[ نقد و بررسی کتاب ] - خاک غریب

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
نقد و بررسی کتاب
[h=1]خاک غریب[/h]

بیشتر شخصیت های خاک غریب میان آمریکایی یا هندی بودن سردرگم اند. به عبارت دیگر خاک غریب، داستان تضاد میان ساری و شنگرف و موهای بافته و غذاهای پرادویه هندی، با جین و رژ و موهای کوتاه و پیتزاست.





مریم سادات حسینی

خاک غریب
نویسنده: جومپا لاهیری
ترجمه: امیرمهدی حقیقت
نشر: ماهی
چاپ چهارم، 1390

جومپا لاهیری، برنده جایزه پولیتزر، نویسنده آمریکایی هندی تبار است. والدین او از مهاجران هندی بودند. خود جومپا در لندن به دنیا آمده و در آمریکا بزرگ شده است. اما او خود را آمریکایی نمی داند. در این خصوص جومپا به روزنامه نیویرک تایمز می گوید: «پدر و مادرم خودشان را آمريكايي نمي دانستند. اين كه آدم خودش را كجايي بداند، چيزي است كه از پدر و مادر خود به ارث مي برد. بنابراين اگر من خودم را آمريكايي معرفي مي كردم، در واقع مرتكب خيانت مي شدم. من هنوز مرددم كه خودم را آمريكايي بدانم يا نه، ولي البته در اين كه بخواهم خودم را اهل جاي ديگر بدانم نيز مرددم.»
تم اصلی مجموعه داستان های خاک غریب که از دو بخش (بخش اول شامل پنج داستان و بخش دوم شامل سه داستان) تشکیل شده، با آنچه که از لاهیری نقل کردیم بی ارتباط نیست. بیشتر شخصیت های خاک غریب میان آمریکایی یا هندی بودن سردرگم اند. به عبارت دیگر خاک غریب، داستان تضاد میان ساری و شنگرف و موهای بافته و غذاهای پرادویه هندی، با جین و رژ و موهای کوتاه و پیتزاست. حال این تضاد یا میان یک نسل با نسل دیگر روی می دهد، یا میان یک هندی با همسر غیرهندی اش و یا در درون شخص واحدی که هم به دلیل هندی بودن پایبند به سنتهاست، و هم به دلیل زندگی در آمریکا ناچار است آمریکایی مآب باشد.

اما علاوه بر غربت حاصل از مهاجرت و تضاد میان فرهنگ هندی و آمریکایی، عامل دیگری که میان این هشت داستان پیوند ایجاد می کند، غلبه نگاه زنانه لاهیری است. نه تنها بیشتر شخصیت های اصلی داستان های او زن هستند، بلکه در هر داستان هم او از بخشی از زندگی زنان مهاجر هندی پرده برمی دارد و از مشکلات، حس غربت، دغدغه ها و دردهای آنها می نویسد.
لاهیری بی رحم است. از چیزهایی می گوید که بسیار تجربه اش کرده ایم ولی کمتر از آن می گوییم و می نویسیم. شاید بسیاری از این تجربه ها به این دلیل بازگو نشده اند که اصلاً نمی توان از آنها سخن گفت. اما جومپا از نگفتنی ها می نویسد. جزئیاتی وجود دارند که اینقدر ریز اند که موقع نوشتن از دستمان سر می خورند. اما جومپا در شکار این جزئیات لیز و اغلب پر از درد، مهارت دارد: «اندوه بزرگی که در کارهای اوست نتیجه پیوند غربت او با غم های دیگری است که گریبانگیر زندگی همه ماست: مرگ عزیزان، پایان عشق ها و فروپاشی خانواده ها.» (نوشته پشت جلد کتاب از بوستون گلوب)
در "خاک غریب" (داستان نخست از بخش اول) که در مورد زنی هندی به نام روماست، روابط میان مادر و دختر به زیبایی به تصویر کشیده می شود. مادر چند سالی است که از دنیا رفته ولی حضور معنوی او به شکل یادآوری خاطرات گاه و بی گاه، زندگی روما را تحت تاثیر قرار می دهد. علاوه بر این، نکته ای که لاهیری از زبان پدر روما بارها تکرار می کند، مسئله اشتغال زنان و استقلال اقتصادی آنها است. روما قبلاً شاغل بوده ولی در حال حاضر یک پسر دارد و منتظر به دنیا آمدن فرزند دومش است و محیط خانه را به بیرون ترجیح می هد. ولی بارها توسط پدرش مورد انتقاد قرار می گیرد: «استقلال مهمه روما... زندگی پر از غافلگیریه. امروز می تونی روی آرام، روی کارش حساب کنی، فردا کی می دونه؟» (لاهیری، 1390، ص50)

در "جهنم- بهشت" دو زن، یکی متاهل و هندی و دیگری آمریکایی، به مردی هندی عشق می ورزند. مرد هندی با زن آمریکایی ازدواج می کند. زن هندی به خاطر این اتفاق حتی تا پای خودکشی پیش می رود. بعد از چند سال برخلاف پیش بینی دوستان هندی شان که معتقد بودند زن امریکایی مرد را ترک می کند، این مرد هندی است که به زنی دیگر دل می بندد و همسرش را رها می کند. قصه قصه تکراری عشق، وفاداری و خیانت است. اما این بار قصه عشق زنی هندی و متاهل و پایبند به سنت ها، به مردی مجرد است. آنچه باعث به وجود آمدن این عشق شده روزمرگی حاکم بر زندگی یک زوج در آستانه میانسالی است که زن را به سمت مردی دیگر سوق می دهد. عشقی که از فرط نامتعارف بودن، خود نویسنده هم در صفحات پایانی به آن اعتراف می کند. همچنین لاهیری در این داستان به اختلافات میان دو نسل می پردازد، موضوعی که در دیگر داستان ها هم هربار به شکلی تکرار می شود: «مادر سعی دارد دخترش را هندی تربیت کند، ولی دختر هرچه بزرگتر می شود بیشتر در فرهنگ آمریکایی جذب می شود.»
در "انتخاب جا" این بار شخصیت محوری مردی هندی است که با زنی آمریکایی ازدواج کرده است. عشق او به پم، همکلاسی جوانی اش، و حالا مراسم عروسی پم و حضور آنها در این جشن، موضوع اصلی داستان است. لاهیری از خلال این داستان به مسئله زندگی زوجین بعد از ازدواج و بچه دارشدن می پردازد: «مگر وحشتناک نبود که بعد از این همه این در و آن در زدن برای پیدا کردن کسی که آدم می خواهد عمرش را با او سپری کند، بعد از تشکیل خانواده با او، حتی علی رغم دلتنگی اش برای او... این تنهایی نبود که بیش از همه چیز برایش جاذبه و لذت داشت؟» (همان، ص129) این واقعیت که بعد از ازدواج هنوز زن و شوهر نیاز به زمان هایی دارند که تنها باشند و از تنها بودنشان لذت ببرند و این واقعیت که برخی از ناگفته های پیش از ازدواج می توانند باعث ایجاد فاصله میان یک زوج شوند، در "انتخاب جا" بازگو می شوند.

در "خوبی محض" رابطه میان یک خواهر و برادر از چشم انداز خواهر یعنی سودا به تصویر کشیده می شود. سودا خواهر بزرگتری ست که برادرش را از کودکی دوست دارد، سعی دارد همه آنچه را که خودش در کودکی نداشته، برایش فراهم کند. بزرگتر شدن، فاصله میان آن دو را بیشتر می کند و اعتیاد برادر به الکل، شکست های تحصیلی اش و اختلافش با خانواده، قضیه را بغرنج تر کرده و وظیفه سودا را در قبال خانواده سنگین تر می سازد. سودا بارها در خفا و گاه نزد والدینش از اینکه مجبور است بار این مسئولیت را بکشد، شکایت می کند. همچنین لاهیری گاه به برخی تبعیض های میان دختر و پسر اشاره دارد: «راهول اجازه داشت تابستان ها شلوارک بپوشید و توی مدرسه ورزش کند، ولی مادرش این کارها را مناسب دختر نمی دانست.» (همان، ص153) اما این تبعیض ها همیشه از جانب سنت نیست و گاه نیز از ناحیه طبیعت زنانه بر زن تحمیل می شوند: «حسودیش می شد که راهول لاغر بود ولی خودش بعد از پریود شدن داشت خپل می شد...» (همان، ص152) با این همه این دختر است که در کنار پدر و مادر است، آنها را یاری می رساند، در درس هایش موفق می شود، سر به راه است و ازدواج موفقی دارد.
به واسطۀ داستان "به کسی مربوط نیست" لاهیری به مسئله خواستگاری سنتی هندی ها، حتی در مرکز آمریکا، می پردازد که بی شباهت به خواستگاری سنتی ایرانی نیست. سانگ دختری هندی و ساکن امریکاست که خواستگاران هندی متعددی دارد. این افراد که سانگ آنها را نمی شناسد و شاید با واسطه های دور بشناسد، با او تماس می گیرند و از او خواستگاری می کنند. اما به نظر او «این مردها اصلا چطور جرئت می کنند زنگ بزنند؟ چطور رویشان می شود ردِ او را بگیرند؟ این تجاوز به حریم زندگی خصوصی اش است، توهین است به شخصیتش، کارشان رقت انگیز است.» (همان، ص195) سانگ ازدواج سنتی را مورد انتقاد قرار می دهد: «اینها عملاً ازدواج های ندیده نشناخته بود و هیچ کدام از این مردهادر اصل به خود او علاقه نداشتند، به موجودی موهوم علاقه داشتند که زائیده یک مشت حرف های خاله زنکی یک کلاغ چهل کلاغی بود...» (همان، ص195) سانگ زیر بار این نمی رود که با هیچ یک از خواستگارها حتی صحبت کند. او با فاروق آشنا می شود. فکر می کند او همان مرد زندگی اش است، مدتی را با هم سپری می کنند. کم کم روشن می شود که فاروق به سانگ خیانت کرده و از قبل با زن دیگری هم در ارتباط است. سانگ مرد را (یا بهتر است بگوییم مرد سانگ را) رها می کند و داستان به پایان می رسد.

بخش دوم کتاب عبارت است از سه داستان پشت سر هم. داستان اول از زبان هما (شخصیت زن)، داستان دوم از زبان کاشیک (شخصیت مرد) و داستان سوم ابتدا از زبان دانای کل و سپس از زبان هما و کاشیک روایت می شود. در این سه داستان، به اندازه داستان های بخش اول، وجوه زنانه غلبه ندارند اما با این حال موضوعاتی از قبیل نحوه ارتباط و جاافتادن مهاجران هندی و نسل دوم آنها با فرهنگ آمریکایی، تضاد میان فرهنگ ها، دلتنگی برای وطن و احساس غربت، ازدواج در میانسالی، تجربه مادری، تجربه ازدواج مجدد، عشق و... در اینجا هم از مهم ترین دغدغه های نویسنده هستند.

این کتاب با ترجمه روان امیرمهدی حقیقت، نخستین بار در سال 1388 و برای بار چهارم در سال 1390توسط نشر ماهی منتشر شده است.

 

Similar threads

بالا