی برای شرایطی می‌داند که با ناتوانی، ناامیدی، بیچارگی و ترس همراه است.افسردگی در نوع شدید آن، می‌تواند بسیار عاجزکننده باشد که در این صورت فکر بیرون آمدن از رختخواب یا داشتن تماس تلفنی، بسیار سخت و طاقت‌فرسا خواهد بود. وقتی کسی که دارای افسردگی است وارد محیط کار می‌شود، تمرکز و انجام کار برایش چالش ایجاد می‌کند. این وضعیت به‌عنوان «حضور‌غیرموجه» (Presenteeism) شناخته می‌شود که به این معنی است که کارکنان افسرده جسما در محل کار حضور دارند، اما ذهنشان جای دیگری است.

چهار نکته که مدیران باید بدانند
در ایالات متحده تقریبا 7 درصد مردم از افسردگی رنج می‌برند و از هر پنج نفر یک نفر در هر سال نوعی از بیماری روحی را تجربه می‌کند. با افزایش نرخ افسردگی و مشکلاتی که مطمئنا در محیط کار پدیدار خواهد شد، مدیران باید سلامت روان را به‌طور جدی مدنظر داشته باشند. اما دانستن چه نکاتی برای آنها لازم است؟

اول اینکه، اختلالات روحی، بیماری‌های مغزی هستند. مغز یک عضو جسمانی شبیه هر عضو دیگر بدن است. ما نباید خودمان یا بقیه را برای بدعمل کردن مغز نسبت به سایر اعضا مثل کبد یا قلب مقصر بدانیم. افرادی که دارای اختلالات مغزی هستند باید دقیقا از همان سطح و کیفیت از مراقبت‌های پزشکی برخوردار باشند که برای بیماری‌های سایر نقاط بدن مورد نیاز است.

دوم، بیماری‌های روحی رابطه تنگاتنگی با بیماری‌های جسمی دارند. بیماری‌های مغزی مثل افسردگی و اسکیزوفرنی به شدت ریسک گسترش بیماری‌های مزمن مثل بیماری‌های قلبی، عروقی و تنفسی را افزایش می‌دهند.
علاوه بر افزایش ریسک، بیماری‌های روحی پیامد‌های عمیقی دارند. در حقیقت، به دنبال یک حمله قلبی، وجود افسردگی برای پیش‌بینی بیماری بسیار مهم‌تر از سنجش عملکرد قلبی است، البته به غیر از مواردی که واقعا حمله قلبی می‌تواند اتفاق بیفتد.

سوم، بیماری‌های روحی به اندازه بیماری‌های جسمی کشنده هستند. موارد خودکشی بسیار بیشتر از موارد قتل‌اند. حدود 7 درصد مردم با اختلالات روحی عمیق خودشان را می‌کشند. در جهان هر سال بیش از 800 هزار نفر خودکشی می‌کنند.

چهارم، درمان موثر می‌تواند کم‌هزینه باشد و در مدت زمان کوتاه‌تری به نتیجه برسد. هر بیماری روحی الزاما به داروهای قوی، مراقبت‌های پزشکی یا حتی دسترسی مستقیم به روانپزشکان ماهر نیاز ندارد. در جاهایی که امکانات محدود است، افراد خانواده و نزدیکان می‌توانند آموزش داده شوند تا افسردگی‌ها یا اضطراب‌های معمولی را درمان کنند. حتی درمان‌های تلفنی یا اینترنتی می‌توانند برای بهبودی بسیار مفید باشند، گرچه معادلی مثل واکسینه کردن سرخک یا درمان مالاریا نداریم، اما درمان‌های کم‌هزینه و بسیار موثری برای اکثر مردم که در معرض ریسک هستند یا قبلا از بیماری روحی رنج می‌بردند، وجود دارد.

درمان‌های امروزی به اندازه کافی خوب نیستند
در پایان، باید خاطر نشان کرد که سیاست‌گذاران باید به این بخش توجه بیشتری کنند و منابع بیشتری را اختصاص دهند. تنها دسترسی به امکانات درمانی کافی نیست. افراد با اختلالات روانی ممکن است خود را انکار کنند و آنهایی که دچار افسردگی‌ هستند چون خود را شایسته ترحم می‌بینند، ممکن است از خود متنفر شده و دست به نابودی خودشان بزنند. حتی در کشورهای پیشرفته، بنا به تخمین‌ها فقط حدود نیمی از افراد، افسردگی‌شان شناخته شده و درمان می‌شود. در کشورهای در حال توسعه، 85 درصد افرادی که دارای بیماری‌های روحی هستند، درمان نمی‌شوند. ما به راه‌های مناسبی برای شناسایی افراد در معرض خطر و کمک به افرادی که از دریافت درمان عاجزند، نیاز داریم.

می‌توان گفت، شیوه‌های درمان بیماری‌های روحی از خطا دور نبوده‌اند و آنهایی که تحت درمان قرار می‌گیرند این شانس را دارند که از روش‌های درمانی درست بهره‌مند شوند و از این دست، فقط حدود نیمی از آنان می‌توانند بهبودی خود را بازیابند. تنها راهی که می‌توانیم به بهبودی این بیماری‌ها امیدوار باشیم این است که درک بیشتری از چگونگی کارکرد مغز در حالت‌های طبیعی و غیرطبیعی داشته باشیم. به همین دلیل، آموزش مدیران هم در این زمینه ضروری است.
خوشبختانه، از سال گذشته حرکت‌های مهمی در این راستا شروع شده که ما را به سمت این هدف رهنمون می‌سازد. موسسه ملی سلامت آمریکا، یک مطالعه 10 ساله روی مغز انسان آغاز کرده و تحقیقات مشابهی در اتحادیه اروپا، ژاپن، چین، استرالیا و کانادا نیز وجود دارد. پژوهش‌های پزشکی امید بسیاری به درمان اختلالات مغزی مثل هر بخش دیگری از بدن به ما می‌دهد. با سیاست‌های مناسب‌تر برای ارائه درمان‌های مبتنی بر شواهد در کوتا‌ه‌مدت و انجام تحقیق برای پیشرفت درمان‌های بهتر در بلند مدت، می‌توانیم امیدوار باشیم که روزی بیماری روحی به تاریخ بپیوندد.


 
بالا