ما در دنيايي زندگي ميكنيم كه تغيير در آن اجتنابناپذير است. بسياري از اين تغييرات قابل پيشبيني هستند؛ مثل اينكه بهار به تابستان تبديل ميشود؛ تابستان به پاييز و پاييز به زمستان و سپس دوباره نوبت به بهار ميرسد. كودكان متولد ميشوند و پدربزرگها و مادربزرگها از دنيا ميروند.
دانشآموزان يك پايه بالاتر ميروند و... اما در زندگي همه ما تغييرات غيرقابل پيشبيني هم وجود دارد؛ مثل يك نفر كه در قرعهكشي برنده ميشود يا كسي كه ناگهان به بيمارياي دچار ميشود و... در چنين موقعيتهايي معمولا ما احساس ضعف ميكنيم؛ حتي ممكن است از آنها چنين نتيجه بگيريم به جاي اينكه ما در حال گذراندن زندگي خودمان باشيم، اين زندگي است كه ما را به جلو ميراند و با خود ميبرد.
اما فراموش نكنيد كه در تغييرات قابل پيشبيني و غيرقابل پيشبيني ما ميتوانيم بيش از آنچه كه تصور ميكنيم متصدي اتفاقات زندگيمان باشيم. ما هميشه بايد اين نكته را در نظر داشته باشيم كه هميشه قدرت تغيير در وجوه مختلف زندگي خود را داريم به همين دليل است كه متخصصان بر اين باورند كه شما ميتوانيد و بايد در طول زندگي رفتار و احساس بهتري داشته باشيد.
اما شايد پيش از همه اينها بايد به اين سوالها پاسخ داد، آيا در زندگيتان چيزهايي هست كه خواهان تغيير آن باشيد؟ يا كارهايي كه بخواهيد آنها را انجام بدهيد؟ آيا اصلا هدفي را در زندگيتان دنبال ميكنيد؟ آيا به نظر شما زندگي شبيه يك مبارزه مستمر است؟ آيا چيزهايي هست كه شما بخواهيد به زندگيتان اضافه يا كم كنيد؟ پاسخ شما به اين سوالها تعيينكننده است؛ جمله معروفي ميگويد: «براي تغيير در زندگي فقط به يك نفر نياز است... به تو» اما موضوع اصلي اين است كه آيا شما واقعا ميخواهيد تغييري در زندگيتان ايجاد شود؟ اگر چنين است با تكنيكهاي سادهاي ميتوانيد دگرگونيهايي در زندگيتان ايجاد كنيد؛ با استفاده از اين تكنيكها شما قدرت و امكاناتي را كه پيشرويتان است و تا به حال آنها را درنيافتهايد، خواهيد ديد.
نويسنده كتاب در صفحات ابتدايي به خاطرهاي از دوران كودكي خود اشاره ميكند و چنين مينويسد: وقتي من بچه بودم پدرم به من تلقين ميكرد كه قادر به انجام هر كاري هستم. او بارها اين داستان را كه من خودم چگونه اسكي را ياد گرفتم تكرار ميكرد و اينكه چگونه بعد از هر بار افتادن دوباره بر ميخواستم و از نو آغاز ميكردم. بعدها هم پس از هر بار افتادن، من دوباره برميخواستم و از نو آغاز ميكردم؛ چرا كه اين پيام را بارها و بارها در طي ساليان درازي شنيدهبودم.
به اين ترتيب نويسنده بر نقش تكرار و حتي تلقين در انجام بهتر امور تاكيد ميكند و اين كه بايد بخواهيم تا بتوانيم.
در جايي ديگر از كتاب چنين ميخوانيم: «اراده يك ضرورت ذهني است كه بر عمل مقدم ميباشد؛ پس تغيير با قصد تغيير آغاز ميشود و براي اينكه چيزي را بيفزاييم يا كم كنيم يا تغيير داده يا رها كنيم، ابتدا بايد قصد آن را داشته باشيم. حالا ببينيد آيا چيزي هست كه خواهان افزايش آن باشيد مثل معنا دادن بيشتر به كارتان يا يك ارتباط روحي عميقتر؟
آيا چيزي هست كه شما بخواهيد تغييرش دهيد مانند جايي كه زندگي ميكنيد، شغل يا رفتارتان؟
آيا چيزهايي در زندگي هست كه بخواهيد آنها را كم كنيد مثل وزن، افكار منفي يا ترس؟
و آيا چيزي هست كه خواهان رها كردن آن باشيد مانند رنجش، عصبانيت يا غرور؟»
پاسخ اين سوالها هر چه باشد، به ياد داشته باشيد ما همان هستيم كه به آن فكر ميكنيم. آنچه را در موردش فكر ميكنيم، احساس هم ميكنيم و همان را گسترش ميدهيم. همچنين ما آنچه را فكر ميكنيم، جذب هم ميكنيم.
از سوي ديگر بايد درك كنيم كه كلمات داراي قدرت هستند، آنها ميتوانند روحيه و اميد ما را افزايش دهند؛ حالات ما را تغيير داده و به ما شجاعت و جسارت بدهند. بر اساس اين تئوري، صحبت كردن با خود ميتواند كيفيت زندگي را دگرگون كند.
نويسنده كتاب براي درك بيشتر اثر عباراتي كه ميبينيم يا با خودمان بازگو ميكنيم مثالي ميزند. او هميشه از دوران تحصيل تا وقتي كه در دفاتر مختلفي كار ميكرده، فاقد برنامهريزي خاصي بوده است.
روي ميزش هميشه انبوهي از كاغذهاي مختلف ديده ميشده و براي يك سخنراني ساده با مشكلات مختلفي روبهرو ميشده است تا اينكه يك روز در حال قدم زدن در خيابان، نوشتهاي در ويتريني توجهش را جلب ميكند؛ روي كاغذ رنگياي نوشته شده بود: «من قصد دارم از فردا سازماندهي كنم.»
ديدن آن عبارت و تاكيدي كه در آن نهفته بود او را به داخل مغازه ميكشاند؛ آن را ميخرد و از آن پس، هر جا كه كار ميكند، نوشته را جايي كه بتواند آن را ببيند قرار ميدهد.
اوضاع قدري بهتر ميشود اما نه آن چنان كه بايد؛ تا اينكه روزي دوستي به او ميگويد: «به نظر تو بهتر نيست به جاي كلمه فردا، بنويسي امروز؟»
او راست ميگفت؛ گاهي همين كلمه ما را به اميد فردا از كارهايي كه امروز ميتوانيم انجام دهيم، باز ميدارد. اين خود يك گام بزرگ به پيش بود.
جام جم
دانشآموزان يك پايه بالاتر ميروند و... اما در زندگي همه ما تغييرات غيرقابل پيشبيني هم وجود دارد؛ مثل يك نفر كه در قرعهكشي برنده ميشود يا كسي كه ناگهان به بيمارياي دچار ميشود و... در چنين موقعيتهايي معمولا ما احساس ضعف ميكنيم؛ حتي ممكن است از آنها چنين نتيجه بگيريم به جاي اينكه ما در حال گذراندن زندگي خودمان باشيم، اين زندگي است كه ما را به جلو ميراند و با خود ميبرد.
اما فراموش نكنيد كه در تغييرات قابل پيشبيني و غيرقابل پيشبيني ما ميتوانيم بيش از آنچه كه تصور ميكنيم متصدي اتفاقات زندگيمان باشيم. ما هميشه بايد اين نكته را در نظر داشته باشيم كه هميشه قدرت تغيير در وجوه مختلف زندگي خود را داريم به همين دليل است كه متخصصان بر اين باورند كه شما ميتوانيد و بايد در طول زندگي رفتار و احساس بهتري داشته باشيد.
اما شايد پيش از همه اينها بايد به اين سوالها پاسخ داد، آيا در زندگيتان چيزهايي هست كه خواهان تغيير آن باشيد؟ يا كارهايي كه بخواهيد آنها را انجام بدهيد؟ آيا اصلا هدفي را در زندگيتان دنبال ميكنيد؟ آيا به نظر شما زندگي شبيه يك مبارزه مستمر است؟ آيا چيزهايي هست كه شما بخواهيد به زندگيتان اضافه يا كم كنيد؟ پاسخ شما به اين سوالها تعيينكننده است؛ جمله معروفي ميگويد: «براي تغيير در زندگي فقط به يك نفر نياز است... به تو» اما موضوع اصلي اين است كه آيا شما واقعا ميخواهيد تغييري در زندگيتان ايجاد شود؟ اگر چنين است با تكنيكهاي سادهاي ميتوانيد دگرگونيهايي در زندگيتان ايجاد كنيد؛ با استفاده از اين تكنيكها شما قدرت و امكاناتي را كه پيشرويتان است و تا به حال آنها را درنيافتهايد، خواهيد ديد.
نويسنده كتاب در صفحات ابتدايي به خاطرهاي از دوران كودكي خود اشاره ميكند و چنين مينويسد: وقتي من بچه بودم پدرم به من تلقين ميكرد كه قادر به انجام هر كاري هستم. او بارها اين داستان را كه من خودم چگونه اسكي را ياد گرفتم تكرار ميكرد و اينكه چگونه بعد از هر بار افتادن دوباره بر ميخواستم و از نو آغاز ميكردم. بعدها هم پس از هر بار افتادن، من دوباره برميخواستم و از نو آغاز ميكردم؛ چرا كه اين پيام را بارها و بارها در طي ساليان درازي شنيدهبودم.
به اين ترتيب نويسنده بر نقش تكرار و حتي تلقين در انجام بهتر امور تاكيد ميكند و اين كه بايد بخواهيم تا بتوانيم.
در جايي ديگر از كتاب چنين ميخوانيم: «اراده يك ضرورت ذهني است كه بر عمل مقدم ميباشد؛ پس تغيير با قصد تغيير آغاز ميشود و براي اينكه چيزي را بيفزاييم يا كم كنيم يا تغيير داده يا رها كنيم، ابتدا بايد قصد آن را داشته باشيم. حالا ببينيد آيا چيزي هست كه خواهان افزايش آن باشيد مثل معنا دادن بيشتر به كارتان يا يك ارتباط روحي عميقتر؟
آيا چيزي هست كه شما بخواهيد تغييرش دهيد مانند جايي كه زندگي ميكنيد، شغل يا رفتارتان؟
آيا چيزهايي در زندگي هست كه بخواهيد آنها را كم كنيد مثل وزن، افكار منفي يا ترس؟
و آيا چيزي هست كه خواهان رها كردن آن باشيد مانند رنجش، عصبانيت يا غرور؟»

از سوي ديگر بايد درك كنيم كه كلمات داراي قدرت هستند، آنها ميتوانند روحيه و اميد ما را افزايش دهند؛ حالات ما را تغيير داده و به ما شجاعت و جسارت بدهند. بر اساس اين تئوري، صحبت كردن با خود ميتواند كيفيت زندگي را دگرگون كند.
نويسنده كتاب براي درك بيشتر اثر عباراتي كه ميبينيم يا با خودمان بازگو ميكنيم مثالي ميزند. او هميشه از دوران تحصيل تا وقتي كه در دفاتر مختلفي كار ميكرده، فاقد برنامهريزي خاصي بوده است.
روي ميزش هميشه انبوهي از كاغذهاي مختلف ديده ميشده و براي يك سخنراني ساده با مشكلات مختلفي روبهرو ميشده است تا اينكه يك روز در حال قدم زدن در خيابان، نوشتهاي در ويتريني توجهش را جلب ميكند؛ روي كاغذ رنگياي نوشته شده بود: «من قصد دارم از فردا سازماندهي كنم.»
ديدن آن عبارت و تاكيدي كه در آن نهفته بود او را به داخل مغازه ميكشاند؛ آن را ميخرد و از آن پس، هر جا كه كار ميكند، نوشته را جايي كه بتواند آن را ببيند قرار ميدهد.
اوضاع قدري بهتر ميشود اما نه آن چنان كه بايد؛ تا اينكه روزي دوستي به او ميگويد: «به نظر تو بهتر نيست به جاي كلمه فردا، بنويسي امروز؟»
او راست ميگفت؛ گاهي همين كلمه ما را به اميد فردا از كارهايي كه امروز ميتوانيم انجام دهيم، باز ميدارد. اين خود يك گام بزرگ به پيش بود.
جام جم