سید سبحان
کاربر فعال
صفحه سپيد تقدير ورق خورد، اما سياهي گناهان من هر ساعت پاكي و صداقت اين دفتر را تيره ميساخت. سرخي افق دل آسمان را خونين ساخته بود.
كه من دل سيد را شكستم.
از شدت ناراحتي به حياط آمدم. نگاه هراسان، دل بيقرار و لبان لرزان من، همه گوياي ندامت بود. قدمي بر جلو راندن و سه فرسخ از دل به عقب بازگشتن.
سيد مرتضي در را بست، به نماز ايستاد.
او هنوز دفتر اخلاصش سپيد بود. ساعتي بعد در خيابان در آغوشش بودم. گويي اتفاقي نيفتاده است.
منبع : كتاب همسفر خورشيد
كه من دل سيد را شكستم.
از شدت ناراحتي به حياط آمدم. نگاه هراسان، دل بيقرار و لبان لرزان من، همه گوياي ندامت بود. قدمي بر جلو راندن و سه فرسخ از دل به عقب بازگشتن.
سيد مرتضي در را بست، به نماز ايستاد.
او هنوز دفتر اخلاصش سپيد بود. ساعتي بعد در خيابان در آغوشش بودم. گويي اتفاقي نيفتاده است.
منبع : كتاب همسفر خورشيد