معشوقه هیتلر؛ میان شایعه و تاریخ

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
علی امینی نجفی
پژوهشگر مسائل فرهنگی





اوا براون دو دقیقه قبل از هیتلر کپسول سمی را زیر دندان فشار داد


کنجکاوی درباره سرگذشت اوا براون زمانی شروع شد که این زن جوان در کنار آدولف هیتلر زندگی می‌کرد و هنوز به همراه "پیشوا" خودکشی نکرده بود.
خدمه فضول اقامتگاه هیتلر کشف کرده بودند که او با زن زیبایی که ۲۳ سال از او جوانتر بود، رابطه "خاصی" ندارد و عشق آنها صرفا افلاطونی است.
زندگی خصوصی "پیشوا" برای مردم ناشناخته بود. بیشتر آلمانی‌ها تازه پس از مرگ هیتلر بود که شنیدند دختری بلوند سالها در کنار "پیشوا" زندگی کرده و در ۳۰ آوریل ۱۹۴۵ به همراه او خودکشی کرده است.
هیتلر مایل نبود مردم به رابطه او با اوا براون پی ببرند، زیرا عقیده داشت که محبوبیت او در میان زنان جوان کمرنگ می‌شود، و به علاوه به تصویر او به مثابه یک اسطوره‌ سیاسی و نه انسانی عادی، آسیب می‌رسد.
هیتلر مایل بود پیروانش باور کنند که "پیشوای ابدی آلمان" به "خور و همسر و خواب" بی نیاز است و تنها به "اعتلا و عظمت رایش سوم" فکر می‌کند.
بی خبری از زندگی اوا براون باعث رواج شایعات زیادی شد، که ربط زیادی به واقعیت نداشت، از جمله این که این زن هیتلر را دیوانه‌وار دوست داشته و به تمام نزدیکان او، از جمله به "بلوندی" سگ شکاری پیشوا، حسادت می‌کرده است.
به تازگی پژوهشی در آلمان منتشر شده که زندگی این زن زیبای اهل مونیخ را تنها با اسناد و مدارک معتبر ترسیم می‌کند.

زنی غیرسیاسی و "عادی"
بسیاری از تاریخ‌نگارانی که زندگی هیتلر را کاویده‌اند، گفته‌اند که اوا براون در زندگی او نقش مهمی نداشته است.
کتاب تازه‌ای از هایکه گوتماکر، تاریخ‌دان دوران آلمان نازی، نشان می‌دهد که این برداشت چندان با واقعیت سازگار نیست.
خانم پژوهشگر نخست به نقد شایعاتی می‌پردازد که به نظر او هیچ اعتباری ندارد، و تنها به خاطر کمبود اطلاعات واقعی بر سر زبانها افتاده است. او در کتاب خود بر آن است که تنها به داده‌های تاریخی و اظهارات موثق نزدیکان هیتلر اعتماد کند. بر پایه این شواهد این محقق نشان می‌دهد که اوا براون نقش برجسته‌ای در زندگی هیتلر داشته است.
هیتلر در وصیت‌نامه‌ای که در ۱۹۳۸ تدوین کرد، از "حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری" می‌خواهد که برای "این بانوی محترم" حقوق مادام‌العمر تعیین کند.
نزدیکان هیتلر، از جمله یوزف گوبلز وزیر تبلیغات او، تأکید کرده‌اند که "خانم براون در نزد پیشوا جایگاه خاصی دارد".
به گفته‌ اطرافیان هیتلر، "پیشوا" برنامه داشت که پس از پایان "رسالت" و پیروزی در جنگ، از جنجال سیاسی کناره بگیرد و در کنار اوا براون زندگی آرامی شروع کند.
دیکتاتور تنها

هیتلر سخت تنها بود و در زندگی بیش از پیروزی سیاسی چیزی نداشت و نمی‌خواست


مطابق نظر نویسنده، جایگاه اوا براون در تحلیلی که از شخصیت هیتلر ارائه شده به خوبی قابل‌توجیه است. زندگی‌نامه‌نویسان هیتلر گفته‌اند که او زندگی خصوصی نداشت و خود را یکسره وقف سیاست کرده بود.
او سخت تنها بود و در زندگی بیش از پیروزی سیاسی چیزی نداشت و نمی‌خواست، در این خلأ زنی مانند اوا براون می‌توانست پناهی برای او باشد.
در زندگی‌نامه‌ای که هایکه گوتماکر از اوا براون ارائه داده، نکته‌های بسیاری مبهم می‌ماند، اما در عوض آنچه بیان می‌شود، تنها با تکیه به مدارک و گواهان قابل اعتماد فراهم آمده است.
هیتلر با نزدیک شدن به شکست، در آغاز سال ۱۹۴۵ دستور داده بود تمام مدارک زندگی خصوصی او را نابود کنند. تردیدی نیست که نامه‌های شخصی او با اوا براون نیز از بین رفته است.
زنی شیفته
اوا براون در سال ۱۹۲۹ که هیتلر هنوز به قدرت نرسیده بود، برای نخستین بار با رهبر نازیان برخورد کرد و در دم واله و شیدای او شد.
هیتلر که در کشتارهای جمعی بیرحمی و قساوت کم‌مانندی ا‌ز خود نشان داد، در معاشرت با زنان بی‌نهایت ظریف و مبادی آداب بود، و زنان بیشماری تحت تأثیر او قرار گرفتند.
اوا براون پس از دل سپردن به "پیشوا" برای مدتی از بی‌توجهی‌های او سخت افسرده و اندوهگین بود و برای جلب توجه "پیشوا" دو بار دست به خودکشی زد.
هیتلر پس از رسیدن به قدرت در سال ۱۹۳۳ به اوا براون توجه نشان داد، و اولین اقدام او این بود که دستور داد تحقیق شود مبادا خانواده اوا براون رگ و ریشه‌ یهودی داشته باشد.
سپس رهبر حزب نازی ترتیبی داد که اوا براون به حلقۀ نزدیکان او وارد شود و به ویژه در سفرها همراه باشد.

هیتلر اوا براون را همیشه به عنوان "منشی شخصی" معرفی می‌کرد


هیتلر اوا براون را همیشه به عنوان "منشی شخصی" معرفی می‌کرد، اما به تدریج همه دریافتند که رابطه‌ای نزدیک میان آنها برقرار است، اما می‌دانستند که این رابطه نباید به بیرون درز کند.
به رغم مراقبت شدید و سانسوری که هیتلر برقرار کرده بود، این رابطه از پرده بیرون افتاد. در سال ۱۹۳۹ بسیاری از رسانه‌ها، از جمله مجله آمریکایی تایم، خبر دادند که هیتلر معشوقه‌ای به نام براون دارد.
زندگی و مرگ با "پیشوا"
در بیوگرافی تازه‌ی اوا براون به این نکته اشاره می‌شود که او کمابیش زنی عادی بوده و با "زن ایده آل آلمان نازی" همسازی نداشته است و به همین خاطر برخی از سران نازی درباره او با لحنی منفی سخن گفته‌اند.
نویسنده در نقد این برداشت معتقد است: "اوا براون زنی غیرسیاسی بود، اما درست به همین خاطر با برداشت نازیان از 'زن ایدآل' همخوانی داشت، زیرا آنها زنان را تنها در خدمت مردان و "آرمان مردانه" می‌خواستند."
اوا براون با تمام وجود به ایدئولوژی حزب نازی ایمان داشت و از فرمان‌های هیتلر بی چون و چرا اطاعت می‌کرد. جز این نیز نمی‌توان از این زن انتظار داشت: اوا براون نیمی از ۳۳ سال عمر خود را در میان سران حزب نازی طی کرده بود.
اوا براون چشم بسته از "پیشوای ابدی حزب و جامعه" فرمان می‌برد. هیتلر در یکی از آخرین فوران‌های خشم خود گفته بود: "امروز فقط اوا براون و سگم به من وفادار مانده‌اند."
در آخرین روزهای جنگ، زمانی که اروپا به ویرانه‌ای بزرگ بدل شده و نخستین گردان‌های ارتش سرخ وارد برلین شده بودند، اوا براون می‌توانست از ستاد حکومتی خارج شود و زندگی خود را نجات دهد، اما او تصمیم گرفته بود در کنار "پیشوا" بماند و آخرین گام را با او بردارد.
اوا براون دو دقیقه قبل از هیتلر کپسول سمی را زیر دندان فشار داد. دقیقا ساعت سه و ۲۸ دقیقه بعدازظهر ۳۰ آوریل ۱۹۴۵. دو دقیقه قبل از آدولف هیتلر. آنها تنها دو روز قبل به طور رسمی ازدواج کرده بودند.
 

parandi2

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیتلر اینقدر به فکر کشور گشایی و حکومت بر دیگران بود که نه به زن فرک می کرد، نه به ازدواج نه به ***
البته به گمان اوا برون از دستش در رفته بوده.
خوب چیکار کنه بالاخره ***
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
اخه این همچین گفت معشوقه گفتم الان چه حوری هست

مگه معشوقه ها همشون حورین:surprised:
درضمن خانوما چرا همیشه فکر می کنن اون تصوری که از زیبایی یه خانوم دارن با مال آقا یکیه
خب شاید این تو چش هیتلر حوری بودش
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
نبرد من(mein kamph)
فصل اول
قسمت اول
شاید خواست خداوند این بود که من در بیستم آوریل سال 1889 در شهر کوچک و سرحدی (براناو-ام-این)بین دو کشور آلمان و اتریش به دنیا بیایم زیرا هم بستگی این دو کشور آرزوهای دیرینه ی هر فرد آلمانی بود.
ما هرگز خواستار این نبودیم که آلمان و اتریش از لحاظ مسائل اقتصادی با هم یکی شوند،جنبه های مالی در نظر ما زیاد اهمیت نداشت ولی آرزوی دیرینه ی ما این بود تاروزی که دو کشور آلمان و اتریش با هم متحد نشوند،ملت آلمان نمیتواند استقلال سیاسی خودرا حفظ کند،این ایده آل مانند این بود که می خواستیم فرزندان آلمانی در کانون خانوادگی خود جمع شوند. اگر روزی رایش بتواند بر تمامیخاک آلمانی نشین حکومت کند دنیای سعادت و نیکبختی او آغاز خواهد شد و در صورتی که قادر به تهیه ی مواد خام و امور تغذیه ی مردم خود نباشد قانون زندگی این حق را به او خواهد داد که از زمین بیگانگان برای تأمین معاش خود استفاده کند و در آن وقت کشاورزی جای جنگ را خواهد گرفت و اشک های قربانیان زمین های حاصلخیز جهان را آبیاری خواهد کرد.این آرزوی دیرین هر فرد آلمانی است،تا جایی که تاریخ نشان می دهداین نقطه ی سرحدی که زادگاه من به شمار می آید،شاهد پیکار ها و خونریزی های دامنه دار بوده و جوانان برومندی را به خاک نشانده و در همه وقت با اینکه یک شهر اتریشی بوده،جوانان و سرسپردگان این خاک حاضر نشده اند در برابر قدرت بیگانگان تسلیم شوند.
پدرم هم مانند من در این دهکده ی سرحدی به دنیا آمد.او یکی از کارمندان جزء و با احساس بودو مادرم نیز با همان احساس پاک فرزندان خود را پرورش داد.البته این خاطرات تعلق به زمان خیلی دور دارد زیرا پدرم بعد از چندی با یک شغل ناچیز در شهر دیگری به نام ((پاسو))که چندان از این نقطه فاصله نداشت و جزء متصرفات آلمان بود مهاجرت کرد.اما معلوم است که سرنوشت یک کارمند جزء گمرک همیشه به یک حال نمی ماند و چندی بعد به شهر (لینز)برگشت و تقریباً دوران بازنشستگی خود را در آنجا گذراند.برای این پیرمرد زحمتکش چنین وضعی استراحت و آسایش کامل به شمار نمی آمد.زندگی پدرم از کجا آغاز شد؟او فرزند یک زارع خرده مالک بود و ناچار شد از ابتدای جوانی خانه ی پدری را ترک کند.
در سن سیزده سالگی برای تأمین امرار معاش خود ناچار شد که از کانون خانوادگی خارج شود.با اینکه دهقانان محل به او اصرار می کردند تادر نزد پدرش بماند،اما او برای تهیه ی یک شغل و حرفه ی مناسب به وین رفت.
این مهاجرت در سال 1850 واقع شد ،البته تصمیم او برای خودش بسیار مرارت بار بود زیرا مجبور بود از پدر ومادر دور باشد و وقتی از آنجا خارج شد بیش از سه سکه نقره چیزی نداشت و بعد از گذراندن چهارسال در غربت هنوز وضع و حالش رضایت بخش نبود،بدبختیها و نابسامانی های زیاد وادارش ساخته بود برای تأمین زندگی از آنجا مهاجرت کند و با تحمل رنج ها و مشقات فراوان درحالی که در بینوایی و تنگدستی دست و پا می زد در 17 سالگی به کارمندی رسید و با خود پیمان بسته بود که تا خود را به جایی نرساند به دهکده ی زادگاه خود مراجعت نکند.البته در آن روزگار دیگر به خیال خودش به جایی رسیده بود ولی در آن زمان کسی آن جوان فقیر و پای برهنه ی سالهای گذشته را به خاطر نداشت بنابراین دهکده اش برای او حکم یک منطقه ی خارجی را داشت،بالاخره در سن 56 سالگی خدمت را ترک گفت اما او مردی نبود که وقت خود را یک ساعت به بیکاری و ولگردی بگذراند به این جهت با کوشش زیاد در دهکده ی (لامباخ)و قسمت علیای اتریش زمین زراعتی خرید و برای خود درآمد سالیانه درست کرد و چون مردی کاری و فعال بود تا اندازه ای توانست وضع زندگی خود را مرتب کند.
از همان تاریخ اندیشه های شخصی من آغاز شد،با سروصداهای آزادی و فرار از مدرسه و معاشرت با افراد بزرگتر از خودم،که غالب این معاشرت ها مادرم را غصه دار و ناراحت می کرد ،مرا کمی هشیار ساخت،و غالب اوقات درباره ی همه چیز از خود می پرسیدم. زیرا فکر و سلیقه ی من به کلی مخالف با نحوه ی زندگی و افکار پدرم بود.گمان می کنم استعدادی که در سخنرانی داشتم و می توانستم با خطابه ها توجه جمعی را بسوی خود جلب نمایم در پیشرفت این افکار تأثیر به سزایی داشت.از همان دوران کودکی برای خودم یک آقای کوچولو بودم که در عین حال شاگرد مدرسه ی خوبی هم بودم،خوب کار می کردم،اما همه کس نمی توانست با من به راحتی کنار بیاید.
در ساعات بیکاری وقت خودرا در آواز خوانی و سرود های مذهبی در کلیسای لامباخ می گذراندم و فرصت های خوبی برای من پیش می آمد تا بتوانم در امور مذهبی مباحثه کنم.
یکی از کشیش ها که با پدرم رابطه ی دوستی زیادی داشت،افکارم را عوض کرد و از آنروز با اندیشه های تازه بکار افتادم،اما چندی بعد این حوس از سرم افتاد و جای خود را به امیدواری ها و آرزو های دیگر داد وچون همیشه کتابخانه ی پدرم را به هم می زدم چندین کتاب نظامی بدست آوردم که یکی از آنها درباره ی جنگ اخیر بین فرانسه و آلمان در سال1870بود و دو جلد از ان در همان سال چاپ شده بود.این کتاب سرگرمی روزانه ام بود و در مدت کمی جنگهای جهان و حوادث بزرگ توجهم را به خود جلب کرد و از آن تاریخ هر کتابی را که درباره جنگ و حوادث نظامی نوشته شده بود می خواندم.
خواندن این کتابها افکارم را کاملاً روشن کرد.برای اولین بار به وضعی ابهام آمیز با بعضی مسائل آشنا شدم و فکرم را به خود مشغول داشت،از جمله از خود می پرسیدم:آیا بین آلمانها که در جنگ شکست خورده بودند و دیگران چه تفاوتی وجود داشت؟و برای چه پدرم و دیگران و اتریشی ها در جنگ شرکت کرده بودند؟آیا ما با سایر آلمانها تفاوتی داریم؟آیا نباید با هم از راهی که آنها رفته اند برویم؟
 

Judass

عضو جدید
هیتلر به نظر من بزرگترین مرد تاریخه
هیچ وقت با معشوقش ازدواج نکرد (البته تا روز خودکشیشون) تا از هدفش حتی یه لحظه به خاطر مسائل شخصیش دور نشه
 

Similar threads

بالا