آيا مدارس ما خلاقيت را می کشند؟
برداشتی از سخنرانی کن رابينسون با عنوان : "آيا مدارس ما خلاقيت را می کشند؟" در فوريه 2006
بحث در مورد آموزش کودکان و خلاقيت است. واقعيت اين است که بچه ها قابليت فوق العاده ای برای خلاقيت دارند. ولی متاسفانه سيستم آموزشی نه تنها اين قابليتها را پرورش نمی دهد بلکه باعث از بين رفتن آن نيز می شود. به قول پيکاسو همه ما هنرمند زاده می شويم، هنر ما اين است که اين قابليت را تا بزرگسالی حفظ کنيم.
به نظر می رسد اهميت خلاقيت و آموزش آن در عصر حاضر به اندازه اهميت آموزش خواندن و نوشتن به کودکان است. شايد اين نکته باعث تعجبتان شود ولی آن چه در ادامه می نويسم شايد بتواند شما را متقاعد کند.
شايد اين داستان بتواند به خوبی جسارت کودکان در خلاقيت را نشان دهد: در کلاس درسی معلمی به سراغ بچه شش ساله ای در ته کلاس می رود که نقاشی می کرده و از او می پرسد :"چه می کشی؟" کودک پاسخ می دهد:"خدا را!" معلم می گويد:"ولی تا حالا کسی خدا را نديده است." کودک پاسخ می دهد: "اگر کمی صبر کنند خواهند ديد."
مهمترين چيز در مورد بچه ها اين است که از اشتباه کردن يا بر راه خطا بودن نمی ترسند، حتی اگر قرار باشد خدا را نقاشی کنند. مطمئن باشيد که اگر آمادگی خطا کردن را نداشته باشيد، هيچوقت ايده بکر و نوئی به مغزتان خطور نخواهد کرد. نمی خواهم بگويم همه آنهائی که خطا می کنند ايده نو دارند، اما اگر خطا نکنيد، مسلما ايده نوئی به ذهنتان خطور نمی کند. اما در سيستم آموزش اين جسارت را از کودکان می گيرند. نا بخشودنی ترين گناه در سيستم آموزشی "اشتباه کردن" است. دوست داريم کودکانمان هميشه نمره بيست بگيرند، يعنی هيچ خطائی نداشته باشند. اين همان جائی است که می توان گفت سيستم آموزشی نه تنها دانش آموزان را به سوی خلاقيت راهنمائی نمی کند، بلکه خلاقيتی که دارند را هم از آنها می گيرد.
در واقع وقتی که خوب نگاه می کنيم می بينيم هدف آموزش در تمام دنيا توليد "استادان دانشگاه" است. در واقع استادان دانشگاه فقط از سرشان آن هم فقط يک طرفش استفاده می کنند. برای آنها بدن فقط وسيله ای است که سرشان را ببرد سر کلاس! استادان دانشگاه خيلی دوست داشتنی و شريف هستند (وخيلی از آنها از دوستان من هستند، يواشکی بگم که خودمم زمانی يکی از آنها بودم) ولی اين دليل نمی شود که حس کنيم هدف تمام خلقت و آموزش ما ايجاد استاد دانشگاه است.
چرا سيستم آموزش چنين است؟ واقعيت است که پايه سيستم آموزش کنونی به اوائل قرن نوزدهم و شروع صنعتی شدن باز می گردد. اين سيستم آموزش برای برطرف کردن نيازهای جامعه صنعتی است. آن چه در جامعه صنعتی القا می شود اين است که اگر کاری که دوست داری را بکنی، در آينده حرفه ای نخواهی داشت. من خودم چنين آموزشی را به دخترم دادم. او به من گفت که می خواهد نويسنده شود و من به او گفتم که کار ديگری بايد داشته باشی، بعد می توانی نويسندگی هم بکنی. (البته بعد به اين ترتيب استدلالم را اصلاح کردم که اگر می خواهی نويسنده باشی، نمی توانی کنج خانه بنشينی، بايد از جائی تجربه لازم برای نوشتن را کسب کنی، و حرفه ات اين کمک را به تو خواهد کرد. ) مساله دوم در جامعه صنعتی اين است که سيستم آموزشی برای ورود به دانشگاه طراحی شده است. به همين خاطر آدمهای باهوش و با استعدادی در مدارس داريم که فقط به اين خاطر که استعداد آنها در جائی غير از دانشگاه بايد متبلور شود، فکر می کنند با هوش نيستند.
بحث مهم جامعه شناسی اين است که به طور قطع ما جامعه صنعتی را پشت سر گذاشتيم و وارد دوره ای شده ايم که عصر دانش ناميده می شود. (حتما در چندين پست به اين مطلب خواهم پرداخت، چرا که فکرمی کنم که دانستن اين که چه جامعه ای در پيش رويمان است، در موفقيت همه ما موثر خواهد بود.) همانطور که در جای ديگری که به بحث در مورد کتاب عادت هشتم آقای کاوی پرداختم گفتم، خيلی از مشکلات ما اين است که با پيش فرضهای جامعه صنعتی (مانند طريقه کنونی تحصيل دبستانهايمان) می خواهيم مشکلات جامعه دانش را حل کنيم. اين پيش فرضها به درد جامعه دانش نمی خورد.
در آينده مدرک دانشگاهی ارزشی نخواهد داشت. طليعه اين بی ارزشی را اکنون هم می توانيم ببينيم. ما دچار تورم مدرک تحصيلی هستيم. همه اينها به اين خاطر است که دانشگاههای ما کسانی را می پروراند که به درد جامعه ای می خورند که به گذشته تعلق داشته است يعنی جامعه صنعتی.
آخرين مطلب اين که برداشتی که از هوش داشتيم به کلی تغيير کرده، هوش فقط آن چيزی نيست که به استدلال و حل مسائل رياضی کمک می کند، هوش سه خاصيت مهم دارد:
اولا: متنوع است. هوش می تواند شنيداری، حرکتی، ديداری يا عاطفی باشد.
دوما: هوش ديناميک است. هوش متعامل است. اين آن چيزی است که در جای ديگر تحت عنوان اثر مديچی به آن پرداخته ام.
سوما: هوش منحصر به فرد است. برای همين بايد مواظب باشيم که بچه های باهوشمان به خاطر فرديتشان مهر بيگانه از بقيه کلاس را نخورند.
منبع