مژگان عباسلو

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد




زندگینامه مژگان عباسلو از زبان خودش : فارغ التحصیل رشته پزشکی هستم از دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی تهران. در حال حاضر همراه همسر و دخترم برای گذراندن دوره ی تخصصی رشته ی داخلی ، در ایالت ماساچوست آمریکا به سر می برم. دو مجموعه شعر «مثل آوازهای عاشق تو» و «شاید مرا دوباره به خاطر بیاوری» از من تا کنون منتشر شده است. دو مجموعه شعر هم نیز در دست انتشار دارم.

بعد از تو

تو را از دست دادم، آی آدم های بعد از تو!
چه کوچک می‌نماید پیش تو غم‌های بعد از تو



تو را از دست دادم، تو چه خواهی کرد بعد از من؟
چه خواهم کرد بی تو با چه خواهم‌های بعد از تو؟



تو را از دست…، دادم از همین زخم است؛ می‌بینی؟
دهانش را نمی‌بندند مرهم‌های بعد از تو



تو را از یاد خواهم برد کم‌کم، بارها گفتم
به خود کی می‌رسم اما به کم‌کم‌های بعد از تو؟



بیا، برگرد، با هم گاه…، با هم راه…، با هم…، آه!
مرا دور از تو خواهد کشت «با هم»های بعد از تو




 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گاه با امواج گیسو، گاه با یک طره مو....


اندکی غم داشت چشمان تو، حالا بیشتر

زندگی با عشق اینطور است: پرتشویش‌تر

خویشتن‌داری و این خوب است اما فکر کن


روزگاری می‌رسد من با تو قوم و خویش‌تر…!

گاه با امواج گیسو، گاه با یک طره مو


گاه نیش کوچکی کافی‌ست، گاهی نیش‌تر

یک نظر گفتند در اسلام تنها جایز است


حیف! با حسرت دلت را می‌شد از این ریش‌تر…

احتیاجی نیست با من آبروداری کنی


من تو را آشفته‌تر هم دیده‌بودم پیش‌تر

هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو با آنکه من


مطمئنم تو از اینها عاقبت‌اندیش‌تر
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بگذار سر به سینه ی من در سکوت ، دوست
گاهی همین قشنگ ترین شکل گفت و گوست


بگذار دست های تو با گیسوان من

سربسته باز شرح دهند آنچه مو به موست

دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق

چیزی که دیر می برد از آدم آبروست!

آزار می رسانم اگر خشمگین نشو
از دوستان هرآنچه به هم می رسد ، نکوست

من را مجال دلخوشی بیشتر نداد

ابری که آفتاب دمی در کنار اوست

آغوش وا کن ابر! مرا در بغل بگیر!

بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بی اعتناتر...


مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند

هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم

هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!

موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است

هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

اشک می‌فهمد غم ِ افتاده‌ای مثل مرا

چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

***
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند


دردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند…
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خاطره


رفته تصویرت ولی با من صدایت مانده‌است
مثل لک قاب بر دیوار جایت مانده‌است


من دلم دریاست، موسا باش! حتا برنگرد
تا نبینی بر تن من رد پایت مانده‌است


عشق آن روزی که ما را آشنا می‌کرد، گفت
کاش فردا هم ببینی آشنایت مانده‌است!


ماهی و افسوس با هر برکه قسمت می‌کنی
خاطراتی را که از دریا برایت مانده‌است


«کی تو را از یاد خواهم برد؟» گفتم؛ عشق گفت
بی‌نهایت، بی‌نهایت، بی‌نهایت مانده‌است

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ایجاز


«ما با هم دو استکان چای نوشیدیم».
و این جمله شعر نیست.
استکان در آن به معنی استکان است
و چای استعاره از هیچ شرابی نیست.
خواستم بگویم
اوست که مرا مست می‌کند!

 

رییس جمهورقلبها

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
77

77

من را نگاه می کنی امــــا چــه سرسری
جوری که ممکن است به زنهای دیگری…


باتوم به دست! اینکه کتک می زنی منم !
همبازی خجـــــالتی و کوچکت ، پری!


دمپایی ام همیشه مگر تـا بـه تــا نبود ؟
حالا مرا دوباره به خاطر می آوری ؟


ما سالهاست بی خبر از هـم گذشته ایم
هریک بزرگ تر شده در چشم دیگری


شاید کـــــه آشنای یکی دیگر از شماست
آن نوجوان که با لگد از هوش می بری…


در چشمهای میشی تـــو گرگ می دود
یعنی گذشت دوره ی خواهر، برادری!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شرم حضور و شوق تماشا





قربان آن سری که مرا سربلند کرد
تنها برای دیدن من سر بلند کرد


دستی که بی‌نیاز به دامی و دانه‌ای
من را کبوترانه به خود پایبند کرد


نفرین عشق بر دل من باد اگر دمی
با هرکه جز غم تو بگو و بخند کرد


“هرکس که دید روی تو بوسید چشم من”
آئینه بودن تو مرا خودپسند کرد


بیم جدایی است نه شوق رها شدن
در آن سری که عشق دلش را به بند کرد

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

عشق



از الطاف عشق است این جاده‌ها را
اگر می‌شناسم، اگر می‌شناسی


به مقصد نیندیش و با من سفر کن
سفر کن، مرا در سفر می‌شناسی!

 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا به ذهنت نه،
به دلت بسپار!
من
از گم شدن
در جاهای شلوغ
می‌ترسم


"مژگان عباسلو"
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه چیز کنار تو لطیف است
پونه‎های لب رودخانه
سنگی که در آب می اندازی
و کلمات بی رحمی که بر زبان می آوری
صدایت
شب آرامی ست
که جنگل را در بر می گیرد
و آخرین شعله های آتش را
در من خاموش می کند


"
مژگان عباسلو"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به من آموخت ..

-----------------------------
به من آموخت
آن‌که خنجر در دست ندارد
هنوز به مدرسه نرفته‌ است ..
و آن‌که دروغ نمی‌گوید
لال به دنیا آمده‌ است ..
او زیاد درس خوانده‌ بود
و خوب حرف می‌زد ..

{ مژگان عباسلو }
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قطار ..

------------------------------------
عشق ما گوزن بود !
بزرگ و قوی ...
اما چیزهای قوی‌تری هم وجود داشت
مثل قطار
که تو را با خود برد
و از گوزن لاشه‌ای روی ریل‌ها باقی گذاشت ...


{ مژگان عباسلو }
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چیزی از من باقی نمی‌گذاری ..

----------------------------------------
باران مرا خیس می‌کند
توفان می‌ترساند
و پاییز افسرده می‌سازد
تو اما ...
چیزی از من باقی نمی‌گذاری ..


{ مژگان عباسلو }
 

:)fatemeh

عضو جدید
خدا می داند

چقدر دردناک است

برای آدمی

که زخمهایش را

حتی از آینه پنهان کرده است

در وصف خود بگوید:

" ...I"


مژگان عباسلو
 

:)fatemeh

عضو جدید
مثل یک صبح سرد پائیزی آسمان دلم پر از ابر است
گاه بی اختیار می گریم، خنده گاه گاهم از جبر است

با پری های دامنم رفتند آرزوهای پرپرم بر باد
گل پژمرده ای شدم که فقط لایق سنگ سرد یک قبر است

گله از من نکن اگر شب ها سر کشیدم به خواب های خوشت
بهترین مردها نمی فهمند، زن عاشق چقدر کم صبر است

بین ما - دختران حوا - عشق، از ازل درد مشترک بوده است
حرف عاشق که میشود دیگر ، نه مسلمان منم نه او گبر است

من غزل هام پخته تر شده اند ، تا تو چشمت گرسنه تر بشود
قصه ها را مگر نمی خوانی ؟ سرنوشت غزال ها ببر است




مژگان عباسلو
 

:)fatemeh

عضو جدید
در گلوی من
ابر کوچکی ست!
می شود مرا بغل کنی؟
قول می دهم
گریه
کم کند...!


مژگان عباسلو
 

:)fatemeh

عضو جدید
تب کرده ام پیراهنم ویروس دارد
گلبته هایش داغ نامحسوس دارد
من دیده ام در تب می افتد ماه در حوض
ساعت هم آنجا گردش معکوس دارد

باور کنید آقا اجازه! دست من نیست
این عشق تنها با جنون تکمیل می شد
از برف شبهای زمستانی بپرسید
وقتی می آمد مدرسه تعطیل می شد

سر زد شبیه آفتاب از پشت دیوار
مهتاب را در آسمانت خط خطی کرد
تا من به چشمت ماه پیشانی بیایم
قلب تو را مانند بمب ساعتی کرد

از روستاهای خیالی می گذشتیم
آنجا زنی با خاطراتش شال می بافت
با بافه ای از جنس رویاهای رنگین
هر شب برای یک مسافر فال می بافت

تب کرده ام، هذیان برایت می نویسم
مغزم پر است از فکرهای اشتباهی!
بگذار حالت را بپرسم گرچه دیر است
عالیجناب شعرهایم!
روبراهی؟


مژگان عباسلو

 

:)fatemeh

عضو جدید
رفتنت
حفره‌ ای در من ایجاد خواهد کرد
که تابستان و زمستان
از آن سوز می‌آید...
با اینهمه
آغوشت را بردار و
برو هرجای دنیا را که خواستی
گرم کن!
پرندگانی هستند
که ترجیح می‌ دهند
پای عشقی که ریشه دارد
از سرما
یخ بزنند !


مژگان عباسلو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو دلت مثل ساحلی آرام، دل من پر خروش و مواج است
من به آرامش تو محتاجم، ساحل آرامگاه امواج است

من زنم، ساقه‌ای که می‌شکند تندباد غمی اگر بوزد

تو ولی استواری‌ات از سرو … سبزی‌ات آرزوی هر کاج است

باد دیروز روسری مرا … عشق از من قرار را امروز …

راست می‌گفت مادرم انگار: فصل پاییز، فصل تاراج است

فصل پاییز، فصل خوبی نیست بی تو اما بهار هم حتی …

خسته از فصل‌های فاصله عشق، او به یک فصل تازه محتاج است
*
کولی امروز توی دستم خوند: «یه زمستون سخت تو راهه»

من دلم با تو قرصه اما تو …؟ تو دلت چند مرده حلاجه؟

مژگان عباسلو

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سفر بهانه خوبی برای رفتن نیست
نخواه اشک نریزم دلم که آهن نیست

نگو بزرگ شدم گریه کار کوچک هاست
زنی که اشک نریزد قبول کن، زن نیست!

خبر رسیده که جای تو راحت است آنجا
قرار نیست خبرها همیشه… اصلن نیست!

شب است بی تو در این کوچه های بارانی
و پلک پنجره ای در تب پریدن نیست

حسود نیستم اما خودت ببین حتی
چراغ خانه مهتاب بی تو روشن نیست

مرا ببخش اگر گریه می کنم وقتی
نوشته ای که که غزل جای گریه کردن نیست

زنی که فال مرا می گرفت امشب گفت
پرنده فکر عبور است فکر ماندن…
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
این پنجره را وا کن و آن آینه بشکن!


تا کی به تماشا سر بازار بمانم؟
من حسن تو را چند خریدار بمانم؟

این پنجره را وا کن و آن آینه بشکن!
حیف است که در حسرت دیدار بمانم

یک لحظه نظربازی ما آه! سبب شد
یک عمر به آن لحظه وفادار بمانم

هم شوق تماشاست و هم شرم حضور است
سخت است که بگریزم و دشوار بمانم

مرغی شده‌ام جلد تو و قسمتم این است
هرجا بروم باز گرفتار بمانم

جز رنج سفر چیست در آزادی و پرواز؟
بگذار که کنج قفس این بار بمانم

ای بوسه‌ی هنگام وداعش! کمکم کن

چون غنچه‌ی گل رازنگهدار بمانم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من بی تو نیستم، تو بی من چه می‌کنی؟
بی‌صبح ای ستاره‌ی روشن چه می‌کنی؟

شب را به خواب‌دیدن تو روز می‌کنم
با روزهای تلخ ندیدن چه می‌کنی؟

این شهر بی تو چند خیابان و خانه است
تو بین سنگ و آجر و آهن چه می‌کنی؟

گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد
می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌کنی؟

من شعله شعله دیده‌ام ای آتش درون
با خوشه خوشه خوشه‌ی خرمن چه می‌کنی!

پرسیده‌ای که با تو چه کردم هزار بار
یک بار هم بپرس تو با من چه می‌کنی؟!


#مژگان_عباسلو
 
بالا