نقد و بررسی کتاب
خاله بازی
دکتر گفته بود زنی که بچهدار نمیشود، این حق را به شوهرش میدهد که هوو سرش بیاورد. گفته بود در منطقه گوران هیچ زن عقیمی نیست که به واسطه داشتن هوو از شوهرش جدا شده باشد.
مریم سادات حسینیخاله بازی
دکتر گفته بود زنی که بچهدار نمیشود، این حق را به شوهرش میدهد که هوو سرش بیاورد. گفته بود در منطقه گوران هیچ زن عقیمی نیست که به واسطه داشتن هوو از شوهرش جدا شده باشد.

خاله بازی
بلقیس سلیمانی
نشر ققنوس، 1391
خاله بازی به شیوه خطی روایت نمیشود. از منظر یک شخصیت هم روایت نمیشود. فصلها یک در میان بین دو شخصیت اصلی یعنی مسعود و ناهید تقسیم میشوند و مخاطب هر بار از زبان یکی از این شخصیتها روایت را پی میگیرد تا یک طرفه هم به قاضی نرفته باشد.
قصه با آمدن حمیرا به زندگی ناهید آغاز میشود. هرچند این اتفاق تنها آغاز صوری داستان است و مخاطب باید صبور باشد تا از میان فصلهایی که از حیث زمانی مدام پس و پیش میشوند، سرنخ را پیدا کند.
سرنخ جاییست که ناهید با یک نقص مادرزایی متولد میشود. نقصی که به او اجازه نمیدهد مادر شود و برای یک زن، چه چیز بدتر از این میتواند اتفاق بیفتد؟ «تو نمیتونستی بزایی، این کم نقصی نبود. برای زن، زاییدن حرف اول رو میزنه، در همه جای دنیا» (سلیمانی، 1391، ص228) این تقدیر، تقدیری که از سوی طبیعت به ناهید تحمیل شده و او برای عوض کردنش هیچ کاری نمیتواند انجام دهد، تا حد زیادی زندگی ناهید را تحتالشعاع قرار میدهد. او زن متولد شده بود، یک زنِ ناقص که نمیتواند مادر شود و این پیشآمد آنقدر جدی هست که سخن دوبوار را مبنی بر اینکه «من زن زاده نمیشوم، زن میشوم» (همان) به سخره بگیرد.
در صفحه نخست رمان نویسنده به اسطورهای مانوی درخصوص زن و مرد اولیه اشاره میکند: «اثبات کرده بودم گهمرد (اولین مرد زمینی) با روشنی، نور و اهورامزدا مرتبط است و مردیانه (اولین زن زمینی) با تاریکی و اهریمن.» (همان، ص5) طبیعی است که مخاطب به صورت ناخودآگاه تا پایان داستان بخواهد رد این روشنی و تاریکی را در چهرۀه شخصیتهای اصلی رمان بازشناسی کند.
ناهید یک زن نازاست. اما همسرش در مقابل این نقص او چه عکسالعملی نشان میدهد؟ مسعود با علم به نقص او حاضر میشود با او ازدواج کند. او یک جوان دهه شصتی است، «بچه انقلاب» است که برای ازدواجش معیار دارد. او به دنبال آرمان عدالت و آزادی است و ازدواجهای خاص و آرمانی را میپسندد. وقتی ناهید به او گوشزد میکند که دلش نمیخواهد با ازدواج با او از حق پدر شدن خودش بگذرد، مسعود قاطعانه پاسخ میدهد که «کی به بچه فکر میکنه؟... من فقط به شما فکر میکنم» (همان، ص9-158) ولی آدمها مدام تغییر میکنند. مسعود هم تغییر میکند و وقتی خانوادهاش، سیما، «یک دختر ترشیده ندار» را برای او انتخاب میکنند، خوش خوشانش هم میشود. برای توجیه ناهید میگوید «میخوام ثواب کنم». (همان، ص205) جامعه هم به او این حق را میدهد که به قصد پدر شدن زن دوم بگیرد. «دکتر گفته بود زنی که بچهدار نمیشود، این حق را به شوهرش میدهد که هوو سرش بیاورد. گفته بود در منطقه گوران هیچ زن عقیمی نیست که به واسطه داشتن هوو از شوهرش جدا شده باشد.» (همان، ص185)
همین جامعه مسعود را به خاطر دو زنه بودن خوشبختترین مرد میداند. «بعضیها فکر میکنند من خوشبختترین مرد روی زمین هستم، چون دو اتاق خواب دارم.» (همان، ص31) ولی او بشخصه از این وضعیت ناراضی است. خواه ناخواه سیما و ناهید را با هم مقایسه میکند. یکی قائل به «دموکراسی عاطفی» است و دیگری «حسادت توتالیتر» دارد. یکی روشنفکر و فرهیخته است و دیگری عامی. خانه یکی همیشه تمیز و خوشبوست و خانه دیگری چرب و چیلی و بوی چرک و ماندگی میدهد. یکی از حیث اقتصادی مستقل است و تا به حال هیچ پولی از همسرش نگرفته است که هیچ، بلکه در مشکلات اقتصادی دست همسر را هم گرفته است، ولی دیگری برای یک آرایشگاه رفتن از یک هفته قبل پول درخواست میکند و «کاملاً توضیح میدهد که پول درخواستی را برای کوتاه کردن مو، بند و ابرو، رنگ و چیزهای دیگری میخواهد.» (همان، ص 41) و گاهی برای دوتا نان چنان قشقرقی به پا میکند که کار به کتک کاری میکشد.
جامعه برای ناهید به عنوان هوو نقش از پیش تعیینشدهای ترسیم کرده است، اما ناهید خلاف قاعده عمل میکند. با سیما نه مثل هوو، که مثل خواهر رفتار میکند و همین کنشهای خاص او باعث میشود سیما و مسعود در واکنشهایشان گیج شوند. «احساس گیجی میکنم، به نحو غریبی حس میکنم فریبم میدهد، تمام این سالها تلاش کرده به من بفهماند، خاله زنک نیست.» (همان، ص40)
او در مقابل ازدواج مجدد مسعود مخالفتی نشان نمیدهد، برای سیما و بچههایش هدیه میخرد، هر بار مسعود پیشنهاد میدهد که سیما را طلاق بدهد و بچهها را خودشان دو تا بزرگ کنند، مخالفت میکند و میگوید من دزد نیستم، نمیخواهم بچههای زن بیپناهی مثل سیما را بدزدم، تصور مادر شدن هم برایم وحشتناک است... همین کنشهاست که مسعود را گیج میکند: «یکی از این طرف بام افتاده، یکی از طرف دیگر. یکی شر مطلق است، دیگری خیر مطلق و من ایستاده در این میانه، یک لحظه به جانب این کشیده میشوم، لحظه دیگر به جانب آن. با این یکی خیرخواهانه رفتار میکنم، با آن یکی شرورانه.» (همان، ص64)
با این همه در نهایت سیما خودکشی میکند و ناهید تصمیم میگیرد از مسعود جدا شود. و این یعنی نویسنده تعدد زوجات را تأیید نمیکند. خصوصاً جایی که مسعود چنین زبان به سخن میگشاید «بعضیها فکر میکنند من بردهام، پیروز شدهام، اما من باختهام. این را وقتی درک کردم که یک روز مدیر گروه با خنده و شوخی از تواناییهای زناشوییام پرسید و اینکه چطور از پس دو زن برمیآیم. در آن لحظات به سوژه سرگرمی و لذت مرد مالیخولیاییای تبدیل شده بودم که با حسرتهایش زندگی میکرد و همانجا بود که احساس زبونی و پستی کردم. وقتی از دفتر مدیر بیرون میآمدم، آدم شکستخوردهای بودم که باید با خاکانداز و جارو جمعش میکردند.» (همان، ص212)
به نظر میرسد در تصویر سیاهی که از مرد شرقی در این رمان ترسیم شده، تا حدی اغراق شده است. از مسعود شهری و روشنفکر و باسواد که در آغاز به امید یک ازدواج آرمانی با ناهید وارد ارتباط میشود و در نهایت تبدیل به مردی دو زنه میشود، گرفته، تا دکتر زینلی از طبقه متوسط که مرد هوسبازی از کار درمیآید و مسعود را تشویق به ازدواج مجدد میکند، هم او که به دخترکان خدمتکار هم رحم نمیکند. تا برسیم به عیناللهخان، رئیس ایل، که زن سومش را بخاطر حرف مردم سر به نیست میکند. از نظر سلیمانی هرکدام از اینها جلوهای از مرد شرقیاند. ادامه سرراست پدرانشان. کسانی که زن را به چشم ماشین جوجهکشی میبینند و دیواری کوتاهتر از دیوار زن پیدا نکردهاند و اگر حتی خودشان هم مقصر باشند باز زنهایشان باید تاوان پس بدهند.
وقتی که خانم دکتر زبان به سخن میگشاید گویی بر سر همه مردان شرقی فریاد میزند: «توپ خانم دکتر پر بود و پی در پی شلیک میکرد. اول فحش را به جان خواهر و مادر مرد شرقی کشید. بعد ناسزا بود که بار مرد پفیوز ایرانی کرد. بعد از آن از خاک برسری زن ایرانی گفت و دست آخر مرا متهم کرد که دست و پا چلفتی هستم و از پس یک مرد ریقو برنیامدهام. بعد توصیه کرد طلاقم را بگیرم و از آن جهنم دره خودم را به هامبورگ برسانم تا سر یک ماه با یک مرد بلندقد و چشم آبی آلمانی زندگی تازهای را شروع بکنم.» (همان، ص203) زن معاصری که سلیمانی ترسیم میکند زندگی تاریکی دارد و همه نور و روشنایی سهم مردان شده است.
تصویری که سلیمانی از زندگی زنان بومی و روستایی کرمان ارائه میدهد هم جذاب و جالب توجه است. این زنها اگر نتوانند صاحب بچه بشوند به مردانشان حق میدهند که زن دوم و حتی سوم اختیار کنند، حتی اگر اشکال از خود مرد باشد. این زنها اگر «دخترزا» باشند، اجاق کور محسوب میشوند و باید آنقدر بزایند تا اجاقشان با به دنیا آمدن یک «پسرکاکل زری» روشن شود. این زنها در مهمانی توی آشپزخانه شام میخورند، نه در مهمانخانه. گاهی برادر بزرگشان قول ازدواجشان را به دوستش میدهد، بی آنکه از خود دختر نظر خواسته باشد. اگر فقیر باشند مجبور میشوند خود را به مردی که دستش به دهانش میرسد تسلیم کنند و اگر در اثر این رابطه حامله شدند همان مرد پولدار آنها را به بیخ ریش مرد افغانی نداری خواهد بست و آب از آب تکان نخواهد خورد.
آنها اگر سیرتشان آلوده شود داخل قنات انداخته خواهند شد. خبر قاعده شدن دخترشان را که به معنای امکان مادرشدن آنها در آینده است، مثل خبر فتح قسطنطنیه جار خواهند زد و اگر دخترشان قاعده نشود به هر ترفندی متوسل میشوند تا او را درمان کنند. از بستن پهن تازه گاو به کمرش گرفته تا نشاندنش روی آجر داغ و در نهایت سپردن دختر به دست خیرالنساء تا با دستهای چنگک مانندش به جانشان بیفتد، زیرا زنی که نتواند مادر شود، به چه کار خواهد آمد؟!
در نهایت میتوان گفت که خالهبازی برمحوری زنانه نوشته شده است. هرچند تقریباً نیمی از فصول کتاب از زبان مسعود روایت میشود، ولی رمان به نحوی نوشته شده که مخاطب خواه ناخواه جانب زن رمان را خواهد گرفت و مرد را تخطئه خواهد کرد و در میانه کشمکشهای قصه، همه حق را به زن خواهد داد.
تاپیک: رمان خاله بازی [ بلقیس سلیمانی ]