نرگس برای عكاس نمی ‌خندد...

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[SUP]
[/SUP]
[SUP]نرگس در كنار ديگر بچه ‌هاي قرباني غفلت ما در كنار [/SUP][SUP]بچه ‌هاي روستا براي گرفتن يك عكس حاضر مي‌ شود اما او براي عكاس نمي ‌خندد.

[/SUP]
[SUP][FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]به گزارش خبرنگار فارس، برق نگاه معصومشان ‌با قاب‌ هاي چوبي در دست كه در آن ‌چهره ‌هايي متفاوت از تصوير فعلي ‌اشان را نشان‌ مي ‌داد، آتش به دلمان زد.

عمق نگاه نافذشان شرمسارمان كرد كه چرا نبايد يك بخاري استاندارد در كلاسشان مي ‌بود، و انگشت ‌هاي ذوب شده‌ نرگس در كنار كتاب فارسي كلاس سوم ما را ناخودآگاه به ياد حسنك كجايي، تصميم كبري، روباه و خروس و ده ‌ها درس خاطره‌ انگيز ديگر اين دوره انداخت.

نمي ‌دانيم وقتي به درس پترس فداكار مي ‌رسند، چه تصويري از انگشت پترس در ذهنشان شكل خواهد گرفت و حتي نمي ‌دانيم آيا به خاطر گرمي مشعل دهقان فداكار، او را دوست مي ‌دارند.

دختركان و پسركاني با قاب ‌هاي بزرگ در دست كه حسرت و رنج در چشمانشان موج مي ‌زند، بچه‌هايي كه رنگ نداشته ديوار خانه‌ اشان حكايت از جيب خالي والدينشان براي هزينه‌ هاي سرسام‌ آور درمان دارد و نمي ‌دانيم چرا تا به امروز گره ‌هاي چروك چهره‌‌ هايشان كه قرار بود ترميم شوند، هنوز باز نشده است و اين پرسش كه آيا در ميان سيل پزشكان اين مرز و بوم كسي حاضر است با ظرافت انگشتانش مرهمي براي صورتكان اين بچه ‌ها باشد، ما را به خود مشغول كرده است.

نرگس در روستايشان مي ‌ماند، به دنبال مرغ خانه ‌اشان مي ‌دود تا شايد با سر و صداي مرغ و خروس‌ هاي خانه بتواند اندكي خود را تخليه كند. نرگس در كنار ديگر بچه ‌هاي قرباني غفلت ما در كنار بچه ‌هاي روستا براي گرفتن يك عكس حاضر مي ‌شود اما او براي عكاس نمي ‌خندد. نرگس دفتر مشقش را باز مي ‌كند، به زحمت و با كمك دست ديگر مداد سياه را در دست مي ‌گيرد و در سطر اول مي‌ نويسد: اي كاش كلاسمان آتش نمي ‌گرفت.

__________________

عکس ها اونقـدر تلخ و ناراحت کننده بود و خودم اونقدر اشک ریختم که نتونستم اینجـا قرار بدم. تنها یک عکس...








[/FONT][/SUP]
 

mahshid.

عضو جدید
ممنون دوست عزیز.
دیروز کلیپ تصویری یاس اومد رو سایتا در رابطه با همین ماجرای اتش سوزی به نام از چی بگم
من که گریم گرفت بعدش رفتم عکساشونو از توی نت سرچ زدم دیدم خیلی حالم بد شد.واقعا گناه این کودکان چی بود خدایا که باید تو شعله های اتیش بی غفلتی بسوزنند
بی غفلتیه بعضی......
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از چی بگم؟!

شاید قصه دوست داری

مث قصه ی اون همکلاسین روستایی

اگه قصه تلخه گناه واقعیت،داستان نرگس و گلای باغ میهن

که نشستن با صد چرا و افسوس کاشکی

که بخاری جای چراغ نفت سوز داشتیم

چراغ افتاد توی کلاس و گر گرفت

آتشی که پوست بچه ها رو مثل گرگ گرفت

این طفل معصوم با داد و فریاد گفت،زود بدویین سمت در ولی درم قفل بود

چشام خشک شد،یکم بهم اشک بده

این بچه ها با کدوم دست مشق بنویسن؟

کودکی مرد،در راه کلاسی که سوخت و منتظر یه جراح پلاستیکه!

یاس نمیخواد ته قصه رو هرگز ببنده

که باز دلش میخواد که نرگس بخنده

 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
چي بگم...........اوج همدردي آدما شده كلمه ي آخيييييييييييييي
 
بالا