sheida244
عضو جدید
الهی نور تو چراغ معرفت بیفروخت دل من افزونی است گواهی تو ترجمانی من بکردند ندأ من افزونی است قرب تو چـــراغ وجد بیفروخت همت من افزونی است بود تو کار من راست کـــرد بود تو من افزونی است ـ
الهی از بود خود چه دیدم مگر بلا و عناد از بودتــــ و همـــه عطا است و وفای به بر پیدا و بکرم هویدا ـ
نا کرده گیر کرد رهی و آنکـــن که از تو سزا
الهی نـــام تو مــا را جواز و مهــــــر تو ما راجهــاز
الهی شنــاخت تو ما را امان و لطف تو مـــا راعیـــان
الهی فضـــل تـــو ما را لوادکنف تــــو ما را ئادی
الهی ضیعفان را پناهی قاصدان را بـــر سراهی مومنـــــان را گواهی چه بود که افزوئی و نکاهی؟
الهــــی چه عزیز است او که تو او را خواهی در بگریزد او را در راه آرئی طوبی آنکس را را کـــه تو او رایی ـ آیا که تا از ما خــــود کرائی؟
کریمــا گرفتار آن دردم که تو درمان آنی ـ بنده آن ثنا ام که توسزای آنی من در تو چه دانم؟ تو دانی ـ تو آنی که گفتی من آنم آنــی
الهی نمی توانم که این کار بیتو بسر بریم نه زهره آن داریم که از توبسر بریم ـ هر گه که پنداریم کهه رسیدیم از حیرت شمارواسر بریم
خـــــداوندا کجا باز یابیم آنروزکه تو ما را بودی و ما نبــودیم تاباز به ان روز رسیم میان آتش و دودیم اگـــر بدو گیتی آنروز یابیم پر سودیم ور بودخود را در یابیم به نبــود خود خشنودیم
الهی از آنچه نخواستی چه آیــــد؟ و آنرا که نخواندی کی آیــد؟ تاکشته را از آب چیست؟ و نا بایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود اگر آب خوش در جواراست؟ و خار را چه از آن کش بوی گل در کنار است
الهی شاد بدانم که بد درگاه تو میزارم بر آن امیـــد که روزی درمیـــدان فضل بتو نازم تومن فاپذیری و من فا تو پردازم ـ یک نظر در من نگری و دوگیتی بآب انـــدازم
الهی نسیمی دمید از باغ دوستی دل را فـــدا کردیم ـ بویی یافتیم ازخزینه دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم ـ برقی تافت از مشرق حقیقت اب و گل کمانگاشتیم و دو گییتی بگذاشتیم ـ یک نظر بسوختیم و بگداختیم بیفزای نظری و این سوخته را مـــرهم ساز و غرق شده را دریاب که می زده راهم بمی دارد و مرهم بود.
الهی تودوستان را به خصمان می نمایی درویشان را به غم و اندوهان میدهی. بیمار کنی و خود بیمارستان کنی درمانده کنی و خود درمان کنی از خاک آدم کنی وبا وی احسان کنی سعادتش بر سر دیوان کنی و به فردوس او را مهمان کنی مجلسش روضه رضوان کنی نا خوردن گندم با وی پیمان کنی و خوردن آن در علم غیب پنهان کنی آنگه اورا بزندان کنی و سال ها گریان کنی جباری تو کار جباران کنی خداوندی کار خداوند ان کنی تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی.
الهی از بود خود چه دیدم مگر بلا و عناد از بودتــــ و همـــه عطا است و وفای به بر پیدا و بکرم هویدا ـ
نا کرده گیر کرد رهی و آنکـــن که از تو سزا
الهی نـــام تو مــا را جواز و مهــــــر تو ما راجهــاز
الهی شنــاخت تو ما را امان و لطف تو مـــا راعیـــان
الهی فضـــل تـــو ما را لوادکنف تــــو ما را ئادی
الهی ضیعفان را پناهی قاصدان را بـــر سراهی مومنـــــان را گواهی چه بود که افزوئی و نکاهی؟
الهــــی چه عزیز است او که تو او را خواهی در بگریزد او را در راه آرئی طوبی آنکس را را کـــه تو او رایی ـ آیا که تا از ما خــــود کرائی؟
کریمــا گرفتار آن دردم که تو درمان آنی ـ بنده آن ثنا ام که توسزای آنی من در تو چه دانم؟ تو دانی ـ تو آنی که گفتی من آنم آنــی
الهی نمی توانم که این کار بیتو بسر بریم نه زهره آن داریم که از توبسر بریم ـ هر گه که پنداریم کهه رسیدیم از حیرت شمارواسر بریم
خـــــداوندا کجا باز یابیم آنروزکه تو ما را بودی و ما نبــودیم تاباز به ان روز رسیم میان آتش و دودیم اگـــر بدو گیتی آنروز یابیم پر سودیم ور بودخود را در یابیم به نبــود خود خشنودیم
الهی از آنچه نخواستی چه آیــــد؟ و آنرا که نخواندی کی آیــد؟ تاکشته را از آب چیست؟ و نا بایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود اگر آب خوش در جواراست؟ و خار را چه از آن کش بوی گل در کنار است
الهی شاد بدانم که بد درگاه تو میزارم بر آن امیـــد که روزی درمیـــدان فضل بتو نازم تومن فاپذیری و من فا تو پردازم ـ یک نظر در من نگری و دوگیتی بآب انـــدازم
الهی نسیمی دمید از باغ دوستی دل را فـــدا کردیم ـ بویی یافتیم ازخزینه دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم ـ برقی تافت از مشرق حقیقت اب و گل کمانگاشتیم و دو گییتی بگذاشتیم ـ یک نظر بسوختیم و بگداختیم بیفزای نظری و این سوخته را مـــرهم ساز و غرق شده را دریاب که می زده راهم بمی دارد و مرهم بود.
الهی تودوستان را به خصمان می نمایی درویشان را به غم و اندوهان میدهی. بیمار کنی و خود بیمارستان کنی درمانده کنی و خود درمان کنی از خاک آدم کنی وبا وی احسان کنی سعادتش بر سر دیوان کنی و به فردوس او را مهمان کنی مجلسش روضه رضوان کنی نا خوردن گندم با وی پیمان کنی و خوردن آن در علم غیب پنهان کنی آنگه اورا بزندان کنی و سال ها گریان کنی جباری تو کار جباران کنی خداوندی کار خداوند ان کنی تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی.