مقدمه
مطالعة منابع مختلف همواره از گسستها و نقصانهايي در تعريف فضا و فضاي شهري حكايت ميكنند. بسياري از انديمشندان در طول تاريخ همواره تلاش نمودند تا تعريفي مناسب و جامع از بحث فضا و در حيطة شهر، از بحث فضاي شهري ارائه دهند. تعاريف ارائه شده هرگاه صرفاً در محدودة فضا جستجو گشته، طيف وسيعي از ديدگاههاي مختلف منجمله ديدگاهها فيزيكي، روان شناسانه ، ذهني، مجازي ، واقعي و ... گرفته تا ديدگاههاي جغرافيايي، جامعهشناختي و فلسفي را به خوداختصاص داده است و هرگاه در حيطة شهر و فضاي شهري وارد گشته بيشتر در قالبهاي اجتماعي ، مدني و جامعه مورد بحث قرار گرفته است.برونو زوي منتقد و نظريه پرداز معماري اعتقاد دارد كه «فضا جوهر معماري و شهرسازي است.»(madanipour, 1996,pp:7-8) اما منظور از جوهر فضا چه مي تواند باشد؟ برنارد چومي معمار برجسته معاصر ميگويد: «جوهر فضا بعد توصيفي فضا و موضوعي براي مباحث فلسفي، رياضي و فيزيك است.» (Ibid,pp:7-8). از اين رو همانگونه كه بدون دريافت ماهيت فضا و نحوة ادراك آن نميتوان به بعد هنجاري فضا دست يافت، لذا براي دريافت فضاي شهري نيز نياز به تعريف ماهيت فضا ميباشد. اما فضا از چند جنبه قابل تعريف است؛ اينكه : آيا فضا حقيقي است تا تصوري؟ بيسط است يا مركب؟ كلي است يا محدود؟ آيا تعريف و ادراك فضا از بستر فرهنگي جامعه تاثير ميگيرد؟ و در نهايت فضاي ادراكي بعنوان موضوع قابل شناخت و واسطة شناخت چگونه معنا پيدا ميكند؟ چرا كه به گفته ديويد كانتر: «تحليل فضاي شهري مستلزم تدوين چارچوب نظري است كه مكانها را با زندگي و تجربه مردم مربوط ببينند و به رابطه بين مردم با فعاليتهاي آنان و فضاهايي كه خلق ميكنند و يا در آن سكونت ميكنند ناظر باشد (پارسي ، 81 ، ص 42).
از اينرو در اين مقاله سعي ميشود تا تعاريف گوناگون ارائه شده از سوي صاحب نظران در دو حيطة فضا و فضاي شهري مورد بررسي و طبقه بندي و تحليل قرار گرفته و با تدوين چارچوب نظري براي شناخت فضاي شهري، عوامل و نيروهاي تاثير گذار بر آن شناسايي گردد تا حركتي مفيت در جهت تعيين راهكارهاي توليد فضاي شهري مناسبتر باشد.
1-1. مروري بر ديدگاه هاي مختلف از تعريف فضا
1-1-1. فلاسفه
فضا همواره در طول تاريخ مورد توجه انديشمندان شاخههاي مختلف علوم بوده و چيستي ماهيت آن همواره دغدغه فكري متفكران بوده است و ارائه تعريف آن عمرش به عهد باستان مي رسد. پارمنيدز فضا را «حالتي ناپايدار» معرفي مي كند و لوسيوس معتقد است فضا اگرچه از نظر جسماني وجود ندارد ليكن حقيقي است. افلاطون فيلسوف بزرگ يونان باستان فضا را واقعيتي مستقل نمي داند و از نظر وي «آنچه كه فضا را به وجود مي آورد روابط بين اشيايي است كه در يك مكان مستقر گرديده اند.» (شولتز، 1353، ص9) بنابراين فضا با جابجا نمودن اين اشياء فضايي شكل نخواهد گرفت و به تعبير ديگر «در خلاء فضايي شكل نخواهد گرفت.» (كرن فيبل من، 1375، ص 68) اين تعبير حاكي از اعتقاد افلاطون به بعدي ذهني از فضا مي باشد كه مصداق عالم مثال در تصورات افلاطون است. ارسطو شاگرد افلاطون معتقد است فضا، ظرف تمام اشياء و به اين ترتيب فضا به عنوان مفهومي مطلق مي باشد و تئوري توپوس (Topos) را مطرح مي كند. از نظر ارسطو، فضا مجموعه اي از مكان هاست و زمينه اي پويا با اعراض كيفي متفاوت. مشابه همين تفكر در ميان انديشمندان اسلامي نيز مشاهده مي شود. در فرهنگ معارف اسلامي در تعريف اين موضوع چنين آمده است: «اصطلاحي فلسفي است و عبارت است از امري و چيزي كه چيزي ديگر در آن نهاده و يا بر آن تكيه كند» (سجادي، 1379، ص 1904) همچنين ابوعلي سينا در مورد فضا با كلمه مكان چنين عنوان مي كند: «مكان جاي بود و او را چند خاصيت است به اتفاق همه يكي از جنبنده از وي بشود بسوي جاي ديگر كه آرميده اند و يكي از وي بايستد و دوم كه اندر يكي از دو چيزي نگنجد كه تا آب از كوزه نشود سركه اندر نيايد و سوم كه زير و زبر اندر جايگاه بود و چهارم كه گويند كه مرجسم را كه اندر وي است» (ابن سينا،1340، صص 62-51). از عبارت فوق چنين استنباط مي شود كه ابوعلي سينا معتقد است كه:
1. ماهيت فضا ذاتي است،
2. حدود فضا قابل تعيين و مشخص است ،
3. فضا آن چيزي است كه از چند وجه محصور باشد و
4. فضا را خلاء يا آن چيزي مي داند كه توسط اشياء ديگر بر جاي مانده و ظرفي است براي اشياء ديگر.
فيلسوفان اسلامي ديگري نيز در مورد فضا و ماهيت آن به بحث پرداخته اند (ابوالبركات، ملاصدرا، ميرداماد و ...) كه در مجموع نظر انديشمندان اسلامي در مورد فضا بصورت ذيل قابل تقسيم بندي است:
1. لزوماً فضا، آن چيزي است كه توسط سطوح محدود شده است.
2. اجسام و احجام به فضا شكل مي دهند و فاصله مشخص و معين بين اجسام را فضا مي نامند.
3. فضا كيفيتي ظرف گونه دارد و حضورش در آن بعنوان مظروف به ماهيت فضا شكل مي دهد.
فارغ از انديشه هاي ارسطو و نظريات فلاسفه اسلامي تعريف فضا در دوره هاي بعدي به هندسه اقليدسي اتكاي بيشتري يافت. اين هندسه فضا را بصورت لايتناهي و متجانس و به عنوان يكي از ابعاد اساسي جهان در آورد. «هزار و هشتصد سال بعد، كانت بار ديگر، فضا را به عنوان پايه و مرجع درك انساني، متمايز و مشتمل از ماده مورد توجه قرار داد« (شولتز، 1353، ص 8) «ديدگاه ثنويت دكارتي، واقعيت را در فلسفه و علوم غربي به دو قلمرو متمايز تقسيم كرده است. عالم فكر و انديشه و عالم بعد و فضا كه صرفاً منطبق با جهان ماده فرض شده است» (نصر، 1375، ص 72) از اينرو بعد از بررسي نظريات مختلف در شاخه فلسفه به بررسي نظريات انديشمندان در حوزه علم پرداخته مي شود.
1-1-2. دانشمندان علوم مختلف
دكارت از تاثير گذارترين انديشمندان قرن هفدهم، در حد فاصل بين دوران شكوفايي كليسا از يك سو و اعتلاي فلسفه اروپا از سويي ديگر، مي باشد. در نظريات او به خصوصيات متافيزيكي فضا تاكيد شده است، ولي در عين حال او با تاكيد به فيزيك و مكانيك، اصل سيستم مختصات راست گوشه (دكارتي) را براي قابل شناسايي كردن فاصله ها بكار برد كه نمودي از فرضيه مهم اقليدس درباره فضا بود. در روش دكارتي همه سطوح از ارزش يكساني برخوردارند و اشكال به عنوان قسمت هايي از فضاي نامتناهي مطرح مي شوند. تا پيش از دكارت، فضا تنها اهميت و بعد كيفي داشته و مكان اجسام به كمك اعداد بيان نمي شد. «نقش عمده وي، دادن بعد كمي به فضا و مكان بود» (كرن فيبل من، 1375، ص 85)
لايپنيتز از طرفداران نظريه فضاي نسبي بود و اعتقاد داشت كه فضا صرفاً نوعي سيستم است كه از روابط ميان چيز هاي بدون حجم و ذهني تشكيل مي شود. او فضا را به عنوان نظام اشياي همزيست با نظام وجود براي تمام اشيايي كه همزمان هستند، مي ديد. بر خلاف لايپنتيز، نيوتن به فضايي متشكل از نقاط و زماني متشكل از لحظات باور داشت كه وجود اين فضا و زمان، مستقل از اجسام و حوادثي بود كه در آنها قرار مي گرفتند. در اصل، او قائل به مطلق بودن فضا و زمان (نظريه فضاي مطلق) بود. به عقيده نيوتن فضا و زمان اشيايي واقعي و ظرف هايي به گسترش نامتناهي هستند.
از ديگر دانشمندان كه به تعريف فضا پرداخته است جيوردان برونو مي باشد. وي نظريه هايي در مقابل نظريه ارسطو عنوان مي كند. او با استناد به نظريه كپرنيك، بي نهايت را پايه اصلي فلسفه اش قرار مي دهد. به عقيده وي، «فضا از طريق آنچه در آن قرار دارد درك مي شود و به فضاي پيرامون يا فضاي ما بين تبديل مي گردد. فضا مجموعه اي است از روابط ميان اشياء و آنگونه كه ارسطو بيان داشته حتماً نمي بايست كه از هر سمت محصور باشد و بدين سان اجباري نيست كه همواره نهايتي داشته باشد.» (Madanipour, 1996, P:27)
در انتها به نظريات انيشتين مي پردازيم. به عقيده انيشتين، فضا به عنوان كيفيت جايگاه جهاني اشياء مادي در برابر فضا به عنوان دربرگيرنده تمام اشياء مادي و به اين ترتيب نظريه نسبيت مطرح مي گردد و بر اساس نظريه نسبيت خاص در طول ها و زمان ها بسته به ناظر و چارچوب سنجش تغيير مي كند. هر دو فضاي نسبي و مطلق، آفريده هاي آزاد تخيل انسان اند. ابزار هايي براي فهم آسانتر تجارب حسي مان. «تئوري نسبيت انيشتين با جايگزين كردن يك فضاي سه بعدي به جاي مفهوم قبلي، ما را از يك رشته رويدادها فراتر برده و در يك فضاي چهار بعدي زماني نشانيد» (نصر، 1375، ص 72)
1-1-3. معماران
در ادامه بررسي آراء انديشمندان به تعاريف برخي از معماران در مورد فضا نيز پرداخته مي شود. اين امر از اين جهت كه دست مايه اصلي كار معماري، فضا مي باشد و نيز از اين جهت كه بسياري از معماران در طول تاريخ دست به طراحي و ساخت فضاهاي شهري زده اند حائز اهميت است ولي با كمال تعجب با مطالعه و مرور منابع متوجه نكته مهمي مي شويم و آن اينكه معماران بسيار اندكي بصورت مستقل و صرف به ارائه تعريف از فضا پرداخته اند و بيشتر تعريف آن را موضوعي بديهي فرض نموده اند. بسياري از معماران با فرض روشن و بديهي بودن تعريف فضا، به تعريف موارد ديگر به كمك فضا نمودهاند. بطور مثال فيليپ جانسون معمار معروف معاصر به كمك فضا به تعريف معماري مي پردازد و معماري را «هنر خلق فضا» تعريف مي كند ولي اينكه خود فضا چه تعريفي دارد بدان اشاره اي نمي كند. در اين ميان معماران ديگري نيز بطور بسيار سطحي تعاريفي از فضا ارائهمي نمايند؛ مثلاً لوئي كان مي گويد: «فضا، فضا نيست مگر اينكه به روشني قابل تشخيص باشد كه چگونه به وجود آمده است و ذات فضا چيزي را باز مي نماياند كه فضا مي خواهد باشد.» تعريف واضح در مورد فضا را يورگ گروتر چنين ارائه مي كند: «نزديكترين تعريف اين مي باشد كه فضا را خلائي در نظر بگيريم كه مي تواند شيئي را در خود جاي دهد و يا از چيزي آكنده شود. فضا موجوديتي نيست كه تعريف دقيق و مشخصي داشته باشد،با اينحال قابل اندازه گيري است». (گروتر، 1375، 187).
1-1-4. جمع بندي و ارائه طبقه بندي حوزه هاي مختلف ارائه شده از مفهوم فضا
با مطالعه نظريات انديشمندان مختلف عرصه هاي فلسفه و علوم مختلف در مورد فضا و با جمع بندي آراء، پنج مفهوم كلي درمورد فضا قابل طبقه بندي مي باشد كه به صورت جدول زير قابل ارائه مي باشد:
مفهوم فضا
جدول شماره 1: پنج مفهوم فضا
بر اساس طبقه بندي اين جدول و مباحث ارائه شده، فضاي پرآگماتيك، بشر را با محيط طبيعي «ارگانيك»اش در مي آميزد، فضاي ادراك اساس شناخت و هويت بشر، بصورت يك فرد است. فضاي هستي بشر را به يك كليت فرهنگي و اجتماعي پيوند مي دهد، مفهوم فضاي قابل شناخت اين است كه انسان قادر به تفكر درباره فضا مي باشد و بالاخره فضاي منطقي وسيله اي را براي تشريح و توصيف فضاهاي ديگر در اختيار مي گذارد. اين مراتب نمايشگر يك تجريد در حال رشد،از عالم پراگماتيك در حد پايين بسوي فضاي منطقي در حد بالا است.
از روزگاران قديم، اقدام بشر درباره فضا، تنها منحصر به شناخت آن نبوده است بلكه او فضا را درك نموده، در فضا بوجود آمده و درباره آن تفكر نموده است، ولي باز هم براي بيان انسجام دنياي خود به صورت تصوري واقعي از جهان، دست به آفرينش فضا زده است. مي توان اين ابداع را توصيفي يا فضاي هنري ناميد كه از نظر درجه بندي در حد بالا و در كنار فضاي قابل شناخت قرار مي گيرد. از اينرو در بخش بعدي به بررسي مفاهيم مرتبط با فضا در ساحت شهر پرداخت مي شود. از اينرو مي توان چنين انگاشت كه «فضا در مفهوم موجود خويش به تنهايي هيچ ويژگي خاصي را مطرح نمي كند ولي به محض آنكه يك گروه انساني فعاليتي را در مكاني مطرح كند معناي نمادين فضا پديدار مي شود. از اين پس فضا بستري براي بيان فعاليت و رفتارهاي انساني مي گردد؛ محلي براي تخيل و واقعيت» (حبيبي، 1382، ص1).
1-2. بررسي تعاريف فضاي شهري از ديدگاه انديشمندان مرتبط با علوم شهري
در بخش قبلي،در راستاي شناخت فضاي شهري، به جستجوي معناهايي براي فضا گشتيم و فضا را در مجموع در سه حالت فيزيكي، ذهني و اجتماعي و در 5 حيطه قابل تميز دسته بندي نموديم. در اين بخش به تعاريف مختلف از ديد انديشمندان در مورد فضاي شهري خواهيم پرداخت.
«بسياري عقيده دارند كه فضاي شهري از دو جنبه كالبدي و اجتماعي مورد ارزيابي انديشمندان قرار گرفته است. بدين معنا كه بررسي هاي كالبدي بيشتر از نگاه معماران و بررسي هاي اجتماعي از ديد جامعه شناسان شهري، برنامه ريزان و جغرافي دانان شهري بوده است.» (مدني پور، 1379، مقدمه). تا قبل از قرن بيستم كه ميان هنر، فلسفه و علم و نهادهاي اجتماعي جدايي نبوده است، فضاي شهري نشان دهنده اجتماع بوده و تفاوتي بين فرم فضاي شهري و عملكرد آن نبوده است. با شروع قرن بيستم و اشاعه بيش از پيش تفكر مدرن، مدرنيسم، فضاي شهري را نتيجه جبري عملكرد هاي اجتماعي كه در شهر اتفاق مي افتد دانست.
جنبش مدرن با تكيه بر عملكرد گرايي، جدايي عناصر شهري، منطقه بندي و تقسيم شهر به چهار عملكرد اصلي سكونت، كار، فراغت و رفت و آمد، فضاي شهري را به فراموش سپرد. دقت در بحث ارائه شده از سوي لكوربوزيه كه داعيه دار و بعنوان نماينده متفكران مدرن در عرصه شهرسازي انتخاب شده است نشان از قطع رابطه فضاي شهري با هر گونه اطلاعات اجتماعي، فرهنگي، جامعه شناختي و تاريخي دارد. در واقع مدرنيسم بر اساس تفكر نوگرايي خود، وجود هرگونه اطلاعات فرهنگي و تاريخي در فضاهاي شهري را نه تنها زايد بلكه مضر مي داند و تمامي تلاش آن در جهت پاك نمودن اين اثرات مي باشد و اين دستاورد خردگرايي مدرن در دوران مدرن است. بنابراين در تفكر مدرنيست ها بطور كلي فضاي شهري مفهوم چنداني ندارد و ايشان در اكثريت، تمايزي بين فضاي عمومي و خصوصي قائل نيستند. «فضا در نظر اين عده به گونه اي كه كوبيسم تركيبي يادآور مي شود در اطراف مراكز همسايگي متعدد سازمان داده مي شود و چون به گفته لكوربوزيه فرهنگ نيز تفكر زاويه دار است لذا زاويه گرايي اصل طلايي روابط بين بناها را با آمد و شد تعيين مي كند؛ يعني همان عملكرد گرايي و همان اصول زيباشناسي خردگرا، مفهوم عناصر تركيب بناهاي پراكنده شده در فضا را نيز شكل مي دهد» (شواي، 1375، ص 34). بنابراين در تفكر مدرنيست ها بويژه انديشه هاي لكوربوزيه خيابان بعنوان يك فضاي شهري چيزي جز عملكرد عبور و مرور نيست و فضاي شهر فضايي بيكران و مجرد و انتزاعي است كه صرفاً جداكننده ساختمان هاست. به گفته الكساندر: «اين يك عادت تفكر در شهر مدرن گرديده بود كه ساختمان ها بايد حجم هاي ساده اي باشند در دريايي از بيكرانگي فضا» (مدني پور، 1379، ص 15).
در دهه شصت، نگرش مدرن به فضاهاي شهري كه آن را چيزي نامتناهي و انتزاعي فرض مي كرد مورد ترديد قرار گرفت و تلقي مدرنيستي از فضاي شهري به زير سوال رفت و از آن زمان به بعد فضاي شهري به معناي واقعي بار ديگر مطرح شد. كولكوهن مي گويد: «و ما توانستيم به مفهوم فضاي شهري خوش آمد گوييم و ضرورت آن بازسازي شهر به عنوان يك بافت پيوسته است» (Colquhoun, 1985, P:104). از اين دوره به بعد دوباره تلاشي در جهت ارائه تعابير جديد آغاز گرديد. در ديدگاه هاي جديد، فضاي شهري، فضايي پر از ازدحام و شلوغي جمعيت و در بر دارنده كاربري هاي مختلف اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي است و در بردارنده برداشت جديدي از فضاي ادراك در حيطه هاي انديشه هاي فلسفي، روان شناسي و جامعه شناسي مي باشد. افرادي نظير مرلوپونتي، ادواردز، پياژه، كاستلز، آلتوسر، در اين جنبش نقش مهمي ايفا كرده اند. «در اين دوره گروهي مانند راب كرير، ادموند بيكن، كاميلوسيته و راجر ترانسيك فضاي شهري را حاصل هنر ارتباط مي دانند» (كالن، 1377، مقدمه). اين برداشت به حدي تاثير گذار عمل مي كند كه «راب كرير فضاي شهري را «فضاي خارجي» مي داند و «تمام انواع فضاهاي ميان ساختمان ها در شهر ها و ديگر مكان ها» و عناصر پايه فضاي شهري را خيابان و ميدان نام مي برد» (مدني پور، 1379، ص14). در ضمن افراد ديگري مانند امانوئل كستلز نيز تعاريف مشابه در مورد فضاي شهري ارائه مي دهند. پاتريك گدس معتقد است «حركت، جوهر زندگي است و حركت حياتي شهر با دگرگون كردن آهنگي كه خلاقيت در مكان ايجاد كرده و در ذهنيت زمان دوباره به كار گرفته شده دائماً ادامه مي يابد» (شواي، 1375، ص 35). پاتريك گدس فرايند بوجود آمدن شهر را در جريان گذار از اعمال به حقايق و از آن به انديشه ها و از انديشه ها به واقعيت توضيح مي دهد. اين دياگرام مكان/ فضا را در فرايند تبديل شهر، بعنوان جايگاه انسان مدني بخوبي نشان داده و رابطة اعمال، احساسات، حقايق، انديشه ها را در فرآيند شكل گيري مكان شهري نشان مي دهد. پل زوكر در سال 1959 در كتاب خود با عنوان «شهر و ميدان»، فضاي شهري را از بعد روانشناختي مورد بررسي قرار مي دهد. از نظر زوكر بهترين راه ادراك فضاي شهري نگاه دقيق به تجربه فضا در طول تاريخ است. از نظر زوكر شرايط اجتماعي و اقتصادي تاثير بسزايي در شكل گيري فضاي شهري دارد و نيروهايي را در شكل گيري فضاي شهري دخيل مي داند كه عبارتند از: عوارض زمين،اقليم، عوامل ملي، آثار متغير سبك دوره زايش و نيروهاي ايستا و پويا (Zucker, 1959 P:8). كوين لينچ از ديگر انديشمنداني است كه از نظر وي فضاي شهري يكي از عناصر بسيار مهم در خوانايي شهر است و خوانايي از نظر لينچ كليد درك شهر و رابطه اصولي شهروند و شهر است (لينچ، 1355).
از نظر مامفورد، ديگر انديشمند پست- مدرن، «فضاي شهري نمود اهداف انسان ارگانيك است» (Mumford, 1961, P:18). فضا اركان خاص انتقال ميراث فرهنگي از گذشته است. بدين ترتيب از نظر مامفورد، فرم فضاي شهر در طول تاريخ محصول عملكرد فضا است و فضا بعد فرهنگي دارد. كنزو تانگه يكي از انديشمندان عرصه معماري و شهرسازي است كه شهر را به مثابه موجودي زنده تلقي مي كند كه توسعه آن بر پايه رشد ساختار آن است. از نظر كنزو تانگه فضا ميداني براي فعاليت هاي فيزيكي انسان و ميداني براي برقراري ارتباطات به شيوه هاي نمادگرايانه است. اما مهمترين جنبه فضا، ايجاد ميداني براي شكل بخشيدن به انسان است. (حميدي، 1376، صص 24-23) امس راپاپورت، فضاي شهري را در بردارنده مجموعه اي از ارتباطات مي داند» (rapaport, 1977, P:93). وي با وارد كردن فرهنگ در ليست موارد تاثير گذار در شكل گيري فضاهاي شهري گامي به جلو بر مي دارد و حلقه گمشده فضاي فيزيكي و فضاي ذهني را از طريق هنجارهاي فرهنگي به هم پيوند مي زند. فرانسوا شواي در مقاله اي بنام «شهر گرايي و نشانه گرايي» بحث مفصلي در ارتباط با رابطه فضا و جامعه مي كند. از نظر وي هر اجتماعي در هر سطح از تكامل تاريخي خود برخوردار از نظام نهادهاي ديني، اجتماعي، خانوادگي، اقتصادي و خويشاوندي است. «در اين ميان ساختار كالبدي شهر، بر شالوده روابط نهادي جامعه استوار مي شود» (Choay, 1969, P:37). اين انطباق ساختار كالبدي، الگويي منفصل و يكسويه ندارد بلكه ساخت شهر با قوامي كه در طول سال ها پيدا مي كند، براي همه داراي فضايي ويژه است و در كليت ساخت و عناصر سازنده براي مردم متضمن معناست. در اينجا فرم ساختار كالبدي بر حسب الگوي كلي ساخت منطبق بر روابط نهادي، مي تواند اشكال مختلفي بگيرد.
از ديگر نظريه پردازان عرصه شهر، امانوئل كستلز فرانسوي است كه با ديدي ماركسيستي به شهر نگاه ميكند. به عقيدة وي، مفهوم فضا از دوران يونان باستان تاكنون مطرح بوده است. فضا يك محصول مادي است، در رابطه با ساير عناصر، در اين ميان، انسانها، به فضا شكل، نقش و محتوا ميدهند. لذا در نظر گرفتن شهر بعنوان نمود جامعه نقطة آغاز و مقدماتي است و بر اين پايه هيچ تئوري از فضا وجود ندارد كه بخش واحدي از يك تئوري عمومي اجتماعي نباشد. «از اينرو فضاي شهري، شكلي از اشكال فضايي است كه بطور اتفاقي سازمان نيافته و داراي ساخت است. ماهيت اين اشكال فضايي را بايد بعنوان اشكال فرهنگي تلقي كرد و در نتيجه اين اشكال نوعي بيان ايدئولوژي است» (Castelles, 1977,P:115).
از نظر كستلز فضا بازتاب جامعه نيست بلكه خود جامعه است. «فضا بعد مادي جامعه است و اگر آن را مستقل از روابط اجتماعي در نظر بگيريم، مانند آنست كه ماهيت را از جسم آن جدا سازيم و اولين اصل هر علم اجتماعي را ناديده بگيريم. روح و جسم با هم ارتباط متقابل دارند. بنابراين اشكال فضايي كره خاكي ما، همانند ساير چيزها توسط عمل انساني شكل ميگيرد» (Castelles, 1977,P:236-239). در نتيجه از نظر كستلز، فضا از دو بعد فيزيكي و اجتماعي برخوردار است و او بعد ذهني فضا را در مرتبهاي بعد از اجتماعي قرار ميدهد. براي وي رابطة عمده ، رابطة فضا و ايدئولوژي است و فضاي فيزيكي و اجتماعي را از هم جدا نميكند بلكه آنها را ابعاد يك موضوع ميداند. «از آنجا كه فضا چيزي جز جامعه نيست، لذا تغيير محيط به معناي تغيير روابط اجتماعي است» (Castelles, 1977,P:115).
1-2-1. استنتاجات از نظريات ارائه شده در حوزههاي مختلف مفهوم فضا
با جمع بندي مجموع نظريات افراد مختلف در خصوص فضاي شهري و نيز با توجه به نتايج ارائه شده در حوزه فضا (بند 1-1-4، جدول مربوط به طبقه بندي انواع فضا) ميتوان نتيجه گيري نمود كه فضاي شهري، حوزهاي است از فضا كه در شاخة سوم يعني فضاي هستي قابل تعريف است. با توجه به طبقه بندي ارائه شده در بخش قبلي، فضاي هستي در شاخه اي تقسيم بندي گرديد كه ارتباط بشر را با يك كليت فرهنگي و اجتماعي پيوند ميزند و از اينرو فضاي شهري حوزهاي از فضاي هستي فلسفي است. اين موضوع از سالهاي پس از جنگ دوم جهاني همواره بحث اصلي انديشمندان رشتههاي مختلف بوده است و منجمله جغرافيدانان (هربرت: 1981، هاروي، 1961) و مردم شناسان (لوي اشتراوس : 1963) ، باستان شناسان (هولدر : 1978، اكو: 1972)، جامعه شناسان (گيدنز: 1981) و برنامه ريزان شهري (كستلز : 1971، بنتلي: 1999) بدان پرداختهاند. از اينرو چنين بنظر ميرسد كه براي شناخت فضاي شهري و اينكه چه عواملي در شكل گيري آن تاثير دارند بايد به چند عامل توجه نمود كه ميتوان از آن جمله به رشتههايي كه به تاثير زندگي اجتماعي بر سازمان فضايي ميپردازند اشاره نمود و نيز اينكه فضاي شهري بستر زندگي عمومي و اجتماعي مردم تلقي ميشود و همچنين بايد با تاكيد بر تاثير نيروهاي اجتماعي و فرهنگي در شكل گيري فضاي شهري، نقش اين عامل را در درجات بالاتري خاطرنشان نمود. «بنابراين عواملي كه بنيانهاي اصلي فضاهاي شهري را شكل ميدهند، برآيند نيروهاي اقتصادي ، فرهنگي، اجتماعي، حقوقي، ديني، سياسي و ... هستند» (Canter, 1988 , P:x1). و از آنجايي كه فضاهاي اجتماعي حاوي اطلاعات تاريخي ميباشند كه در طول زمان پديد آمده و توسط عناصر فرهنگي منتقل شدهاند، بنابراين فضاهاي شهري در بردارندة شاخص هاي تاريخي هستند و از اينرو فضاهاي شهري، عامل انتقال ميراث فرهنگي جامعه در طول زمان هستند و همين كيفيت فضاي شهري است كه «به عنوان مكانيزم بزرگ برگزينندهاي عمل ميكند كه به گونه اي خطا ناپذير، افرادي را كه براي زندگي در محيطي خاص از همه مناسبترند، گزينش مينمايد» (شكويي، 1369، ص 36) و به همين جهت دست به ايجاد اجتماع ميزند و از اينرو فضاي شهري، حاصل انديشهاي اجتماعي محسوب ميشود و در ساية تفكر اجتماعي و ساير شاخصهاي مربوط به آن است كه اين فضا شكل ميگيرد. اين شاخصها در بخشهاي «عملكرد»، «تعامل اجتماعي» و «تعامل بين فرهنگ و اجتماع» مورد بحث واقع ميشود.
2. فضاي شهري ، انديشهاي اجتماعي
2-1. عملكرد
عملكردهاي فضاهاي شهري، داراي ابعاد گوناگوني ميباشند و مكانهاي عمومي نتيجة عملكردهاي انساني با ابعاد اجتماعي و عمومي است. اين عملكردهاي انساني داراي خصلتهاي چند بعدي هستند و ضرورتاً در فضا شكل مييابند. عملكردها ناشي از فعاليتهاي انساني در عرصه هاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي بوده و معطوف به هدف معيني ميباشند و ضامن بقاي جامعه و تداوم بخش زندگي عمومي و اجتماعي مردمان آن جامعه ميباشند. بنابراين انتظام عملكرد، مهمترين وجه فضاي شهري است و شناخت آن به منزلة شناخت مهمترين وجه فضاي شهري بوده و «انتظام عملكرد است كه در آميختگي رفتارهاي انساني جامعه را باعث ميشود» (حميدي، 1376، ص 35) و از اينروست كه «تنظيم عملكردهاي شهري، از عناصر اساسي و اصلي طراحي شهري به حساب ميآيد» (Spreiregen, 1965, P:88). البته بايد مدنظر داشت كه تنظيم عملكردهاي شهري به خودي خود جزو اصول صرف بوده و ترتيب آن بايد با رفتارها و فعاليتهاي مردم و نحوة استفاده آنان از محيط سازگاري و مطابقت داشته باشد. در ضمن بايد دسته بندي عملكردهاي شهري به گونهاي صورت گيرد كه همواره نشان دهندة رفتار مورد نظر مردم باشد . يك فضاي معين ميتواند با تقسيم بندي عملكردهاي مختلفي كه در طول روز دارد مشخص گردد. مردم مختلف، كارهاي مختلفي انجام ميدهند و بين آنها ميتواند تضادها و برخوردهايي وجود داشته باشد، اما به ندرت ممكن است بين فرمها و عملكردها، تطابق وجود نداشته باشد.
«عملكردهاي شهري، براساس هم پيوندي ميان آنها نيز قابل طبقه بندي است وپس از طبقه بندي آنها است كه نوبت به تحليل پيوندهاي ميان آنها ميرسد» (Lynch, 1971, P:24-31) اين عملكردها ميتوانند داراي دو حالت كلي باشند كه يا عملكردهاي رسمي هستند و يا غير رسمي ، عملكردهاي رسمي، عملكردهايي هستند كه توسط طراحان شهري ، برنامه ريزان و دست اندركاران امور شهري از قبل براي يك فضاي شهري در نظر گرفته ميشوند در حاليكه عملكردهاي غير رسمي، در مكان معين و از پيش تعيين شدهاي به ظهور نمي رسند بلكه در فضاي عمومي شكل ميگيرند. اين عملكردها به طرق مختلف به طور خود بخود و ارگانيك و يا در نبود برنامة از پيش تدوين شده، برخاسته از رفتارهاي اجتماعي و اقتصادي در فضاي شهري حاصل ميشوند.
2-2. تعامل اجتماعي
فضاي شهري ظرف و مكان بروز زندگي اجتماعي افراد جامعه است كه براساس پايههاي فكري خرد گرايانه ، مشاركت مدني آحاد جامعه و رفتارهاي جمعي شكل گرفته بر پاية ارزشهاي انساني شكل ميگيرد. اين تعامل اجتماعي و مشاركت مردمي را ميتوان عنصر اصلي و اساسي محتواي فضاي شهري بر شمرد كه روابط انساني و فعاليت هاي شهري را تحت تاثير خود قرار ميدهد. در باز شناسي مفهوم تعامل اجتماعي به عنوان عنصر پايدار فضاي شهري «اين مفهوم معطوف به مجموعة پويشها، گرايشها و نگرش هايي است كه بر پاية عقلانيت جمعي، باورهاي مردم سالاري، خود باوري ، خردگرايي و قانون گرايي است»(پارسي، 1381، ص 45).به عبارت ديگر، اگر پيشرفت تمدن شهرنشيني و شهرگرايي جامعة بشري را در طول تاريخ معطوف و در ارتباط با رشد روابط انساني و تعامل اجتماعي افراد جامعه در نظر بگيريم و از آنجايي كه تعاملات اجتماعي در كامل ترين تعريف خود، در تمامي ابعاد قابل طرح در بستر فضاهاي عمومي، در فضاي شهري به منصة ظهور ميرسد، از اينرو مي توان فضاي شهري را مكان ظهور تعامل اجتماعي قلمداد نمود و اينچنين است كه فضاي شهري علاوه بر تاثير پذيرفتن در شكل گيري خود از تعاملات اجتماعي، به آن شكل نيز ميدهد و «از اينروست كه فضاي شهري بواسطة محتواي شكل دهندة خود، مركز نمادين پايداري ارزش هاي مردمي است كه به بيان قدرت خويش ميپردازند و آن را در فضا متبلور ميسازند.
2-3. تعامل بين فرهنگ و اجتماع
شهر به طور كلي قوانين حاكم بر روابط فرهنگي مردمان يك جامعه را در خود به نمايش ميگذارد. فرهنگ در اشياء، اشكال، ترسيمات، ابزار و محيط فيزيكي ظاهر ميشود و طراحيهاي شهري، طراحي خانه ها و ساختارهاي عمومي بطور صريح بازتاب ارزشها و اعتقادات يك فرهنگ ميباشند. از اينرو فرهنگ مستقيماً از طريق نظام فعاليت ها و با ارائه دستورالعملهاي معين ناظر بر انجام فعاليتها مستقيماً بر فضا و محيط شهري تاثير ميگذارد و فضاي شهري را محصولي فرهنگي مينماياند. فلذا فضاي شهري با رويكردي اجتماعي ، به عنوان فضايي ساخته شده، محصولي فرهنگي به شمار ميآيد كه تحت تاثير نيروهاي برخاسته از فرهنگ و اجتماع شكل گرفته است . اين نيروها مجموعة قوانين و هنجارهاي نهادينه شده جامعه است كه به واسطه ارزش ها از قدرت و نيروي لازم براي به هنجار كردن مردم برخوردار است. و همين نيروها هستند كه در تعامل بين فرهنگ و اجتماع به خلق فضاي شهري منجر ميشوند بطوريكه توسلي در اين خصوص ميگويد: «همين نيروها و تعاملات فرهنگي و اجتماعي است كه در طول اعصار به شكل گيري توده و فضا منجر شده است» (توسلي، 1376، ص 16). مثال اين مورد را ميتوان در شكل گيري فضاهاي شهري مختلف در طول تاريخ پيگيري نمود. فضاي شهري آگوراي يونان باستان، برخاسته از تفكرات فلسفي و نظرات اقشار عامة مردم در جامعة آن زمان يونان باستان بوده است. در روم باستان، تفكرات مردمي با نظر حكومتي در قالب فوروم خود را مينماياند و در قرون وسطي استقرار حكومتهاي محلي، بافتهاي متراكم و فشرده را متجلي مينمايد. در دوران رنسانس، رشد تفكرات علمي و كشف حقايق فيزيكي و منجمله كرويت زمين و مركز عالم نبودن زمين، فضاهاي شهري خاص خود را بوجود ميآورد كه در آن ميان تاثيرات بازرگاني و تجارت نيز در آن مشهود است و عناصر پيرامون ميدان هاي شهري، از كليساها و كاخ شاهان ، به ساختمان شهرداري و خانه بازرگانان تغيير مييابد. در دوران انقلاب صنعتي، روح زمانه كه همانا تحولات شگرف صنعتي و تكنولوژيكي است، فضاي شهري را به شدت تحت تاثير خود قرار ميدهد و اكنون در ابتداي قرون حاضر فضاهاي شهري، براساس تفكرات فرهنگي، اجتماع، مشاركت هاي مردمي، مردم سالاري ، قانون گرايي، عقلانيت ، برابري و همانند آنها عميقاً تاثير پذيرفته و شكل ميگيرد و از اينرو فضاي شهري حاصل و نتيجة تعامل فرهنگ و ا جتماع ميشود كه رابطهاي دو سويه با هم دارند .
نتیجه گیری
موضوع فضا و فضاي شهري همواره از بحثهاي اصلي مجامع علمي معماري و شهرسازي بوده است. خلق فضاي شهري پويا كه با نيازهاي اجتماعي، فرهنگي، زيست محيطي ، فيزيكي، روان شناسانه و اقتصادي مردم جامعه هماهنگ باشد همواره دغدغه كار بسياري از دست اندركاران امر طراحي فضاي شهري بوده است. ليكن تعاريف شفاف كننده بحث فضا و فضاي شهري و نيز براساس تعاريف ارائه شده، عوامل موثر در خلق فضاي شهري همواره از سوي مكاتب مختلف و در طول تاريخ دچار تغييرات بسياري گرديده است و به لحاظ آنكه فرم و محتواي آن همواره متأثر از روح زمانه بوده و فعاليتها،فرهنگ و تعاملات اجتماعي در شكل گيري آن موثر بوده است، فلذا تعريف دقيقي از آن ارائه نگرديده است. از آغاز دوران مدرن در ابتداي قرن بيستم و همزمان با بوجود آمدن جنبش هاي مدرنيستي و گشوده شدن عرصة كار براي معماران مدرن در بعد شهري و نيز بوجود آمدن تغييرات بنيادي در نهادهاي اجتماعي جوامع غربي و رشد روز افزون شهرنشيني و توسعة شهري، ديدگاه هاي مدرن در مورد شهر و فضاي شهري بسط و توسعه يافته و شعارهايي نظير عملكرد گرايي، هندسه گرايي و تقسيم شهر به مناطق مختلف عملكردي اعم از كار، تفريح و سكونت، باعث شد كه رابطة بين توده و فضا و عملاً فضاي شهري به فراموشي سپرده شود. در اوايل دهة شصت ميلادي و با بروز بحرانها و مشكلات ناشي از تفكرات معماري مدرن در موردر شهر و فراهم شدن مقدمات ظهور عصر پست مدرن ، فضاهاي گمشدة شهري دوباره مورد توجه قرار گرفت. ولي در اين دوره نيز، به علت عدم توجه دقيق و كافي به عوامل بوجود آورندة پايدار فضاي شهري و صرفاً توجه فرمال و شكلي به فضاي شهري، ضعفهاي اصلي در حيات دوبارة فضاهاي شهري باقي ماند. بنابراين در اين مقاله سعي گرديد تا با پرداختن به تعاريف مختلف ارائه شده در مورد فضا و فضاي شهري از سوي صاحبنظران در حيطههاي مختلف مسائل شهري، عوامل اصلي و پايه اي حيات فضاهاي شهري مورد بازشناسي قرار گيرد و نقش اجتماع در شكل گيري فضاي شهري بررسي گرديد و اين نتيجه بدست آمد كه : فضاي شهري ناشي از انديشهاي اجتماعي است. براساس موضوعات مطروحه: - فضاي شهري نتيجه انديشه اجتماعي است و بيش از آنكه بوجود آمدن آن تحت تاثير مسائل اقليمي، فني يا كالبدي باشد متأثر از تعاملات اجتماعي و مشاركت مدني مردم آن جامعه است كه بر اثر نيروي اين تعاملات اجتماعي شكل ميگيرد.
فضاي شهري نتيجة «عملكرد» هاي رفتار انساني با ابعاد اجتماعي و عمومي است و الگوي «عملكرد» فعاليتهاي اجتماعي نتيجه و حاصل نظام تعاملي ميان اجتماع و فرهنگ جامعه است و نيروهاي بوجود آمده از تعامل ميان اجتماع و فرهنگ جامعه در صورتي كه فضايي مدني موجود باشد منجر به توليد فضاي شهري ميشوند. اين فضا بيش از هر فضاي ديگري در شهر عرصة اعمال متقابل اجتماعي و غلبه هنجارها و موازين و ارزش هاي اجتماعي – فرهنگي بوده و نيازمند منطق گرايي در رفتار، كنترل اجتماعي ، مشركت مردمي است و بيش از همه چيز ، عرصه بيان آزادي، تكثر، گوناگوني ، تنوعها، هماهنگي و خويشتن داري اجتماعي است كه تماماً از پارامترهاي وجود انديشة اجتماعي در ظهور فضاي شهري است.
پی نوشت ها
1- سه نظريه در بحث زيبايي شناسي مطرحند كه عبارتند از: الف- بازنمايي (Representation) ب- فرانمايي (Expression) و ج- فرم. بازنمايي از دوره افلاطون مطرح بوده و هنر را نسخه برداري يا تقليد از جهان واقع مي داند. فرانمايي كه با وجود داشتن پيشينه اي در تفكر يونان باستان، در اواخر قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم اهميت يافت، هنر را بيان عواطف و احساسات مي داند. در نظريه فرم نيز كه از اواخر قرن نوزدهم بسط يافت، كيفيات فرمي، مبناي ارزش گذاري اثر هنري مي باشند (مولوي، 1384، ص 30)
مطالعة منابع مختلف همواره از گسستها و نقصانهايي در تعريف فضا و فضاي شهري حكايت ميكنند. بسياري از انديمشندان در طول تاريخ همواره تلاش نمودند تا تعريفي مناسب و جامع از بحث فضا و در حيطة شهر، از بحث فضاي شهري ارائه دهند. تعاريف ارائه شده هرگاه صرفاً در محدودة فضا جستجو گشته، طيف وسيعي از ديدگاههاي مختلف منجمله ديدگاهها فيزيكي، روان شناسانه ، ذهني، مجازي ، واقعي و ... گرفته تا ديدگاههاي جغرافيايي، جامعهشناختي و فلسفي را به خوداختصاص داده است و هرگاه در حيطة شهر و فضاي شهري وارد گشته بيشتر در قالبهاي اجتماعي ، مدني و جامعه مورد بحث قرار گرفته است.برونو زوي منتقد و نظريه پرداز معماري اعتقاد دارد كه «فضا جوهر معماري و شهرسازي است.»(madanipour, 1996,pp:7-8) اما منظور از جوهر فضا چه مي تواند باشد؟ برنارد چومي معمار برجسته معاصر ميگويد: «جوهر فضا بعد توصيفي فضا و موضوعي براي مباحث فلسفي، رياضي و فيزيك است.» (Ibid,pp:7-8). از اين رو همانگونه كه بدون دريافت ماهيت فضا و نحوة ادراك آن نميتوان به بعد هنجاري فضا دست يافت، لذا براي دريافت فضاي شهري نيز نياز به تعريف ماهيت فضا ميباشد. اما فضا از چند جنبه قابل تعريف است؛ اينكه : آيا فضا حقيقي است تا تصوري؟ بيسط است يا مركب؟ كلي است يا محدود؟ آيا تعريف و ادراك فضا از بستر فرهنگي جامعه تاثير ميگيرد؟ و در نهايت فضاي ادراكي بعنوان موضوع قابل شناخت و واسطة شناخت چگونه معنا پيدا ميكند؟ چرا كه به گفته ديويد كانتر: «تحليل فضاي شهري مستلزم تدوين چارچوب نظري است كه مكانها را با زندگي و تجربه مردم مربوط ببينند و به رابطه بين مردم با فعاليتهاي آنان و فضاهايي كه خلق ميكنند و يا در آن سكونت ميكنند ناظر باشد (پارسي ، 81 ، ص 42).
از اينرو در اين مقاله سعي ميشود تا تعاريف گوناگون ارائه شده از سوي صاحب نظران در دو حيطة فضا و فضاي شهري مورد بررسي و طبقه بندي و تحليل قرار گرفته و با تدوين چارچوب نظري براي شناخت فضاي شهري، عوامل و نيروهاي تاثير گذار بر آن شناسايي گردد تا حركتي مفيت در جهت تعيين راهكارهاي توليد فضاي شهري مناسبتر باشد.
1-1. مروري بر ديدگاه هاي مختلف از تعريف فضا
1-1-1. فلاسفه
فضا همواره در طول تاريخ مورد توجه انديشمندان شاخههاي مختلف علوم بوده و چيستي ماهيت آن همواره دغدغه فكري متفكران بوده است و ارائه تعريف آن عمرش به عهد باستان مي رسد. پارمنيدز فضا را «حالتي ناپايدار» معرفي مي كند و لوسيوس معتقد است فضا اگرچه از نظر جسماني وجود ندارد ليكن حقيقي است. افلاطون فيلسوف بزرگ يونان باستان فضا را واقعيتي مستقل نمي داند و از نظر وي «آنچه كه فضا را به وجود مي آورد روابط بين اشيايي است كه در يك مكان مستقر گرديده اند.» (شولتز، 1353، ص9) بنابراين فضا با جابجا نمودن اين اشياء فضايي شكل نخواهد گرفت و به تعبير ديگر «در خلاء فضايي شكل نخواهد گرفت.» (كرن فيبل من، 1375، ص 68) اين تعبير حاكي از اعتقاد افلاطون به بعدي ذهني از فضا مي باشد كه مصداق عالم مثال در تصورات افلاطون است. ارسطو شاگرد افلاطون معتقد است فضا، ظرف تمام اشياء و به اين ترتيب فضا به عنوان مفهومي مطلق مي باشد و تئوري توپوس (Topos) را مطرح مي كند. از نظر ارسطو، فضا مجموعه اي از مكان هاست و زمينه اي پويا با اعراض كيفي متفاوت. مشابه همين تفكر در ميان انديشمندان اسلامي نيز مشاهده مي شود. در فرهنگ معارف اسلامي در تعريف اين موضوع چنين آمده است: «اصطلاحي فلسفي است و عبارت است از امري و چيزي كه چيزي ديگر در آن نهاده و يا بر آن تكيه كند» (سجادي، 1379، ص 1904) همچنين ابوعلي سينا در مورد فضا با كلمه مكان چنين عنوان مي كند: «مكان جاي بود و او را چند خاصيت است به اتفاق همه يكي از جنبنده از وي بشود بسوي جاي ديگر كه آرميده اند و يكي از وي بايستد و دوم كه اندر يكي از دو چيزي نگنجد كه تا آب از كوزه نشود سركه اندر نيايد و سوم كه زير و زبر اندر جايگاه بود و چهارم كه گويند كه مرجسم را كه اندر وي است» (ابن سينا،1340، صص 62-51). از عبارت فوق چنين استنباط مي شود كه ابوعلي سينا معتقد است كه:
1. ماهيت فضا ذاتي است،
2. حدود فضا قابل تعيين و مشخص است ،
3. فضا آن چيزي است كه از چند وجه محصور باشد و
4. فضا را خلاء يا آن چيزي مي داند كه توسط اشياء ديگر بر جاي مانده و ظرفي است براي اشياء ديگر.
فيلسوفان اسلامي ديگري نيز در مورد فضا و ماهيت آن به بحث پرداخته اند (ابوالبركات، ملاصدرا، ميرداماد و ...) كه در مجموع نظر انديشمندان اسلامي در مورد فضا بصورت ذيل قابل تقسيم بندي است:
1. لزوماً فضا، آن چيزي است كه توسط سطوح محدود شده است.
2. اجسام و احجام به فضا شكل مي دهند و فاصله مشخص و معين بين اجسام را فضا مي نامند.
3. فضا كيفيتي ظرف گونه دارد و حضورش در آن بعنوان مظروف به ماهيت فضا شكل مي دهد.
فارغ از انديشه هاي ارسطو و نظريات فلاسفه اسلامي تعريف فضا در دوره هاي بعدي به هندسه اقليدسي اتكاي بيشتري يافت. اين هندسه فضا را بصورت لايتناهي و متجانس و به عنوان يكي از ابعاد اساسي جهان در آورد. «هزار و هشتصد سال بعد، كانت بار ديگر، فضا را به عنوان پايه و مرجع درك انساني، متمايز و مشتمل از ماده مورد توجه قرار داد« (شولتز، 1353، ص 8) «ديدگاه ثنويت دكارتي، واقعيت را در فلسفه و علوم غربي به دو قلمرو متمايز تقسيم كرده است. عالم فكر و انديشه و عالم بعد و فضا كه صرفاً منطبق با جهان ماده فرض شده است» (نصر، 1375، ص 72) از اينرو بعد از بررسي نظريات مختلف در شاخه فلسفه به بررسي نظريات انديشمندان در حوزه علم پرداخته مي شود.
1-1-2. دانشمندان علوم مختلف
دكارت از تاثير گذارترين انديشمندان قرن هفدهم، در حد فاصل بين دوران شكوفايي كليسا از يك سو و اعتلاي فلسفه اروپا از سويي ديگر، مي باشد. در نظريات او به خصوصيات متافيزيكي فضا تاكيد شده است، ولي در عين حال او با تاكيد به فيزيك و مكانيك، اصل سيستم مختصات راست گوشه (دكارتي) را براي قابل شناسايي كردن فاصله ها بكار برد كه نمودي از فرضيه مهم اقليدس درباره فضا بود. در روش دكارتي همه سطوح از ارزش يكساني برخوردارند و اشكال به عنوان قسمت هايي از فضاي نامتناهي مطرح مي شوند. تا پيش از دكارت، فضا تنها اهميت و بعد كيفي داشته و مكان اجسام به كمك اعداد بيان نمي شد. «نقش عمده وي، دادن بعد كمي به فضا و مكان بود» (كرن فيبل من، 1375، ص 85)
لايپنيتز از طرفداران نظريه فضاي نسبي بود و اعتقاد داشت كه فضا صرفاً نوعي سيستم است كه از روابط ميان چيز هاي بدون حجم و ذهني تشكيل مي شود. او فضا را به عنوان نظام اشياي همزيست با نظام وجود براي تمام اشيايي كه همزمان هستند، مي ديد. بر خلاف لايپنتيز، نيوتن به فضايي متشكل از نقاط و زماني متشكل از لحظات باور داشت كه وجود اين فضا و زمان، مستقل از اجسام و حوادثي بود كه در آنها قرار مي گرفتند. در اصل، او قائل به مطلق بودن فضا و زمان (نظريه فضاي مطلق) بود. به عقيده نيوتن فضا و زمان اشيايي واقعي و ظرف هايي به گسترش نامتناهي هستند.
از ديگر دانشمندان كه به تعريف فضا پرداخته است جيوردان برونو مي باشد. وي نظريه هايي در مقابل نظريه ارسطو عنوان مي كند. او با استناد به نظريه كپرنيك، بي نهايت را پايه اصلي فلسفه اش قرار مي دهد. به عقيده وي، «فضا از طريق آنچه در آن قرار دارد درك مي شود و به فضاي پيرامون يا فضاي ما بين تبديل مي گردد. فضا مجموعه اي است از روابط ميان اشياء و آنگونه كه ارسطو بيان داشته حتماً نمي بايست كه از هر سمت محصور باشد و بدين سان اجباري نيست كه همواره نهايتي داشته باشد.» (Madanipour, 1996, P:27)
در انتها به نظريات انيشتين مي پردازيم. به عقيده انيشتين، فضا به عنوان كيفيت جايگاه جهاني اشياء مادي در برابر فضا به عنوان دربرگيرنده تمام اشياء مادي و به اين ترتيب نظريه نسبيت مطرح مي گردد و بر اساس نظريه نسبيت خاص در طول ها و زمان ها بسته به ناظر و چارچوب سنجش تغيير مي كند. هر دو فضاي نسبي و مطلق، آفريده هاي آزاد تخيل انسان اند. ابزار هايي براي فهم آسانتر تجارب حسي مان. «تئوري نسبيت انيشتين با جايگزين كردن يك فضاي سه بعدي به جاي مفهوم قبلي، ما را از يك رشته رويدادها فراتر برده و در يك فضاي چهار بعدي زماني نشانيد» (نصر، 1375، ص 72)
1-1-3. معماران
در ادامه بررسي آراء انديشمندان به تعاريف برخي از معماران در مورد فضا نيز پرداخته مي شود. اين امر از اين جهت كه دست مايه اصلي كار معماري، فضا مي باشد و نيز از اين جهت كه بسياري از معماران در طول تاريخ دست به طراحي و ساخت فضاهاي شهري زده اند حائز اهميت است ولي با كمال تعجب با مطالعه و مرور منابع متوجه نكته مهمي مي شويم و آن اينكه معماران بسيار اندكي بصورت مستقل و صرف به ارائه تعريف از فضا پرداخته اند و بيشتر تعريف آن را موضوعي بديهي فرض نموده اند. بسياري از معماران با فرض روشن و بديهي بودن تعريف فضا، به تعريف موارد ديگر به كمك فضا نمودهاند. بطور مثال فيليپ جانسون معمار معروف معاصر به كمك فضا به تعريف معماري مي پردازد و معماري را «هنر خلق فضا» تعريف مي كند ولي اينكه خود فضا چه تعريفي دارد بدان اشاره اي نمي كند. در اين ميان معماران ديگري نيز بطور بسيار سطحي تعاريفي از فضا ارائهمي نمايند؛ مثلاً لوئي كان مي گويد: «فضا، فضا نيست مگر اينكه به روشني قابل تشخيص باشد كه چگونه به وجود آمده است و ذات فضا چيزي را باز مي نماياند كه فضا مي خواهد باشد.» تعريف واضح در مورد فضا را يورگ گروتر چنين ارائه مي كند: «نزديكترين تعريف اين مي باشد كه فضا را خلائي در نظر بگيريم كه مي تواند شيئي را در خود جاي دهد و يا از چيزي آكنده شود. فضا موجوديتي نيست كه تعريف دقيق و مشخصي داشته باشد،با اينحال قابل اندازه گيري است». (گروتر، 1375، 187).
1-1-4. جمع بندي و ارائه طبقه بندي حوزه هاي مختلف ارائه شده از مفهوم فضا
با مطالعه نظريات انديشمندان مختلف عرصه هاي فلسفه و علوم مختلف در مورد فضا و با جمع بندي آراء، پنج مفهوم كلي درمورد فضا قابل طبقه بندي مي باشد كه به صورت جدول زير قابل ارائه مي باشد:
مفهوم فضا
m فضاي پرآگماتيك رفتار فيزيكي | Û بشر را با محيط طبيعي«ارگانيك» در ميآميزد |
m فضاي ادراك توجيه آني | Û اساس شناخت و هويت بشر بصورت يك فرد |
m فضاي هستي | Û بشر را به يك كليت فرهنگي و اجتماعي پيوند ميزند. |
m فضاي قابل شناخت دنياي فيزيكي | Û انسان قادر به تفكر درباره فضا ميباشد |
m فضاي منطقي | Û وسيلهاي براي تشريح و توصيف فضاي ديگر در اختيار ميگذارد. |
جدول شماره 1: پنج مفهوم فضا
بر اساس طبقه بندي اين جدول و مباحث ارائه شده، فضاي پرآگماتيك، بشر را با محيط طبيعي «ارگانيك»اش در مي آميزد، فضاي ادراك اساس شناخت و هويت بشر، بصورت يك فرد است. فضاي هستي بشر را به يك كليت فرهنگي و اجتماعي پيوند مي دهد، مفهوم فضاي قابل شناخت اين است كه انسان قادر به تفكر درباره فضا مي باشد و بالاخره فضاي منطقي وسيله اي را براي تشريح و توصيف فضاهاي ديگر در اختيار مي گذارد. اين مراتب نمايشگر يك تجريد در حال رشد،از عالم پراگماتيك در حد پايين بسوي فضاي منطقي در حد بالا است.
از روزگاران قديم، اقدام بشر درباره فضا، تنها منحصر به شناخت آن نبوده است بلكه او فضا را درك نموده، در فضا بوجود آمده و درباره آن تفكر نموده است، ولي باز هم براي بيان انسجام دنياي خود به صورت تصوري واقعي از جهان، دست به آفرينش فضا زده است. مي توان اين ابداع را توصيفي يا فضاي هنري ناميد كه از نظر درجه بندي در حد بالا و در كنار فضاي قابل شناخت قرار مي گيرد. از اينرو در بخش بعدي به بررسي مفاهيم مرتبط با فضا در ساحت شهر پرداخت مي شود. از اينرو مي توان چنين انگاشت كه «فضا در مفهوم موجود خويش به تنهايي هيچ ويژگي خاصي را مطرح نمي كند ولي به محض آنكه يك گروه انساني فعاليتي را در مكاني مطرح كند معناي نمادين فضا پديدار مي شود. از اين پس فضا بستري براي بيان فعاليت و رفتارهاي انساني مي گردد؛ محلي براي تخيل و واقعيت» (حبيبي، 1382، ص1).
1-2. بررسي تعاريف فضاي شهري از ديدگاه انديشمندان مرتبط با علوم شهري
در بخش قبلي،در راستاي شناخت فضاي شهري، به جستجوي معناهايي براي فضا گشتيم و فضا را در مجموع در سه حالت فيزيكي، ذهني و اجتماعي و در 5 حيطه قابل تميز دسته بندي نموديم. در اين بخش به تعاريف مختلف از ديد انديشمندان در مورد فضاي شهري خواهيم پرداخت.
«بسياري عقيده دارند كه فضاي شهري از دو جنبه كالبدي و اجتماعي مورد ارزيابي انديشمندان قرار گرفته است. بدين معنا كه بررسي هاي كالبدي بيشتر از نگاه معماران و بررسي هاي اجتماعي از ديد جامعه شناسان شهري، برنامه ريزان و جغرافي دانان شهري بوده است.» (مدني پور، 1379، مقدمه). تا قبل از قرن بيستم كه ميان هنر، فلسفه و علم و نهادهاي اجتماعي جدايي نبوده است، فضاي شهري نشان دهنده اجتماع بوده و تفاوتي بين فرم فضاي شهري و عملكرد آن نبوده است. با شروع قرن بيستم و اشاعه بيش از پيش تفكر مدرن، مدرنيسم، فضاي شهري را نتيجه جبري عملكرد هاي اجتماعي كه در شهر اتفاق مي افتد دانست.
جنبش مدرن با تكيه بر عملكرد گرايي، جدايي عناصر شهري، منطقه بندي و تقسيم شهر به چهار عملكرد اصلي سكونت، كار، فراغت و رفت و آمد، فضاي شهري را به فراموش سپرد. دقت در بحث ارائه شده از سوي لكوربوزيه كه داعيه دار و بعنوان نماينده متفكران مدرن در عرصه شهرسازي انتخاب شده است نشان از قطع رابطه فضاي شهري با هر گونه اطلاعات اجتماعي، فرهنگي، جامعه شناختي و تاريخي دارد. در واقع مدرنيسم بر اساس تفكر نوگرايي خود، وجود هرگونه اطلاعات فرهنگي و تاريخي در فضاهاي شهري را نه تنها زايد بلكه مضر مي داند و تمامي تلاش آن در جهت پاك نمودن اين اثرات مي باشد و اين دستاورد خردگرايي مدرن در دوران مدرن است. بنابراين در تفكر مدرنيست ها بطور كلي فضاي شهري مفهوم چنداني ندارد و ايشان در اكثريت، تمايزي بين فضاي عمومي و خصوصي قائل نيستند. «فضا در نظر اين عده به گونه اي كه كوبيسم تركيبي يادآور مي شود در اطراف مراكز همسايگي متعدد سازمان داده مي شود و چون به گفته لكوربوزيه فرهنگ نيز تفكر زاويه دار است لذا زاويه گرايي اصل طلايي روابط بين بناها را با آمد و شد تعيين مي كند؛ يعني همان عملكرد گرايي و همان اصول زيباشناسي خردگرا، مفهوم عناصر تركيب بناهاي پراكنده شده در فضا را نيز شكل مي دهد» (شواي، 1375، ص 34). بنابراين در تفكر مدرنيست ها بويژه انديشه هاي لكوربوزيه خيابان بعنوان يك فضاي شهري چيزي جز عملكرد عبور و مرور نيست و فضاي شهر فضايي بيكران و مجرد و انتزاعي است كه صرفاً جداكننده ساختمان هاست. به گفته الكساندر: «اين يك عادت تفكر در شهر مدرن گرديده بود كه ساختمان ها بايد حجم هاي ساده اي باشند در دريايي از بيكرانگي فضا» (مدني پور، 1379، ص 15).
در دهه شصت، نگرش مدرن به فضاهاي شهري كه آن را چيزي نامتناهي و انتزاعي فرض مي كرد مورد ترديد قرار گرفت و تلقي مدرنيستي از فضاي شهري به زير سوال رفت و از آن زمان به بعد فضاي شهري به معناي واقعي بار ديگر مطرح شد. كولكوهن مي گويد: «و ما توانستيم به مفهوم فضاي شهري خوش آمد گوييم و ضرورت آن بازسازي شهر به عنوان يك بافت پيوسته است» (Colquhoun, 1985, P:104). از اين دوره به بعد دوباره تلاشي در جهت ارائه تعابير جديد آغاز گرديد. در ديدگاه هاي جديد، فضاي شهري، فضايي پر از ازدحام و شلوغي جمعيت و در بر دارنده كاربري هاي مختلف اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي است و در بردارنده برداشت جديدي از فضاي ادراك در حيطه هاي انديشه هاي فلسفي، روان شناسي و جامعه شناسي مي باشد. افرادي نظير مرلوپونتي، ادواردز، پياژه، كاستلز، آلتوسر، در اين جنبش نقش مهمي ايفا كرده اند. «در اين دوره گروهي مانند راب كرير، ادموند بيكن، كاميلوسيته و راجر ترانسيك فضاي شهري را حاصل هنر ارتباط مي دانند» (كالن، 1377، مقدمه). اين برداشت به حدي تاثير گذار عمل مي كند كه «راب كرير فضاي شهري را «فضاي خارجي» مي داند و «تمام انواع فضاهاي ميان ساختمان ها در شهر ها و ديگر مكان ها» و عناصر پايه فضاي شهري را خيابان و ميدان نام مي برد» (مدني پور، 1379، ص14). در ضمن افراد ديگري مانند امانوئل كستلز نيز تعاريف مشابه در مورد فضاي شهري ارائه مي دهند. پاتريك گدس معتقد است «حركت، جوهر زندگي است و حركت حياتي شهر با دگرگون كردن آهنگي كه خلاقيت در مكان ايجاد كرده و در ذهنيت زمان دوباره به كار گرفته شده دائماً ادامه مي يابد» (شواي، 1375، ص 35). پاتريك گدس فرايند بوجود آمدن شهر را در جريان گذار از اعمال به حقايق و از آن به انديشه ها و از انديشه ها به واقعيت توضيح مي دهد. اين دياگرام مكان/ فضا را در فرايند تبديل شهر، بعنوان جايگاه انسان مدني بخوبي نشان داده و رابطة اعمال، احساسات، حقايق، انديشه ها را در فرآيند شكل گيري مكان شهري نشان مي دهد. پل زوكر در سال 1959 در كتاب خود با عنوان «شهر و ميدان»، فضاي شهري را از بعد روانشناختي مورد بررسي قرار مي دهد. از نظر زوكر بهترين راه ادراك فضاي شهري نگاه دقيق به تجربه فضا در طول تاريخ است. از نظر زوكر شرايط اجتماعي و اقتصادي تاثير بسزايي در شكل گيري فضاي شهري دارد و نيروهايي را در شكل گيري فضاي شهري دخيل مي داند كه عبارتند از: عوارض زمين،اقليم، عوامل ملي، آثار متغير سبك دوره زايش و نيروهاي ايستا و پويا (Zucker, 1959 P:8). كوين لينچ از ديگر انديشمنداني است كه از نظر وي فضاي شهري يكي از عناصر بسيار مهم در خوانايي شهر است و خوانايي از نظر لينچ كليد درك شهر و رابطه اصولي شهروند و شهر است (لينچ، 1355).
از نظر مامفورد، ديگر انديشمند پست- مدرن، «فضاي شهري نمود اهداف انسان ارگانيك است» (Mumford, 1961, P:18). فضا اركان خاص انتقال ميراث فرهنگي از گذشته است. بدين ترتيب از نظر مامفورد، فرم فضاي شهر در طول تاريخ محصول عملكرد فضا است و فضا بعد فرهنگي دارد. كنزو تانگه يكي از انديشمندان عرصه معماري و شهرسازي است كه شهر را به مثابه موجودي زنده تلقي مي كند كه توسعه آن بر پايه رشد ساختار آن است. از نظر كنزو تانگه فضا ميداني براي فعاليت هاي فيزيكي انسان و ميداني براي برقراري ارتباطات به شيوه هاي نمادگرايانه است. اما مهمترين جنبه فضا، ايجاد ميداني براي شكل بخشيدن به انسان است. (حميدي، 1376، صص 24-23) امس راپاپورت، فضاي شهري را در بردارنده مجموعه اي از ارتباطات مي داند» (rapaport, 1977, P:93). وي با وارد كردن فرهنگ در ليست موارد تاثير گذار در شكل گيري فضاهاي شهري گامي به جلو بر مي دارد و حلقه گمشده فضاي فيزيكي و فضاي ذهني را از طريق هنجارهاي فرهنگي به هم پيوند مي زند. فرانسوا شواي در مقاله اي بنام «شهر گرايي و نشانه گرايي» بحث مفصلي در ارتباط با رابطه فضا و جامعه مي كند. از نظر وي هر اجتماعي در هر سطح از تكامل تاريخي خود برخوردار از نظام نهادهاي ديني، اجتماعي، خانوادگي، اقتصادي و خويشاوندي است. «در اين ميان ساختار كالبدي شهر، بر شالوده روابط نهادي جامعه استوار مي شود» (Choay, 1969, P:37). اين انطباق ساختار كالبدي، الگويي منفصل و يكسويه ندارد بلكه ساخت شهر با قوامي كه در طول سال ها پيدا مي كند، براي همه داراي فضايي ويژه است و در كليت ساخت و عناصر سازنده براي مردم متضمن معناست. در اينجا فرم ساختار كالبدي بر حسب الگوي كلي ساخت منطبق بر روابط نهادي، مي تواند اشكال مختلفي بگيرد.
از ديگر نظريه پردازان عرصه شهر، امانوئل كستلز فرانسوي است كه با ديدي ماركسيستي به شهر نگاه ميكند. به عقيدة وي، مفهوم فضا از دوران يونان باستان تاكنون مطرح بوده است. فضا يك محصول مادي است، در رابطه با ساير عناصر، در اين ميان، انسانها، به فضا شكل، نقش و محتوا ميدهند. لذا در نظر گرفتن شهر بعنوان نمود جامعه نقطة آغاز و مقدماتي است و بر اين پايه هيچ تئوري از فضا وجود ندارد كه بخش واحدي از يك تئوري عمومي اجتماعي نباشد. «از اينرو فضاي شهري، شكلي از اشكال فضايي است كه بطور اتفاقي سازمان نيافته و داراي ساخت است. ماهيت اين اشكال فضايي را بايد بعنوان اشكال فرهنگي تلقي كرد و در نتيجه اين اشكال نوعي بيان ايدئولوژي است» (Castelles, 1977,P:115).
از نظر كستلز فضا بازتاب جامعه نيست بلكه خود جامعه است. «فضا بعد مادي جامعه است و اگر آن را مستقل از روابط اجتماعي در نظر بگيريم، مانند آنست كه ماهيت را از جسم آن جدا سازيم و اولين اصل هر علم اجتماعي را ناديده بگيريم. روح و جسم با هم ارتباط متقابل دارند. بنابراين اشكال فضايي كره خاكي ما، همانند ساير چيزها توسط عمل انساني شكل ميگيرد» (Castelles, 1977,P:236-239). در نتيجه از نظر كستلز، فضا از دو بعد فيزيكي و اجتماعي برخوردار است و او بعد ذهني فضا را در مرتبهاي بعد از اجتماعي قرار ميدهد. براي وي رابطة عمده ، رابطة فضا و ايدئولوژي است و فضاي فيزيكي و اجتماعي را از هم جدا نميكند بلكه آنها را ابعاد يك موضوع ميداند. «از آنجا كه فضا چيزي جز جامعه نيست، لذا تغيير محيط به معناي تغيير روابط اجتماعي است» (Castelles, 1977,P:115).
1-2-1. استنتاجات از نظريات ارائه شده در حوزههاي مختلف مفهوم فضا
با جمع بندي مجموع نظريات افراد مختلف در خصوص فضاي شهري و نيز با توجه به نتايج ارائه شده در حوزه فضا (بند 1-1-4، جدول مربوط به طبقه بندي انواع فضا) ميتوان نتيجه گيري نمود كه فضاي شهري، حوزهاي است از فضا كه در شاخة سوم يعني فضاي هستي قابل تعريف است. با توجه به طبقه بندي ارائه شده در بخش قبلي، فضاي هستي در شاخه اي تقسيم بندي گرديد كه ارتباط بشر را با يك كليت فرهنگي و اجتماعي پيوند ميزند و از اينرو فضاي شهري حوزهاي از فضاي هستي فلسفي است. اين موضوع از سالهاي پس از جنگ دوم جهاني همواره بحث اصلي انديشمندان رشتههاي مختلف بوده است و منجمله جغرافيدانان (هربرت: 1981، هاروي، 1961) و مردم شناسان (لوي اشتراوس : 1963) ، باستان شناسان (هولدر : 1978، اكو: 1972)، جامعه شناسان (گيدنز: 1981) و برنامه ريزان شهري (كستلز : 1971، بنتلي: 1999) بدان پرداختهاند. از اينرو چنين بنظر ميرسد كه براي شناخت فضاي شهري و اينكه چه عواملي در شكل گيري آن تاثير دارند بايد به چند عامل توجه نمود كه ميتوان از آن جمله به رشتههايي كه به تاثير زندگي اجتماعي بر سازمان فضايي ميپردازند اشاره نمود و نيز اينكه فضاي شهري بستر زندگي عمومي و اجتماعي مردم تلقي ميشود و همچنين بايد با تاكيد بر تاثير نيروهاي اجتماعي و فرهنگي در شكل گيري فضاي شهري، نقش اين عامل را در درجات بالاتري خاطرنشان نمود. «بنابراين عواملي كه بنيانهاي اصلي فضاهاي شهري را شكل ميدهند، برآيند نيروهاي اقتصادي ، فرهنگي، اجتماعي، حقوقي، ديني، سياسي و ... هستند» (Canter, 1988 , P:x1). و از آنجايي كه فضاهاي اجتماعي حاوي اطلاعات تاريخي ميباشند كه در طول زمان پديد آمده و توسط عناصر فرهنگي منتقل شدهاند، بنابراين فضاهاي شهري در بردارندة شاخص هاي تاريخي هستند و از اينرو فضاهاي شهري، عامل انتقال ميراث فرهنگي جامعه در طول زمان هستند و همين كيفيت فضاي شهري است كه «به عنوان مكانيزم بزرگ برگزينندهاي عمل ميكند كه به گونه اي خطا ناپذير، افرادي را كه براي زندگي در محيطي خاص از همه مناسبترند، گزينش مينمايد» (شكويي، 1369، ص 36) و به همين جهت دست به ايجاد اجتماع ميزند و از اينرو فضاي شهري، حاصل انديشهاي اجتماعي محسوب ميشود و در ساية تفكر اجتماعي و ساير شاخصهاي مربوط به آن است كه اين فضا شكل ميگيرد. اين شاخصها در بخشهاي «عملكرد»، «تعامل اجتماعي» و «تعامل بين فرهنگ و اجتماع» مورد بحث واقع ميشود.
2. فضاي شهري ، انديشهاي اجتماعي
2-1. عملكرد
عملكردهاي فضاهاي شهري، داراي ابعاد گوناگوني ميباشند و مكانهاي عمومي نتيجة عملكردهاي انساني با ابعاد اجتماعي و عمومي است. اين عملكردهاي انساني داراي خصلتهاي چند بعدي هستند و ضرورتاً در فضا شكل مييابند. عملكردها ناشي از فعاليتهاي انساني در عرصه هاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي بوده و معطوف به هدف معيني ميباشند و ضامن بقاي جامعه و تداوم بخش زندگي عمومي و اجتماعي مردمان آن جامعه ميباشند. بنابراين انتظام عملكرد، مهمترين وجه فضاي شهري است و شناخت آن به منزلة شناخت مهمترين وجه فضاي شهري بوده و «انتظام عملكرد است كه در آميختگي رفتارهاي انساني جامعه را باعث ميشود» (حميدي، 1376، ص 35) و از اينروست كه «تنظيم عملكردهاي شهري، از عناصر اساسي و اصلي طراحي شهري به حساب ميآيد» (Spreiregen, 1965, P:88). البته بايد مدنظر داشت كه تنظيم عملكردهاي شهري به خودي خود جزو اصول صرف بوده و ترتيب آن بايد با رفتارها و فعاليتهاي مردم و نحوة استفاده آنان از محيط سازگاري و مطابقت داشته باشد. در ضمن بايد دسته بندي عملكردهاي شهري به گونهاي صورت گيرد كه همواره نشان دهندة رفتار مورد نظر مردم باشد . يك فضاي معين ميتواند با تقسيم بندي عملكردهاي مختلفي كه در طول روز دارد مشخص گردد. مردم مختلف، كارهاي مختلفي انجام ميدهند و بين آنها ميتواند تضادها و برخوردهايي وجود داشته باشد، اما به ندرت ممكن است بين فرمها و عملكردها، تطابق وجود نداشته باشد.
«عملكردهاي شهري، براساس هم پيوندي ميان آنها نيز قابل طبقه بندي است وپس از طبقه بندي آنها است كه نوبت به تحليل پيوندهاي ميان آنها ميرسد» (Lynch, 1971, P:24-31) اين عملكردها ميتوانند داراي دو حالت كلي باشند كه يا عملكردهاي رسمي هستند و يا غير رسمي ، عملكردهاي رسمي، عملكردهايي هستند كه توسط طراحان شهري ، برنامه ريزان و دست اندركاران امور شهري از قبل براي يك فضاي شهري در نظر گرفته ميشوند در حاليكه عملكردهاي غير رسمي، در مكان معين و از پيش تعيين شدهاي به ظهور نمي رسند بلكه در فضاي عمومي شكل ميگيرند. اين عملكردها به طرق مختلف به طور خود بخود و ارگانيك و يا در نبود برنامة از پيش تدوين شده، برخاسته از رفتارهاي اجتماعي و اقتصادي در فضاي شهري حاصل ميشوند.
2-2. تعامل اجتماعي
فضاي شهري ظرف و مكان بروز زندگي اجتماعي افراد جامعه است كه براساس پايههاي فكري خرد گرايانه ، مشاركت مدني آحاد جامعه و رفتارهاي جمعي شكل گرفته بر پاية ارزشهاي انساني شكل ميگيرد. اين تعامل اجتماعي و مشاركت مردمي را ميتوان عنصر اصلي و اساسي محتواي فضاي شهري بر شمرد كه روابط انساني و فعاليت هاي شهري را تحت تاثير خود قرار ميدهد. در باز شناسي مفهوم تعامل اجتماعي به عنوان عنصر پايدار فضاي شهري «اين مفهوم معطوف به مجموعة پويشها، گرايشها و نگرش هايي است كه بر پاية عقلانيت جمعي، باورهاي مردم سالاري، خود باوري ، خردگرايي و قانون گرايي است»(پارسي، 1381، ص 45).به عبارت ديگر، اگر پيشرفت تمدن شهرنشيني و شهرگرايي جامعة بشري را در طول تاريخ معطوف و در ارتباط با رشد روابط انساني و تعامل اجتماعي افراد جامعه در نظر بگيريم و از آنجايي كه تعاملات اجتماعي در كامل ترين تعريف خود، در تمامي ابعاد قابل طرح در بستر فضاهاي عمومي، در فضاي شهري به منصة ظهور ميرسد، از اينرو مي توان فضاي شهري را مكان ظهور تعامل اجتماعي قلمداد نمود و اينچنين است كه فضاي شهري علاوه بر تاثير پذيرفتن در شكل گيري خود از تعاملات اجتماعي، به آن شكل نيز ميدهد و «از اينروست كه فضاي شهري بواسطة محتواي شكل دهندة خود، مركز نمادين پايداري ارزش هاي مردمي است كه به بيان قدرت خويش ميپردازند و آن را در فضا متبلور ميسازند.
2-3. تعامل بين فرهنگ و اجتماع
شهر به طور كلي قوانين حاكم بر روابط فرهنگي مردمان يك جامعه را در خود به نمايش ميگذارد. فرهنگ در اشياء، اشكال، ترسيمات، ابزار و محيط فيزيكي ظاهر ميشود و طراحيهاي شهري، طراحي خانه ها و ساختارهاي عمومي بطور صريح بازتاب ارزشها و اعتقادات يك فرهنگ ميباشند. از اينرو فرهنگ مستقيماً از طريق نظام فعاليت ها و با ارائه دستورالعملهاي معين ناظر بر انجام فعاليتها مستقيماً بر فضا و محيط شهري تاثير ميگذارد و فضاي شهري را محصولي فرهنگي مينماياند. فلذا فضاي شهري با رويكردي اجتماعي ، به عنوان فضايي ساخته شده، محصولي فرهنگي به شمار ميآيد كه تحت تاثير نيروهاي برخاسته از فرهنگ و اجتماع شكل گرفته است . اين نيروها مجموعة قوانين و هنجارهاي نهادينه شده جامعه است كه به واسطه ارزش ها از قدرت و نيروي لازم براي به هنجار كردن مردم برخوردار است. و همين نيروها هستند كه در تعامل بين فرهنگ و اجتماع به خلق فضاي شهري منجر ميشوند بطوريكه توسلي در اين خصوص ميگويد: «همين نيروها و تعاملات فرهنگي و اجتماعي است كه در طول اعصار به شكل گيري توده و فضا منجر شده است» (توسلي، 1376، ص 16). مثال اين مورد را ميتوان در شكل گيري فضاهاي شهري مختلف در طول تاريخ پيگيري نمود. فضاي شهري آگوراي يونان باستان، برخاسته از تفكرات فلسفي و نظرات اقشار عامة مردم در جامعة آن زمان يونان باستان بوده است. در روم باستان، تفكرات مردمي با نظر حكومتي در قالب فوروم خود را مينماياند و در قرون وسطي استقرار حكومتهاي محلي، بافتهاي متراكم و فشرده را متجلي مينمايد. در دوران رنسانس، رشد تفكرات علمي و كشف حقايق فيزيكي و منجمله كرويت زمين و مركز عالم نبودن زمين، فضاهاي شهري خاص خود را بوجود ميآورد كه در آن ميان تاثيرات بازرگاني و تجارت نيز در آن مشهود است و عناصر پيرامون ميدان هاي شهري، از كليساها و كاخ شاهان ، به ساختمان شهرداري و خانه بازرگانان تغيير مييابد. در دوران انقلاب صنعتي، روح زمانه كه همانا تحولات شگرف صنعتي و تكنولوژيكي است، فضاي شهري را به شدت تحت تاثير خود قرار ميدهد و اكنون در ابتداي قرون حاضر فضاهاي شهري، براساس تفكرات فرهنگي، اجتماع، مشاركت هاي مردمي، مردم سالاري ، قانون گرايي، عقلانيت ، برابري و همانند آنها عميقاً تاثير پذيرفته و شكل ميگيرد و از اينرو فضاي شهري حاصل و نتيجة تعامل فرهنگ و ا جتماع ميشود كه رابطهاي دو سويه با هم دارند .
نتیجه گیری
موضوع فضا و فضاي شهري همواره از بحثهاي اصلي مجامع علمي معماري و شهرسازي بوده است. خلق فضاي شهري پويا كه با نيازهاي اجتماعي، فرهنگي، زيست محيطي ، فيزيكي، روان شناسانه و اقتصادي مردم جامعه هماهنگ باشد همواره دغدغه كار بسياري از دست اندركاران امر طراحي فضاي شهري بوده است. ليكن تعاريف شفاف كننده بحث فضا و فضاي شهري و نيز براساس تعاريف ارائه شده، عوامل موثر در خلق فضاي شهري همواره از سوي مكاتب مختلف و در طول تاريخ دچار تغييرات بسياري گرديده است و به لحاظ آنكه فرم و محتواي آن همواره متأثر از روح زمانه بوده و فعاليتها،فرهنگ و تعاملات اجتماعي در شكل گيري آن موثر بوده است، فلذا تعريف دقيقي از آن ارائه نگرديده است. از آغاز دوران مدرن در ابتداي قرن بيستم و همزمان با بوجود آمدن جنبش هاي مدرنيستي و گشوده شدن عرصة كار براي معماران مدرن در بعد شهري و نيز بوجود آمدن تغييرات بنيادي در نهادهاي اجتماعي جوامع غربي و رشد روز افزون شهرنشيني و توسعة شهري، ديدگاه هاي مدرن در مورد شهر و فضاي شهري بسط و توسعه يافته و شعارهايي نظير عملكرد گرايي، هندسه گرايي و تقسيم شهر به مناطق مختلف عملكردي اعم از كار، تفريح و سكونت، باعث شد كه رابطة بين توده و فضا و عملاً فضاي شهري به فراموشي سپرده شود. در اوايل دهة شصت ميلادي و با بروز بحرانها و مشكلات ناشي از تفكرات معماري مدرن در موردر شهر و فراهم شدن مقدمات ظهور عصر پست مدرن ، فضاهاي گمشدة شهري دوباره مورد توجه قرار گرفت. ولي در اين دوره نيز، به علت عدم توجه دقيق و كافي به عوامل بوجود آورندة پايدار فضاي شهري و صرفاً توجه فرمال و شكلي به فضاي شهري، ضعفهاي اصلي در حيات دوبارة فضاهاي شهري باقي ماند. بنابراين در اين مقاله سعي گرديد تا با پرداختن به تعاريف مختلف ارائه شده در مورد فضا و فضاي شهري از سوي صاحبنظران در حيطههاي مختلف مسائل شهري، عوامل اصلي و پايه اي حيات فضاهاي شهري مورد بازشناسي قرار گيرد و نقش اجتماع در شكل گيري فضاي شهري بررسي گرديد و اين نتيجه بدست آمد كه : فضاي شهري ناشي از انديشهاي اجتماعي است. براساس موضوعات مطروحه: - فضاي شهري نتيجه انديشه اجتماعي است و بيش از آنكه بوجود آمدن آن تحت تاثير مسائل اقليمي، فني يا كالبدي باشد متأثر از تعاملات اجتماعي و مشاركت مدني مردم آن جامعه است كه بر اثر نيروي اين تعاملات اجتماعي شكل ميگيرد.
فضاي شهري نتيجة «عملكرد» هاي رفتار انساني با ابعاد اجتماعي و عمومي است و الگوي «عملكرد» فعاليتهاي اجتماعي نتيجه و حاصل نظام تعاملي ميان اجتماع و فرهنگ جامعه است و نيروهاي بوجود آمده از تعامل ميان اجتماع و فرهنگ جامعه در صورتي كه فضايي مدني موجود باشد منجر به توليد فضاي شهري ميشوند. اين فضا بيش از هر فضاي ديگري در شهر عرصة اعمال متقابل اجتماعي و غلبه هنجارها و موازين و ارزش هاي اجتماعي – فرهنگي بوده و نيازمند منطق گرايي در رفتار، كنترل اجتماعي ، مشركت مردمي است و بيش از همه چيز ، عرصه بيان آزادي، تكثر، گوناگوني ، تنوعها، هماهنگي و خويشتن داري اجتماعي است كه تماماً از پارامترهاي وجود انديشة اجتماعي در ظهور فضاي شهري است.
پی نوشت ها
1- سه نظريه در بحث زيبايي شناسي مطرحند كه عبارتند از: الف- بازنمايي (Representation) ب- فرانمايي (Expression) و ج- فرم. بازنمايي از دوره افلاطون مطرح بوده و هنر را نسخه برداري يا تقليد از جهان واقع مي داند. فرانمايي كه با وجود داشتن پيشينه اي در تفكر يونان باستان، در اواخر قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم اهميت يافت، هنر را بيان عواطف و احساسات مي داند. در نظريه فرم نيز كه از اواخر قرن نوزدهم بسط يافت، كيفيات فرمي، مبناي ارزش گذاري اثر هنري مي باشند (مولوي، 1384، ص 30)
آخرین ویرایش: