اصلاً راحت نیست. من که اصلاً آمادگیشو ندارم.
یا شما خیلی آدم های ردیفی هستید یا تصور من از مرگ مورد داره!
وابستگی به دنیا بد دردی. من امروز رفتم یه کتونی بگیرم. دوتا رو پسندیدم که هر دوشم خوب بود ولی یکیش حدود 15 تومن گرون تر بود. من دیدم آدم های که بخاطر این 15 تومن خودشونم ...
این یه مثال خیلی ساده و روزمره بود. عشق به دنیا و دامبل دیمبوش بد جوری تو وجود من چنگ زده! با هر رگ و پی وجودم حسش می کنم! با تمام وجود درک می کنم که این خوب نیست که این چیز بدیه ولی هنوز نمی تونم کاریش بکنم.
از اون بدتر اینکه درک میکنم که خیلی کارها می تونم بکنم. خیلی بهتر از این می تونم باشم. من همیشه فکر میکنم خداوند روز قیامت از من می پرسه:"این همه عمر بهت دادم، شعور، خانواده، پول، کوه، درخت، ... ... .... چه گلی به سر خودت زدی؟ فقط یه کار کارتو بگو که به نظر خودت با ارزشه تا بقیش رو کلاً ندید بگیرم." هرچی فکر می کنم همون یدونه هم یادم نمی یاد.
بدتر از همه هم اینه که درک کنی درد و عذاب اون دنیا نتیجه طبیعی کارای خودته!
یادمه تو کتاب های دبیرستان یه چیزایی تو این مایه ها بود. ببین من امروز نتیجه ارشدمو گرفتم. چون رتبم لبه مرزی بود انتظار قبولی خوب داشتم ولی نَشدو خیلیم حالم گرفته شد. حالا فرض کن رئیس سازمان سنجشم پارتی کلفت ما باشه و بیاد بگه "اصلاً بیا برو شریف من ردیفش میکنم." به من یکی که اصلاً نمی چسبه. بازم اون ناراحتی تو وجودم خواهد بود. خوب قبول نشدن نتیجه طبیعی درس نخوندن من بود که باعث شده از عصر تا حالا کلی عذاب بکشم. در و رنج اون دنیا هم همینطور اصلاً بحث آتیش و هیزم و درخت و حوری و بخشش و غذب کردن و این حرفا مطرح نیست! عذابی که احیاناً می کشیم نتیجه طبیعیه انتخاب های خودمونه!
وقتی به همه اینا فکر می کنم می بینم اصلاً آماده مردن نیستم. هرکی هم واقعاً آمادس آدم قابل احترامیه واسه من.
