نامه کودکی به پدرش

ayda_63

عضو جدید
نامه کودکی به پدرش

نازنين كوچولو دفترش را باز كرد و از وسط دفتر كاغذی جدا كرد و مدادش رادرون دستش گرفت و شروع كرد به نوشتن نامه، يه نامه برای پدرش. نازنين تازه رفته بود مدرسه و تازه ميتونست بنويسد و ميخواست برای پدرش نامه بنويسد او شوع كرد به نوشتن:
سلام بابايی منم نازنين آره بابا منم ياد گرفتم بنويسم بابا راستی چرا رفتی من خيلی دلم برات تنگ شده مامانی ميگه رفتی پيش خدا بابا خدا نميزاره بيای پيش ما آخه من دلم برات خيلی تنگ شده بابا دلم برای بغل كردنات تنگ شده بيا ديگه بابا به خدا بگو كه بزاره بيای مگه خدا بچه ها را دوست نداره خوب برو بهش بگو ميخواهم برم پيش نازنينم بابا مامان هم دلش برات تنگ ميشه من ميفهمم اون فكر ميكنه من هنوز بچه هستم ونميدونم گريه يعنی چی بابا من ديگه ميدونم گريه چيه آدم وقتی دلش برای كسی تنگ ميشه آب از چشماش مياد بابا درست گفتم مگه نه مامان هم يواشكی گريه ميكنه و دل اونم برای تو تنگ شده بابايی من ديگه بزرگ شدم و شيطونی نميكنم قول ميدم اذيتت نكنم و وقتی گفتی نازنين بابا خسته ام بزار استراحت كنم ميزارم راحت استراحت كنی بيا ديگه بابايی
بابايی عروسكم هم دلش برات تنگ شده بيا ديگه بابا تو مدرسه مسخرم ميكنند همه باباشون مياد دمه مدرسه و ميبرشون خونه ولی من بايد تنها بيام خونه بابا انقدر بده آدم تنها بياد خونه باباشم باهاش نباشه تو مگه نمی گفتی نميخوام دخترم ناراحت باشه پس بيا تا من به دوستام تو رو نشون بدم و بگم اين بابايی مهربون خودمه آخه به اونا گفتم بابام يه روز مياد مگه نه بابايی تو يه روز بر ميگردی من ميدونم خدا ميزاره تو بيای خونه
نازنين نامه را تمام كرد و با دستای كوچولوش اونوگذاشت تو پاكت و دويد تو آشپزخانه داد زد مامان نامم تموم شد مادر نگاهی كرد به نازنين و گفت آفرين دخترم حالا برا كی نامه نوشتی مادر تعجب كرد گفت بده ببينم دخترم و نازنين نامه را دست مادرش داد روی آن با دست خط كودكانه ايی نوشته بود آدرس آسمان ,خونه خدا,نامه برای بابايی
مادر نازنين چشماش پر اشك شد و نازنين را بغل كرد و شروع كرد به گريه نازنين هم مدام می گفت گريه نكن مامانی بابا مياد اين نامه كه بهش برسه بر ميگرده و مادر نازنين گريه كنان ميگفت آره دخترم بابايی برميگرده.......................
:(


 
بالا