Next
عضو جدید
ناگاه برای لحظه ای به سرم زد تا بر این کاغذ فریادی بکشم. فریادم از تپش ایستاد.. به من خیره شد... برای لحظه ای ترس وجود خیالم را گرفت که مبادا ..قدمهای تند مداد خلوت کوچه خط هایم رابر هم زند... عمری ست در میان خلوت شبانه این کوچه خطها برای خود شعرمی بافم و هر بیت انرا به دست فراموشی می دهم...(برای دستان فراموشی شعر می بافم ) مکانی امن تا که اسیرهیچ مدادی نشود و این خلوت از بین نرود... و من به فکر فریادم...فریادی بر سریک عمر سکوت