spow
اخراجی موقت
جسیکا البا دختر خوش نقش واندام امریکای لاتین درنقش دختر هنرمند ونوازنده ای که بخاطر یک اتفاق بیناییش را ازدست داده درفیلم The eye ظاهرشده استدردیالوگی دراوایل فیلم میگوید من قطرات طلایی باران را میبینم...من موسیقی باران را لمس میکنم
درادامه فیلم او با پیوندقرنیه موفق به دیدن میشود ولی دنیای کذایی ومملو ازتضاد خیر وشر ما حوصله اش را سرمیبرد واو نعمت دوباره دیدنش را با نجات جان تعدادی انسان از دست میدهد!
درانیمیشن 9 دانشمندی نه عروسک میسازد واحساساتش را با انها به اشتراک میگذارد
داستان به غلبه ماشین برانسانیت میپردازد وراوی ماجراییست که اکنون درحال ابتلا به انیم
ما هیچوقت زمانی برای هیچ کس نداریم چون به خودمان بیشتر از حدلازم وحتی به قدرنیاز بها نمیدهیم!
یکی از عروسکها نیمه بیناست...یعنی فقط یک چشم دارد
درگفتگویی میان این عروسکها به دیگری میگوید زیاد هم بدنیست!!میتوانم روی یک موضوع بهتر تمرکز کنم!
یکی ازچشمانم را میبندم...نه!!....من نمیتوانم حتی تصورش را هم بکنم!
درفیلم کوری که روایتی بسیار ناقص ونازل از داستان محشر خوزه ساراماگوست همه میبینند ولی انچه که میبینند نه کوری که بینایی مطلق است....همه نوررا میبینند ولی ذات وحشی انسان به بدترین شکل خودش را به عرصه تماشا وقضاوت عرضه میکند
چقدردربرخورد با مشکلات ما توانایی مقاومت ورفلکسهای عقلانی را داریم؟
..........
وکاش عمیقترمیدیدند ومثل نابینای اولی به انسان وانسانیت بها میدادند وگرنه بینای کورکه زیاد است!!
واین پست را باروایت داستانی کوتاه -فک کنم ازکاروست!-به پایان میبرم
لوچ
دهقان پیر با ناله می گفت: ارباب! آخر درد من که یکی دوتا نیست، با وجود اینهمه بدبختی نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است؟! دخترم همه چیز را دوتا می بیند!
ارباب پرخاش کرد که بدبخت! چهل سال است نان مرا زهرمار می کنی! مگر کور بودی، ندیدی که چشم دختر من هم چپ است؟!
گفت چرا ارباب دیده ام.. اما.. چیزی که هست، دختر شما همه ی این خوشبختی ها را دوتا می بیند..ولی دختر من اینهمه بدبختی را
درادامه فیلم او با پیوندقرنیه موفق به دیدن میشود ولی دنیای کذایی ومملو ازتضاد خیر وشر ما حوصله اش را سرمیبرد واو نعمت دوباره دیدنش را با نجات جان تعدادی انسان از دست میدهد!
درانیمیشن 9 دانشمندی نه عروسک میسازد واحساساتش را با انها به اشتراک میگذارد
داستان به غلبه ماشین برانسانیت میپردازد وراوی ماجراییست که اکنون درحال ابتلا به انیم
ما هیچوقت زمانی برای هیچ کس نداریم چون به خودمان بیشتر از حدلازم وحتی به قدرنیاز بها نمیدهیم!
یکی از عروسکها نیمه بیناست...یعنی فقط یک چشم دارد
درگفتگویی میان این عروسکها به دیگری میگوید زیاد هم بدنیست!!میتوانم روی یک موضوع بهتر تمرکز کنم!
یکی ازچشمانم را میبندم...نه!!....من نمیتوانم حتی تصورش را هم بکنم!
درفیلم کوری که روایتی بسیار ناقص ونازل از داستان محشر خوزه ساراماگوست همه میبینند ولی انچه که میبینند نه کوری که بینایی مطلق است....همه نوررا میبینند ولی ذات وحشی انسان به بدترین شکل خودش را به عرصه تماشا وقضاوت عرضه میکند
چقدردربرخورد با مشکلات ما توانایی مقاومت ورفلکسهای عقلانی را داریم؟
..........
وکاش عمیقترمیدیدند ومثل نابینای اولی به انسان وانسانیت بها میدادند وگرنه بینای کورکه زیاد است!!
واین پست را باروایت داستانی کوتاه -فک کنم ازکاروست!-به پایان میبرم
لوچ
دهقان پیر با ناله می گفت: ارباب! آخر درد من که یکی دوتا نیست، با وجود اینهمه بدبختی نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است؟! دخترم همه چیز را دوتا می بیند!
ارباب پرخاش کرد که بدبخت! چهل سال است نان مرا زهرمار می کنی! مگر کور بودی، ندیدی که چشم دختر من هم چپ است؟!
گفت چرا ارباب دیده ام.. اما.. چیزی که هست، دختر شما همه ی این خوشبختی ها را دوتا می بیند..ولی دختر من اینهمه بدبختی را
مرسی...........
