نقاشي هاي طبيعت روي ديوار هاي شهر تهران

Amir M@hdi.A

کاربر فعال تالار مهندسی شهرسازی
کاربر ممتاز
اغلب تصور می شود که دیوارها صرفا ایجادکننده مرز بین دو چیزند؛ اما اساسا خود به مثابه نقطه مرزی عمل می کنند. هر نقطه مرزی در عین حال که جداکننده است می تواند ادعای با این یا با آن بودن هم بکند و بدین شکل هویت خود را همواره سیال و پرابهام نگاه دارد. دیوارها، همواره از هویت مرزی و سیال برخوردار بوده‌اند. در دورترین نقاط تاریخ، آنجا که بشر یک جانشینی پیشه کرده است دیوارها به عنوان تمایزدهنده بین این قلمرو از طبیعت با آن قلمروِ دیگر عمل می‌کردند.
اما دیوارها، از موقعیتی دیالکتیکی نیز برخوردار بوده‌اند. از یکسو ایجادکننده مرز میان قلمروهای متفاوت طبیعت بوده‌ و از دیگر سو مرز دیگری را ایجاد می‌کردند: مرز میان خودشان به عنوان امری مصنوع و بشری، با پیرامونشان به عنوان طبیعت. از این رو، دیوارها به عنوان امری مصنوع و دست‌ساخت بشر همواره خود را در تقابل با طبیعت تعریف می کنند.
اگر دیوارهای اولیه، مرزبندی میان دو قلمرو از طبیعت بودند، دیوارهای شهر این معادله را تغییر می دهند و دو امر مصنوع را از یکدیگر جدا می کنند. در تعامل میان دو امر مصنوع اینک دیوار خود می‌تواند در شرایطی ادعای امری طبیعی کند. چرا که وقتی تصویر طبیعت را روی خود ترسیم می‌کند این گونه می‌نماید که مصنوع به طبیعت تبدیل شده است یا دست کم این‌گونه القا می‌کند که امری طبیعی را به نمایش می گذارد.
این در حالی است که نقاش‌یهای طبیعت (رود، درختان و گل‌های زیبا و…) صرفا نمایش طبیعت هستند و نه خود طبیعت. بنابراین، دیوارهای اولیه که به عنوان امری اضافه و مصنوع در طبیعت تلقی می شدند، اینک در زندگی شهری آیینه‌ای برای نمایش طبیعت می شوند.
اما چرا دیوارها امروزه نقش متفاوتی نیز یافته‌اند و به عرصه‌ای برای نمایش نیز بدل شده‌اند؟ در اینجا تنها تبارشناسی دیوار می تواند در کنار مطالعه تاریخ زندگی دیوارها، به مناسبات تصاویر روی دیوار با قدرت بپردازد.
واضح است که تصویرسازی روی دیوار در هر شکل آن امری ایدئولوژیک است. اما این تصویرها همگی یک پیام مشترک نیز دارند: اینکه به دیوار نگاه کنیم. گویی دیوارهای شهر عقده دیده شدن دارند. در کنار این همه تصاویر جذاب و دیدن‌یهای در حال حرکت و پرجوش‌وخروش، دیگر چه کسی به دیوارهای یک جانشین و زنگارگرفته تهران می‌نگرد؟ خاصه وقتی دیوارها صرفا مرز میان ساختمان‌ها و خیابان‌ها (میان غیرطبیعت با غیرطبیعت) در نظر گرفته شوند، آدمیان سرگرم دیدن برج‌ها و خیابان‌های در حال حرکت می شوند تا دیوارهای مرده و بی‌جان شهر.
اما با تصویرگری طبیعت یا هر چیزی دیگر، اکنون دیوارها هم دیده می‌شوند. این است که می-گویم، نقاش‌یهای دیواری بهانه‌ای است برای دیده شدن دیوار تا دیده شدن طبیعت یا چیزهایی از این قبیل.
تا اینجا روشن شد که دیوارها ما را با دو گونه بازنمایی مواجه می‌سازند یکبار آن چیزهایی که به نمایش می گذارند و یکبار دیگر بازنمایی خودِ دیوار در برابر چیزهای دیگری که در شهر و در اطراف‌مان وجود دارد.
اگر هر بازنمایی با مقوله قدرت و ایدئولوژی مرتبط باشد، می‌توان تاریخ دیوارنوشته‌ها را از این دریچه مورد خوانش قرار داد. اکنون برای تحلیل گفتمان دیوار به مثابه متن، می‌توان فراتر از متن رفت و به زمینه اجتماعی نیز توجه کرد.
دیوارها تاریخ زندگی خود را دارند این تاریخ البته با تاریخ زندگی انسان‌ها بیارتباط نیست. اگر دیوار را چون کتابی ورق بزنیم و به صفحات انقلاب ۵۷ برگردیم می توانیم ببینیم که در آستانه انقلاب، دیوارها از کنترل قدرت، خارج و مردمی شدند.
به عبارت، دیگر دیوارنوشته نه در انحصار دولت و نه انحصار گروه‌های خاص مانند هنرمندان بود. بلکه هر کس اجازه داشت نقش خود را بر دیوار حک کند و بدین ترتیب دیوار چندمعنایی شد ـ این در حالی است که دیوارهای یکدست امروزه اغتشاشی را در پشت خود پنهان کرده‌اند ـ در هنگامه انقلاب ۵۷ هر حزب و گروه سیاسی، شعار و مرام خود را بر دیوار می کشید. در کنار آن هر رهگذر نیز می توانست خواست خود را از طریق دیوار انعکاس دهد و لذا از طریق چندصدایی شدن دیوار می شد به چندصدایی شدن جامعه نیز پی برد.
دیوارهای عصر انقلاب خود منقلب شده و سر به طغیان زده بودند و از هر چیزی سخن می‌گفتند: نقشی بر روی نقشی دیگر، شعاری بر شعاری دیگر. تجربه‌ای که نام آن را می توان انقلاب دیوارها نام نهاد. اساسا شاید هر انقلابی بدون دیوارنوشته‌ها بیمعنا باشد، حتی انقلاب‌های فیس‌بوکی و تویتری نیز به دیوارها نیاز دارند. دیوارها، صرفا تکیه‌گاهی خوب برای انقلابیون نیستند بلکه پیش از همه به انقلاب می‌پیوندند.
از میان همه نوشته‌ها و تصویرگر‌یها، مهمترین عنصر در دیوارهای انقلاب، وعده‌هایی است که برای آینده داده می شود. آزادی، جمهوری، عدالت، رفع ظلم، برابری و… دیوارها همیشه وعده‌ای در آستین خود دارند و در بسیاری اوقات بدون آنکه تحقق یابند وعده‌ها جا‌یشان را به یکدیگر می‌دهند. آنگونه که والتر بنیامین از تاریخ خوانش کرد و می توان آن را به دیوار هم نسبت داد. دیوارها زباله‌دان وعده‌های تحقق نایافته‌اند. در عین حال، این وعده‌ها به تعبیر ارنست بلوخ «نه‌هنوز»های‌یاند که در شکل آرمان تبلور می‌یابند.
به مرور پس از انقلاب، دیوارها یکدست‌تر شدند و مالک پیدا کردند و تنها تصاویری خاص بر دیوارها نقش بست. به دیگر سخن، با تک‌صدایی شدن جامعه، دیوارها نیز تک‌صدایی شدند. انقلاب هنوز به پایان نرسیده بود که جنگ از راه رسید (هزار وعده خوبان یکی وفا نکند، وعده‌های جدید از راه رسیدند اما از سنخ دیگر. نه از سنخ آزادی و عدالت بلکه از سنخ معنویت و رستگاری. اگر چه انقلاب به جنگ تحمیلی رنگ و بوی احساسی داد اما این جنگ بود که پروژه انقلاب را به پروژه‌ای آن دنیایی بدل کرد. مردم دیگر قرار شد به کمال برسند نه اینکه زندگی کامل به آنها داده شود).
در این زمان، احوال دیوارها دگرگون شد، از تنوع دست کشیدند و یکپارچه سر در آستان قدسی نهادند و به جنگ و آخرت اندیشیدند. در دهه ۶۰، جنگ و تصاویر مرتبط با آن روی دیوارها الویت پیدا کرد. تصاویرِ رزمندگان، شهدا و شخصیت‌های سیاسی و نمادهای مذهبی که عمدتا عناصر مرگ و آخرت را تداعی می‌کردند سراسر دیوار را تصاحب کرده بودند.
دیوار در آن زمان، جنگ را به درون شهر بازتاب می داد. آیینه‌ای بود که نه مقابل خود را بلکه چون مثل افلاطونی آن سوی دیگر/فراسوی خود را نشان می‌داد. گویا شهر به غفلت دچار شده و از این طریق باید گوشزد شود. این‌گونه، دیوار به ادامه نهادهای موعظه‌گر جامعه بدل شده بود.
اینجا نیز دیوار نقش مرز را بازی می‌کند اما نه مرز میان طبیعت و غیرطبیعت بلکه مرز میان مرگ و زندگی، جنگ و صلح، دنیا و آخرت. بنابراین، دیوارها تنها وضع موجود را بازتاب نمی دادند بلکه شرایط مطلوب و در عین حال ایدئولوژیک را برای زندگی پیشنهاد می دادند. می‌دانیم که جنگ صرفا امری نظامی نبود بلکه بیشتر امری ایدئولوژیک بود و دیوارها در برساختن نظام معنایی برآمده از ایدئولوژی جنگ نقش مهمی داشتند.
جنگ به پایان نرسیده، دوره سازندگی شروع شد. آرمان‌های کمال‌طلبانه ذیل گفتمان جنگ به کناری نهاده شد و دوره جدید با آرمان‌های جدید آغاز شد. اکنون نوبت وعده‌هایی بود که سازندگی بر روی دیوارها باید ارائه دهد. کرباسچی به عنوان شهردارِ تکنوکرات، دیوارهای قدیمی شهر را ویران کرد (همین طور وعده‌های نوشته شد روی آنها را ) و خیابان‌ها را توسعه داد و بزرگراه‌های جدید ساخت.
دیوارهای جدیدی ساخته شدند و روی دیوارهای منازل و دیوارهای شهر نقش و نگارهای جدید که شهری آرام و پاک را وعده می دادند، نقش بستند. با طرح زندگی ایده‌آل، معنای جدیدی از زندگی بر دیوارها نقش بسته بود و به تدریج، شهروندان حس کردند که دیگر در میدان جنگ نیستند بلکه در شهری به دور از هیاهوی جنگ زندگی می کنند.
علائمی که در اینجا و آنجای شهر نشانه پناهگاه‌ها برای در امان ماندن از بمباران دشمن بود دیگر وجود نداشتند. نشانه‌های مرگ از دیوارها پاک شدند و نشانه‌های زندگی بر جای آن نشستند. این-گونه بود که دیوارها نه روح پس از مرگ (شهادت) بلکه روح زندگی را انعکاس می دادند.
آری، دیوارها دین و ایمان خود را از دست داده بودند و شخصیت متفاوتی پیدا کرده بودند. تصاویر مردان و زنانی که بر روی آن نقش می‌بست از سنخ دیگری بودند، چرا که دیگر، نه می‌خواستند انقلاب کنند و نه به کمال برسند. دیوارها پیش از آدم‌های شهر، از خودباخته و سکولار شده بودند.
آگهیهای تبلیغاتی بر دیوارها هجوم آورده بودند، هر چیزی که بتوان بر آن چیزی آویخت جایگاهی برای آگهیهای تبلیغاتی سرمایه‌دارانه شده بود. اکنون دیوارها دیگر نه مرگ و آخرت بلکه توجه بیشتر دنیا را از ما طلب می کردند. آنها زندگی را زندگی‌تر می‌خواستند و بیشتر ما را تشویق می-کردند که جنگ را از یاد ببریم و کمی به زندگی بیندیشیم.
تصاویرِ بدن‌های کشته شده بر دستان مادران، سیمای معصومین پشتِ نقاب، صورت‌های خندان شهداء، و جملات انقلابی به تدریج پشت دود و غبارهای شهر کم‌رنگ یا پاک شدند و به جایش تصاویر جاروبرقی، تلویزیون، تیغ ریش‌تراش، تبلیغات بانک‌ها و دعوت به سرمایه‌گذاری و نظایر آن جایگزین شد.
اکنون دیگر مادران در بدرقه فرزندان خود نبودند بلکه فرزندان در کنار مادران در خدمت خوش‌آمدگویی به کالاها بودند. دهان‌ها در تصاویر هنوز باز بود نه برای گفتن الله اکبر بلکه برای بیان حس مبهوت‌شدگی در برابر کالا.
آرزوها عوض شده بود. دیگر جمله شهیدانی که فریاد می‌زدند «خواهرم! حجاب تو از خون من رنگین‌تر است» در میان نبود. اکنون نوبت تبلیغ وسایل آرایشی بود و تصاویر کلوزاپ چهره خندان و زیبای زنان بر روی دیوارها. اگر چه در طول این ایام (و حتی تاکنون)، تریبون‌ها هنوز آرمان‌های جنگ را زمزمه می کردند اما دیوارها با پاک کردن تصاویرِ گذشته، وعده سخنان جدید و گفتمان نوظهوری می دادند.
در اینجا نیز دیوار موقعیت مرزی خود را حفظ کرد مرز بین زندگی معمولی جنگ‌زده و زندگی ایده‌آل. وعده‌های زندگی آرمانی تحقق‌نایافته زمان جنگ جای خود را به وعده‌های تحقق نایافتنی عصر مصرف داده است. اکنون دیوارها دنیای جدیدی را وعده می دادند. نه یک دنیای آرمانی و معنویت بلکه جهانی رویایی که کالا در مرکز آن قرار داشت.
در دهه ۸۰ عصر پساسازندگی شروع شد: ایدئولوژی پساسازندگی بر این باور بود که مسیر جدید صرفا با نقد مسیر سازندگی ممکن می شود و بدین ترتیب، با یکی پنداشتن ارزش‌های زمان سازندگی با غربی شدن و مصرفی شدن، آن دوران زیر سوال رفته و این بار سخن از سازندگی واقعی بود. این گونه بود که وعده‌های سه دهه انقلاب یک جا دوباره مطرح شدند: ارزش‌های انقلاب، ارزش‌های جنگ و ارزش‌های سازندگی واقعی!
دیوارها در این روزها چیزهای متناقض را نمایش می دهند، گویا نقدهایی که از تحقق نیافتن وعده‌ها گفته شد در کسانی اثر کرده باشد، تمایل دارند با یادآوری مجدد وعده‌های گذشته، بحران تحقق‌نیافتگی آنها را لاپوشانی کنند. بنابراین، پس از شبیخون نمادهای مصرف‌گرایی به دیوارهای شهری، آنها از نو رنگ‌آمیزی شدند.
مسئولان شهری به صرافت افتادند گویا چیزهایی به ناحق از دیوارها پاک شده بودند. بدین ترتیب بود که دو شکل آرمان‌گرایانه زندگی به دیوارها بازگشتند.
اما این بازگشت بیشتر صورتی اسطوره‌ای دارند. آن‌چنان‌که رولان بارت در اسطوره امروز از آن سخن گفته است. این دو شکل اسطوره‌ای شده چیزی نیستند جز چهره معصوم شهیدان و چهره معصوم طبیعت. هم طبیعت و هم چهره شهیدان، نماد معصومیت‌اند. چیزی که شهر از آن خالی شده است. اکنون دیگر دیوارهای شهر بدون آنکه وعده‌ای جدید دهند دوباره وعده‌های گذشته را به یاد می-آورند. تصاویر، پس از آنکه دست به دست چرخیدند دوباره به جای اول خود رسیدند!
اما نقاشی‌های طبیعت چگونه بر دیوارهای شهر ما داستانی محافظه‌گرانه را رقم می زنند بدون آنکه امکان تحقق آن را داشته باشند؟ آیا مفهوم طبیعت کاذب روی دیوارها می تواند معنای دروغین بودن وعده‌های جدید را القاء کند؟ آری، وضعیت فعلی تصویرگری دیوارها، مرزشدگی مجدد میان طبیعتِ کاذب و شهر را به ارمغان می‌آورد.
اگر نمادهای مصرف، دنیای جدیدِ فراوانی را نوید می داد نمادهای طبیعت و چهره‌های شهدا دنیای مقدس گذشته را به یاد می آورند. هر دو شکل این تصویرگری، ما را با دنیای دیگر مواجه می‌کنند. دنیایی که زندگی شهری راهی متفاوت با آنها (پیمود و) می پیماید.
اکنون، دیوارها سراسر با نقاش‌یهای طبیعت: درخت، آبشار، گل و پرندگان پر شده‌اند و در برابر درختان گردوغبارگرفته تهران و پرندگان شهری‌شده رخ‌نمایی کرده‌اند. آنهایی که واقع‌یاند زیبا نیستند (خاکی و دودآلودند) و آنهایی که زیبایند واقعی نیستند. این گونه است که فرهنگ بصری شهری هم‌زمان، امر والا و امر زیبا را در خود جای داده است.
کانت امر والا (sublime)را رضایت همراه با ترس نام نهاد و بدین گونه آن را با امر زیبا متفاوت دانست. در حالی که امر زیبا (the beautiful) با تجربه لذت همراه است، امر والا بیشتر شایسته احترام است و به تعبیری با نوعی لذت منفی همراه است. چرا که ما را دچار ترس و وحشت می کند.
بدین سان دیوارهای شهر از یکسو عرصه نمایش تراژیک شهیدانِ در خون خفته و از سوی دیگر طبیعتِ آرام دوردست‌ها می‌شود. یکی رخدادِ وحشتناک (بدن کشته شده و خون‌آلود) اما والا و دیگری تصویری نامتجانس با شهر فعلی (طبیعت آرام) اما زیبا.
اینک، طبیعت کاذبی که زیباتر از طبیعت واقعی در شهر است از دو سو کذبش مورد تامل قرار می گیرد. یکی آنکه به جای طبیعتِ واقعی، ما را با طبیعتِ تصویری روبرو می کند و از ما می‌خواهد که بدان قانع باشیم. دیگر آنکه دیوار با طبیعی‌سازی مصنوعی خود تلاش می کند چهره امر مصنوع را طبیعت بپنداریم.
دیگر اینجا بحث قانع شدن نیست بلکه باور کردن این امر است که دیوارها (با نقش و نگارهای طبیعت) دیگر امری مصنوع نیستند بلکه اساسا در مرز میان امر مصنوع با امر مصنوع دیگر (ساختمان و خیابان) به امری طبیعی بدل شده‌اند.


همان طور که می ‌دانیم، در برنامه‌ریزی جامع شهری قرار بود به شهر پاک و شهر سبز دست یابیم. اکنون شهر، پاک و سبز شده است. اما نه در محیط زندگی بلکه بر روی دیوارهای شهر. دیوار شهری در اینجا دیگر مرز میان طبیعت/غیرطبیعت نیست. بلکه مرز میان طبیعت/طبیعت کاذب است. طبیعتی با رنگ و روغن بر روی دیوار. اکنون دیوار دیگر در مرز نایستاده بلکه خودش به طبیعت بدل شده. دیگر چیزی فراسو را انعکاس نمی دهد بلکه خودش بر جای طبیعت قرار گرفته. دیگر چیزی وعده نمی دهد بلکه خودش به مثابه تحقق وعده عمل می‌کند. دیگر رویایی در سر ما نمی‌پروراند بلکه خودش تحقق آرزو است.
آنچه بر دیوارها تحت عنوان طبیعت، نقش بسته است بازگشت امر سرکوب شده است که توسط شهرنشینی ویران‌گر صورت گرفته بود. بازگشتِ امر سرکوب شده آن‌چنان‌که فروید می‌گوید، در چهره ای مبدل و نه واقعی و به شکلی باژگون شده. نقاشی طبیعت شکلِ باژگون شده صحنه‌های طبیعت در شهر است که عقلانیت شهری آن را واپس زده بود. این است سرنوشت هر آنچه واپس زده می شود.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
Amir M@hdi.A نقاشي 3 بعدي در معابر شهري . حتما ببينيد اخبار و تازه های شهرسازی 2

Similar threads

بالا