عنوان: فرم و فضا در مجسمهسازي معاصر (1) نویسنده:ستاره بريراني بدون شك شناخت مواد كاربردي هر يك از رشتههاي هنري ضرورتي براي آفرينش و درك صحيح آن است. در رابطه با مجسمهسازي عناصر و شاخصههاي گوناگوني در ساختار يك مجسمه دخيل است وليكن فرم و فضا دو مقولهي مهم و اساسي است كه مجسمهسازي با تمامي رويكردهاي گوناگون بر آن استوار است. اهميت اين شناخت خصوصاً در مواردي كه مجسمهسازي دركنار هنرهاي ديگري چون معماري و يا حوزهي هنرهاي جديد قرار ميگيرد دو چندان ميشود. براين اساس آنچه كه در چند شماره پياپي خواهيد خواند اشارهاي است كلي به مبحث فرم و فضا و بازنمودي از آن در پنج اثر مجسمهساز معاصر جهان. معناي تحتالفظي فرم يا شكل عموماً دربرگيرنده شكل ظاهري شيي با پديده ميباشد. ريخت، شكل، وضع، هيئت و يا توده و ماده، لغاتي است مبين آنچه كه امروزه از فرم ميشناسيم. بهطور مثال اشكال گوناگون هر يك در پيرامون ما، بيانگر فرم آن پديده است. كوهها و ساختمانها و خورشيد و ماه و ستارگان هر يك داراي فرمي ساختاري در ديدگان ما هستند. آنها ميتوانند در شكلي كلي معنا و تفسير شوند ماننده كره، مخروط و يا مكعب. به هر حال اين ساده و هندسي كردن اجزاي اين فرمها، به شناخت زيباشناسانه ما كمك ميكند و ما را در تدابير ساختاري فرم ياري ميرساند. ليكن فرم اگر چه به لحاظي بيانگر شكل ظاهري شيي يا پديده هنري است ليكن از سويي در خود محتوايي را نيز پنهان كرده كه آن نيز فرم دروني آن پديده محسوب ميشود. بنابراين فرم بيروني آشكار كننده ساختار ظاهري آن و فرم دروني مبين محتوا و روح دروني آن است. اگر چه فرماليستهاي افراطي در ادواري به فرم ظاهري پديده هنري بسنده نمودهاند و آن را در حد قوانين خشك هندسي نزول دادهاند، ليكن اين نكته را به فراست ميبايد دريافت كه حتي فرمهاي به شدت خشك و جزمي نيز در خود محتوا و معنايي را نهفته دارند كه حتي هنرمند از ساز و كار نهايي آن گاه بياطلاع است. چنان كه يونگ روانشناس نيز بدان اشاره دارد، او تأكيد ميكند كه نيت و مقصود اثر را بايد از خود آن شناخت، و نه از راه مؤلف آن. او ميگويد: «گرچه ميان اثر هني و آفرينندهاش روابط بس تنگاتنگي هست، و رشتههاي ناگسستني آنان را... به يكديگر ميپيوندد، معهذا حقيقت اين است كه يكي نميتواند مبين ديگري باشد.» در جايي ديگر نيز ميگويد: «اثر از ژرفاي ناخودآگاه كه قلمرو مادران است سربر ميآورد.» بنابراين محتواي دروني فرم در ناخودآگاه هنرمند به حركت نامحسوس خود ادامه ميدهد و هنرمند از ساز و كار دروني آن عمدتاً بياطلاع است و يا آگاهي اندكي از آن دارد. حتي به گفته يونگ تجزيه و تحليل و بررسي آن توسط نقادان و يا صاحبنظران بسي مشكل است و اين ساختار دروني همواره در هالهاي از رمز و راز باقي خواهد ماند. به هر حال فرم به لحاظي مبين نكات ساختاري ظاهر آن چون ريتم، بافت، هارموني، نور، سايه، پيچيدگي و يا سادگي، تضاد، تقارن، تعادل، تعامل، توازن و... است. هر يك از اين عناصر به نحوي در كنش و عملكرد اثر هنري مؤثراند و آن را شكل ميدهند. ليكن از سويي محتواي، دروني فرم اگر چه وابسته به اين عناصر است، ليكن داراي مفاهيم و بازنمودهاي ناشناخته ديگري است كه چه بسا از سوي هر انساني تفسير و معنايي خاص و متفاوت بيابد. بوريس آخن باوم در مورد نگرش فلسفي به پديده شكل يا فرم چنين نظري دارد: «مفهوم شكل يا فرم ديگر چون يك دربرگيرنده به كار نميرود، بل مجموعهاي پويا و مشخص است كه در خود محتوايي دارد، و با اين محتوا نسبت دروني يافته است.» بنابراين ساختار دروني و بروني يك فرم با يكديگر عنصر واحدي را به وجود ميآورند كه مبين كيفيت يكپارچهاي به نام فرم است. اين نكته ميرساند كه نبايد اين درون و برون را از يكديگر جدا نمايي، در عين حال علم و تجزيه و تحليل در اين تقسيمبندي ما را به درك ساختارهاي ظاهري فرم و تا اندازهاي به كنش و عملكرد دروني اثر هنري رهنمون ميسازد. البته فلاسفه و منتقدان از روشها و شيوههاي نوآورانهاي براي درك زبان دروني اثر كمك گرفتهاند كه بيان آنها در اين گفتار و در مورد فرم نميگنجد. عدهاي معتقدند فرم به تنهايي و مستقل ميتواند بيانگر و كامل باشد، مانند اين كه بگوييم هر مجسمه به تنهايي داراي ارزشهاي خاص خود است و نيازي به عوامل يا عناصر بيروني ندارد. اگرچه در مورد اين ارزش مستقل نميتوان خردهاي گرفت، ليكن چنان كه قبلاً نيز گفته شد، فرم نميتواند در «هيچ كجا» باشد، فرم داراي تعابير و تفاسير جديد ميشود، بهطور مثال اهرام مصر به خودي خود فرمي مستقل است و ميتواند داراي خصوصيات بصري و حجمي خاص خود باشد كه هر يك قابل تغيير و تعريف است. ليكن اين اهرام در جايي كه قرار دارد در دشتي خشك و كويري، داراي خصوصيات ديگري است و بهطور مثال وقتي شناور در آسمان باشد و يا در محيطي سرسبز و انبوه درختان و يا در قعر اقيانوس، هر يك بر تفسير و تعبير و تأويل خاص خود متكي است. ما نميتوانيم در مورد اهرام در قعر اقيانوس همان تعابير و تحليلي را مورد استفاده قرار دهيم كه اهرام شناور در آسمان! بنابراين فضا، محيط، مكان و ديگر اركان خارج از فرم در بيان ساختاري و دروني فرم مؤثراند و ما نميتوانيم آن را ناديده بيانگاريم و از آن صرفنظر كنيم. البته شايد در ادبيات و يا هنرهاي ديگر غير بصري، است اين ممكن باشد كه بهنظر من آن هم جاي ترديد است. بيروني ميتواند معنا يابد و از سويي قابليتهاي دروني و بروني آن بنا به فضاها و محيطهاي گوناگون، متغير است و تعابير خاصي را مييابد. ديگري ميتواند مفهوم يابد. اين عوامل دروني گاه قابل شناسايي ولي عمدتاً ناشناخته است. البته بينندهاثر آن را حس ميكند. آن را با كالبد جسماني خود ميفهمد، گاه او را نوازش ميكند و گاه به تأمل ميانگيزدش، گاه موجب نشاط او ميشود و گاه غمگين و افسردهشان ميسازد و گاه او را به خود فرا ميخواند و گاه او را پس ميزند، به هر حال اين فعل و انفعال در درون مخاطب صورت ميگيرد و چه بسا مخاطب و حتي هنرمند از اين فعل و انفعال و عملكرد آن بياطلاع باشند. بيترديد گنجاندن اين تأثيرات فرم دروني در چهارچوبي مشخص محال است. حتي مخاطب با ديدن يك فرم هنري ممكن است بگويد «زيباست»، «تكاندهنده است» و يا «آزار دهنده است» ليكن اين عكسالعمل نميتواند بيانگر فضاي دروني فرم باشد و يا آن را معنا دهد. هميشه اين عوامل دروني به مقدار زيادي، خارج از دسترس و درك كامل قرار ميگيرد. در حالي كه عوامل بروني مانند توازن، تعادل، ريتم، تضاد و... به سادگي توسط خود هنرمند يا ديگران استخراج گرديده و مورد بررسي و تحليل سادهاي قرار ميگيرد كه حتي نكته پنهان شدهاي را نيز به جا نميگذارد. مثلاً، فرم يا فضاي خالي ساختاري، فرم بسته، فرم مشبك، فرم محاط كننده فضا، فرم بافتدار، فرم انعكاسدار، فرم خشن، فرم سنگين، فرم سبك، فرم بيوزن، فرم تلفيق يافته با فضا، فرم مجموعهاي، فرم مستقل، فرم مكاني، فرم طبيعي، فرم ايستا، فرم پويا، فرم معمارانه، فرم مجسمهسازانه، فرم خالص، فرم پيچيده، فرم ساده، فرم تركيبي، فرم تكرار شونده، فرم صدادار، فرم بيصدا، فرم سايهاي، فرم فضايي و... و هزاران فرم با معاني و مفهومهاي متغير هر يك داراي تأثيري خاص و بازنمودي متغير هستند. ما بر آنها نام ميگذاريم. آن را تجزيه و تحلي ميكنيم، به اجزاي گوناگوني تقسيماش ميكنيم، آنها را در فضاها و محيطهاي متنوعي قرار ميدهيم، آنها را در صندوق پنهان ميكنيم، آنها را متلاشي ميكنيم و يا بر سَردر مغازهاي آويزان ميكنيم. به هر حال تمامي اين اعمال ميتواند درك شود و مورد كنكاش و جستجو قرار گيرد. اما متأسفانه و خوشبختانه فرم دروني اين اجازه را به ما نميدهد، ما اغلب آن را با چيز ديگر اشتباه ميگيريم و به درستي آن را تشخيص نميدهيم، فرم دروني اثر ميتواند ما را فريب دهد، روح ما را به هر سويي با خود بكشد، كالبد جسماني ما را دگرگون كند، دنياي ما را عوض كند و... اما آنچه مهم است اين كه ما نميتوانيم بفهميم چگونه؟ چرا؟ اينجاست كه بايد دست از چون و چرا برداشت. فرم دروني را بايد حس كرد و فهميد، بدون دليل. همانند طبيعت، ما از طبيعت لذت ميبريم، در آن آسايش مييابيم، حتي به آن فكر ميكنيم ولي هميشه كيفيات اصيل دروني آن ناشناخته ميماند و اين ناشناختهگي و عدم دسترسي بر زيبايي آن ميافزايد. با اين مقدمه به بررسي اين مقوله در اثري از «كريس جنينگس»(2) ميپردازيم. كريس جنينگس اثر كريس جنينگس در موزه چيدمان لندن كه شباهت به خطوط فضايي دارد كه از هر سوي به سوي ديگر ميجهند ميتواند ما را با قابليتهاي ساده خط و فضا آشنا سازد. در اين فضا نمايشگاهي نسبتاً بزرگ، اين هنرمند با اوليهترين حس بصري و حجمي يعني خط، به وسيله مفتولهاي نازك و طولاني فلزي فضاها را به هم پيوند داده است. اين بار هنرمند صرفاً از كيفيات مكاني و زمين بهره نميبرد بلكه ميبينيم كه مفتولهاي فلزي او ازهر سو، از سقف به سوي زمين، از سقف به سقف و از ديوار به ديوار در جهش و در حركتاند. اين حركتها با قوسها و كمانهايي از كنار هم عبور ميكنند و هر سوي اين گالري را با يكديگر پيوند ميدهد. آنچه كه در اين اثر مهمترين ويژگي محسوب ميشود، درك فضاهاي اين گالري و استفاده خطي از فرمها محسوب ميگردد. ميبينيم كه حتي فضا كيفيت برجستهتري را نسبت به فرم ايفا ميكند. فضاها كمتر پُر شده و تنها با خطوط بازيهاي حركتي به وجود آمده است. از نكات ديگري كه به زيبايي اين اثر و تأثير آن كمك نموده، نورپردازي آن است. اين نورپردازي علاوه بر درخشان نمودن بعضي از سطوح مفتولهاي نازك، سايههاي جالبي را برروي ديوارها و زمين به وجود آورده است. تنوع حركتي اين خطوط به زيبايي اين چيدمان ميافزايد. بعضي از اين مفتولها برروي زمين به صورت منحني قرار گرفته و بعضي طول گالري را از ديواري به ديوار ديگر با ارتفاعهاي متفاوت طي ميكنند. عبور اين خطوط در يكديگر فرم زيبايي را در فضاي حجمي آن ايجاد نموده علاوه بر اين كه عبور مخاطب از بين اين فضاها خود موجب تحرك اين مفتولها ميگردد كه به زيبايي بيشتر اين اثر ميافزايد. شايد بتوان به نحوي اين اثر متحرك دانست چرا كه به وسيله دست با صداهاي عجيبي شروع به حركت ميكنند. قابليت فنري و حركتي اين اثر به همراه فضاهايي كه مخاطب ميتواند ازكنار يا بين آنها عبور كند از ديگر ويژگيهاي اين اثر محسوب ميگردد. چنان كه گفتيم در اين اثر هنرمند از قابليتهاي فضا به خوبي بهره گرفته است و با حداقل به كارگيري از فرم بازيهاي ريتميك و هماهنگي را در اين گالري به وجود آورده كه اين اثر را به اثري قابل تأمل و البته شاداب و سرزنده تبديل نموده است. همچنين اين اثر اگر چه به مباني اوليه حجم و فضا شباهت داشته باشد ليكن ميبينيم كه به عنوان يك اثر كامل هنري ميتواند كيفيات جالب و قابل تفكري را به وجود آورد. تأمل در اين گونه ساختارها كه البته بيانگر هيچ فلسفه و مفهوم ظاهري نيستند ميتواند ما را به درك بيشتر فضاها و فرم ياري رساند. |
[1] حقيقت و زيبايي، بابك احمدي. نشر مركز. 1374 2
|
|