نامه مادر به فرزندش

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
فرزند عزیزم:

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو..روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم

فرزند دلبندم،دوستت دارم

دوست های خودتان رو هم از این متن محروم نگذارید


 

90هانیه

عضو جدید
آخی خیلی دلنشین بود.منو یاد مادربزرگم انداخت.مرسی سونیا جان
 

mohammad.md

عضو جدید
فرزند عزیزم:

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو..روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم

فرزند دلبندم،دوستت دارم

دوست های خودتان رو هم از این متن محروم نگذارید



بعد چند سال اشكمو در اوردي!!:cry:

پسرا همشون نامردن هر وقت يه چيز تازه ميبينن ميرن دنبالش ولي دخترا حتي وقتي شوهرم ميكنن اونو كنار خانواده خودشون نگه ميدارن.
 

مهندس نفت

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اون وقتی که بچه ها شبا تب میکنند و مادر اصلا نمیخابند اون وقتم باید بگیم
 

aryana.sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
منو یاد 13 به در دو سال پیش انداختی
پدر جونم همش اصرار کرد برم ببینمش
من با دوستام میرفتم اینور اونور
میگفتم میام زود میام تا اینکه...
تورو خدا دست بزرگتراتوونو بگیرین و تا میشه ببوسین
موقع نبودنشون میفهمین چرا.
 

مهندس نفت

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من خودم هر فرصتی گیربیارم میبوسم دستان گرانقدر پدر و مادرم
 

Similar threads

بالا