نظریاتی رجع به روح انسان

seabeladi

عضو جدید
نظریاتی راجع به روح انسان

با سلام!
ابتدا منبع را معرفی می کنم. امیدوارم خوشتون بیاد.
کتاب :بعد ناشناخته فصل سوم: حیات پنهانی انسان (روح)

نویسنده: دکتر محسن فرشاد سال انتشار:1361 انشارات: اقبال

قسمتی از مقدمۀ کتاب بعد ناشناخته: انسان چیست؟ سوالی که بشر از بدو پیدایش معرفت از خود کرده است و هر وقت که آنرا مطرح کنیم باز تازه است. انسان یک حیوان تکامل یافته است؟ یا یک سازمان بسیار پیچیده باگذشتۀ ناشناخته و آیندۀ اسرارآمیز؟
آیا انسان یک حیوانی است که به وسیلۀ موجودات پیشرفتۀ کهکشان های دیگر یاری شده است تا به تکامل حاضر برسد یا یک موجود متفکری است که در اثر تصادف و ترکیبات شیمیائی محیط به شناخت امروزی دست یافته و حیات وی چیزی جز یک تصادف نبوده است؟ آیا انسان طبق گفتۀ مذاهب و مکاتب عرفانی یک نیمۀ خداست که خداوند او را به صورت خویش آفریده تا نشانی و پرتویی از وجود خود را در عالم هستی ظاهر کند؟ یا انسان فقط یک ماشین مادی است که بدون دستور گرفتن از جائی آزادانه حاکم بر سرنوشت خود بوده و هرچه می کند خود اوست و در عالم هستی و کائنات تنهاست؟ سلطان کیهان بوده و باید تنهای تنها راه تکاملی خود را تا بی نهایت با دست خود بپیماید؟ یا انسان موجودی نحیف و ضعیف از سلسله موجودات پیشرفته ایست که در کائنات وجود دارند و تازه در جادۀ ترقی افتاده و وجودهای باهوش و بسیار متفکری مواظب رفتار و سرنوشت او هستند و در کل سرنوشت او سهیم می باشند؟
ما در این نوشته از نظریات بزرگترین روح شناسان, عرفا, فلاسفه و دانشمندان علوم تجربی غرب و بزرگان فلسفی شرق کمک گرفته ایم. در واقع نگاه مجددی است به مسئلۀ متافیزیک و بررسی ناشناخته ها از دو دیدگاه علم و فلسفه.

روح کلمه ایست به قدمت تاریخ انسان و جوهریست که بیش از هر مسئلۀ دیگر فکر انسان را به خود مشغول داشته است. از قدیم الایام تاکنون از مذاهب گرفته تا فلسفه های پیشرفته و فرهنگ عامه و حتی خرافات دربارۀ روح اظهار نظر کرده اند و ذهن بشر را درگیر مسئله و وجودی نموده اند که به شهادت بزرگترین دانشمندان علوم تجربی خود علم در اواخر قرن بیستم پاسخ جامع و مانعی برای آن ندارد. با تمام این مشکلات و برخوردها که حتی باعث نزاع بین مکاتب فلسفی گوناگون شده و وجود جوهری , موجودی یا چیزی به نام روح که مورد انکار بعضی ها و ابرام بعضی دیگر بوده باعث نشده که امروز علومی مانند فیزیک , زیست شناسی حیات, ژن شناسی و روان شناسی و فیزیولوژی به کلی آنرا انکار کرده و به کلی از تحقیق دربارۀ ان دست بشویند. فقط می توان گفت:
عاقلانه ترین مکاتب فلسفی و علمی به یک جمله فعلا" اکتفا کرده اند و آن اینکه ما هنوز راجع به بشر, ساختمان پیچیده و ذهنی او, جهان روانی وی و دستگاههای مغزی و عصبی وی و بالاخره جهان ناشناخته ای که انسان از ان الهام می گیرد چیز زیادی نمی دانیم. ما اتم را می شناسیم. سیارات و کهکشان ها را می شناسیم.در فیزیک فضایی و مهندسی ژنتیک تحقیق می کنیم. بالاترین قوانین را برای ایجاد بهترین شرایط اجتماعی و اقتصادی خود وضع می کنیم, اما مغزی را که اتم را می شناسد و قوانین آنرا کشف می کند نمی شناسیم.
طبیعی است که هر چه تحقیق دراین باره بیشتر شود شناخت واقعی حیات انسان بهتر میسر می شود و این می تواند یکی از بزرگترین هدف های بشر در زندگی باشد.
امروزه روح در آزمایشگاه مورد آزمایش قرار گرفته است. و صرف نظر از اعتقادات مذهبی و فلسفی له و علیه روح, با تکنیک حاضر ثابت کرده اند که وجود روح مثل قلب و ریه و معدۀ انسان غیرقابل انکار است. و چنین آزمایشاتی به شرط اینکه به جواب برسد, مسلما" زندگی بشر را تغییر خواهد داد و به بسیاری از مکاتب فلسفی پوچی پایان داده و جنگ بین مادیون و روحیون به یک نقطۀ تفاهم می رسد و می توان از زندگی انتظارات دیگر داشت و معنی و مفهوم آنرا به نحو دیگری جستجود کرد. به همین دلیل در این نوشته ضمن بیان عقاید موافق و مخالف, بدون طرفداری جدی از وجود روح مهم ترین دلایل آزمایشگاهی مبنی بر وجود روح و زندگی انسان پس از مرگ آورده شده است.اما باید گفت که ما تا شناخت کامل انرژی حیات و ذهن و شعور انسان و روح فاصلۀ زیادی داریم و پیشرفت بشر در این مورد نسبت به علوم دیگر بسیار ضعیف و ناچیز بوده است.
آلن کاردک یکی از دانشمندان فرانسه در کتاب روح گرایان می نویسد:(1)
اختلاف عقیدۀ بسیاری دربارۀ ماهیت روح وجود دارد که خود این اشکال از کلمۀ "روح" ناشی می شود. یک زبان کامل که هر عقیده ای را با یک اصطلاح به خصوص نمایش می دهد از اختلاف عقاید مسلما" جلوگیری می نماید.
به زعم بسیاری روح اصل زندگی مادی (ارگانیک) است و او وجود مستقل ندارد و با قطع حیات از بین می رود . این ماده گرائی صرف است. به این مفهوم و با مقایسه, این وسیله ایست تهی که صدائی درنمی آورد ,فاقد حیات است. به موجب این عقیده روح معلول است و نه علت. دیگران فکر می کنند که روح اصل عقل است ( یا اصل هوش است) یک عامل است که هر موجودی یک بخشی از آنرا جذب می کند. طبق نظر آنان برای تمام کائنات یک روح بیشتر وجود ندارد که جرقه ای از آنرا بین موجودات باهوش یا ذیشعور در دوران زندگی آنان تقسیم می نماید . بعد از مرگ هر جرقه به اصل عمومی خود که درکل مستحیل می شود برمی گردد. مانند رودخانه ها و جویبارها که به دریا برمی گردند. این عقیدل قبلی متفاوت است زیرا که در این فرضیه , در وجود ما چیزی بالاتر از ماده هست و چیزی بعد از مرگ باقی می ماند اما این تقریبا" شبیه این است که جوهری باقی نمی ماند زیرا ما فردیت نداشته و دیگر از وجود خود اطلاع و آگاهی نخواهیم داشت. در این عقیده, روح کلی خداست و موجودی بخشی از ربیوبیت است. این پانته ایسم Pantheisme یا همه خدائی یا آئین وحدت وجودی است. آئین وحدت شهودی می گوید همه چیز در خداست و خدا فراتر و بالاتر از کل هستی است.(2)
در اینجاست که درک مطلب مشکل می شود. به زعم عدۀ دیگر, روح یک وجود معنوی است , مستقل و جدا از مداه بوده و شخصیت و هویت خود را بعد از مرگ حفظ می نماید. این فرض شایع ترین عقیده و فرضیه است, زیرا تحت هر نام , اعتقاد به این وجود که بعداز مرگ باقی می ماند در اعتقاد غریزی انسان و مستقل ار هر تحصیلاتی وجود دارد. این دکترین که بر طبق آن روح علت است و نه معلول , دکترین روح گرایان Spritualistes می باشد.
بدون بحث دربارۀ ارزش این دکترین ها , از لحاظ زبان شناسی این سه طریق استعمال کلمۀ روح سه عقیدۀ مختلف را به وجود می آورد که هر کدام یک اصطلاح مخصوص را ایجاب
می نماید.
پس این کلمه دارای سه پذیرش است و هر کدام در نظر خود محق هستند. مشکل در زبان است که برای هر سه عقیده یک کلمه بیشتر ندارد. برای جلوگیری از هرگونه تناقض, باید پذیرش کلمۀ روح را به یکی از سه عقیده محدود نماییم. انتخاب فرقی ندارد. مسئله تفاهم است و بس و جنبۀ قراردادی دارد. ما فکر می کنیم آنرا در پذیرش معمول تر بپذیریم. به خاطر همین است که ما روح را موجود غیرمادی و منفرد می دانیم که در ما وجود دارد و بعد از مرگ باقی می ماند. این موجود در این صورت محصول ذهن ما خواهد بود که باز هم باید برای آن یک اصطلاح بسازیم. ما با وجود نبودن اصطلاح برای دو عقیده دیگر چنین کلماتی را وضع می نماییم.

برای ما دیگر این اصل حیاتی, اصل زندگی مادی و ارگانیک(آلی) هر چه که منبع آن می خواهد باشد, در تمام موجودات زنده مشترک است, از هرچه که منبع آن می خواهد باشد, در تمام موجودات زنده مشترک است, از گیاهان گرفته تا انسان. انسان می تواند صرف نظر از قوۀ تفکر وجود داشته باشد, و اصل حیاتی یک چیز جدا و مستقل است. کلمۀ نیروی حیات همان عقیده را به دست نمی دهد. به زعم عده ای اصل حیاتی یکی از صفات ماده است و اثری است که به علت قرار گرفتن ماده در موقعیت به خصوص ایجاد می شود. و به زعم عده ای دیگر اصل حیاتی در یک سیاله مخصوص قرار دارد, در تمام کائنات پخش شده است و هر موجودی در موقع حیات مقداری از آنرا جذب بدن می نماید مانند اینکه می بینیم جمادات یا اجسام جامد نور را جذب می کنند , پس این سیاله حیاتی است که به نظر برخی , چیزی نیست جز سیاله الکتریکی حیوانی یا سیاله مغناطیسی, عصبی و ... . این عقیده غالب است . چیزی را که نمی توان مورد اعتراض قرار داد اینست که موجودات آلی در خود یک نیروی فردی دارند که پدیدۀ حیات را به وجود می آورد تا زمانیکه این نیرو وجود دارد زندگی مادی در تمام موجودات آلی مشترک است و این مستقل از هوش و فکر است.

هوش و فکر قوای مخصوص بعضی از انواع آلی هستند و بالاخره در میان انواع آلی دارای هوش و قوۀ تفکر یک نوع هست که دارای استعداد معنوی به خصوص است که بوی برتری و امتیازی نسبت به سایر موجودات به آن می بخشد و آن انسان است.
تصور می شد که با پذیرش مفاهیم چندگانۀ روح, نه ما دیگری را نفی می کنیم و نه وحدت وجودی را. روح گرا می تواند روح را برحسب هر کدام از دو تعریف اولیه درک کند, بدون بحث از موجود غیرمادی مجزا که هر نامی می خواهد داشته باشد. به این ترتیب این کلمه نمایندۀ یک مکتب خاص نیست , این یک کلمۀ عامی است که هر کس به سلیقۀ خود از آن چیزی برداشت می کند . روح در اینجا نمایندۀ اصل زندگی مادی, هوش و حس اخلاقی است که آنرا با یک صفت مشخص می نماییم. می توان گفت که روح حیاتی برای اصل هوش و روح روحانی برای اصل فردیت ما بعد از مرگ تعیین شده اند. و پس اینجا فقط مسئلۀ کلمات است اما یک مسئله هم برای تفاهم وجود دارد. به موجب این فکر روح حیاتی در تمام موجودات آلی مشترک است: گیاهان, حیوانات و انسان, روح فکری مخصوص حیوان و انسان است و روح روحانی فقط متعلق به انسان است.(1)
امانوئل کانت فیلسوف بزرگ آلمانی دربارۀ روح انسان می نویسد:
" فلسفه , که از بررسی بیهوده ترین مسائل ابایی ندارد, وقتی بر سر راه تحقیقات خود مواجهه با اموری می شود که شک دربارۀ آنها بدون کیفر نخواهد بود , سخت ناراحت شده آنها را باور نمی کند.
این سرزنش برای فلسفه نیست که بیشتر در مورد ساده لوحی و خرافه پرستی عامه حساس باشند. آنان که نام و برجستگی دانشمندان را ارزان می فروشند , آن چیزهایی را به باد تمسخر می گیرند که نه برای علما قابل تعریف است و نه برای بی سوادان و در همین جاست که این دو را در یک سطح قرار می دهند."
" داستان کسانی که از آن دنیا آمده اند در خلوت بیان می شود و همه به آن گوش می کنند اما در بین عامه مردم همه از گفتن خودداری می کنند و مسلم است که آکادمی علوم هرگز چنین موضوعی را برای کنکور دانشگاه طرح نمی کند و اعضاء آن هم آنرا اصلا" مفید نمی دانند. زیرا قانون احتیاط , حدود عاقلانه ای بر این نوع سوالات تعیین نموده است.
داستان برگشتگان از آن دنیا همیشه دارای معتقدین سری و پنهانی بوده است, اما از لحاظ عموم مردم کاملا" باورنکردنی است. اما دربارۀ آن غیرممکن است که روح انسان پس از مرگ را به خاطر مطالب زیادی که دربارۀ آن شنیده ام, انکار نمایم."(2)
کامیل فلاماریون روح شناس قرن نوزدهم فرانسه در کتاب بعد از مرگ , تحقیقات خود را چنین خلاصه می کند:
1- روح مانند موجود واقعی وجود دارد و مستقل از بدن است. این پایه عقاید روح گرایان است که قبلا" به آن اشاره کردیم.
2- دارای قوایی است که هنوز علم آنرا نشناخته است . روح می بیند, می شنود , فکر می کند و با دنیای خاکی در تماس است. اگر فکر کنیم هیچ احساسی ندارد اشتباه است.(3) روح انسان دارای قدرت و اثرات فیزیکی است.(4)
3- روح از فاصلۀ دور و بدون مداخلۀ حسی از طریق تله پاتیک می تواند عمل کند.
4- در طبیعت یک عامل روانی فعال و عامل وجود دارد که ماهیت آن بر ما پوشیده است و بالاخره امروز می توان یک چیز دیگر بر آن افزود:
5- روح بعد از ارگانیزم فیزیکی باقی می ماند و می تواند بعد از مرگ دوباره ظاهر گردد.(5)
تجربه و آزمایش ثابت کرده که ارتباط فکری بین زندگان از فواصل دور برقرار شده است. یعنی همان کاری که بی سیم و تلگراف انجام می دهد, پس تله پاتی مانند وجود ناپلئون و اکسیژن و قارۀ آسیا ثابت شده است. این تله پاتی و انتقال و ارتباط فکری همنیطور بین ارواح مردگان و زندگان وجود دارد.
مشاهدات فلاماریون که در دو کتاب مشهورش جمع آوری شده است جای شک باقی نمی گذارد که روح در هر لحظه مرگ( حال ماهیتش هر چه هست) از فاصلۀ دور روی فکر و ذهن زندگان عمل می کند و موجب شنیدن ضربات و صداهای مختلف شده است که صدها نمونۀ آن در دو کتاب وی آمده است.
به عقیدۀ فلاماریون روح انسان از مواد نامرئی , غیرقابل لمس که چشمان ما نمی بیند و دست های ما لمس نمی کند تشکیل می شود که در شرایط عادی حیات ما قابل بررسی و ارزیابی نیست. فیزیک امروز ثابت نموده است که چشم ارتعاشات اشیاء بین 380 و 760 تریلیون دفعه را می تواند ببیند. هر جسمی که پایین تر از 380 تریلیون دفعه یا بیشتر از 760 تریلیون دفعه مرتعش شود قابل دیدن به وسیلۀ چشم ما نیست. مسلما" اگر موجودات یا اشیایی باشند که دارای ارتعاشات پایین تر از ارقام فوق باشند چشم ما آنها را نمی بیند.(6)
آیا روح انسان و اشباح نیز چنین هستند؟ علم باید بعدا" پاسخ این سوال را بدهد. کمااینکه عده ای معتقدند که مردگان روی امواجی زندگی می کنند که با طول موج دنیای مادی ما فرق دارد. به همین دلیل قادر به دیدن آنها نیستیم.
روح دارای نیرویی است که می تواند( به وسیلۀ امواج اتری) روی اشیاء دورتر اثر بگذارد که اینرا اصطلاحا" " تله کنیزی" Telekinesie می نامند. علم هنوز تله کنیزی را قبول نکرده است اما امروزه کسانی هستند که با اراده و فکر اشیاء را جا به جا می کنند. ولی باز این دلیل وجود روح نیست و ما به دلائل محکم تری نیازمندیم. روان انسان اثرات فیزیکی عینی دارد, نه تنها فکر و روان و روح می توانند اشیاء را جا به جا کنند و روی آنها اثر بگذارند بلکه می توانند ایجاد سر و صدا کنند, مثلا" درها و پنجره ها را بسته و باز نمایند. امروزه این امور مشاهده و تجربه شده است, اما آنچه اهمیت دارد شناخت ماهیت روح به عنوان یک موجود مستقل است.
اگر ما بتوانیم ثابت کنیم که روح دارای موجودیت مستقل از بدن بوده و در زمان و مکان مقید نیست و با از بین رفتن بدن باقی می ماند مسلما" ماهیت آنرا نیز می توانیم ثابت نماییم, زیرا تله پاتی و انواع ادراکات فوق حسی می تواند بخشی از نیروهای ناشناختۀ روان انسان باشد که با مرگ از بین می رود اما بسیاری از این ادراکات فوق حسی نشان می دهد که بدن تاثیری در آنها ندارد و آنها مستقلا" عمل می کنند. کسی که بدون چشم می بیند , اگرچه چشم او هم بعد از مرگ از بین می رود باز می بیند و یا کسی که می تواند از جسم خود خارج شود با مرگ بدن فیزیکی نیز می تواند از بدن خود خارج شود. ادراکات فوق حسی اسرار روح و مغز انسان هستند. ما با بحث از آنها سعی می کنیم جهان ناشناختۀ روح را نسبتا" بشناسیم.
 
بالا