تحليل و بررسي فيلـــــــم کازابلانکا (Casablanca)
اطلاعات فیلم:
کارگردان: مایکل کورتیز
تهیه کننده: هال بی. والیس
فیلمنامه: جولیوس جی. اپستاین، فیلیپ جی. اپستاین، هاوارد کاچ، کیسی رابینسون
اقتباس شده از: نمایشنامه همه به کافه ریک میآیند نوشته موری بارنت و جوان آلیسون
موزیک متن: مکس استاینر
فیلمبرداری: آرتور ادسون
تدوین: اوون مارکس
کارگردان هنری: کارل جولیوس وییل
بازیگران:
هامفری بوگارت: ریک بلین
اینگرید برگمان: ایسلا
پاول هنرید: ویکتور لازلو
کلود رینز: کاپیتان لوئیس رنو
کنراد وید: سرگرد اشتراوسه
سیدنی گرین استریت: سینیور فراری
دولی ویلسون: سم
اطلاعات دیگر:
ژانر: درام، رمنس، جنگ
درجه نمایش: PG
کمپانی سازنده: وارنر بروس
اکران: 23 ژانویه 1943
مدت زمان: 102 دقیقه
ساخته شده توسط: آمریکا
زبان: انگلیسی
بودجه: 964 هزار دلار
فروش کل فیلم: 3.7 میلیون دلار
افتخارات و جوایز:
برندهٔ اسکار بهترین کارگردانی سال 1944
برنده اسکار بهترین فیلم سال 1944
برنده اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی سال 1944
نامزد اسکار نقش اول مرد سال 1944
نامزد اسکار نقش مکمل مرد سال 1944
نامزد اسکار بهترین فیلمبرداری سال 1944
نامزد اسکار بهترین تدوین سال 1944
نامزد اسکار بهترین موسیقی متن سال 1944
برنده جایزه بهترین فیلم برد ملی منتقدین آمریکا سال 1943
خلاصه کل داستان فیلم کازابلانکا (کافه کلاسیک)
تصاویری جالب و بدیع از کازابلانکا، شهری که شاید تا قبل از ساخته شدن این فیلم دارای شهرت آنچنانی نبود، آغازگر فیلم میباشد. "سرهنگ اشتراسر" (کنرادفایت) یکی از افسران ارشد نازی است که به خاطر انجام ماموریت مهمی وارد کازابلانکا می شود. او می خواهد از خروج مبارزی اهل چک بنام "ویکتورلازلو" (پل هنرید) که از زندان نازیها گریخته و قصد دارد از طریق این شهر به آمریکا بگریزد، جلوگیری نماید.
استراسر در فرودگاه با استقبال "سروان رنو" (کلود رنس) رییس شهربانی کازابلانکا روبرو می شود. کازابلانکا اکنون مستعمره فرانسه آزادبوده و جزو مناطق اشغال شده آلمانها محسوب نمی شود. در کازابلانکا همه از کاباره "ریک" سخن می گویند. بنابراین انتظار ما چندان زیاد نیست تا به کاباره ریک برویم.
اولین بار که چهره ریک (همفری بوگارت) را می بینیم در پشت میزش نشسته و به دربان کاباره اشاره می کند که چه کسانی مجاز به ورود می باشند. چرا که او یک قمارخانه به اصطلاح مخفی در کاباره اش دارد!
بالاخره لازلو از راه می رسد. مبارزی که زنی زیبا بنام "الزا" (اینگرید برگمن) او را همراهی می کند. با وارد شدن الزا نگاه "سام" (دولی ویلسون) نوازنده کاباره به او می افتد و بی درنگ او را میشناسد. وقتی لازلو جهت صحبت با کسی برای لحظاتی از همسرش جدا می شود، الزا سام را نزد خود فرا می خواند و از او می خواهد تا ترانه جاطره انگیز "همچنان که زمان میگذرد "را برایش بخواند. سام ابتدا قبول نمی کند ولی با اصرار الزا آن را اجرا می کند. لحظاتی بعد هیجان به اوج می رسد.
ریک وارد سالن شده و پس از مکثی کوتاه با عصبانیت به طرف سام رفته و فریاد می زند: سام! مگه بهت نگفته بودم هیچوقت این آهنگ را نزن! سام با اشاره سر الزا را نشان می دهد.
لحظه جاودان تاریخ سینمای رمانتیک شکل می گیرد و نگاه ریک و الزا در هم گره می خورد و آتش عشقی که چند سال پیش خاموش شده بود دوباره شعله ور می شود.
الزا همسرش لازلو را به ریک معرفی می کند. اولین سنت شکنی ریک خوردن مشروب با مهمانان است که باعث تعجب سروان رنو می شود. وقت رفتن فرا می رسد و ریک الزا را با نگاهش بدرقه می کند.
اکنون شب از نیمه گذشته و کاباره تعطیل است. اما ریک با دنیایی از خاطرات قدیمی و یادآوری آنها دست و پنجه نرم می کندو روی به مشروب آورده است. سام برای تسکین دادن به او نزدش می رود و ریک از او می خواهد تا آن ترانه خاطره انگیز را برایش بخواند.
یکی از بهترین فلاشبکهای تاریخ سینما رقم می خورد و ما با ریک به سالهای نه چندان دور در پاریس می رویم. ریک و الزا سوار بر
ماشین از مناظر مختلف عبور می کنند. آنها عاشق و دلباخته همدیگر هستند. الزا هیچ وقت از گذشته خود به ریک چیزی نمی گوید اما می داند که ریک بخاطر سابقه ای که در آمریکا داشته نمی تواند به کشورش بازگردد. خوشی آندو چندان طولانی نیست زیرا آلمانها فرانسه را اشغال کرده و هر لحظه به پاریس نزدیک می شوند.
اسم ریک در لیست سیاه گشتاپوست. بنابراین ریک باید هر چه سریعتر پاریس را ترک کند. او با الزا قرار می گذارد تا به اتفاق هم به سوی مارسی بگریزند. اما در آخرین لحظه و در ایستگاه قطار خبری از الزا نیست. سام حامل پیامی از طرف الزاست: ریک من متاسفم از این که نمیتوانم با تو بیایم و. . . . ریک گیج ومنگ نامه را مچاله کرده و سوار قطار می شود. . .
الزا وارد کافه می شود. ریک منتظر اوست اما آنقدر با طعنه و تند با او صحبت می کند که الزا با ناراحتی ترکش می کند. کارشکنی ها برعلیه لازلو شروع می شود. او سخت به دنبال پروانه خروج می گردد. غافل از اینکه رابط آنها را نزد ریک به امانت گذاشته و خود کشته شده است.
سرانجام لازلو پی می برد که اجازه خروجش در دستان ریک است و سعی میکند او را راضی کند اما این کار ساده ای نیست. در یک میهمانی گوشه ای از آنچه که آلمانها از آن وحشت دارند اتفاق می افتد.
در کاباره ریک ارکستر موزیک حماسی آلمان را میزند و سربازان و افسران آلمانی با صدای بلند آن را همراهی می کنند اما ناگهان لازلو وارد شده و از ارکستر میخواهد تا "مارسیز"را بنوازد. صحنه ای بدیع و بیادماندنی اتفاق می افتد و همه کسانی که در کاباره هستند برخاسته و سرود ملی فرانسه را با شور خاصی می خوانند. این کار به تعطیل شدن کاباره ریک می انجامد.
لازلو شبها جهت برگزاری جلسات نهضت مقاومت به طور مخفیانه در کازابلانکا رفت و آمد می کند و این بهترین فرصت برای الزا است تا نزد ریک رفته و او را متقاعد کند.
او ابتدا با خواهش و التماس از ریک می خواهد تا برگه های خروج را به او بدهد اما وقتی با بی تفاوتی ریک روبرو می شود به رویش اسلحه می کشد غافل از این که ریک بیدی نیست که از بادها بلرزد. الزا عذرخواهی کرده و باز هم با گریه التماس می کند.
ریک او را آرام کرده و درقبال برگه ها پیشنهاد عجیبی می دهد. بهای بدست آوردن برگه خروج تنها یک چیز است: خود الزا! او باید برای ریک باشد. الزا و ریک قرارهایشان را می گذارند.
روز سرنوشت فرا می رسد. ریک با ارائه برگه های خروج سروان رنو را متقاعد می کند تا فرودگاه را برای پرواز آماده کند. در این اثنا سرهنگ استراسر با شنود تلفنی از قضیه با خبر شده و سریع عازم فرودگاه می شود. در فرودگاه همه به هم میرسند. ریک به طرف سروان رنو اسلحه کشیده و از او می خواهد تا همکاری کند. اما استراسر از راه می رسد. ریک با گلوله ای او را که در حال تماس با برج مراقبت است از پا در می آورد. همه چیز طبق نقشه پیش رفته و هواپیما آماده پرواز است. در حالیکه الزا منتظر است تا بر طبق نقشه عمل شود با صحنه عجیبی روبرو می شود.
ریک او و لازلو را برای رفتن بدرقه می کند. الزا اندکی مقاومت کرده و ناباورانه به ریک نگاه میکند. اما ریک او را راضی به رفتن میکند.
وداعی دوباره برای ریک و الزا رقم می خورد: چشمان اشکبار الزا، نگاه سرد و بی تفاوت لازلو و چهره درهم اما مصمم ریک. هواپیما پرواز میکند و ریک و الزا برای همیشه از هم جدا می شوند. در فضای مه گرفته فرودگاه تنها ریک و سروان رنو باقی مانده اند که با گفتگویی دوستانه درباره آینده در غبار محومی شوند.
و این پایان حماسه کازابلانکاست. .
.
منبع: کافه کلاسیک
تحلیل و بررسی توسط علی اصغر بیات
مقدمه:
همواره داستان هایی که در شرح جنگ و دلاوریها و خیانتهایی که در این زمینه صورت گرفته است، بستر خوبی برای ساخت انواع رمان و فیلم بوده و بسیاری از فیلمهای تأثیر گذار تاریخ هم شکل گرفته از این رویدادهای مهم تاریخ بشری هستند. حال فیلم کازابلانکا در خلال یکی از بزرگترین و خانمان سوزترین جنگهای تاریخ شکل گرفته است، جنگی که بیش از 70 میلیون کشته داشت؛ یعنی جنگ جهانی دوم. جنگی که سال 1939 با حمله آلمانها به لهستان آغاز شد و تا 8 می 1945 در اروپا ادامه داشت.
فیلم در سال 1942 ساخته شد درست در خلال جنگ جهانی دوم.
داستان اصلی:
فیلم کازابلانکا از نمایشنامه "همه به کافه ریک میآیند" نوشته موری بارنت و جوان آلیسون اقتباس شده است. این نمایشنامه هرگز مورد توجه قرار نگرفت و فقط از روی آن فیلمنامه کازابلانکا ساخته شد.
در تابستان 1938، موری بارنتِ معلم زمانیکه در تعطیلات مدرسه بود، به همراه همسرش فرانسیس به وین اتریش (که در آن زمان تحت اشغال نازیها بود) برای کمک به یهودیان خویشاوندشان رفتند. نازیها در ماه مارچ همان سال وین را اشغال کرده بودند. این زوج جوان از شهری کوچک در جنوب فرانسه دیدن کردند.
زمانیکه آن دو به یک کلوپ شبانه مشرف به دریای مدیترانه رفتند، در آنجا پیانیست سیاه پوستی را دیدند که برای جمعیت زیاد فرانسوی، نازی و مهاجرین موسیقی جاز اجرا میکرد. بارنت از طریق بریتانیا به آمریکا بازگشت و چند هفته در Bournemouth توقف داشت. این زمان درست زمانی بود که او شروع به نوشتن خاطرات روزانهاش کرد که سر آغاز نوشته معروفش شد.
تجربهای که بارنت در وین داشت باعث شد که به او الهاماتی برای نوشتهاش شود و او در تابستان 1940 شروع کرد به نوشتن نمایشنامه در مورد یک کافه دار آمریکایی در کازبلانکای مراکش به نام ریک، که یک انسان آرمان گراست و شروع میکند به کمک کردن به یک آزادی خواه اهل جمهوری چک که همراه او زنی است که ریک سابقا به او علاقه زیادی داشته است.
زمانی که بارنت و همسرش آلیسون نتوانستند نمایشنامه را به هیچ تهیه کنندهای بفروشند، آن را به کمپانی "برادران وارنر" در ازای مبلغ 20 هزار دلار فروختند. برادران وارنر سریعا نوشته را به فیلمنامه نویسان خودشان جولیوس و فیلیپ اپستاین دادند و آنها سریعا نام داستان را به کازابلانکا تغییر دادند.
کازابلانکا و دلایل اهمیت ان:
در آغاز جنگ جهانی دوم، اروپا که به طور کامل در حبس فرو رفته بود، جای بسیار سختی برای زندگی مردم این قاره بود. از اینرو مردم اروپا به تنها مکان آزاد دنیا، یعنی آمریکا چشم دوخته بودند و در این زمان تنها راه مهاجرت به سمت آمریکا، بندر لیسبون پرتقال بود. ولی برای رسیدن به پرتقال از اروپا راهی وجود نداشت و تمام مسیرها به دست آلمانها افتاده بود و تنها راه رسیدن به لیسبون و سپس آمریکا، مسیر فرانسه به شمال مصر و شهر بندری کازابلانکا بود.
کازابلانکا هنوز توسط آلمانها اشغال نشده بود و تنها مکان برای فرار مخالفان آلمانها و مردمی که از شدت فشارهای اقتصادی و جنگ میخواستند به آمریکا مهاجرت کنند، بود. همین دلایل باعث اهمیت کازابلانکا شده بود. مشکل اصلی که برای تمام مهاجران وجود داشت، به دست آوردن روادید برای سفر بود که باعث میشد آنها هزینه و سختیهای زیادی را برای این کار متحول شوند، به طوریکه بسیاری از مهاجران حاضر به انجام هر کاری برای به دست آوردن روادید سفر بودند.
داستان فیلم:
داستان فیلم از جایی آغاز میشود که پلیس اعلام میکند دو پیک آلمانی که حامل مدارک رسمی بودهاند در قطاری که از "اوران" حرکت کرده است به قتل رسیدهاند و قاتل و همدستان احتمالیش عازم کازابلانکا شدهاند. سپس مشخص میشود که این دو پیک آلمانی حامل روادید معتبری بودهاند که پس از قتل از آنها ربوده شدهاند. این دو روادید یکی از مهمترین قضایای فیلم در تمام مدت آن است.
نقش اصلی فیلم ریک بلین با بازی بازیگر بزرگ سینما، هامفری بوگارت است.
ریک یک آمریکایی است که بعدها مشخص میشود به دلیل فعالیتهای آزادی خواهانه که در چندین کشور مختلف انجام داده است حق بازگشت به آمریکا را ندارد و به نوعی از این کشور اخراج شده است و حال در کازابلانکای مراکش صاحب یکی از بهترین کافههای این شهر است که به کافه ریک معروف است.
ریک بلین خیلی جدی است و حتی میتوان گفت کمی عنق و بد اخلاق هست و در نگاه اول بیننده با یک شخصیت خودخواه و پول دوست و کسی که به جز خودش به هیچ کس دیگری اهمیت نمیدهد روبرو میشود، ولی رفته رفته و در خلال فیلم متوجه میشویم که ریک دارای ابعاد شخصیت زیادی است؛ او بسیار احساساتی و خیرخواه و همیشه حامی مردم ضعیف است و البته تمام فعالیتهای انسان دوستانه او به صورتی انجام میگیرد که اطرافیانش متوجه نمیشوند.
زمانی که افسران نازی برای پیگیری قتل دو پیک به کازابلانکا میآیند، رئیس پلیس کازابلانکا، کاپیتان لوییس رنالت که میداند قاتل قرار است در کافه ریک روادیدی را که از دو پیک سرقت کرده است را بفروشد، برای اینکه خود را در دل آنها جای دهد در برابر افسران نازی میخواهد با مراسمی خاص این قاتل را جلوی نازیها دستگیر کند.
قاتل بی خبر از اینکه برایش تله گذاشته اند پیش ریک میرود و میگوید که اگر ممکن است این روادید را برایش نگه دارد تا زمانی که آنها را بتواند بفروشد و از کازابلانکا بگریزد و ریک هم قبول میکند تا روادید را برایش نگه دارد. زمانی که مأموران به قاتل دو پیک برای دستگیری او حمله میکنند، در طی یک تعقیب و گریز او جان خودش را از دست میدهد و روادید بدون اینکه کسی اطلاع داشته باشد پیش ریک میماند و هر چقدر که ماموران دولت کافه را به دنبال این روادیدها میگردند، نمیتوانند آنها را پیدا کنند.
برخورد دوباره:
زمانی که ویکتور لاسلو، با بازی "پاول هنرید"، آزادی خواه معروف اهل جمهوری چک و همسرش ایسلا لوند، با بازی "اینگرید برگمان"، که توسط آلمانهای نازی تحت تحقیب در سراسر اروپا هستند به کازابلانکا برای گریختن به آمریکا وارد میشوند، یک اتفاق تأثیر گذار می افتد و آن هم آشنایی ریک با ایسلا است که برای همه عجیب است، مخصوصا کاپیتان رنالت که ریک را یک مرد زن گریز میدانست و تا به حال ندیده بود ریک با مشتریها سر یک میز بنشیند، بسیار از این بابت تعجب کرد و موضوع برایش بسیار جالب آمد. از همان لحظات اول برخورد ریک با ایسلا و نوع نگاههای آنها به یکدیگر مشخص میشود که بین آنها اتفاقاتی رخ داده و داستانی پشت این نگاهها و تغییر رفتار ناگهانی ریک وجود دارد.
داستان یک عشق، پایان دردناک:
داستان عشق ریک و ایسلا به چند سال قبل باز میگردد، زمانیکه در پاریس با همدیگر آشنا شدند و بدون اینکه کوچکترین اطلاعی از گذشته یکدیگر داشته باشند در کنار یکدیگر زندگی میکنند. در آن زمان هم ریک و هم ایسلا بسیار خوشحال بودند. زمانیکه آلمانها میخواستند وارد فرانسه بشوند، به دلیل اینکه ریک به خاطر فعالیتهای سیاسی علیه دولت آلمان تحت تعقیب نازیها بود،
مجبور به ترک پاریس شد و با ایسلا قرار گذاشتند که با قطار از پاریس بگریزند ولی ایسلا هرگز سر قرار حاضر نشد و فقط از او نامهای به دست ریک رسید که در آن گفته بود که دیگر قادر به دیدن ریک نیست و دلیلش را هم نمیتواند بیان کند و نمیتواند با ریک همراه شود. ریک کاملا از به هم خوردن این رابطه شکسته میشود و یکی از دلایل زن گریزی او همین شکست عشقی بود که از ایسلا خورده بود و حس تنفر شدید نسبت به هر رابط عاطفی داشت. بعد از ایسلا ریک با هیچ زنی رابطه عاطفی برقرار نکرده بود و تبدیل به یک مجسمه بدون روح شده بود.
حالا ریک و ایسلا دوباره رو در روی همدیگر هستند و ریک پر از سؤالات زیاد است و فکر میکند که ایسلا به او خیانت کرده است و نمیتواند به او اعتماد کند. ولی ایسلا همراه همسر خودش ویکتور لاسلو هست و ریک نمیتواند سؤال هایش را از ایسلا بپرسد.
فرار ویکتور لاسلو:
ویکتور لاسلو به هر نحو ممکن میخواهد از کازابلانکا فرار کند، چون جان او و همسرش به شدت در کازابلانکا توسط نازیهای در خطر است. او باید بگریزد تا بتواند به اهداف زادی خواهانه خود ادامه بدهد. فرار لاسلو بسیار مهم است، چون هم او از رهبران جنبش آزادی است و هم یک نماد مقاومت و کسی که سالها با آلمان ها به مبارزه پرداخته است.
ولی برای فرار از کازابلانکا به روادید احتیاج دارد که تمام روادید صادره از کازابلانکا حتما باید توسط رییس پلیس رنالت تأیید و امضا شود و رنالت هم به خاطر پیروی از آلمانها هرگز این کار را انجام نخواهد داد. لاسلو از طریقی متوجه میشود که ریک دو روادید معتبر و بینام دارد که میتواند تنها راه ممکن برای خروج از جهنم کازابلانکا باشد
ولی زمانیکه لاسلو با یک پیشنهاد خیلی خوب مالی سراغ ریک میرود، ریک از فروش روادیدها امتناع میکند و به لاسلو میگوید دلیل نفروختن روادیدها را باید از همسرش بپرسد. لاسلو کاملا گیج از اینکه چرا باید ایسلا جواب را داشته باشد پیش او میرود. لاسلو کاملا به همسرش اعتماد دارد ولی میداند که اتفاقی در گذشته بین او و ریک افتاده است که دوست ندارد از این قضیه سر در بیارورد.
بازگشت ایسلا:
در این هنگام ایسلا که میبیند لاسلو هیچ راهی ندارد به تنهایی به کافه ریک میرود و مجبور به التماس از ریک میشود ولی ریک به هیچ وجه حاضر به بخشش او نیست و با جملات ناپسندی او را اذیت میکند و به او خائن میگوید. تا اینکه متوجه میشود ایسلا قبل از آشنایی با ریک، همسر لاسلو بوده است و زمانی ریک و ایسلا عاشق یکدیگر میشوند که ایسلا طی یک خبر دروغین فکر میکند لاسلو کشته شده است و روزی که قرار برای فرار میگذارند، به ایسلا خبر میرسد که همسرش زنده است و شدیدا به او احتیاج دارد.
حماسه ریک:
ریک که حالا تمام قطعات پازل در ذهنش ساخته شده است از یک طرف با پیشنهاد ایسلا مبنی بر اینکه او عاشق ریک هست و حاضر هست تا همیشه پیش او بماند و فقط روادید را برای لاسلو آماده کند روبرو است و از طرفی با وجدان بیدار شده خود که نمیتواند با این کار کنار بیاید.
سپس ریک با گروگان گرفتن رییس پلیس او را مجبور میکند تا اجازه خروج و سوار شدن بر هواپیما را به لاسلو و همسرش بدهد. ایسلا از ریک میخواهد که در کنارش بماند ولی ریک که اهداف آزادی خواهانه بزرگتری از عشق دارد به ایسلا میگوید که لاسلو در کنار تو میتواند به اهدافش برسد و باید که همیشه در کنار لاسلو بمانی.
زمانیکه هواپیما در حال بلند شدن است، افسر آلمانی توسط ریک کشته میشود تا مانع پرواز هواپیما نشود. هنگامی که مأموران نازی به صحنه جرم میرسند کاپیتان رنالت نه تنها ریک را لو نمیدهد بلکه گویی تعصب میهن دوستانه خودش هم شروع به جوشیدن کرده است. در سکانس پایانی فیلم یکی از دیالوگهای ماندگار تاریخ سینما رقم میخورد، جاییکه ریک و کاپیتان در کنار همدیگر در حال رفتن هستند و ریک خطاب به کاپیتان میگوید "لویی، فکر میکنم این آغاز یه دوستی جالب باشه".
نتیجه گیری:
کازابلانکا فیلم بسیار بزرگ و در خور نام سینما است، فیلمی که تمام پارامترهای لازم برای بزرگ بودن را داراست. فیلمنامه فیلم فوق العاده قوی و کامل است، بهطوریکه در هیچ قسمت فیلمنامه ضعفی دیده نمیشود. فیلمنامهای که یک اثر اقتباسی است و توسط یک هیئت چهار نفره به کازابلانکا تبدیل شد. فیلمنامه به قدری خوب است که همچنان در رأی گیریهای مختلف برترین فیلمنامههای تاریخ سینما در بالاترین رتبهها قرار میگیرد. اتحادیه نویسندگان آمریکایی در یک آماردهی 101 فیلمنامه برتر تاریخ را اعلام کرد که فیلمنامه کازابلانکا بالاتر از پدرخوانده ماریو پوتزو و در رأس برترین فیلمنامههای تاریخ جای گرفت.
کارگردانی کازابلانکا توسط مایکل کورتیز با ظرافت خاصی انجام شده است، کورتیز کارگردان بزرگی که تا قبل از کازابلانکا چهار بار کاندید دریافت اسکار شده بود و در همه موارد هم شکست خورده بود و تمام تلاشش برای ساخت یک اثر ماندگار چه برای سینما و چه برای نام خودش بود که بی شک در این راه موفق شد و با ساخت کازابلانکا تمام افتخارات سینمایی خودش را تکمیل کرد و با دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی مزد زحمات خودش را هم گرفت. کورتیز فیلمی ساخت که تا به امروز درباره آن صحبت میشود و همیشه نگاه همراه با رضایت منتقدین همراه این فیلم هست.
عناصر بازیگری در این فیلم شامل دو تن از بزرگترین بازیگران تاریخ سینما، یعنی همفری بوگارت و اینگرید برگمان میباشد. بازیگرانی که در تمام سکانسها بینقص و عالی بازی میکنند. همفری بوگارت در نقش ریک چنان فرو رفته است که شخصیتش در فیلم کاملا برای بیننده ملموس است و به راحتی میتوان با شخصیتش در فیلم رابطه برقرار کرد. یا کاپیتان لوییس رنالت به قدری نقش یک افسر پلییس فاسد را خوب بازی میکند که کفر بیننده را از این همه خباثت در میآورد.
پس میتوان به راحتی نتیجه گرفت که برای ساخت یک اثر ماندگار احتیاج به عوامل ماندگار داریم، کارگردان بزرگ، بازیگران بزرگ، فیلمبردار بزرگ و از همه مهمتر فیلمنامه بزرگ و بقیه عوامل که دقیقا مثل یک پازل است که اگر حتی یک قسمت از این عوامل جور در نیاید، نمیتوان یک شاهکار تاریخی را ساخت
لیل و برررسی از: علی اصغر بیات