سعیدی سیرجانی کتاب در استین مرقع خاطره ای نقل میکنه که انچه تو ذهنم رو براتون مینویسم .
قدیما تو سیرجان مردی بود به نام مشتی غلام ...که 355 روز سال تو دکان قنادی چنان سرگرم کار بارش بود که کسی حتی تصور نمی کرد زنده باشه ...اما ده روز ایام محرم چنان شور حالی پیدا می کرد که بیا و ببین ...یه دسته عزاداری درست می کرد و لباس عربی می پوشید و پیشاپیش دسته حرکت می کرد و ... این شور حال روز دهم به اوج میرسید .سعیدی سیرجانی میگه روزدهم همه مردم شهر تو خونه یکی از بزرگان جمع شده بودند که دسته نزدیک می شه و مشتی غلام و دسته عزاداریش باشعار آی مردم بر یزید لغنت و مردم با پاسخ بیش باد و کم مباد همراهیش میکردن ..یا بر عبیدالله ابن زیاد لعنت ..ومردم با گفتن بیش باد و کم مباد ...و مردم انچنان شور و هیجانی داشتند که دیگه کسی منتظر پایان جمله مشتی غلام نمیشد همین که می گفت ای مردم بر پدر یزیی...مردم می گفتند بیش باد و کم مباد ..تااینکه سعیدی سیرجانی میگه من در کمال ناباوری می شنیدم که مشتی غلام لعنتی می گفت آی مردم بر پدر و مادر تان لعنت و مردم ...هنوز جمله او به پایان نرسیده می گفتند بیش باد و کم مباد ....
این داستان چیز عجیبی نیست وقتی هنوز بعد از پنجاه شصت سال میبینیم بعضی مردم انچنان از سخنان سخنرانی هیجانزده می شوند که بر ضد همه انچه دارندخود شعار میدهند ..به تلخی این خاطره بیشتر می خندیم
قدیما تو سیرجان مردی بود به نام مشتی غلام ...که 355 روز سال تو دکان قنادی چنان سرگرم کار بارش بود که کسی حتی تصور نمی کرد زنده باشه ...اما ده روز ایام محرم چنان شور حالی پیدا می کرد که بیا و ببین ...یه دسته عزاداری درست می کرد و لباس عربی می پوشید و پیشاپیش دسته حرکت می کرد و ... این شور حال روز دهم به اوج میرسید .سعیدی سیرجانی میگه روزدهم همه مردم شهر تو خونه یکی از بزرگان جمع شده بودند که دسته نزدیک می شه و مشتی غلام و دسته عزاداریش باشعار آی مردم بر یزید لغنت و مردم با پاسخ بیش باد و کم مباد همراهیش میکردن ..یا بر عبیدالله ابن زیاد لعنت ..ومردم با گفتن بیش باد و کم مباد ...و مردم انچنان شور و هیجانی داشتند که دیگه کسی منتظر پایان جمله مشتی غلام نمیشد همین که می گفت ای مردم بر پدر یزیی...مردم می گفتند بیش باد و کم مباد ..تااینکه سعیدی سیرجانی میگه من در کمال ناباوری می شنیدم که مشتی غلام لعنتی می گفت آی مردم بر پدر و مادر تان لعنت و مردم ...هنوز جمله او به پایان نرسیده می گفتند بیش باد و کم مباد ....
این داستان چیز عجیبی نیست وقتی هنوز بعد از پنجاه شصت سال میبینیم بعضی مردم انچنان از سخنان سخنرانی هیجانزده می شوند که بر ضد همه انچه دارندخود شعار میدهند ..به تلخی این خاطره بیشتر می خندیم