yalda33
کاربر فعال
متن زیر مشروح سخنرانی دكتر حسن عباسی درباره نقد و بررسی سریال لاست (Lost) است كه سال گذشته در دانشگاه سوره انجام شده است
گمشدگان یا لاست (Lost) مجموعهای تلویزیونی است که پخش آن از ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۴ از شبکه ABC آمریکا و تعداد زیادی از شبکههای خارجی آغاز شد.
این مجموعه تلویزیونی داستان 47 نفر از بازماندگان یك هواپیما را نشان میدهد كه از سیدنی استرالیا به مقصد لس آنجلس در حال حركت بوده كه بر فراز جزیرهای ناشناس در اقیانوس آرام سقوط میكند.
افراد مختلف این مجموعه هر كدام به عنوان نماینده یك تمدن به شمار میروند كه مخاطب بعد از دیدن این مجموعه تحت تأثیر القائات فراوانی درباره تمدنهای مختلف قرار میگیرد.
مشروح سخنرانی را در زیر میخوانیم:
... اینها با تلویزیون استراتژیك امروزبه جان جهان افتادند. از سینمای استراتژیك عبور كردند. ناتوی فرهنگی امروز در تلویزیون استراتژیك است. امروز در ایران جوانان صرفاً به پای فیلم سینمایی نمینشینند، سریالهای بالای 40،50 قسمت میبینند. دانشجوی ما میآید میگوید سه شب غذا نخوردم، 86 قسمت سریال لاست (Lost) دیدم، زحمت بكش اینها را ببین بگو این استنباط من درست است و شما هم این را میبینید؟ سریالهای 24، فرنس و لاست، دورهای كه اینها شروع كردند، با فیلم سینمایی صرف نیست. من فقط ابعاد یكی از این سریالها را اجمالی معرفی میكنم، خیلی از شما دیدید. منتهی ملاحظات استراتژیك پشت صحنه فیلم را میگویم.
سریال لاست كه هم، گمشده معنا میدهد و هم گمشدهها، داستان یك هواپیمایی است كه از سیدنی استرالیا راه میافتد برود لس آنجلس بین راه گم میشود و سقوط میكند، در یك جزیرهای میافتد پایین مجمعالجزایر اندونزی، گوشههای اقیانوس آرام. 47 نفر زنده می ماند؛ اولاً آنجایی كه سقوط میكنند در جزایر هاوایی است كه عین بهشت است، یعنی تمام این فیلم كارت پستال است. القای اینكه بهشتی كه مدنظر بود، همین است. در این فیلم برای شما یك بهشت ترسیم می شود. بروید در اینترنت ببینید فقط به زبان فارسی درباره این فیلم چه خبر است! اگر افلاطون بود میخواست امروز "جمهورش" را بنویسد فیلم لاست را میساخت. اگر سر توماس مور میخواست كتاب "اتوپیا" را بنویسد، لاست را میساخت. اگر بیكن بود میخواست "آتلانتیس نو" را بنویسد، لاست را میساخت.
جزیره جهانی جزیرهای است كه اینها در آن گمشدهاند. 47 نفر باقی ماندند، كه اینها افراد و عناصری هستند از مكانهای مختلف جمع شدند. این 47 نفر را به تمدنهای مختلف در كره زمین تقسیم كردهاند.
از تمدن اسلامی با یك میلیارد و 300 میلیون نفر یك نفر را آورده است. یك افسر شكنجهگر عراقی زمان صدام. اسم آن سعید جراح (Sayid Jarrah) كه یك هنرپیشه بسیار فاسد آمریكایی است. این هنرپیشه یك رگش هندی است، یك رگش غربی است، همانند سلمان رشدی؛ این در زندگی خانوادگیاش یكی از فاسدترین هنرپیشههای غرب است. یعنی بكگراندی كه مخاطب از او دارد، این را انتقال میدهد به جامعه اسلامی. یعنی نمایندهی یك میلیارد و 300میلیون مسلمان، در آن جزیره جهانی این آدم است.
نماینده كل 2میلیارد نفر شرق، یعنی چینیها، ژاپنیها، ویتنامیها، لائوسیها و كرهایها، یك زوج كرهای هستند.
برای تمدن آمریكای لاتین كه اسپانیولی زبان هستند یك زنی را در فیلم به نام آنالوسیا (Ana Lucia Cortez) قراردادهاند كه این زن در خود امریكا در ایالت كالیفرنیا پلیس بوده است.
برای تمدن آفریقایی 3، 4 سیاه پوست گذاشته، اما پنبه كار آنها را زده! یعنی اصلاً حل شدند در فرهنگ امریكایی. میماند بقیه كه همه آنگلوساكسون (Anglo-Saxons)هستند.
از روسها یك نفر منفی كه یك چشمش بسته است.
از فرانسویها یك زنی به عنوان نماد فرانسه ایفای نقش میكند، بقیه دو قطب اصلی هستند؛ یهود كه نماینده اصلی آن بنجامین (Benjamin Linus) است و بازیگر آن اصلاً یهودی است، از یهودیان اشكنازی كه قیافهاش كاملاً یهودی است و اسمش هم یهودی است. این از یكی دستور میگیرد بنام جكوب (Jacob) كه ما به آن یعقوب میگوییم. یك اسم یهودی است. یعنی پشت صحنه اداره جزیره جهانی، یهود است. بازیگران اصلی همه آنگلوساكسون هستند، همه انگلیسی تبار هستند. یعنی آمریكایی، كانادایی و استرالیایی.
نقش اول فیلم یك آمریكایی است به نام "جك شفرد" (Jack Shephard) یعنی چوپان. مسیحیها معتقدند كه هركسی مسئولیت دارد، چوپان گله است.
یعنی از اول صحنه كه هواپیما سقوط كرده، چوپانی گله را شروع میكند. اسم پدرش "كریستین شفرد" است. كریسیتین (Christian) یعنی مسیحی. چوپان مسیحی. این انسانِ تراز لیبرالیسم است. انسان باكلاس لیبرالها. بلافاصله انسان منفی لیبرالها را معرفی می كند. یعنی ساویر (Sawyer). از داستان "تام ساویر" این عنوان را گرفته است. ساویر، انسان تراز پایین است.
یك پرانتز بازكنم یك دقیقه فلسفه هنر بگویم. در فلسفه هنر میگویند كه شما باید تراژدی ارائه كنید. هركس كار هنری میكند باید تراژدی بدهد. تراژدی كشمكش بین دوگروه دیونیزوس(Dionysus)و آپولون (Apollonius). آپولون مرد است و نظم ایجاد میكند، باصطلاح خوب است. دیونیزوس نماد زن است بینظمی و هرج و مرج را دنبال میكند و آشوب و بههمریختگی را میخواهد. از زمان ارسطو قراربود بین این دو شخصیت كاتارزیس (Catastasis) صورت بگیرد. یعنی انسان تصفیه شود. از تقابل بین این دو مثلاً ما بزرگترین تراژدی را قضیه عاشورا میبینیم، میگوییم خوبها یك طرف و بدها یك طرف اینها به تقابل رسیدند، تصفیه ما در این صورت میگیرد كه نگاه كنیم و از آن درس بگیریم. از نیچه به این طرف، فلسفه هنر تغییر میكند؛ میگوید نظام آپولونی را كنار بگذارید. بچسبید به دیونیزوسی.
نمونه آن را ماه رمضان امسال در تلویزیون دیدید. این سری فیلمها كه اخیراً ساخته میشود مثل سریالهای 80 قسمتی و در طول سال میبینید، آن مدل كه هیچكس در آن قهرمان نیست، همه عوضی هستند، همه كارهایشان بد است. همه از یك سطح بخصوصی به پایین است، این را "هنر دیونیزوسی" میگویند. سر افطار مردم میروند توالت دستهایشان را خشك میكنند، حرفهای زشت و ركیك میزنند، صدای مردم را درمیآورند. به این میگویند هنر دیونیزوسی. یعنی همه چیز بینظمی و بیاخلاق. هیچكس انسان تراز ندارد. اصلاً در این فیلم آدم بزرگ نمیبینید. یك سریال هم بود شخصیتی داشت به نام "داداشی" كه همه بچه پیغمبر بودند. از اول آن شما میدانستید بالاخره یك روز همه جمع میشوند، همه چیز درست میشود، نظم برقرار میشود. به آن میگویند هنر آپولونی.
این كه سریالهای ما جذابیت ندارد و فیلمهای خوبی نداریم، بدین علت است كه آن ابزاری كه از آن طرف آوردند بنیادش ایراد دارد. این كه یك هنرپیشه زن را گریم كنند این كه نمیشود هنر. كارگردانهای ما را جمع كنید یك امتحان فلسفه هنر از آنها بگیرید 99 درصد آنها رد میشوند. دلیل اینكه این فیلم اینقدر جذابیت دارد، بدین خاطر است كه انسان تراز لیبرالیسم با انسان دیونیزوسی آن، اینگونه نیستند. از صفر تا 100، انسانهای تراز لیبرالیسم را معرفی كرده است یعنی شما هرچه در سرزمین خود بودید آن را رها كنید! در تفكر لیبرالی وقتی آمدی اینجا حالا استعداد خود را بروز بده. اول سردر تمام فرودگاههای آمریكا وقتی پیاده شوید این جمله نوشته شده است: "آمریكا سرزمین فرصتها". یعنی این سرزمین، سرزمین فرصتهاست. اگر پیاده شدی كار نداریم كه در دنیای قبل تو چه بودی، بارها در این فیلم این جمله تكرار میشود، لذا هركس امكان دارد استعداد خود را بروز دهد. یعنی لیبرالیسم از صفر آن "ساویر" و 100 آن "جك شفرد" كه چوپان اینهاست.
جان لاك (John Locke) پدر لیبرالیسم است. نفر سوم این فیلم جان لاك است. تمام نكات اصلی كتابهای فلسفه لیبرالیسم را درآوردند و در دهان این آدم قرار دادند، درتمام این 86 قسمت.
مثلاً جمله معروف دارد كه میگوید "این تو نیستی كه میتوانی به من بگویی كه چكار نمیتوانم بكنم" ببینید جمله پیچیدگی دارد. این تو نیستی كه به من بگویی چكار نمیتوانم بكنم. این را در این فیلم تا شماره 5 آن 5 بار تكرار میكند. یعنی شما از پای فیلم بلند میشوید بدون اینكه خودتان متوجه شوید دوره ایدئولوژی لیبرالیسم را گذراندید. اندیشه جان لاك در القای غیرمستقیم كامل متوجه شدید.
نفر بعدی كه نقشش خیلی مهم است در این فیلم دزموند (Desmond Hume)، یا دیوید هیوم (David Hume) همان كه كانت(Immanuel Kant)میگوید "این مرا از خواب جزمی بیدار كرد" كسی كه رسماً میگوید من ملحدم؛ یعنی پدر امپریسم (Empiricism) پدر حسگرایی، یعنی هرچه در حس و تجربه نگنجید، باورپذیر نیست. پدر فلسفه انگلیس؛ اینقدر علنی اعلام كردند كه این جزیره جهانی است، هركدام از تمدنها یك درصدی دارند اما مدیران این تمدن كه با یكدیگر دعوا میكنند، انسانهای لیبرال آمریكایی و انگلیسی هستند.
نفر بعدی مجموعه زنهای این فیلم هستند 10 نفر زن اصلی دارد. زن در ادبیات استراژیك یعنی سرزمین (Land) و عقیده(Oponion). مثلاً میگوییم مام میهن. عقیده هم تاء تأنیث دارد، مؤنث است. در ادبیات نمایشی زمان یونان میگفتند كه زن را در تئاتر وقتی میآورید یعنی سرزمین و عقیدهای كه تصرف میشود. یعنی در این فیلمها وقتی خانمی سیبی به كسی دیگری میدهند، نمادش این است كه اجازه میدهد تصرف شود؛ نماد شب زفاف.
گمشدگان یا لاست (Lost) مجموعهای تلویزیونی است که پخش آن از ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۴ از شبکه ABC آمریکا و تعداد زیادی از شبکههای خارجی آغاز شد.
این مجموعه تلویزیونی داستان 47 نفر از بازماندگان یك هواپیما را نشان میدهد كه از سیدنی استرالیا به مقصد لس آنجلس در حال حركت بوده كه بر فراز جزیرهای ناشناس در اقیانوس آرام سقوط میكند.
افراد مختلف این مجموعه هر كدام به عنوان نماینده یك تمدن به شمار میروند كه مخاطب بعد از دیدن این مجموعه تحت تأثیر القائات فراوانی درباره تمدنهای مختلف قرار میگیرد.
مشروح سخنرانی را در زیر میخوانیم:
... اینها با تلویزیون استراتژیك امروزبه جان جهان افتادند. از سینمای استراتژیك عبور كردند. ناتوی فرهنگی امروز در تلویزیون استراتژیك است. امروز در ایران جوانان صرفاً به پای فیلم سینمایی نمینشینند، سریالهای بالای 40،50 قسمت میبینند. دانشجوی ما میآید میگوید سه شب غذا نخوردم، 86 قسمت سریال لاست (Lost) دیدم، زحمت بكش اینها را ببین بگو این استنباط من درست است و شما هم این را میبینید؟ سریالهای 24، فرنس و لاست، دورهای كه اینها شروع كردند، با فیلم سینمایی صرف نیست. من فقط ابعاد یكی از این سریالها را اجمالی معرفی میكنم، خیلی از شما دیدید. منتهی ملاحظات استراتژیك پشت صحنه فیلم را میگویم.
سریال لاست كه هم، گمشده معنا میدهد و هم گمشدهها، داستان یك هواپیمایی است كه از سیدنی استرالیا راه میافتد برود لس آنجلس بین راه گم میشود و سقوط میكند، در یك جزیرهای میافتد پایین مجمعالجزایر اندونزی، گوشههای اقیانوس آرام. 47 نفر زنده می ماند؛ اولاً آنجایی كه سقوط میكنند در جزایر هاوایی است كه عین بهشت است، یعنی تمام این فیلم كارت پستال است. القای اینكه بهشتی كه مدنظر بود، همین است. در این فیلم برای شما یك بهشت ترسیم می شود. بروید در اینترنت ببینید فقط به زبان فارسی درباره این فیلم چه خبر است! اگر افلاطون بود میخواست امروز "جمهورش" را بنویسد فیلم لاست را میساخت. اگر سر توماس مور میخواست كتاب "اتوپیا" را بنویسد، لاست را میساخت. اگر بیكن بود میخواست "آتلانتیس نو" را بنویسد، لاست را میساخت.

جزیره جهانی جزیرهای است كه اینها در آن گمشدهاند. 47 نفر باقی ماندند، كه اینها افراد و عناصری هستند از مكانهای مختلف جمع شدند. این 47 نفر را به تمدنهای مختلف در كره زمین تقسیم كردهاند.
از تمدن اسلامی با یك میلیارد و 300 میلیون نفر یك نفر را آورده است. یك افسر شكنجهگر عراقی زمان صدام. اسم آن سعید جراح (Sayid Jarrah) كه یك هنرپیشه بسیار فاسد آمریكایی است. این هنرپیشه یك رگش هندی است، یك رگش غربی است، همانند سلمان رشدی؛ این در زندگی خانوادگیاش یكی از فاسدترین هنرپیشههای غرب است. یعنی بكگراندی كه مخاطب از او دارد، این را انتقال میدهد به جامعه اسلامی. یعنی نمایندهی یك میلیارد و 300میلیون مسلمان، در آن جزیره جهانی این آدم است.

برای تمدن آمریكای لاتین كه اسپانیولی زبان هستند یك زنی را در فیلم به نام آنالوسیا (Ana Lucia Cortez) قراردادهاند كه این زن در خود امریكا در ایالت كالیفرنیا پلیس بوده است.
برای تمدن آفریقایی 3، 4 سیاه پوست گذاشته، اما پنبه كار آنها را زده! یعنی اصلاً حل شدند در فرهنگ امریكایی. میماند بقیه كه همه آنگلوساكسون (Anglo-Saxons)هستند.
از روسها یك نفر منفی كه یك چشمش بسته است.
از فرانسویها یك زنی به عنوان نماد فرانسه ایفای نقش میكند، بقیه دو قطب اصلی هستند؛ یهود كه نماینده اصلی آن بنجامین (Benjamin Linus) است و بازیگر آن اصلاً یهودی است، از یهودیان اشكنازی كه قیافهاش كاملاً یهودی است و اسمش هم یهودی است. این از یكی دستور میگیرد بنام جكوب (Jacob) كه ما به آن یعقوب میگوییم. یك اسم یهودی است. یعنی پشت صحنه اداره جزیره جهانی، یهود است. بازیگران اصلی همه آنگلوساكسون هستند، همه انگلیسی تبار هستند. یعنی آمریكایی، كانادایی و استرالیایی.
نقش اول فیلم یك آمریكایی است به نام "جك شفرد" (Jack Shephard) یعنی چوپان. مسیحیها معتقدند كه هركسی مسئولیت دارد، چوپان گله است.

یك پرانتز بازكنم یك دقیقه فلسفه هنر بگویم. در فلسفه هنر میگویند كه شما باید تراژدی ارائه كنید. هركس كار هنری میكند باید تراژدی بدهد. تراژدی كشمكش بین دوگروه دیونیزوس(Dionysus)و آپولون (Apollonius). آپولون مرد است و نظم ایجاد میكند، باصطلاح خوب است. دیونیزوس نماد زن است بینظمی و هرج و مرج را دنبال میكند و آشوب و بههمریختگی را میخواهد. از زمان ارسطو قراربود بین این دو شخصیت كاتارزیس (Catastasis) صورت بگیرد. یعنی انسان تصفیه شود. از تقابل بین این دو مثلاً ما بزرگترین تراژدی را قضیه عاشورا میبینیم، میگوییم خوبها یك طرف و بدها یك طرف اینها به تقابل رسیدند، تصفیه ما در این صورت میگیرد كه نگاه كنیم و از آن درس بگیریم. از نیچه به این طرف، فلسفه هنر تغییر میكند؛ میگوید نظام آپولونی را كنار بگذارید. بچسبید به دیونیزوسی.
نمونه آن را ماه رمضان امسال در تلویزیون دیدید. این سری فیلمها كه اخیراً ساخته میشود مثل سریالهای 80 قسمتی و در طول سال میبینید، آن مدل كه هیچكس در آن قهرمان نیست، همه عوضی هستند، همه كارهایشان بد است. همه از یك سطح بخصوصی به پایین است، این را "هنر دیونیزوسی" میگویند. سر افطار مردم میروند توالت دستهایشان را خشك میكنند، حرفهای زشت و ركیك میزنند، صدای مردم را درمیآورند. به این میگویند هنر دیونیزوسی. یعنی همه چیز بینظمی و بیاخلاق. هیچكس انسان تراز ندارد. اصلاً در این فیلم آدم بزرگ نمیبینید. یك سریال هم بود شخصیتی داشت به نام "داداشی" كه همه بچه پیغمبر بودند. از اول آن شما میدانستید بالاخره یك روز همه جمع میشوند، همه چیز درست میشود، نظم برقرار میشود. به آن میگویند هنر آپولونی.
این كه سریالهای ما جذابیت ندارد و فیلمهای خوبی نداریم، بدین علت است كه آن ابزاری كه از آن طرف آوردند بنیادش ایراد دارد. این كه یك هنرپیشه زن را گریم كنند این كه نمیشود هنر. كارگردانهای ما را جمع كنید یك امتحان فلسفه هنر از آنها بگیرید 99 درصد آنها رد میشوند. دلیل اینكه این فیلم اینقدر جذابیت دارد، بدین خاطر است كه انسان تراز لیبرالیسم با انسان دیونیزوسی آن، اینگونه نیستند. از صفر تا 100، انسانهای تراز لیبرالیسم را معرفی كرده است یعنی شما هرچه در سرزمین خود بودید آن را رها كنید! در تفكر لیبرالی وقتی آمدی اینجا حالا استعداد خود را بروز بده. اول سردر تمام فرودگاههای آمریكا وقتی پیاده شوید این جمله نوشته شده است: "آمریكا سرزمین فرصتها". یعنی این سرزمین، سرزمین فرصتهاست. اگر پیاده شدی كار نداریم كه در دنیای قبل تو چه بودی، بارها در این فیلم این جمله تكرار میشود، لذا هركس امكان دارد استعداد خود را بروز دهد. یعنی لیبرالیسم از صفر آن "ساویر" و 100 آن "جك شفرد" كه چوپان اینهاست.
جان لاك (John Locke) پدر لیبرالیسم است. نفر سوم این فیلم جان لاك است. تمام نكات اصلی كتابهای فلسفه لیبرالیسم را درآوردند و در دهان این آدم قرار دادند، درتمام این 86 قسمت.

نفر بعدی كه نقشش خیلی مهم است در این فیلم دزموند (Desmond Hume)، یا دیوید هیوم (David Hume) همان كه كانت(Immanuel Kant)میگوید "این مرا از خواب جزمی بیدار كرد" كسی كه رسماً میگوید من ملحدم؛ یعنی پدر امپریسم (Empiricism) پدر حسگرایی، یعنی هرچه در حس و تجربه نگنجید، باورپذیر نیست. پدر فلسفه انگلیس؛ اینقدر علنی اعلام كردند كه این جزیره جهانی است، هركدام از تمدنها یك درصدی دارند اما مدیران این تمدن كه با یكدیگر دعوا میكنند، انسانهای لیبرال آمریكایی و انگلیسی هستند.

نفر بعدی مجموعه زنهای این فیلم هستند 10 نفر زن اصلی دارد. زن در ادبیات استراژیك یعنی سرزمین (Land) و عقیده(Oponion). مثلاً میگوییم مام میهن. عقیده هم تاء تأنیث دارد، مؤنث است. در ادبیات نمایشی زمان یونان میگفتند كه زن را در تئاتر وقتی میآورید یعنی سرزمین و عقیدهای كه تصرف میشود. یعنی در این فیلمها وقتی خانمی سیبی به كسی دیگری میدهند، نمادش این است كه اجازه میدهد تصرف شود؛ نماد شب زفاف.