مصاحبه اختصاصی قطعه ۲۶ با عقاب آسیا، احمدرضا عابدزاده
مصاحبه اختصاصی قطعه ۲۶ با عقاب آسیا، احمدرضا عابدزاده
یکی ۲ هفته پیش ظهر جمعه ای بود که رفته بودم خانه دوستم مرتضی در ده قلهک که چه جمع و جور و باصفاست. در محله ای که هنوز هم تهران را با طای دسته دار می نویسند. پر از “طهرونیای قدیم” که آخر مرام و معرفت بودند. از خانه مرتضی بگویم؛ خانه ای ویلایی اما کوچک. حوضی بزرگ و چند ماهی که چند ماهی است در غم مادر مرتضی شریک اند با مرتضی. خانه ای قدیمی. شاید هم کلنگی. مال مرحوم پدربزرگش. به “موری” گفتم: بیا قدمی بزنیم. “نه” نیاورد. خیلی زود کوچه پس کوچه های ده قلهک را رد کردیم و پیچیدیم توی شریعتی. رفتیم بالا. بی هدف. همین طوری. وسطای راه گرسنه ام شد. پیچیدیم توی اولین ساندویچی و نشستیم پشت صندلی که ناگهان دیدم مرد پشت دخل، روزی روزگاری همه عشقم بود…
شهر ما شهر مونیخه/ تیم ما بایرن مونیخه/ عقاب آسیا با ماس/ دروازه بان تیم ماس/ احمدرضا عابدزاده… احمدرضا عابدزاده/ اُ اُ اُ اُ اُ…
بچه که بودم، استقلالی بودم. دلیل استقلالی بودنم کسی نبود جز احمدرضا عابدزاده. با آن قد و بالای رعنا و موهای خوشگل و آدامسی که ۲۴ ساعت در دهان داشت و اینقدر خونسرد بود که به مهاجم حریف لایی می انداخت توی هجده قدم خودی. یک جوری هم با فیگور راه می رفت که همه خوش شان می آمد. از دختران پاک و احساساتی عاشق امضاء تا پسربچه های لپ گلی که بدون اذن والدین به عشق دیدن آقای عقاب از شهرستان می کوبیدند و می آمدند استادیوم. هر ۲ دست را می داد بالا، شانه را می داد بالا، با سر این طرف و آن طرف را نگاه می کرد و مهاجم تیم حریف را سوسک می کرد. گلر نمی آید روی دست عابدزاده. اینها که هستند، پر عقاب هم نمی شوند.
این شعر که بالا نوشتم مال زمانی است که عابدزاده از استقلال رفت پرسپولیس و من هم که عاشق چشم و ابروی استقلال نبودم، به طرفه العینی پرسپولیسی شدم. به هر حال یا باید این کار را می کردم و یا مثل هوادران متعصب استقلال، شاکی از دست عقاب بی معرفت، بد و بیراه نثارش می کردم. بگذریم که پدرم هم خدابیامرز از اساس و به صورت ایدئولوژیک پرسپولیسی بود و مثل همه ملت معتقد بود پرسپولیس، مردمی تر از استقلالی است که نامش تاج بود.
البته حالا استقلالی ام. با این فوتبال، ای بسا چند سال دیگر طرفدار تراکتورسازی تبریز شدم. وسط بازی های لیگ برتر حتی اگر دوربین عنکبوتی هم کار گذاشته باشند، عمدتا می زنم آن کانال. امروز که این دوربین را دیدم، فقط گفتم؛ “چه غلطا!”
گفتم که، عابدزاده مرا استقلالی کرد. آن زمان طرفداران استقلال شعارشان این بود: “شهر ما شهر میلانه/ تیم ما آث میلانه/…” که هنوز نمی فهمم رنگ قرمز لباس آث میلان چه نسبتی با آبی پوشان پایتخت داشت.
***
اول خیال کردم دارم خواب می بینم، اما خودش بود. راستی راستی داشت پول می شمرد. پول های عمدتا چرک. اصلا دوست نداشتم قهرمان محبوب روزگار جوانی های نوستالوژیک خود را پشت دخل ببینم. بیشتر دوست داشتم پشت چراغ قرمز در همان بلیزر شیک و گنده و قدیمی و ناب و منحصر به فردش ببینم، اما عابدزاده پشت دخل بود.
لابد خیال نمی کرد کسی با این گله ریش اهل بخیه باشد. وقتی نگاهم به نگاهش گره خورد، دیدم باز دارد آدامس می جود. خنده ام گرفت. از جا بلند شدم و چون در مغازه کسی نبود، گفتم:
شهر ما شهر مونیخه/ تیم ما بایرن مونیخه/ عقاب آسیا با ماس/ دروازه بان تیم ماس/ احمدرضا عابدزاه… احمدرضا عابدزاده…/ اُ اُ اُ اُ اُ…
خندید. بد خندید. همه دندان های سفیدش معلوم شد. شاید به احترام این ریش ما از جا بلند شد و سلام و علیکی و ماچ و بوسه ای. حالا عابدزاده در آغوش من بود. در همین چند ثانیه، دنیایی خاطره از جلوی چشمانم رژه رفت.
خاطره. خاطره. خاطره. آدم به مرور همین خاطرات است که زنده است… می نشستم جلوی آینه و همه عشقم این بود که پشت موهایم شبیه عابدزاده شود. آن سالها ایران در بازیهای پکن به لطف پنالتی هایی که عقاب گرفت، اول شد. خیلی دوست داشتم بروم استادیوم، اما مادرم نمی گذاشت. می گفت: جو بدی دارد. یکی ۲ باری هم که دزدکی رفتم، تلافی اش سرم در آمد. خوب یادم هست که آن اوایل یک بار قبل از دربی از خواهرم پرسیدم؛ فکر می کنی استقلال می زند یا پرسپولیس؟ گفت: اون تیمی که عابدزاده توشه!… و چون اون تیمی که عابدزاده توش بود، استقلال بود، آبی ها آن بازی را بردند. در روحیه عجیب غریب عابدزاده همین بس که تا به حال هیچ دربی ای را نباخته. چه آن زمانی که آبی بود و چه آن وقتی که رنگ قرمز به تن کرد.
***
حرفها با عابدزاده زدم. جالب اینکه آخرش هم یادم رفت خودم را معرفی کنم و حتی یادم رفت از او به خاطر این مطلب اجازه بگیرم. آنچه در زیر می آید، بخشی از حرفهای عقاب آسیاست…
تو یه سیب رو که می ندازی بالا، هزار تا چرخ می خوره تا به زمین برسه. من که الان خیلی وضعم خوبه. ما فوتبالیست داریم در حد تیم ملی، که الان به نون شبش محتاجه. همیشه توی این مملکت پهلوون زنده رو عشق بوده. این آدامسی که می بینی ۲۴ ساعت توی دهنمه؟… اینا با منم همچین برخورد کردن. اون زمانی که عقاب آسیا بودیم واسشون، هوامونو داشتن، بعد که مصدوم شدیم و افتادیم گوشه بیمارستان، همه چی یادشون رفت. ما اگه به نون و نوایی هم رسیدیم، زحمت کشیدیم. بی خوابی کشیدیم. از زن و بچه دور بودیم. اونایی که الان دارن بازی می کنن، مفت مفت می خورن و می خوابن، این همه هم پول می گیرن. پول چی رو می گیرن؟… پول غصه ای که بعد از باختای تیم ملی می کنن به دل این ملت. پول اینو می گیرن. الانم خدا رو شکر. خدا رو صد هزار مرتبه شکر که محتاج نامرد نیستم. دستم به دهنم می رسه. دیشب پشت چراغ قرمز یارو دختره گفت: خیلی باحالی آقای عابدزاده، از بس که اشک شوق توی چشمای مردم نشوندی. واسه من همین بسه. همین که عزت و احترامم پیش ملت هست، واسم بسه. دیگه چی می خوام از خدا. مگه چند سال توی این دنیا می خوام زندگی کنم؟… دیشب رفتم جلوی آینه دیدم پیر شدیم رفت! پیر شدیم! یه وقتایی اونقدر دلم برای جوونیام تنگ می شه که نگو. آدامس می خوری؟… غذا چی سفارش دادی؟ حالا مهمون ما باش. چه ریش خوشگلی داری… بیا! بزن روشن شی!
***
گاهی که استادیوم می روم، مثلا بازی های دربی، می نشینم کنار استقلالی ها. وقتی هم که جو گیر می شوند و به عابدزاده بد و بیراه می گویند، گوشم را می گیرم تا صدای فحش علیه مرد محبوب روزگار بچگی خود را نشنوم. یا آن وقتی که پرسپولیسی ها در حمایت از “عقاب آسیا” شعار بدی نثار “استقلالیا” می کنند. به هر حال عقاب آسیا، فرقی نمی کند چه رنگی باشد. عقاب، عقاب است. این فقط الاغ است که چون از جوی آب باریک می پرد، خیال می کند باید به عقاب در کلاس “امر به معروف” درس پرواز یاد دهد. درافتادن با الاغ، کسر شان عقاب است. حریف عقاب، شاهین است. حریف روباه، شیر. در آستان آسمان، در اوج پرواز، گوش عقاب را فقط “ماه” می تواند بگیرد. اگر گوش الاغ را سوارش می گیرد، پس “عقاب آسیا زنده است، چون فوتبال زنده است”.